انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 17 از 26:  « پیشین  1  ...  16  17  18  ...  25  26  پسین »

Kelileh & Demneh | کلیله و دمنه



 
»باب جغد و کلاغ«
بخش 4
جماعتی مرغان فراهم آمدند و اتفاق کردند برانکه بوم را بر خویشتن امیر گردانند. در این محاورت خوضی داشتند، زاغی از دور پیدا شد. یکی از مرغان گفت: توقف کنیم تا زاغ برسد، در این کار از و مشاورتی خواهیم، که او هم از ماست، و تا اعیانهر صنف یک کلمه نشوند آن را اجماعکلی نتوان شناخت. چون زاغ بدیشان پیوست مرغان صورت حال بازگفتند، ودران اشارتی طلبیدند. زاغ جواب داد که: اگر تمامی مرغان نامدار هلاک شده اندی و طاووس و باز و عقاب ودیگر مقدمان مفقود گشته، واجب بودی که مرغان بی ملک روزگار گذاشتندی و اضطرار متابعت بوم و احتیاج بسیاست رای او بکرم و مروت خویش راه ندادندی، منظر کریه و مخبر ناستوده و عقل اندک و سفه بسیار و خشم غالبو رحمت قاصر، و با این همه از جمال روز عالم افروز محجوب و از نور خرشید جهان آرای محروم، و دشوارتر آنکه حدت و تنگ خویی بر احوال او مستولی است و تهتک و ناسازواری در افعال ویظاهر. از این اندیشه ناصواب درگذرید و کارها به رای و خرد خویش در ضبط آرید. و تدارک هریک برقضیت مصلحتواجب دارید چنانکه خرگوشی خود را رسول ماه ساخت، و به رای خویش مهمی بزرگ کفایت کرد. مرغان پرسیدند: چگونه؟
گفت:
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»باب جغد و کلاغ«
بخش 5
در ولایتی از ولایات پیلان امساک بارانها اتفاق افتاد چنانکه چشمها تمام خشک ایستاد، و پیلان ازرنج تشنگی پیش ملک خویش بنالیدند. ملک مثال داد تا بطلب آب بهرجانب برفتند و تعرف آن هرچه بلیغ تر بجای آوردند. آخر چشمه ای یافتند که آن را قمر خواندندی و زه قوی و آب بی پایان داشت. ملک پیلان با جملگی حشم و اتباع بآب خوردن بسوی آن چشمه رفت. و آن زمین خرگوشان بود، و لابد خرگوش را از آسیب پیل زحمتی باشد، و اگر پای بر سر ایشان نهد گوش مال تمام یابند. در جمله سخت بسیار از ایشان مالیده و کوفته گشتند، و دیگر روز جمله پیش ملک خویش رفتند و گفتند: ملک می‌داند حال رنج ما از پیلان، زودتر تدارک فرماید، که ساعت تا ساعت بازآیند و باقی را زیر پای بسپرند. ملک گفت: هرکه در میان شما کیاستی و دهایی دارد باید که حاضر شود تا مشاوری فرماییم که امضای عزیمت پیش از مشورت از اخلاق مقبلان خردمند دور افتد. یکی از دهات ایشان پیروز نام پیش رفت،و ملک او را بغزارت عقل و متانت رای شناختی، و گفت: اگر بیند ملک مرا برسالت فرستد و امینی را بمشارفت با من نامزد کند تا آنچه گویم و کنم بعلم او باشد. ملک گفت: در سداد و امانت و راستی ودیانت تو شبهتی نتواند بود، و ما گفتار ترا مصدق می‌داریم و کردار ترا بامضا می‌رسانیم. بمبارکی بباید رفت و آنچه فراخور حال و مصلحت وقت باشدبجای آورد، وبدانست که رسول زبان ملکو عنوان ضمیر و ترجمان دل اوست، وا گر از وی خردی ظاهر گردد و اثر مرضیمشاهدت افتد بدان برحسن اختبار و کمال مردشناسی ولی دلیل گیرند، و اگرسهوی و غفلتی بینند زبان طاعنان گشاده گردد و دشمنان مجال وقیعت یابند. و حکما در این باب وصایت از این جهت کرده‌اند.
و برفق و مجاملت و مواسا و مالطفت دست بکار کن که رسول بلطف کار پیچیده را بگزارد رساند، واگر عنفی در میآن آرد از غرض بازماند، و کارهای گشاده ببندد. و از آداب رسالت و رسوم سفارت آنست کهسخن برحدت شمشیر رانده آید و از سرعزت ملک و نخوت پادشاهی گزارده شود، اما دریدن و دوختن در میان باشد.

ونیز هر سخن را که مطلع از تیزی اتفاق افتد مقطع بنرمی و لطف رساند. واگر مقطع فصلی بدرشتی و خشونت رسیده باشد تشبیب دیگری از استمالت نهاده آید، تا قرار میان عنف و لطف و تمرد و تودد دست دهد،و هم جانب ناموس جهان داری و شکوه پادشاهی مرعی ماند و هم غرض از مخادعت دشمن وادراک مراد بحصول پیندد.
پس پیروز بدان وقت که ماه نور چهره خویش بر افاق عالم گسترده بود و صحن زمین را بجمال چرخ آرای خویش مزین گردانیده، روان گشت. چون بجایگاه پیلان رسید اندیشید که نزدیکی پیل مرا از هلاکی خالی نمانداگر چه از جهت ایشان قصدی نرود، چههرکه مادر در دست گیرد اگر چه او را نگزد باندکی لعابی که از دهان وی بدو رسد هلاک شود. و خدمت ملوک را همین عیب است که اگر کسی تحرز بسیار واجب بیند و اعتماد و امانت خدمت ملوک را همین عیب است که اگرکسی تحرز بسیار واجب بیند و اعتماد و امانت خویش مقرر گرداند دشمنان او را بتقبیح و بد گفت در صورت خاینان فرا نمایند و هرگز جان بسلامت نبرند. و حالی صواب من آنست که بر بالایی روم و رسالت از دور گزارم. همچنان کرد و ملک پیلان را آواز داد از بلندی و گفت: من فرستادهماهم، و بر رسول در آنچه گوید و رساند حرجی نتواند بود، و سخن او اگرچه بی محابا ودرشت رود بسمع رضا بایدشنود. پیل پرسید که: رسالت چیست؟ گفت: ماه می‌گوید «هرکه فضل قوت برضعیفان بیند بدان مغرور گردد، خواهد که دیگران را گرچه ازوی قوی تر باشند دست گرایی کند، هراینه قوت او راهبر فضیحت ودلیل راهبر شود. و تو بدانچه بردیگرچهارپایان خود را راجح می‌شناسی در غرور عظیم افتاده ای.
دیو کانجا رسید سر بنهد
مرغ کانجا رسید پر بنهد
نرود جز ببدرقه گردون
از هوا و زمین او بیرون
و کار بدانجا رسید که قصد چشمه ای کردی که بنام من مغروفست و لشکر را بدان موضع بردی و آب آن تیره گردانید. بدین رسالت ترا تنبیه واجب داشتم. اگر بخویشتن نزدیک نشستی و از این اقدام اعراض نمودی فبها و نعمت. و الا بیایم و چشمهات برکنم و هرچه زارترتبکشم. و اگر در ای« پیغام بشک می‌باشی این ساعت بیا که من در چشمه حاضرم. »

ملک پیلان را از این حدیث عجبآمد و سوی چشمه رفت و روشنایی ماه در آب بدید. مرورا گفت: قدری آب بخرطوم بگیر و روی بشوی و سجده کن. چون آسیب خرطوم بآب رسید حرکتی در آب پیدا آمد و پیل را چناننمود که ماه همی بجنبد. گفت: آری، زودتر خدمت کن. فرمان برداری نمودو از و فراپذیرفت که بیش آنجا نیاید وپیلان را نگذارد. و این مثل بدان آوردم تا بدانید که میان هر صنف از شما زیرکی یافته شود که پیش مهمی بارتواند رفت و در دفع خصمی سعی تواند پیوست. و همانا اةن اولی تر ه وصمت ملک بوم با خویشتن راه دادن. و بوم را مکر و غدر و بی قولی نیست، که ایشان سایه آفریدگارند عز اسمه در زمین، و عالم بی آفتاب عدل ایشان نور ندهد، و احکام ایشان در دماء و فروج و جان و مال رعایا نافذ باشد. وهرکه بپادشاه غدار و والی مکار مبتلا گردد بدو آن رسد که به کبک انجیر و خرگوش رسید از صلاح و کم آزاری گربهروزده دار.
مرغان پرسیدند که: چگونه است؟
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»باب جغد و کلاغ«
بخش 6
زاغ گفت: کبک انجیری با من همسایگی داشت و میان ما بحکم مجاورت قواعد مصادقت موکد گشته بود. در این میان او راغیبتی افتاد و دراز کشید. گمان بردم که هلاک شد. وپس از مدت دراز خرگوش بیامد و در مسکناو قرار گرفت و من در آن مخاصمتی نپیوستمی. یکچندی بگذشت، کبک انجیر بازرسید. چون خرگوش را در خانه خویش دید رنجور شد و گفت: جای بپرداز که ازان منست، خرگوش جواب داد که من صاحب قبض ام. اگر حقی داری ثابت کن. گفت: جای ازان منست و حجتها دارم. گفت: لابد حکمی عدل باید که سخن هر دو جانب بشنود و بر مقتضی انصاف کار دعوی بآخر رساند. کبک انجیر گفت که: در این نزدیکی بر لب آب گربه ایست متعبد، روز روزه دارد و شب نماز کند، هرگز خونی نریزد و ایذای حیوانی جایز نشمرد. و افطار او برآب و گیا مقصور می‌باشد. قاضی ازو عادل تر نخواهیم یافت. نزدیک او رویم تا کار ما فصل کند. هر دو بدان راضی گشتند و من برای نظاره بر اثر ایشانبرفتم تا گربه روزه دار را ببینم و انصاف او در این حکم مشاهدت کنم. چندانکه صائم الدهر چشم بریشان فگند و بردوپای راست بیستاد و روی بمحراب آورد، و خرگوش نیک ازان شگفت نمود. و توقف کردند تا از نماز فارغ شد. تحیت بتواضع بگفتند و در خواست که میان ایشان حکمباشد و خصومت خانه برقضیت معدلت بپایان رساند. فرمود که: صورت حال بازگویید. چون بشنود گفت: پیری در من اثر کرده ست و حواس خلل شایع پذیرفته. و گردش چرخ و حوادث دهر را این پیشه است، جوان را پیر می‌گرداند و پیر را ناچیز می‌کند.
نزدیک تر ایید و سخن بلند تر گویید. پیشتر رفتند و ذکر دعوی تازه گردانید. گفت: واقف شدم، و پیش ازانکه روی بحکم آرم شما را نصیحتی خواهم کرد، اگر بگوش دل شنوید ثمرات آن در دین و دنیا قرت عین شما گردد، و اگر بروجه دیگر حملافتد من باری بنزدیک دیانت و مروت خویش معذور باشم، فقد اعذر من انذر. صواب آنست که هر دوتن حق طلبید، که صاحب حق را مظفر باید شمرد اگرچه حکم بخلاف هوای او نفاذ یابد؛

و طالب باطل را مخذول پنداشت اگرچه حکم بروفق مراد او رود، ان البالطل کان زهوقا. و اهل دنیا را از متاع و مال و دوستان این جهان هیچیز ملک نگردد مگر کردار نیک که برای آخرت مدخر گردانند. و عاقل باید که نهمت درکسب حطام فانی نبندد،و همت بر طلب خیر باقی مقصور دارد،و عمر و جاه گیتی را بمحل ابر تابستان و نزهت گلستان بی ثبات و دوام شمرد.
کلبه ای کاندرو نخواهی ماند
سال عمرت چه ده چه صد چه هزار
و منزلت مال را در دل از درجت سنگ ریزه نگذراند، که اگر خرج کند بآخر رسد و اگر ذخیرت سازد میان آن وسنگ و سفال تفاوتی نماند، و صحبت زنان را چون مار افعی پندارد کهازو هیچ ایمن نتوان بود و بر وفای او کیسه ای نتوان دوخت، و خاص و عام و دور و نزدیک عالمیان را چون نفس عزیز خود شناسد و هرچه در باب خویش نپسندد در حق دیگران نپیوندد. از این نمط دمدمه و افسون بریشان می‌دمیدتا با او الف گرفتند و آمن و فارغ بی تحرز و تصون پیشتر رفتند. بیکحمله هر دو را بگرفت وبکشت. نتیجه زهد وا ثر صلاح روزه دار، چون دخله خبیث و طبع مکار داشت، بر این جمله ظاهر گشت.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»باب جغد و کلاغ«
بخش 7
… و کار بوم و نفاق و غدر او را همین مزاج است و معایب او بی نهایت. و این قدر که تقریر افتاد از دریایی جرعه ای و از دوزخ شعله ای باید پنداشت. و مباد که رای شما برین قرار گیرد، چه هرگاه افسر پادشاهی بدیدار ناخوب و کردار ناستوده موم ملوث شد .
مهر و ماه از آسمان سنگ اندر آن افسر گرفت
مرغان بیکبار از آن کار باز جستند و عزیمت متابعت بوم فسخ کردند. و بوم متاسف و متحیر بماند وزاغ را گفت: مرا آزرده وکینه ور کردی، و میان من و تو وحشتی تازه گشت کهروزگار آن را کهن نگرداند. و نمی دانم از جانب من این باب را سابقه ای بوده ست یا برسبیل ابتدا چندین ملاطفت واجب داشتی!
*و بداند که اگر درختی ببرند آخر از بیخ او شاخی جهد و ببالد تابه قرار اصل باز شود، و اگر بشمشیر جراحتی افتد هم علاج توان کردو التیام پذیرد، و پیکان بیلک کاه در کسی نشیند بیرون آوردن آن هم ممکنگردد، و جراحت سخن هرگز علاج پذیر نباشد، وهر تطر که از گشاد زبان بدلرسد برآوردن آن در امکان نیاید ودرد آنابد الدهر باقی ماند.
رب قول اشد من صول
و هر سوزی را داروی است: آتشرا آب و، زهر را تریاک و، غم را صبر وعشق را فراق و آتش حقد را مادت بی نهایتست، اگر همه دریاها بر وی گذری نمیرد. و میان ما و قوم تو نهال عداوت چنان جای گرفت که بیخ او بقعر ثری برسد و شاخ او از اوج ثریا بگذرد.
این فصل بگفت وآزرده ونومید برفت. زاغ از گفته خویش پشیمان گشت واندیشید که: نادانی کردم و برای دیگران خود را و قوم خود را خصمان چیره دست و دشمنان ستطزه کار الفغدم. و بهیچ تاویل از دیگر مرغان بدین نصیحت سزاوارتر نبودم. وطایفه ای که بر من تقدم داشتند این غم نخوردند، اگرچه معایب بوم و مصالحاین مفاوضت از من بهتر می‌دانستند.لکن درعواقب این حدیث و نتایج آن اندیشه ای کردند که فکرت من بدان نرسید، و مضرت و معرت آن نیکو بشناخت. و دشوارتر آکه در مواجهه گفته شد،و لاشک حقد و کینه آن زیادت بود.

و خردمند اگر بزرو و قوت خویش ثقت تمام دارد تعرض عداوتو مناقشت جایز نشمرد، و تکیه بر عدت و شوکت خویش روا نبیند. و هرکه تریاک و انواع داروها بدست آرد باعتمادآن بر زهر خوردن اقدام ننماید. و هنر در نیکو فعلی است که بسخن نیکو آن مزیت نتوان یافت، برای آنکه اثر فعل نیک اگر چه قول ازان قاصر باشددر عاقبت کارها بآزمایش هرچه آراسته تر پیداآید. باز آنکه قول او برعمل رجحان دارد ناکردنیها را بحسن عبارت پساواند و در چشم مردمان بحلاوت زبان بیاراید اما عواقب آن بمذمت و ملامتکشد. و من آن راجح سخن قاصر فعلم که در خواتم کارها تامل شافی و تدبر کافی نکنم،و الا ازاین سفاهت مستغنی بودم و اگر خرد داشتمی نخست با کسی مشورت کردمی و پس از اعمال فکرت و قرار عزیمت فصلی محترز مرموز چنانکه او منزه بودی بگفتمی، که در مهم چنین بزرگ بر بدیهه مداخلت پیوستن از خرد و کیاست و حصافت و حذاقت هرچه دورتر باشد. هرکه بی اشارت ناصحانو مشاورت خردمندان درکارها شرع کند درزمره شریران معدودگردد، و بنادانی و جهالت منسوب شود، چنانکه سید گفت علیه السلام: شرار امتی الوحدانیالمعجب برایه المرائی بعمله المخاصم بحجته. و من باری بی نیاز بودم از تعرض این خصمی و کسب این دشمنی.
این فصول عقل بر دل او املا کرد و این مثل در گوش او خواند: المکثارکحاطب اللیل. ساعتی طپید و خویشتن را از این نوع ملامتی کرد و بپرید. این بود مقدمات دشمنایگی میان ما و بوم که تقریر افتاد.
ملک گفت: معلوم گشت و شناختن آن برفواید بسیار مشتمل است. سخن این کار افتتاح کن که پیش داریم و تدبیری اندیش که فراغ خاطر و نجات لشکر را متضمن تواند بود. گفت: د رمعنی ترک جنگ کراهیتخراج و تحرز از جلا آنچه فراز آمده ست باز نموده آمد. لکن امید می‌دارم که بنوعی از حیلت ما را فرجی باشد، که بسیار کسان به اصابت رای برکارها پیروز آمدند که بقوت ومکابره در امثال آن نتوان رسید، چنانکه طایفه ای بمکر گوسپند از دست بیرون کردند. ملک پرسید:چگونه؟
گفت:
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»باب جغد و کلاغ«
بخش 8
زاهدی از جهت قربان گوسپندی خرید. در راه طایفه ای طراران بدیدند، طمع در بستند و بایک دیگر قرار دادندکه او را بفریبند و گوسپند بستانند،پس یک تن بپیش او درآمدو گفت: ای شیخ، این سگ کجا می‌بری؟ دیگری گفت: شیخ عزیمت شکار می‌دارد که سگ در دست گرفته است. سوم بدو پیوستو گفت: این مرد در کسوت اهل صلاح است، اما زاهد نمی نماید، که زاهدان باسگ بازی نکنند و دست و جامه خود را از آسیب او صیانت واجب بینند، ا زاین نسق هر چیز می‌گفتند تا شکی دردل زاهد افتاد و خود را دران متهمگردانید و گفت که: شاید بود که فروشنده این جادو بوده ست و چشم بندی کرده. در جمله گوسپند را بگذاشت و برفت و آن جماعت بگرفتند و ببرد.
و این مثل بدان آوردم تا مقرر گرددکه بحیلت و مکر مارا قدم در کارمی‌باید نهاد وانگاه خود نصرت هراینه روی نماید. و چنان صواب می‌بینم که ملک در ملا بر من خشمی کند و بفرماید تا مرا بزنند و بخون بیالایند و در زیر درخت بیفگنند، و ملک با تمامی لشکر برود و بفلان موضع مقام فرماید و منتظر آمدن من باشد، تا من از مکر و حیلت خویشتن بپردازم و بیایم وملک را بیاگاهنم. ملک در باب وی آن مثال بداد و با لشکر و حشم بدان موضع رفت که معین گردانیده بود.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»باب جغد و کلاغ«
بخش 9
و آن شب بومان بازآمدند و زاغان را نیافتند، وا و را که چندان رنج برخود نهاده بود و در کمین غدر نشسته هم ندیدند. بترسید که بومان بازگردند و سعی او باطل گردد، آهستهآهسته با خود می‌پیچید و نرم نرم آواز می‌داد و می‌نالید تا بومان آواز او بشنودند و ملک را خبر کردند. ملکبا بومی چند سوی او رفت و بپرسید که: تو کیستی و زاغان کجا اند؟ نام خود و پدر بگفت و گفت که: آنچه از حدیث زاغان پرسیده می‌شود خود حال من دلیل است که من موضع اسرار ایشان نتوانم بود. ملک گفت: این وزطرملک زاغان است و صاحب سر و مشیر او. معلوم باید کرد که این تهور بر وی بچه سبب رفته است.
زاغ گفت: مخدوم را در من بدگمانی آورد. پرسید که: بچه سبب؟ گفت: چون شما آن شبیخون بکردید ملک ما را بخواند وفرمود که اشارتی کنید و آنچه از مصالح این واقعه می‌دانید باز نمایید. و من از نزدیکان او بودم. گفتم: ما را با بوم طاقت مقاومت نباشد، که دلیری ایشان در جنگ زیادتست و قوت و شوکت بیش دارند. رای اینست که رسول فرستیم و صلح خواهیم، اگر اجابت یابیم کاری باشد شایگانی، والا در شهرها پراگنیم، که جنگ جانب ایشان را موافق تر است و ما را صلح لایق تر. و تواضع باید نمود که دشمن قوی حال چیره دست را جز بتلطف و تواضع دفع نتوان کرد. و نبطنی که گیاه خشک بسلامت حهد از باد سخت بمدارا و گشتن با او بهر جانب که میل کند؟ زاغان درخشم شدند ومرا متهم کردند که «تو بجانب بوم میل داری. » و ملک از قبول نصیحت من اعراض نمود ومرا بر این جمله عذابی فرمود. و در زعم ایشان چنان دیدم که جنگ را می‌سازند، ملک بومان چون سخن زاغ بشنود یکی از وزیران خویش را پرسید که: در کار این زاغ چه بینی؟ گفت: در کار او بهیچ اندیشه حاجت نیست، زودتر روی زمین را از خبث عقیدت او پاک باید کرد که ما را عظیم راحتی و تمام منفعتی است، تا از مکاید مکر او فرج یابیم، و زاغانمرگ او را خلل وفتق بزرگ شمارند. و گفته‌اند که «هرکه فرصتی فایت گرداند بار دیگر بران قادر نشود و پشیمانی سود ندارد؛

و هرکه دشمن را ضعیف و تنها دید ودرویش وتهی دست یافت و خویشتن رااز و باز نرهاند بیش مجال نیابد و هرگز دران نرسد، و دشمن چون از آن ورطه بجست قوت گیرد وعدت سازد و بهمه حال فرصتیجوید و بلایی رساند. » زینهار تا ملک سخن او التفات نکند و افسون او را در گوش جای ندهد، چه بر دوستان ناآزموده اعتماد کردن از حزم دوراست، تا دشمن مکار چه رسد !قال النبی علی السلام،: ثق بالناس رویدا.
ملک وزیر دیگر را پرسید که: توچه می‌گویی؟ گفت: من در کشتن اواشارتی نتوانم کرد، که دشمن مستضعف بی عدد و عدت اهل بر و رحمت باشد، و عاقلان دست گرفتن چنین کس به انگشت پای جویند و مکارم اوصاف خود را باظهار عفو و احسان فراجهانیان نمایند. و زینهاری هراسان را امان باید داد. که اهلیت آن او را ثابت و متعین باشد. و بعضی کارها مردم را بردشمن مهربان کند، چنانکه زن بازارگان را دزد برشوی مشفق و لرزان گردانید، اگرچه آن غرضنداشت. ملک پرسید: چگونه؟
گفت:
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»باب جغد و کلاغ«
بخش 10
بازرگانی بود بسیار مال اما بغایت دشمن روی و گران جان، و زنی داشت روی چون حاصل نیکوکاران وزلفچون نامه گنهکاران.
شوی برو ببلاهای جهان عاشقو او نفور و گریزان. که بهیچ تاویل تمکین نکردی، و ساعتی مثلا بمراد او نزیستی.
و مرد هر روز مفتون تر می‌گشت
ان المعنی طالب لایظفر
تا یک شب دزد در خانه ایشان رفت. بازرگان در خواب بود. زن از دزدبترسید، او را محکم در کنار گرفت. از خواب درآمد و گفت: این چه شفقتست و بکدام وسیلت سزاوارتر این نعمت گشتم؟ چون دزد را بدید آواز داد که: ای شیر مرد مبارک قدم. آنچه خواهی حلال پاک ببر که بیمن تو این زن بر من مهربان شد.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»باب جغد و کلاغ«
بخش 11
ملک وزیر سوم را پرسید که: را تو چه بیند؟ گفت: آن اولی تر که او را باقی گذاشته آید وبجای او بانعام فرمود، که او در خدمت ملک ابواب مناصحت و اخلاص بجای آرد. و عاقل ظفر شمرد دشمنان را از یک دیگر جدا کردن و بنوعی میان ایشان دو گروهی افگندن. که اختلاف کلمه خصمان موجبفراغ دل و نظام کار باشد چنانکه در خلاف دزد و دیو پارسا مرد را بود. ملک پرسید که: چگونه؟
گفت:
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»باب جغد و کلاغ«
بخش 12
زاهدی از مریدی گاوی دوشاستد وسوی خانه می‌برد. دزدی آن بدید درعقب او نشست تا گاو ببرد. دیوی درصورت آدمی با او هم راه شد. دزد ازو پرسید که: تو کیستی؟ گفت: دیو، بر اثر اطن زاهد می‌روی تا فرصتییابم. و او را بکشم، تو هم حال خود بازگوی. گفت:من مرد عیار پیشه ام، می‌اندیشم که گاو زاهد بدزدم. پسهر دو بمرافقت یک دیگر در عقب زاهد بزاویه او رفتند. شبانگاهی آنجا رسیدند. زاهد د رخانه رفت و گاو را ببست و تیمار علف بداشت و باستراحتی پرداخت. دزد اندیشید که: اگر دیو پیش از بردن ممکن نگردد. ودیو گفت: اگر دزد گائو بیرون برد و درها باز شود زاهد از خوابدرآید، کشتن صورت نبندد. دزد را گفت: مهلتی ده تا من نخست مرد را بکشم، وانگاه تو گاو ببر. دزد جواب داد که: توقف از جهت تو اولی تر تا من گاو بیرون برم، پس او را هلاک کنی. این خلاف میان ایشان قایم گشت و بمجادله کشید. و دزد زاهد را آواز داد که: اینجا دیویست و ترا بخواهد کشت. و دیو هم بانگ کرد که: دزد گاو می‌ببرد. زاهد بیدار شد و مردمان درآمدند و ایشان هر دو بگریختند و نفس و مال زاهد بسبب خلاف دشمنان مسلم ماند.
چون وزیر سوم این فصل بآخر رسانید وزیر اول که بکشتن اشارت می‌کرد گفت: می‌بینم که این زاغ شما را به افسون و مکر بفریفت،وا کنون می‌خواهید که موضع و حزم و احتیاط را ضایع گذارید. تاکیدی می‌نمایم، از خواب غفلت بیدار شوید و پنبه از گوش بیرون کشید. و در عواقب این کار تامل شافی واجب دارید، که عاقلان بنای کار خود و ازان دشمن برقاعده صواب نهند و سخن خصم بسمع تمییز شنوند، و چون کفتار بگفتار دروغ فریفته نشوند، و باز غافلان بدین معانی التفات کم نمایند و باندک تملق نرم دل در میان آرند واز سرحقدهای قدیم و عداوتهای موروث برخیزند. و سماع مجاز ایشان رااز حقیقت معاینه دور اندازند تا دروغ دشمن را تصدیق نمایند، و زود دل برآشتین قرار دهند، و ندانند که
صلح دشمن چون جنگ دوست بود
که ازو مغز او چو پوست بود
و نادرتر آنکه از نادانی طرار بصره در چشم بغداد می‌نماید. و راست بدان درودگر می‌مانی که بگفت زن نابکار فریفته گشت. ملک
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»باب جغد و کلاغ«
بخش 13
بشهر سرندیب درودگری زنی داشت
بوعده روبه بازی بعشوه شیر شکاری
رویی داشت چون تهمت اسلام دردل کافران وزلفی چون خیال شک در ضمیر مؤمن.
والحق بدو نیک شیفته و مفتون بودی و ساعتی از دیدار او نشکیفتی، وهمسایه ای را بدو نظری افتاد و کار میان ایشان بمدت گرم ایستاد. و طایفه خسران بران وقوف یافتند و درودگر را اعلام کردند. خواستکه زیادت ایقانی حاصل آردآنگاه تدارک کند، زن را گفت: من بروستاا می‌روم یک فرسنگی بیش مسافت نیست، اما روز چند توقفی خواهد بود توشه ای بساز. در حال مهیا گردانید. درودگر زن را وداع کرد و فرمود که: در خانه باحتیاطباید بست و اندیشه قماش نیکو بداشت تا در غیبت من خللی نیفتد.
چون او برفت زن میره را بیاگاهانید و میعاد آمدن قرار داد؛ و درودگر بیگاهی از راه نبهره درخانه رفت؛ میره قوم را آنجا دید. ساعتی توقف کرد. چندانکه بخوابگاه رفتند برکت، بیچاره در زیر کت رفت تا باقی خلوت مشاهده کند. ناگاه چشم زنبرپای او افتد، دانست که بلا آمد، معشوقه را گفت: آواز بلند کن و بپرس که «مرا دوستر داری یای شویرا؟» چون بپرسید جواب داد که: بدینسوال چون افتادی؟ و ترا بدان حاجت نمی شناسم.
در آن معنی الحاح بر دست گرفت. زن گفت:زنان را از روی سهو و زلت یا از روی شهوت از این نوع حادثها افتد و از این جنس دوستان گزینند که بحسب و نسب ایشان التفات ننمایند، واخلاق نامرضی و عادات نامحمود ایشان را معتبر ندارند، و چون حاجت نفس و قوت شهوت کم شد بزندیک ایشان همچون دیگر بیگانگان باشند. لکن شوی بمنزلت پدر و محلبرادر و مثابت فرزند است، و هرگز برخوردار مباد زنی که شوی هزار بار از نفس خویش عزیزتر وگرامی تر نشمرد، و جان و زندگانی برای فراغ وراحت او نخواهد.
چون درودگر این فصل بشنود رقتی و رحمتی در دل آورد و با خود گفت: بزه کار شدم بدانچه در حق وی می‌سگالیدم. مسکین از غم من بی قرار و در عشق من سوزان، اگر بی دل خطایی کند آن را چندین وزن نهادن وجه ندارد. هیچ آفریده از سهو معصوم نتواند بود.

من بیهوده خویشتنرا در وبال افگندم و حالی باری عیش بریشان منغص نکنم و آب روی او پیش این مرد نریزم. همچنان در زیر تخت می‌بود تا رایت شب نگوسار شد.
صبح آمد و علامت مصقول برکشید
وز آسمان شمامه کافور بردمید
گویی که دست قرطه شعر کبود خویش
تا جایگاه ناف بعمدا فرو درید
مرد بیگانه بازگشت و درودگر بآهستگی بیرون آمد و بربالای کت بنشست. زن خویشتن در خواب کرد. نیکبآزرمش بیدار کرد و گفت: اگر نه آزارتو حجاب بودی من آن مرد را رنجور گردانیدمی و عبرت دیگر بی حفاظان کردمی، لکن چون من دوستی تو در حق خویش می‌دانم و شفقت تو براحوال خود می‌شناسم، و مقرر استکه زندگانی برای فراغ من طلبی و بینایی برای دیدار من خواهی، اگر از این نوع پریشانی اندیشی از وجه سهوباشد نه از طریق عمد. جانب دوست تورعایت کردن و آزرم مونس تو نگاه داشتن لازم آید.
دل قوی دار و هراس و نفرت را بخود راه مده، و مرا بحل کن که در باب تو هرچیزی اندیشیدم و از هر نوع بدگمانی داشت. زن نیز حلمی در میان آورد و خشم جانبین تمامی زایل گشت.
و این مثل بدان آوردم تا شما همچون درودگر فریفته نشوید و معاینه خویش را بزرق و شعوذه و زور و قعبره او فرو نگذارید.
در دهان دار تا بود خندان
چون گرانی کند بکن دندان
هرکجا داغ بایدت فرمود
چون تو مرهم نهی نداردسود
و هر دشمن که بسبب دوری مسافت قصدی نتواند پیوست نزدیکی جوید و خود را از ناصحان گرداند، و بتقرب و تودد و تملق و تلطف خویشتن در معرض محرمیت آرد؛ وچون بر اسرار وقوف یافت و فرصت مهیا بدید باتقان و بصیرت دست بکار کند، و هر زخم که گشاید چون برق بی حجاب باشد. و چون قضا بی خطا رود. و من زاغان را آزموده بودمو اندازه دوربینی و کیاست و مقدار رای ورویت ایشان بدانسته؛ تا این ملعون را بدیدم و سخن او بشنود، روشنی رای و بعد غور ایشان مقرر گشت.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 17 از 26:  « پیشین  1  ...  16  17  18  ...  25  26  پسین » 
شعر و ادبیات

Kelileh & Demneh | کلیله و دمنه


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA