ارسالها: 8911
#71
Posted: 26 Aug 2012 18:33
«غزل شماره 66»
♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠
بیرخت گر بگل نظاره کنیم
دشنه گردیم و سینه پاره کنیم
نه فراموشی و نه یاد کنی
خود بفرمای تا چه چاره کنیم
آتش عشق تو جهانسوز است
هرزه ما از میان کناره کنیم
داغ را هم به داغ سینه نهیم
زخم راهم به زخم چاره کنیم
با همه عیب و فسق و زرق و خیال
عیب رند شرابخواره کنیم
دلق سالوس اگر بیندازیم
بت و زنار آشکاره کنیم
چون رضی صد هزار جان خواهیم
تا فدایش هزار باره کنیم
♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#72
Posted: 26 Aug 2012 18:34
«غزل شماره 67»
♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠
آموخت ما را آن زلف و گردن
زنار بستن، بت سجده کردن
آن مار گیسو بر گردن او
هر کس که بیند خونش بگردن
بس دلفریبند آن چشم و آن زلف
آن یک به شادی وین یک به شیون
گر از تو بندم دل بر دو گیتی
ای حیف از دل ای وای بر من
تا چند باشی همچون قلیواچ
در راه عرفان نه مرد و نه زن
عمر مسیحا پیشش نیرزد
روزی بسر با دلدار کردن
یاری که پنهان از جسم و جان است
در دیدهٔ دل دارد نشیمن
بارم گران است بر دوش گردون
روزی که افتد کارم به گردن
با ما چه حاصل از عقل گفتن
ما را چه لازم دیوانه کردن
خون کسی نیست بر گردن ما
از ما مپرهیز ای پاک دامن
هر چند خواریم بر درگه دوست
یک مشت خاکیم در چشم دشمن
دنیا و عقبی نبود رضی را
ساقی تو می ده مطرب تو نی زن
♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#73
Posted: 26 Aug 2012 18:35
«غزل شماره 68»
♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠
بهار حسن یا بستان عشق است
سر کوی تو یا رشک گلستان
تف آه است یا باد سموم است
سرشک ماست یا باران نیسان
بهوش خود نیم معذور دارم
که آیم بر سر کویت چو مستان
بهشتی چند باشد دوزخ از تو
رضی برخیز و عالم کن گلستان
♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#74
Posted: 26 Aug 2012 18:36
«غزل شماره 69»
♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠
حیفم آید که گویدش کس جان
از کجا جان و از کجا جانان
زیر دست جفای تو زن و مرد
پایمال غم تو پیر و جوان
دست بر دل ز بیوفائی یار
داغ بر تن ز محنت هجران
بیوفائی، چه میکنی وعده
سست عهدی، چه میکنی پیمان
جور این درد میکشم ناچار
تا که دردم رضی کند درمان
♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#75
Posted: 26 Aug 2012 18:37
«غزل شماره 70»
♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠
غمزه خونریز و عشوه در پی جان
چون توان برد دین ودل ز میان
چند از حسرت سراپایت
بیسر و پا شویم و بی دل و جان
چند گیرم ز غم به دندان دست
آه از دست آن لب و دندان
سرو آزاد جان از ین غم داد
که گرفتار توست پیر و جوان
آنچنان شد غمش گریبان گیر
که گریبـٰان ندانم از دامان
روز وصل تو میروم از هوش
شب مهتاب، وای بر کتّان
دوست هر چند دشمن است با ما
ما بدو دوستیم از دل و جان
نکند در دلت اثر آهم
چکند باد با دل سندان
کاش درد دلم فزون نکنی
چون به دردم نمیشوی درمان
گر به عهدت زبون شویم چه باک
سد اسکندریم در پیمان
سر شوریدهٔ رضی است مگر
که چو گوئی فتاده در میدان
♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#76
Posted: 26 Aug 2012 18:38
«غزل شماره 71»
♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠
ز خواب ناز خیز و فتنه سرکن
جهان یکبارگی زیر و زبر کن
حذر از کوری خفاش طبعان
سری از منظر خورشید در کن
نگویم صورتم را بخش معنی
مرا از صورت و معنی بدر کن
ز پیش این پردهٔ پندار بردار
زمین و آسمان زیر و زبر کن
خبر گوئی از آن عیٰار دارم
برو ای بیخبر فکر دگر کن
جگر می پرور از خونابهٔ دل
غذای دل هم از خون جگر کن
رضی تا چند ازین بسیار گفتن
سخن اینجا رساندی، مختصر کن
♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#77
Posted: 26 Aug 2012 18:39
«غزل شماره 72»
♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠
مه نامهربانم بیگنه دامن کشید از من
چه بد کردم، چه بد رفتم، چه بد گفتم چه دید از من
سخن میرفت از بیگانگان، از خویشتن رفتم
باین ترتیب درس آشنائی را شنید ازمن
بخود بیگانهتر امروز دیدم آن ستمگر را
مگر در بیخودیها آشنا حرفی شنید از من
رضی راه فنا را آنچنان در پیش بگرفتم
که واپس ماند بسیاری جنید و بایزید از من
♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#78
Posted: 26 Aug 2012 18:40
«غزل شماره 73»
♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠
مرا دستی است بالا دست گردون
که نتوان ز آستینش کرد بیرون
منم بر درگهش چون حلقه بر در
نه دست اندرون نه پای بیرون
هژبرانند اینجٰا خفته در خاک
دلیرانند اینجـٰا غرقه در خون
تن بیجان چگونه زنده ماند
رضی بی او بگو چون زندهای چون
♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#79
Posted: 26 Aug 2012 18:41
«غزل شماره 74»
♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠
روی یار است یا گل نسرین
کوی یار است یا بهشت برین
زیر دستت چه آفتاب و چه ماه
پایمالت چه آسمان چه زمین
چند از حسرت سراپایت
بی سرو پا شویم و بی دل ودین
همه زنار بر میـٰان بندی
بشنوی حرفی از گوشه نشین
سر به چرخش فرو نمیآرم
گر سرم ز آسمـٰان رسد به زمین
بد گمان گشتهای بکش زارم
کاین گمـٰان میکشد مرا بیقین
بر رخ او رضی عرق بنگر
گرد مه، گر ندیدهای پروین
بیطهارت نمیرسد به نجات
بیبکارت، نمیرسد کابین
چند ازین غافلی رضی برخیز
کاروان رفت بیش از ین منشین
♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#80
Posted: 26 Aug 2012 18:42
«غزل شماره 75»
♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠
نتوان گذشتن آسان از آن کو
گل تا بگردن، گل تا بزانو
از دست آن شست مشکل توان رست
صیاد ما را سخت است بازو
حرف خلاصی فکر محالی است
فکری دگر کن حرفی دگر گو
دل میربایند جان میستانند
شو خان به بازی، شیران به بازو
زان مه که گاهی پهلوی غیر است
صد داغ داریم، پهلو به پهلو
تا رو نهـٰادیم در عـٰالم عشق
با هر دو عالم گشتیم یکرو
از دوست نتوان ما را بریدن
ناصح تو مینال، مشفق تو میگو
هم جان ستانند، هم دلفریبند
آن زلف و کاکل، آن چشم وابرو
گوئی که بوئی ز آن گل شنیدم
خود را نیـٰابی، یابی گران بو
چون به توان کرد عاشق به تدبیر
کی خوش توان کرد دندان به دارو
بی می خرابم بیجرعه مدهوش
زان لعل میگون زان چشم جادو
گفتم رضی را سر نه بدین در
کارش همین است در آن سر کو
♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)