انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 5 از 12:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  ...  12  پسین »

Sheykh Bahai | شیخ بهایی


مرد

 
شیخ بهایی
Sheykh Bahai



راه مقصد دور و پای سعی لنگ
وقت همچون خاطر ناشاد تنگ

جذبه‌ای از عشق باید، بی‌گمان
تا شود طی هم زمان و هم مکان

روز از دود دلم تاریک و تار
شب چه روز آمد ز آه شعله بار

کارم از هندوی زلفش واژگون
روز من شب شد، شبم روز از جنون
قول میدهم لام تا کام حرفى نزنم
فقط بگذار از”دال تا میم” بگویم ، بگذار بگویم که“دوستت دارم.
     
  
مرد

 
عادت ما نیست، رنجیدن ز کس
ور بیازارد، نگوییمش به کس

ور برآرد دود از بنیاد ما
آه آتش بار ناید یاد ما

ورنه ما شوریدگان در یک سجود
بیخ ظالم را براندازیم، زود

رخصت اریابد ز ما باد سحر
عالمی در دم کند زیر و زبر
قول میدهم لام تا کام حرفى نزنم
فقط بگذار از”دال تا میم” بگویم ، بگذار بگویم که“دوستت دارم.
     
  
مرد

 
خدمت مولوی، چه صبح و چه شام
کرده اندر کتابخانه مقام

متعلق دلش به هر ورقی
در خیالش، زهر ورق سبقی

نه شبش را فروغی از مصباح
نه دلش را گشادی از مفتاح

نه به جانش، طوالع انوار
تافته از مطالع اسرار

کرده کشاف، بر دلش مستور
نور کشف و شهود ذوق حضور

از مقاصد ندیده کسب نجات
بی‌خبر از مواقف عرصات

از هدایت، فتاده در خذلان
و ز بدایت، نهایتش حرمان

بی‌فروغ وصول، تیره و تار
از فروع و اصول، کرده شعار

گرد خانه، کتابهای سره
از خری، همچو خشت کرده خره

سوی هر خشت از او چو رو کرده
در فیضی به رخ برآورده

قصر شرع نبی و حکم نبی
جز به آن خشتها، نکرده بنی

زان به مجلس، زبان چو بگشاید
سخنش جمله، قالبی آید

صد مجلد، کتاب بگشاده
در عذاب مخلد افتاده

سر بر اندیشه‌های گوناگون
لب پر افسانه، دل پر از افسون

این بود سیرت خواص انام
چون بود حال عام کالانعام

عام را خود، ز شام تا به سحر
نیست جز خواب و خورد، کار دگر

صلح و جنگش، برای این باشد
نام و ننگش، برای این باشد

سخن از دخل و خرج، خواند و بس
شهوت بطن و فرج راند و بس

همتش، نگذرد ز فرج و گلو
داند از امر، فانکحوا و کلوا
قول میدهم لام تا کام حرفى نزنم
فقط بگذار از”دال تا میم” بگویم ، بگذار بگویم که“دوستت دارم.
     
  
مرد

 
مقطعات

قول میدهم لام تا کام حرفى نزنم
فقط بگذار از”دال تا میم” بگویم ، بگذار بگویم که“دوستت دارم.
     
  
مرد

 
یکی دیوانه‌ای را گفت: بشمار
برای من، همه دیوانگان را
جوابش داد: کاین کاریست مشکل
شمارم، خواهی ار فرزانگان را


*****

مبارک باد عید، آن دردمند بی‌کسی را
که نه کس را مبارکباد گوید نه کس او را


*****

گذشت عمر و تو در فکر نحو و صرف و معانی
بهائی! از تو بدین «نحو»«صرف» عمر، «بدیع» است


*****

عید، هرکس را ز یار خویش، چشم عیدی است
چشم ما پر اشک حسرت، دل پر از نومیدی است


*****

ساز بر خود حرام، آسایش
که فراغت طریق مردی نیست
پا بفرسای در ره طلبش
پا همین بهر هرزه گردی نیست


*****

نقض کرم است آن که قدرش
در حوصلهٔ امید گنجد


*****

مستان که گام در حرم کبریا نهند
یک جام وصل را دو جهان در بها دهند
سنگی که سجده‌گاه نماز ریای ماست
ترسم که در ترازوی اعمال ما نهند


*****

به بازار محشر، من و شرمساری
که بسیار، بسیار کاسد قماشم
بهائی، بهائی، یکی موی جانان
دو کون ارستانم، بهائی نباشم


*****

می‌کشد غیرت مرا، غیری اگر آهی کشد
زانکه می‌ترسم که از عشق تو باشد آه او


*****

هرچه در عالم بود، لیلی بود
ما نمی‌بینیم در وی، غیر وی
حیرتی دارم از آن رندی که گفت
چند گردم بهر لیلی گرد حی
ای بهائی، شاهراه عشق را
جز به پای عشق، نتوان کرد طی


*****

جای دگر نماند، که سوزم ز دیدنت
رخساره در نقاب ز بهر چه می‌کنی؟
قول میدهم لام تا کام حرفى نزنم
فقط بگذار از”دال تا میم” بگویم ، بگذار بگویم که“دوستت دارم.
     
  
مرد

 
مخمس

تاکی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه

خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه؟
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه

جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه
رفتم به در صومعهٔ عابد و زاهد

دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد
در میکده رهبانم و در صومعه عابد

گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
یعنی که تو را می‌طلبم خانه به خانه

روزی که برفتند حریفان پی هر کار
زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار

من یار طلب کردم و او جلوه‌گه یار
حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار

او خانه همی جوید و من صاحب خانه
هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو

هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو
در میکده و دیر که جانانه تویی تو

مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه

بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید
پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید

عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید

دیوانه منم من که روم خانه به خانه
عاقل به قوانین خرد راه تو پوید

دیوانه برون از همه آیین تو جوید
تا غنچهٔ بشکفتهٔ این باغ که بوید

هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید
بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه

بیچاره بهائی که دلش زار غم توست
هر چند که عاصی است ز خیل خدم توست

امید وی از عاطفت دم به دم توست
تقصیر خیالی به امید کرم توست

یعنی که گنه را به از این نیست بهانه
قول میدهم لام تا کام حرفى نزنم
فقط بگذار از”دال تا میم” بگویم ، بگذار بگویم که“دوستت دارم.
     
  
مرد

 
مستزاد

هرگز نرسیده‌ام من سوخته جان،
روزی به امید
وز بخت سیه ندیده‌ام، هیچ زمان،
یک روز سفید
قاصد چو نوید وصل با من می‌گفت،
آهسته بگفت
در حیرتم از بخت بد خود که چه سان؟
این حرف شنید
قول میدهم لام تا کام حرفى نزنم
فقط بگذار از”دال تا میم” بگویم ، بگذار بگویم که“دوستت دارم.
     
  
مرد

 
رباعیات

قول میدهم لام تا کام حرفى نزنم
فقط بگذار از”دال تا میم” بگویم ، بگذار بگویم که“دوستت دارم.
     
  
مرد

 
*****

ای صاحب مسله! تو بشنو از ما
تحقیق بدان که لامکان است خدا
خواهی که تو را کشف شود این معنی
جان در تن تو، بگو کجا دارد جا



*****

از دست غم تو، ای بت حور لقا
نه پای ز سر دانم و نه، سر از پا
گفتم دل و دین ببازم، از غم برهم
این هر دو بباختیم و غم ماند به جا



*****

ای عقل خجل ز جهل و نادانی ما
درهم شده خلقی، ز پریشانی ما
بت در بغل و به سجده پیشانی ما
کافر زده خنده بر مسلمانی ما


*****

دوش از درم آمد آن مه لاله نقاب
سیرش نه بدیدیم و روان شد به شتاب
گفتم که : دگر کیت بخواهم دیدن؟
گفتا که: به وقت سحر، اما در خواب



*****

این راه زیارت است، قدرش دریاب
از شدت سرما، رخ از این راه متاب
شک نیست که با عینک ارباب نظر
برفش پر قو باشد و خارش، سنجاب
قول میدهم لام تا کام حرفى نزنم
فقط بگذار از”دال تا میم” بگویم ، بگذار بگویم که“دوستت دارم.
     
  
مرد

 
*****

شیرین سخنی که از لبش جان می‌ریخت
کفرش ز سر زلف پریشان می‌ریخت
گر شیخ به کفر زلف او پی بردی
خاک سیهی بر سر ایمان می‌ریخت



*****

دی پیر مغان، آتش صحبت افروخت
ایمان مرا دید و دلش بر من سوخت
از خرقهٔ کفر، رقعه‌واری بگرفت
آورد و بر آستین ایمانم دوخت


*****

دنیا که از او دل اسیران ریش است
پامال غمش، توانگر و درویش است
نیشش، همه جانگزاتر از شربت مرگ
نوشش، چو نکو نگه کنی، هم نیش است


*****

مالی که ز تو کس نستاند، علم است
حرزی که تو را به حق رساند، علم است
جز علم طلب مکن تو اندر عالم
چیزی که تو را ز غم رهاند، علم است


*****

دنیا که دلت ز حسرت او زار است
سرتاسر او تمام، محنت‌زار است
بالله که دولتش نیرزد به جوی
تالله که نام بردنش هم عار است
قول میدهم لام تا کام حرفى نزنم
فقط بگذار از”دال تا میم” بگویم ، بگذار بگویم که“دوستت دارم.
     
  
صفحه  صفحه 5 از 12:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  ...  12  پسین » 
شعر و ادبیات

Sheykh Bahai | شیخ بهایی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA