انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 71 از 101:  « پیشین  1  ...  70  71  72  ...  100  101  پسین »

Sanai Ghaznavi | سنایی غزنوی


زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


دعوی دین می‌کنی با نفس دمسازی مکن
سینهٔ گنجشک جویی دعوی بازی مکن

مکر مرد مرغزی از غول نشناسی برو
همنشین طراریان گر بز رازی مکن

ای ز کشی ناپذیرفته سیه رویان کفر
با نکورویان دین پاک طنازی مکن

ور همی خواهی کنی بازی تو با حوران خلد
پس درین بازار دنیا بوزنه بازی مکن

دست دف زن گرز رستم کی تواند کار بست
از رکوی مشغله دعوی بزازی مکن

بادیه نارفته و نادیده روی کافران
خویشتن را نام گه حاجی و گه غازی مکن

ای سنایی چون غلام رنگ و بویند این همه
برگذر زین گفتگوی و بیش غمازی مکن


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

یک روز بپرسید منوچهر ز سالار
کاندر همه عالم چه به ای سام نریمان

او داد جوابش که در این عالم فانی
گفتار حکیمان به و کردار ندیمان

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


روزگاریست که کان گهرند
اندرین وقت همه بی‌سنگان

بی‌بنان گشته همه بیداران
بیسران مانده همه سرهنگان

همه خردان بزرگ‌اندیشان
همه پستان دراز آهنگان

همه بیدستان در وقت دهش
باز گاه ستدن با چنگان

از چنین مردم نیکو سیرت
گوی بردند همه با رنگان

آنکه یک ماجره دارد در شیر
بیم از آن نیست به خانه لنگان

کودکان با خر و با اسب شدند
ما پیاده همه لنگان لنگان

فاخره دارد شیرینی و بس
تیز بر سبلت سبز آرنگان

هر کرا نیست سر موزه فراخ
چون من و تو بود از دلتنگان

هر که با شرم و حفاظست کنون
هست در خدمتشان چون گنگان

از سر همت و پاک اصلی خویش
ننگ می‌دارم از این بی‌ننگان

در خشو گادن اگر اقبالست
در ره و مذهب با فرهنگان

کار بس یوسف در گر دارد
تیز در ریش سحاق سنگان

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

خواهد که شاعران جهان بی صله همی
باشند پیش خوانش دایم مدیح خوان

الحق بزرگوار خردمند مهتریست
کورا کسی مدیح برد خاصه رایگان

مدحش چرا کنم که بیالایدم خرد
هجوش چرا کنم که بفرسایدم زبان

باشد دروغ مدح در آن خر فراخ کون
باشد دریغ هجو از آن خام قلتبان

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

چو شعر حکیمانه گفتم ترا
تو جود کریمانه با من بکن

ازیرا که بر ما پس مرگ ما
نماند همی جز سخا و سخن

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

هر که چون کاغذ و قلم باشد
دو زبان و دو روی گاه سخن

همچو کاغذ سیاه کن رویش
چون قلم گردنش به تیغ بزن

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


ای خرد را جمال و جان را زین
ذکر و شعر توام چو دین و چو دین

به دو وزنم ستوده در یک بیت
به دو بحر آب داده از یک عین

من ز شعر تو دیده موسی‌وار
در یکی بیت مجمع‌البحرین

بلبلم خوانده‌ای و سیمرغم
من خود از ناقصی غرب‌البین

پیش چشم و دل عزیز توام
چون همی بینیم به رای العین

گر نیایم بگو سنایی کو
که کسی عین را نگوید «این»

واحدم خوانده‌ای گرم بیند
پشت ایام خواندم اثنین

توبه کردم که پیش کس نشوم
خاصه در حربگاه بدر و حنین

توبه مشکن مرا که شیطانی
باشد از زادهٔ شهابی شین

آب حیوان چو یافت آتش خضر
کم گراید به باد ذوالقرنین

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


ای جمال معاشران چونست
آن دو حمال گام گستر تو

چند با اشک و رشک خواهد بود
عرش و فرش از لحاف و بستر تو

چند بی سرمه سای خواهد بود
بر فلک همنشین اختر تو

چند بی‌بوسه جای خواهد بود
بر زمین شاهراه کشور تو

فاقه تا کی کشد ز پیس دماغ
بی کمال خوی معنبر تو

تشنه تا کی بود خلیفهٔ دل
بی جمال رخ منور تو

چشم را نیست رتبتی بر جسم
بی رخ خوب روح پرور تو

گوش را نیست منتی بر هوش
بی زبان خوش سخنور تو

ای چو عیسی همیشه روح‌القدس
ناصر و همنشین و یاور تو

تو همیشه میان گلشکری
زان دل تو قویست در بر تو

گلشکر کی کم آیدت چو بود
خلق و لفظ تو گل به شکر تو

درد با پای تو ندارد پای
ز آنکه او هست مرکب سر تو

زهره دارد حوادث طبعی
که بگردد به گرد لشکر تو

خاک پای تو نزد دشمن و دوست
قدر دارد بسان افسر تو

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


تو بپر می‌پری به سوی فلک
زان که عرشیست اصل گوهر تو

پس اگر گه گهی به درد آید
پای در پای بر جهان بر تو

آن نه از درد نقرسست که نیست
پای را درد عبرت از پر تو

تن آلوده گر ز نااهلی
دور ماند از جمال و منظر تو

هست جان بر امید آب حیات
خاکروب ستانهٔ در تو

مرکب از لشکری یکی باشد
خاصه ترکیب هم ز جوهر تو

تن اگر چون فنا نباشد و نیست
پیش صدر بهشت پیکر تو

شکر حق را که پیش خدمت تست
چون بقا عقل و جان و چاکر تو

گر بر تو نیامدم شاید
که گرانم چو بخشش زر تو

تو خود از درد پای رنجوری
من چه درد سر آورم بر تو

من ز تشویر دفتر از تقصیر
زرد بودم چو کلک لاغر تو

دفترت باز تو فرستادم
هم به دست علی برادر تو

دف تر بود دفترت بر من
بی زبان کس سخنور تو

که سیه روی باد هر که بود
بی‌تو خوش روی همچو دفتر تو

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


خواجه سلام علیک کو لب چون نوش او
پستهٔ دربار او لعل گهر پوش او

کی به اشارت ز دور چشم ببیند لبش
زان که نداند همی شکل لبش هوش او

چشم کجا بیندش از ره صورت از آنک
هست نهان جای عقل در لب خاموش او

جای فرشتست و دیو چشم قوی خشم او
حجلهٔ عقلست و جان گوش سخن کوش او

گشت پر از ابرویم چشم جهانی از آنک
خرمن مهرست و ماه قند ز شب پوش او

مایه قهرست و لطف ناوک دلدوز او
پایهٔ کفرست و دین جوشن و شب پوش او

از سر شوخی و ناز برکشد او چشم تو
گر تو ز زور و دروغ بر نکشی گوش او

دی چو سناییش دید نیک بر بندگیش
تا به ابد مانده گیر غاشیه بر دوش او

در هوس هجر او دوزخیانند خلق
شاه بهشتست و بس از بر و آغوش او

سلطان بهرامشاه آنکه بود روز صید
کرکس و شیر فلک پشه و خرگوش او

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


خواجه غلط کرده است در چه؟ در ابروی او
زان که نسازد همی قبلهٔ دل سوی او

قبلهٔ عقلست و نقل پیچ و خم زلف او
دایهٔ حورست و روح بوی خوش و خوی او

شیر فلک را شدست از پی کسب شرف
مسجد حاجت روا خاک سر کوی او

تاز دو عید و یکی قدر چه خیزد ترا
عید همی بین و قدر در شکن موی او

بر سر کوی دل آی تا یابد یک دمی
رحمت درمان این زحمت داروی او

جادو اگر در بهشت نبود پس در رخش
از چه بهشتی شدست نرگس جادوی او

سایهٔ گیسوش را دار غنیمت که دل
کیسه بسی دوختست در خم گیسوی او

شیر فلک شد به شرط روبه بازی از آنک
تا به کف آرد مگر چشم چو آهوی او

قبله اگر چه بسی‌ست از پی احرام دل
چشم سنایی نساخت قبله جز ابروی او

شد ز پی دین و جاه چون سم شبدیز شاه
سجده‌گه و قبله‌گاه دایرهٔ روی او

سلطان بهرامشاه آنکه گه زور هست
گردن گردان زدن بازی بازوی او

از پی تشریف خویش در همه چین و ختا
بچهٔ یک ترک نیست ناشده هندوی او

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


رفت قاضی بلمعالی ای سنایی آه کو
همچو دل جانت بر آن صدر جهان همراه کو

خود گرفتم صد هزاران آه کردی لیک باز
چون مریدان جان بر آوردن به پیش آه کو

از پی آن تیز خاطر قد کمان کردی ز غم
پس چو تیر اندر کمان در وی دل یکتاه کو

آفتابی بود یوسف بلمعالی ماه او
گر فرو رفت آفتاب ای قوم باری ماه کو

بی جمال و زیب و فر و رونق و ترتیب او
آنهمه نو زیب و باخیر و فراخی گاه کو

نطع پر اسب و پیاده پیل و فرزین و رخست
کار اینها شاه دارد در میانه شاه کو

خود گرفته هر کسی جویند صدر و منبرش
هم نیابند ار بیابند آن جمال و جاه کو

پایشان چون رای او وقت صلات سخت کو
دستشان چون عمر او وقت قضا کوتاه کو

گمرهان پست همت را ز تیر «لا الاه»
رهنمای و داعی میدان «الا الاه» کو

هر زمان گویی که تخت و افسرش اینجاستی
چند گویی تخت و افسر اول این گو: شاه کو

حملهٔ شیر آزمودن سست شد در رنج تو
روبهت زنده‌ست باری حیلهٔ روباه کو

ماند محراب و قضا را اسم مردی مرد کو
هست راه کهکشان را نام برگی کاه کو

هر سری خواهد ببوسید آستان جاه تو
لیک از بس جان پاکان پای کس را راه کو

یوسف ما بود چاهی لیک گشت از بهر چاه
هیچ یوسف را ورای چرخ هشتم جاه کو

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ایا کشیخان بد اصل ای سه بوسش
علی نامی دریغ این نام بر تو

ز هر خلقی که ایزد آفریدست
بتر سگ دم و از سگ دم بتر تو

ترا ز جملهٔ اهل نشابور
پدر ننگ آمد و ننگ پدر تو

مرا سعد علی نانی همی داد
نگنجید آن سخا و فضل در تو

به دونی منقطع کردی تو آن چیز
که لعنت باد و نفرین باد بر تو

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

با تو باشم از تو نندیشم که با فضلی و عدل
نه بدان کز راه عقل و معرفت پیشم ز تو

باز کز تو دور باشم هیچ نندیشم ز کس
از تو نندیشم چرا زیرا که نندیشم ز تو

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
صفحه  صفحه 71 از 101:  « پیشین  1  ...  70  71  72  ...  100  101  پسین » 
شعر و ادبیات

Sanai Ghaznavi | سنایی غزنوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA