»شماره 18«☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮زمانه ، پندی آزادوار داد مرازمانه، چون نگری، سربه سر همه پندستبه روز نیک کسان، گفت: تا تو غم نخوریبسا کسا! که به روز تو آرزومندستزمانه گفت مرا: خشم خویش دار نگاهکرا زبان نه به بندست پای دربندست
»شماره 19«☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮به خیره برشمرد سیر خورده گرسنه راچنان که درد کسان بر دگر کسی خوارستچو پوست روبه ببینی به خان واتگرانبدان که: تهمت او دنبهٔ به سر کارست
»شماره 20«☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮مرغ دیدی که بچه زو ببرند؟چاو چاوان درست چونانستباز چون بر گرفت پرده ز رویکروه دندان و پشت چوگانست
»شماره 21«☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮آخر هر کس از دو بیرون نیستیا برآوردنیست، یا زدنیستنه به آخر همه بفرساید؟هرکه انجام راست فرسدنیست
»شماره 22«☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮چون تیغ به دست آری، مردم نتوان کشتنزدیک خداوند بدی نیست فرامشتاین تیغ نه از بهر ستمکاران کردندانگور نه از بهر نبیذ است به چرخشتعیسی به رهی دید یکی کشته فتادهحیران شد و بگرفت به دندان سر انگشتگفتا که: که را کشتی تا کشته شدی زار؟تا باز که او را بکشد؟ آن که تو را کشتانگشت مکن رنجه به در کوفتن کستا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت
»شماره 23«☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮مهر مفگن برین سرای سپنجکین جهان پاک بازیی نیرنجنیک او را فسانه واری شوبد او را کمرت سخت بتنج
»شماره 24«☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮پیشم آمد بامداد آن دلبر از راه شکوخبا دو رخ از شرم لعل و با دو چشم از سحر شوخآستین بگرفتمش، گفتم که: مهمان من آیداد پوشیده جوابم: مورد و انجیر و کلوخ
»شماره 25«☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮ای روی تو چو روز دلیل موحدانوی موی تو چنان چو شب ملحد از لحدای من مقدم از همه عشاق، چون توییمر حسن را مقدم، چون از کلام قدمکی به کعبه فخر کند، مصریان بهنیلترسا به اسقف و علوی بافتخار جدفخر رهی بدان دو سیه چشمکان توستکآمد پدید زیر نقاب از بر دو خد
»شماره 26«☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮شاد زی با سیاه چشمان، شادکه جهان نیست جز فسانه و بادزآمده شادمان بباید بودوز گذشته نکرد باید یادمن و آن جعد موی غالیه بویمن و آن ماهروی حورنژادنیک بخت آن کسی که داد و بخوردشوربخت آن که او نخورد و ندادباد و ابر است این جهان، افسوس!باده پیش آر، هر چه بادابادشاد بودهست از این جهان هرگزهیچ کس؟ تا از او تو باشی شادداد دیدهست از او به هیچ سببهیچ فرزانه؟ تا تو بینی داد
»شماره 27«☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮☮جهان به کام خداوند باد و دیر زیادبرو به هیچ حوادث زمانه دست مداددرست و راست کناد این مثل خدای ورااگر ببست یکی در، هزار در بگشادخدای عرش جهان را چنین نهاد نهادکه گاه مردم شادان و گه بود ناشاد… این مصرع ساقط شده …خدای چشم بد از ملک تو بگرداناد