انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 83 از 101:  « پیشین  1  ...  82  83  84  ...  100  101  پسین »

Sanai Ghaznavi | سنایی غزنوی


زن

 


رباعی شماره ۱۳۱




سودای توام بی‌سر و بی‌سامان کرد
عشق تو مرا زندهٔ جاویدان کرد

لطف و کرمت جسم مرا چون جان کرد
در خاک عمل بهتر ازین نتوان کرد




رباعی شماره ۱۳۲




روزی که سر از پرده برون خواهی کرد
آنروز زمانه را زبون خواهی کرد

گر حسن و جمال ازین فزون خواهی کرد
یارب چه جگرهاست که خون خواهی کرد




رباعی شماره ۱۳۳




چون چهرهٔ تو ز گریه باشد پر درد
زنهار به هیچ آبی آلوده مگرد

اندر ره عاشقی چنان باید مرد
کز دریا خشک آید از دوزخ سرد




رباعی شماره ۱۳۴




گفتا که به گرد کوی ما خیره مگرد
تا خصم من از جان تو برنارد گرد

گفتم که نبایدت غم جانم خورد
در کوی تو کشته به که از روی تو فرد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 


رباعی شماره ۱۳۵




منگر تو بدانکه ذوفنون آید مرد
در عهد وفا نگر که چون آید مرد

از عهدهٔ عهد اگر برون آید مرد
از هر چه گمان بری فزون آید مرد




رباعی شماره ۱۳۶




رو گرد سراپردهٔ اسرار مگرد
شوخی چکنی که نیستی مرد نبرد

مردی باید زهر دو عالم شده فرد
کو درد به جای آب و نان داند خورد




رباعی شماره ۱۳۷




آن بت که دل مرا فرا چنگ آورد
شد مست و سوی رفتن آهنگ آورد

گفتم: مستی، مرو، سر جنگ آورد
چون گل بدرید جامه و رنگ آورد




رباعی شماره ۱۳۸




بس دل که غم سود و زیان تو خورد
بس شاه که یاد پاسبان تو خورد

نان تو خورد سگی که روبه گیرست
ای من سگ آن سگی که نان تو خورد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
زن

 



رباعی شماره ۱۳۹




هر کو به جهان راه قلندر گیرد
باید که دل از کون و مکان برگیرد

در راه قلندری مهیا باید
آلودگی جهان نه در برگیرد




رباعی شماره ۱۴۰




چون پوست کشد کارد به دندان گیرد
آهن ز لبش قیمت مرجان گیرد

او کارد به دست خویش میزان گیرد
تا جان گیرد هر آنچه با جان گیرد




رباعی شماره ۱۴۱




این اسب قلندری نه هر کس تازد
وین مهرهٔ نیستی نه هر کس بازد

مردی باید که جان برون اندازد
چون جان بشود عشق ترا جان سازد




رباعی شماره ۱۴۲




گبری که گرسنه شد به نانی ارزد
سگ زان تو شد به استخوانی ارزد

اظهار نهانی به جهانی ارزد
آسایش زندگی به جانی ارزد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 


رباعی شماره ۱۴۴




ای آنکه برت مردم بد، دد باشد
وز نیکی تو یک هنرت صد باشد

دانی تو و آنکه چون تو بخرد باشد
گر مردم نیک بد کند بد باشد




رباعی شماره ۱۴۵




دشنام که از لب تو مهوش باشد
دری شمرم کش اصل از آتش باشد

نشگفت که دشنام تو دلکش باشد
کان باد که بر گل گذرد خوش باشد





رباعی شماره ۱۴۶




تو شیردلی شکار تو دل باشد
جان دادنم از پی تو مشکل باشد

وصل تو به حیله کی به حاصل باشد
مدبر چه سزای عشق مقبل باشد




رباعی شماره ۱۴۷




این ضامن صبر من خجل خواهد شد
این شیفتگی یک چهل خواهد شد

بر خشک دوپای من به گل خواهد شد
گویا که سر اندر سر دل خواهد شد

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 


رباعی شماره ۱۴۸




در راه قلندری زیان سود تو شد
زهد و ورع و سجاده مردود تو شد

دشنام سرود و رود مقصود تو شد
بپرست پیاله را که معبود تو شد




رباعی شماره ۱۴۹




بالای بتان چاکر بالای تو شد
سرهای سران در سر سودای تو شد

دلها همه نقش‌بند زیبای تو شد
جهانها همه دفتر سخنهای تو شد




رباعی شماره ۱۵۰




از فقر نشان نگر که در عود آمد
بر تن هنرش سیاهی دود آمد

بگداختنش نگر چه مقصود آمد
بودش همه از برای نابود آمد




رباعی شماره ۱۵۲




نارفته به کوی صدق در گامی چند
ننشسته به پیش خاصی و عامی چند

بد کرده همه نام نکو نامی چند
برکرده ز طامات الف لامی چند

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 


رباعی شماره ۱۵۳




نقاش که بر نقش تو پرگار افگند
فرمود که تا سجده برندت یک چند

چون نقش تمام گشت ای سرو بلند
می‌خواند «وان یکاد» و می‌سوخت سپند




رباعی شماره ۱۵۴




مرغان که خروش بی‌نهایت کردند
از فرقت گل همی شکایت کردند

چون کار فراقشان روایت کردند
با گل گله‌های خود حکایت کردند




رباعی شماره ۱۵۵




ای گل نه به سیم اگر به جانت بخرند
چون بر تو شبی گذشت نامت نبرند

گه نیز عزیز و گاه خوارت شمرند
بر سر ریزند و زیر پایت سپرند




رباعی شماره ۱۵۶




این بی‌ریشان که سغبهٔ سیم و زرند
در سبلت تو به شاعری که نگرند

زر باید زر که تا غم از دل ببرند
ترانهٔ خشک خوبرویان نخرند

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 


رباعی شماره ۱۵۸




سادات به یک بار همه مهجورند
کز سایهٔ حشمت تو مهتر دورند

از غایت مهر تو به دل رنجورند
گر شکر تو گویند به جان معذورند




رباعی شماره ۱۵۹




با یاد تو جام زهر چون نوش کشند
از کوی تو عاشقان بیهوش کشند

بنمای به زاهدان جمال رخ خویش
تا غاشیهٔ مهر تو بر دوش کشند




رباعی شماره ۱۶۰




تا عشق قد تو همچو چنبر نکند
در راه قلندری ترا سر نکند

این عشق درست از آن کس آید به جهان
کورا همه آب بحرها تر نکند




رباعی شماره ۱۶۱




عشق تو کرای شادی و غم نکند
عمر تو کرای سور و ماتم نکند

زخم تو کرای آه و مرهم نکند
چه جای کراییم کراهم نکند

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 


رباعی شماره ۱۶۲




بسیار مگو دلا که سودی نکند
ور صبر کنی به تو نمودی نکند

چون جان تو صد هزار برهم نهد او
و آتش زند اندرو و دودی نکند




رباعی شماره ۱۶۳




یک دم سر زلف خویش پر خم نکند
تا کار مرا چو زلف درهم نکند

خارم نهد و عشق مرا کم نکند
خاری که چنو گل سپر غم نکند




رباعی شماره ۱۶۴




عشاق اگر دو کون پیش تو نهند
مفلس مانند و از خجالت نرهند

من عاشق دلسوخته جانی دارم
پیداست درین جهان به جانی چه دهند




رباعی شماره ۱۶۵




عشق و غم تو اگر چه بی‌دادانند
جان و دل من زهر دو آبادانند

نبود عجب ار ز یکدیگر شادانند
چون جان من و عشق تو همزادانند

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 


رباعی شماره ۱۶۶




آنها که اسیر عشق دلدارانند
از دست فلک همیشه خونبارانند

هرگز نشود بخت بد از عشق جدا
بدبختی و عاشقی مگر یارانند




رباعی شماره ۱۶۷




آنها که درین حدیث آویخته‌اند
بسیار ز دیده خون دل ریخته‌اند

بس فتنه که هر شبی برانگیخته‌اند
آنگاه به حیلت از تو بگریخته‌اند




رباعی شماره ۱۶۸




دیده ز فراق تو زیان می‌بیند
بر چهره ز خون دل نشان می‌بیند

با این همه من ز دیده ناخشنودم
تا بی رخ تو چرا جهان می‌بیند




رباعی شماره ۱۶۹





آن روز که مهر کار گردون زده‌اند
مهر رز عاشقی دگرگون زده‌اند

واقف نشوی به عقل تا چون زده‌اند
کاین زر ز سرای عقل بیرون زده‌اند

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
زن

 


رباعی شماره ۱۷۰




تا در طلب مات همی کام بود
هر دم که بروی ما زنی دام بود

آن دل که در او عشق دلارام بود
گر زندگی از جان طلبد خام بود




رباعی شماره ۱۷۲




هر بوده که او ز اصل نابود بود
نابوده و بود او همه سود بود

گر یک نفسش پسند مقصود بود
نابود شود هر آینه بود بود




رباعی شماره ۱۷۳




دل بندهٔ عاشقی تن آزاد چه سود باشد
جان گشته خراب و عالم آباد چه سود باشد

فریاد همی خواهم و تو تن زده‌ای
فریاد رسی چو نیست فریاد چه سود باشد




رباعی شماره ۱۷۴



زن، زن ز وفا شود ز زیور نشود
سر، سر ز وفا شود ز افسر نشود

بی‌گوهر گوهری ز گوهر نشود
سگ را سگی از قلاده کمتر نشود


هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
صفحه  صفحه 83 از 101:  « پیشین  1  ...  82  83  84  ...  100  101  پسین » 
شعر و ادبیات

Sanai Ghaznavi | سنایی غزنوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA