انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 72 از 101:  « پیشین  1  ...  71  72  73  ...  100  101  پسین »

Sanai Ghaznavi | سنایی غزنوی


زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

در چشمت ای رفیقک ای خام قلتبان
برتر ز سرومان همی آید حشیش تو

آن به که در هجای تو از تو بنگذرم
تصحیف معنی لقب تو بریش تو

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


ای چو ماهی نشسته در خرگاه
وز تو خرگاه چون سپهر از ماه

دان که داریم عزم «روز آباد»
منم و یک خر و دو سه همراه

از تومان آرزوست بره و شیر
تره و کوک و میوهٔ روباه

زان که دارند هم ز اقبالت
همرهان نان و چارپایان کاه

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

اعتقاد محمد بهروز
کرد روزیش از آن جهان آگاه

چون به از زر به عمر هیچ ندید
زر به درویش داد و عمر به شاه

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

گفتم بنالم از تو به یاران و دوستان
باشد که دست ظلم بداری ز بی‌گناه

بازم حفاظ دامن همت گرفت و گفت
زنهار تا از او به جزا و ناوری پناه

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ای فلک شمس شرف جاه تو
باد بر افزون چو مه یکشبه

بر تنم از سرما آمد فراز
پوست بر آن سان که بر آتش دبه

شد کتفم رقص کنان می‌زنم
سنج به دندان و به لب دبدبه

نزد تو زان آمدم ایرا که هست
دیدن خورشید غم بی‌جبه


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

بخور من بود دود درمنه
چنین باشد کسی را کو درم نه

چو بی سیمم ولی دایم به شکرم
تقاضا گر ملازم بر درم نه

اگر گردون به کام من نگردد
چه گویی بردهٔ خود بر درم نه

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


ای تیر غم و رنج بسی خورده و برده
واقف شده بر معرفت خرقه و خورده

بر ظاهر خود نقش شریعت بگشادم
در باطن خود حرف حقیقت بسترده

با هستی خود نرد فنا باخته بسیار
صد دست فزون مانده و یک دست نبرده

در آرزوی کوی خرابات همه سال
اول قدم از راه خرابی بسپرده

ایمن شده از عمر خود و گشت شب و روز
در بی‌خردی کیسه به طرار سپرده

ور زان که ترا نیستی ای خواجه تمناست
هان تا نکنی تکیه بر انفاس شمرده

زان پیش که نوبت به سر آید تو در آن کوش
تا مردهٔ زنده شوی ای زندهٔ مرده

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


ای زده بر فلک سراپرده
رخت بر تخت عیسی آورده

ای که از رشک نردبان فلک
با خود از خاک بر فلک برده

گر کسان گرسنه گرد تو در
همه با گوشت مرغ خو کرده

پس اگر بر پریده او سوی تو
نپریده ازو بیازرده

نیک زشتست با چو تو عمری
ظلم را پر و بال گسترده

داده همنام خود به ده مطلب
یاری از هندوان نو برده

کی تواند سپیدچرده شده
آنکه کرد ایزدش سیه‌چرده

ای درون هزار پرده شده
لن ترانی نبشته بر پرده

گر که مستوجبست حد ترا
این سنایی شراب ناخورده

هم وبالی نباشدت گر ازو
در گذاری گناه ناکرده

بدهی این گدای گرسنه را
بدل نان برنج پرورده

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


این چه قرنست اینکه در خوابند بیداران همه
وین چه دورست اینکه سرمستند هشیاران همه

طوق منت یابم اندر حلق حق گویان دین
خواب غفلت بینم اندر چشم بیداران همه

در لباس مصلحت رفتند رزاقان دهر
بر بساط صایبی خفتند طراران همه

در لحد خفتند بیداران دین مصطفا
بر فلک بردند غیو و نعره میخواران همه

حیز متواری بدی زین پیش اکنون شد پدید
زان که بی‌ننگند و بی‌عارند عیاران همه

غارتی را عادتی کردند بزازان ما
در دکان دارند ازین معنی به خرواران همه

بی‌خبر گشته‌ست گوش عقل حق‌گویان دین
بی‌بصر گشته‌ست گویی چشم نظاران همه

ای جهان دیده کجااند آن جهانداران کجا
وی ستمدیده کجااند آن ستمگاران همه

آنکه از من زاد کو و آنکه زو زادم کجاست
آن رفیقان نکو و آن مهربان یاران همه

و آن سمن رویان گل بویان حوراپیکران
آنکه گل بودی خجل زان روی گلناران همه

مرگشان هم قهر کرد آخر به امر کردگار
ای برادر مرگ دان قهار قهاران همه

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

شغل سرهنگان دین از مرد متواری مجوی
سیرت ابرار را در طبع اضراری مجوی

از هوای فقر مردان کاخ فغفوری مخواه
در سرای سوز سلمان تخت جباری مجوی

در میان دوکدان لاف هر تردامنی
نیزه و گرز و کمان و تیر عیاری مجوی

دل که در سودا غمی شد بینی از بویش مگیر
در خرابهٔ بام گلخن طبل عطاری مجوی

خلعت بوذر نداری گام دینداری منه
قوت حیدر نداری نام کراری مجوی

خار پای راه درویشان آن درگاه را
در کف دست عروس مهد عماری مجوی

هر کسی را نور صدق عشق این ره کی دهد
صورت خورشید را اندر شب تاری مجوی

گرد طاووسان دین گرد و بمان اوباش را
در دهان زاغ پیسه مشک تاتاری مجوی

بر سر طور هوا طنبور شهوت می‌زنی
عشق داری لن ترانی را بدین خواری مجوی

ور تو خواهی نفس شیطان از تو بیزاری کند
نام عشق دوست را جز از سر زاری مجوی

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


تا کی اندر راه دین با نفس دمسازی کنی
بر در میدان این درگاه طنازی کنی

کوزه و ابریق برداری و راه کج روی
جامهٔ صدیق در پوشی و غمازی کنی

ور تو خواهی کز کمان شهوت و تیر نفاق
از سر انگشت دف زن ناوک‌اندازی کنی

نزد مغفرها ستور لنگ گردی و آنگهی
پیش معجرها حدیث از مرکب تازی کنی

چون به کنجی باز بنشینی و با یاران حدیث
از گل و گرمابه و از شانهٔ رازی کنی

رو به گرد خاکبازی گرد کین آن راه نیست
کاندرین ره با براق خلد خر تازی کنی

تا تو خود کی مرد آن باشی که خود را چون خلیل
در کف محنت چو گوی پهنهٔ غازی کنی

نیست سودای دفاع تو که در بازار صدق
با خس و خاشاک می‌خواهی که بزازی کنی

وقت آب و تخم کشتن گشته شیطان را قرین
وقت خرمن کوفتن با موسی انبازی کنی

مگذران در لهو و بازی عمر لیکن روز حشر
کیفر آن گاهی بری با حور عین بازی کنی

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


علم و عمل خواجه اسماعیل شنیزی
ما را ز نه چیزی برسانید به چیزی

ما کبک دری بوده گریزیده ز کبکی
او کرده دل ما چو دل باز گریزی

تا ما ز پی تنقیت و تقویت او
در صورت رستم شده از صورت حیزی

در واسطهٔ خازن و نقاش بدین شکر
با جان مترنم شده نیروی تمیزی

در کارگه و بارگه حکم و فنا یافت
جان و دل ما از دو سماعیل غمیزی

دین تازه شد از صدق سماعیل پیمبر
جان زنده شد از حذق سماعیل شنیزی

چونانک سنایی را زو قدر و سنا شد
ای بخت بد و گوی تو با بخت همی زی

ای در دل ما چو جان گرامی
وی همچو خرد به نیکنامی

آن دل که به خدمت تو پیوست
آورد بر تو جان سلامی

ماه از تو گرفت نور بخشی
کبک از تو گرفت خوش خرامی

با رحمت رویت از میانه
برخاسته زحمت حرامی

این چرخ رونده با همه چشم
نادیده جمال تو تمامی

این نور جمال تو ببیند
اندر غلط اوفتد گرامی

با تابش تو کران مبادا
چون دانش یوسف لجامی


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


اگر پای تو از خط خطا گامی بعیدستی
بر تخت تو اندر دین بر از عرش مجیدستی

وگر امروز طبع تو ز طراری نه طاقستی
وگر غفلت ز رزاقی زر فرد آفریدستی

ز عشق آن یکی سلطان طاعت شادمان بودی
ز رشک آن دگر شیطان شهوت مستزیدستی

تو مستی زان نیاری رفت در بازار عشاقان
اگر زر بودیی بر سنگ صرافان پدیدستی

همیشه این همی خوانی که دست من درین عالم
گشاده‌تر ز دست و تیغ سلطان عمیدستی

همیشه خواب این بینی که یارب کاشکی دانم
سر انگشت من صندوق خلقان را کلیدستی

اگر بخت و رضا در تحت رای بلحکم بودی
وگر لوح و قلم در دست شاگرد یزیدستی

نباشد آنکه تو خواهی و گر نه این چنین بودی
همه رو سالکان خواهند گر هر روز عیدستی

اگر بودی دلت مشتاق در گفتار بسم‌الله
ترا هر دم هزاران نعرهٔ «هل من مزید» ستی

وگر عاجز سنایی نیستی در دست نااهلان
ز سر سامری عالم پر از پیک و بریدستی

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

به هفت کشور تا شکر پنج و ده گویم
نبود خواهم ساکن دو روز در یک جای

دو پای دارم چار دگر بباید از آنک
به هفت کشور نتوان رسید بی‌شش پای

چنان زندگانی کن ای نیک رای
از آن پس که توفیق دادت خدای

که خایند ز اندوهت انگشت دست
چو اندر زمینت آید انگشت پای

مکن در جهان زندگانی چنانک
جهانی به مرگ تو دارند رای

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

سخا و سخن جان محض‌ست ایرا
که از خوب گویی و از خوشخویی

بماند همی زنده بی کالبد
ز من شعر نیک و ز تو نیکویی

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


نکند دانا مستی نخورد عاقل می
ننهد مرد خردمند سوی مستی پی

چه خوری چیزی کز خوردن آن چیز ترا
نی چون سرو نماید به مثل سرو چو نی

گر کنی بخشش گویند که می کرد نه او
ور کنی عربده گویند که او کرد نه می

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

کسی را کو نسب پاکیزه باشد
به فعل اندر نیاید زو درشتی

کسی را کو به اصل اندر خلل هست
نیاید زو به جز کژی و زشتی

مراد از مردمی آزادمردیست
چه مرد مسجدی و چه کنشتی

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

شربهای جهان همه خوردیم
چه عطایی از او چه عاریتی

چو نکو بنگریستیم نبود
هیچ خوشخواره‌تر ز عافیتی

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

شد دیدهٔ من سپید از وعدت
آخر چو نکو نکو نگه کردی

آخر بر مرثیهٔ پدر ما را
همچون ز بر درش سیه کردی

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
صفحه  صفحه 72 از 101:  « پیشین  1  ...  71  72  73  ...  100  101  پسین » 
شعر و ادبیات

Sanai Ghaznavi | سنایی غزنوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA