انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 4 از 12:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  9  10  11  12  پسین »

Sheykh Bahai | شیخ بهایی


مرد

 
شیخ بهایی
Sheykh Bahai



ساقیا! بده جامی، زان شراب روحانی
تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی

بهر امتحان ای دوست، گر طلب کنی جان را
آنچنان برافشانم، کز طلب خجل مانی

بی‌وفا نگار من، می‌کند به کار من
خنده‌های زیر لب، عشوه‌های پنهانی

دین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیم
در قمار عشق ای دل، کی بود پشیمانی؟

ما ز دوست غیر از دوست، مقصدی نمی‌خواهیم
حور و جنت ای زاهد! بر تو باد ارزانی

رسم و عادت رندیست، از رسوم بگذشتن
آستین این ژنده، می‌کند گریبانی

زاهدی به میخانه، سرخ روز می‌دیدم
گفتمش: مبارک باد بر تو این مسلمانی

زلف و کاکل او را چون به یاد می‌آرم
می‌نهم پریشانی بر سر پریشانی

خانهٔ دل ما را از کرم، عمارت کن!
پیش از آنکه این خانه رو نهد به ویرانی

ما سیه گلیمان را جز بلا نمی‌شاید
بر دل بهائی نه هر بلا که بتوانی
قول میدهم لام تا کام حرفى نزنم
فقط بگذار از”دال تا میم” بگویم ، بگذار بگویم که“دوستت دارم.
     
  
مرد

 
مثنویات پراکنده

قول میدهم لام تا کام حرفى نزنم
فقط بگذار از”دال تا میم” بگویم ، بگذار بگویم که“دوستت دارم.
     
  
مرد

 
گر نبود خنگ مطلی لگام
زد بتوان بر قدم خویش گام

ور نبود مشربه از زر ناب
با دو کف دست، توان خورد آب

ور نبود بر سر خوان، آن و این
هم بتوان ساخت به نان جوین

ور نبود جامهٔ اطلس تو را
دلق کهن، ساتر تن بس تو را

شانهٔ عاج ار نبود بهر ریش
شانه توان کرد به انگشت خویش

جمله که بینی، همه دارد عوض
در عوضش، گشته میسر غرض

آنچه ندارد عوض، ای هوشیار
عمر عزیزیست، غنیمت شمار
قول میدهم لام تا کام حرفى نزنم
فقط بگذار از”دال تا میم” بگویم ، بگذار بگویم که“دوستت دارم.
     
  
مرد

 
از سمور و حریر بیزارم
باز میل قلندری دارم

تکیه بر بستر منقش، بس
بر تنم، نقش بوریاست هوس

چند باشم مورع‌الخاطر
ز استر و اسب و مهتر و قاطر

تا کی از دست ساربان نالم
که بود نام او گم از عالم

چند گویم ز خیمه و الجوق
چند بینم کجاوه و صندوق

گر نباشد اطاق و فرش حریر
کنج مسجد خوش است، کهنه حصیر

گر مزعفر مرا رود از یاد
سر نان جوین سلامت باد
قول میدهم لام تا کام حرفى نزنم
فقط بگذار از”دال تا میم” بگویم ، بگذار بگویم که“دوستت دارم.
     
  
مرد

 
دلم از قال و قیل گشته ملول
ای خوشا خرقه و خوشا کشکول

لوحش الله، ز سینه جوشیها
یاد ایام خرقه پوشیها

ای خوش ایام شام و مصر و حجاز
فارغ از فکرهای دور و دراز

باز گیرم شهنشهی از سر
و ز کلاه نمد کنم افسر

شود آن پوست تخته، تختم باز
گردد از خواب، چشم بختم باز

خاک بر فرق اعتبار کنم
خنده بر وضع روزگار کنم
قول میدهم لام تا کام حرفى نزنم
فقط بگذار از”دال تا میم” بگویم ، بگذار بگویم که“دوستت دارم.
     
  
مرد

 
یکدمک با خود آ، ببین چه کسی
از که دوری و با که هم نفسی

جور کم، به ز لطف کم باشد
که نمک بر جراحتم پاشد

جور کم، بوی لطف آید از او
لطف کم، محض جور زاید از او

لطف دلدار اینقدر باید
که رقیبی از او به رشک آید
قول میدهم لام تا کام حرفى نزنم
فقط بگذار از”دال تا میم” بگویم ، بگذار بگویم که“دوستت دارم.
     
  
مرد

 
دلا تا به کی، از در دوست دوری
گرفتار دام سرای غروری؟

نه بر دل تو را، از غم دوست،دردی
نه بر چهره از خاک آن کوی، گردی

ز گلزار معنی، نه رنگی، نه بویی
در این کهنه گنبد، نه هایی، نه هویی

تو را خواب غفلت گرفته است در بر
چه خواب گران است، الله اکبر

چرا این چنین عاجز و بی‌نوایی
بکن جستجویی، بزن دست و پایی

سؤال علاج، از طبیبان دین کن
توسل به ارواح آن طیبین کن

دو دست دعا را برآور، به زاری
همی گو به صد عجز و صد خواستاری:

الهی به زهرا، الهی به سبطین
که می‌خواندشان، مصطفی قرةالعین

الهی به سجاد، آن معدن علم
الهی به باقر، شه کشور حلم

الهی به صادق، امام اعاظم
الهی، به اعزاز موسی کاظم

الهی، به شاه رضا، قائد دین
به حق تقی، خسرو ملک تمکین

الهی، به نقی، شاه عسکر
بدان عسکری کز ملک داشت لشکر

الهی به مهدی که سالار دین است
شه پیشوایان اهل یقین است

که بر حال زار بهائی عاصی
سر دفتر اهل جرم و معاصی

که در دام نفس و هوی اوفتاده
به لهو و لعب، عمر بر باد داده

ببخشا و از چاه حرمان بر آرش
به بازار محشر، مکن شرمسارش

برون آرش از خجلت رو سیاهی
الهی، الهی، الهی، الهی
قول میدهم لام تا کام حرفى نزنم
فقط بگذار از”دال تا میم” بگویم ، بگذار بگویم که“دوستت دارم.
     
  
مرد

 
ای نسیم صبح، خوشبو می‌رسی
از کدامین منزل و کو می‌رسی؟

می‌فزاید از تو جانها را طرب
تو مگر می‌آیی از ملک عرب؟

تازه گردید از تو جان مبتلا
تو مگر کردی گذر از کربلا؟

می‌رسد از تو نوید لاتخف
می‌رسی گویا ز درگاه نجف

بارگاه مرقد سلطان دین
حیدر صفدر، امیرالموئمنین

حوض کوثر، جرعه‌ای از جام او
عالم و آدم، فدای نام او

یارب امید بهائی را برآر
تا کند پیش سگانش، جان نثار
قول میدهم لام تا کام حرفى نزنم
فقط بگذار از”دال تا میم” بگویم ، بگذار بگویم که“دوستت دارم.
     
  
مرد

 
روح بخشی، ای نسیم صبحدم
خود مگر می‌آیی از ملک عجم

تازه گردید از تو درد اشتیاق
می‌رسی گویا ز اقلیم عراق

مردهٔ صد ساله یابد از تو جان
تو مگر کردی گذر از اصفهان
قول میدهم لام تا کام حرفى نزنم
فقط بگذار از”دال تا میم” بگویم ، بگذار بگویم که“دوستت دارم.
     
  
مرد

 
چه خوش بودی اربادهٔ کهنه سال
شدی بر من خسته یکدم حلال

که خالی کنم سینه را یک زمان
ز غمهای پی در پی بی‌کران

رود محنت دهر از یاد من
شود شاد این جان ناشاد من

به یادم نیاید، به صد اضطراب
کلام برون از حد و از حساب

به افسون ز افسانه، دل خوش کنم
مگر ضعف پیری، فرامش کنم

بمیرم ز حسرت، دگر یک نفس
رها کرده بینم سگی از مرس

غم و غصه را خاک بر سر کنم
دمی لذت عمر نوبر کنم

ندانم درین دیر بی‌انتظام
که محنت کدام است و راحت کدام

بهائی، دل از آرزوها بشو
که من طالعت می‌شناسم، مگو

اگر باده گردد حلالت دمی
گریزد همان دم، از آن خرمی

نیابی از آن جز غم و درد و رنج
بجز مار ناید به دستت ز گنج

فروبند لب را از این قیل و قال
مکن جان من، آرزوی محال
قول میدهم لام تا کام حرفى نزنم
فقط بگذار از”دال تا میم” بگویم ، بگذار بگویم که“دوستت دارم.
     
  
صفحه  صفحه 4 از 12:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  9  10  11  12  پسین » 
شعر و ادبیات

Sheykh Bahai | شیخ بهایی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA