ارسالها: 285
#31
Posted: 10 Aug 2012 11:38
غزل شمارهٔ ۲۹
یک سرنوشت سه حرفی، خالی ست در کنج جدول
فکر مرا کرده مشغول این راز از روز اول
آنجا زنی گریه می کرد با کودکان گرسنه
در دود و خاکستر اینجا مردی ست بر پای منقل
سر درد داریم و گیجیم این را نباید بگوییم
این چیزها مشکلی نیست بعدا خودش می شود حل!
این گرگهای گرسنه عادی ست ولگرد باشند
ما انتظاری نداریم از وضع قانون جنگل
باید فداکار باشم دارد قطاری می آید
پیراهنم را بسوزان باید بسازیم مشعل
این شعر را بعد خواندن یک جای خلوت بسوزان
یک گوشه، شومینه گرم در یک اتاق مجلل
من می روم تا پس از این آماده ی مرگ باشم
ها! راستی "مرگ" دیگر حل شد معمای جدول
قول میدهم لام تا کام حرفى نزنم
فقط بگذار از”دال تا میم” بگویم ، بگذار بگویم که“دوستت دارم.
ارسالها: 285
#32
Posted: 10 Aug 2012 11:39
غزل شمارهٔ ۳۰
بعید نیست سرم را غزل به باد دهد
و آبروی مرا در محل به باد دهد
بعید نیست و بگذار هرچه می خواهد
قبیله ام به دروغ و دغل به باد دهد
زبان سرخ و سر سبز و چند نقطه...، مرا
دو صد کنایه و ضرب المثل به باد دهد
قفس چه دوره سختی ست، می روم هر چند
مرا جسارت این راه حل به باد دهد
چقدر نقشه کشیدم برای زندگیم
بعید نیست که آن را اجل به باد دهد
قول میدهم لام تا کام حرفى نزنم
فقط بگذار از”دال تا میم” بگویم ، بگذار بگویم که“دوستت دارم.
ارسالها: 285
#33
Posted: 10 Aug 2012 11:39
غزل شمارهٔ ۳۱
فضای خانه که از خنده های ما گرم است
چه عاشقانه نفس می کشم! هوا گرم است
دوباره "دیده امت"، زُل بزن به چشمانی
که از حرارت "من دیده ام ترا" گرم است
بگو دو مرتبه این را که: "دوستت دارم"
دلم هنوز به این جمله ی شما گرم است
بیا گناه کنیم عشق را ... نترس خدا
هزار مشغله دارد، سر خدا گرم است
من و تو اهل بهشتیم اگرچه می گویند
جهنم از هیجانات ما دو تا گرم است
به من نگاه کنی، شعر تازه می گویم
که در نگاه تو بازار شعرها گرم است
قول میدهم لام تا کام حرفى نزنم
فقط بگذار از”دال تا میم” بگویم ، بگذار بگویم که“دوستت دارم.
ارسالها: 285
#34
Posted: 10 Aug 2012 11:40
غزل شمارهٔ ۳۲
بی تو اندیشیده ام کمتر به خیلی چیزها
می شوم بی اعتنا دیگر به خیلی چیزها
تا چه پیش آید برای من! نمی دانم هنوز...
دوری از تو می شود منجر به خیلی چیزها
غیر معمولی ست رفتار من و شک کرده است
- چند روزی می شود - مادر به خیلی چیزها
نامه هایت، عکسهایت، خاطرات کهنه ات
می زنند اینجا به روحم ضربه، خیلی چیزها
هیچ حرفی نیست، دارم کم کم عادت می کنم
من به این افکار زجر آور... به خیلی چیزها
می روم هرچند بعد از تو برایم هیچ چیز...
بعد من اما تو راحت تر به خیلی چیزها
قول میدهم لام تا کام حرفى نزنم
فقط بگذار از”دال تا میم” بگویم ، بگذار بگویم که“دوستت دارم.
ارسالها: 285
#35
Posted: 10 Aug 2012 11:40
غزل شمارهٔ ۳۳
وقتی دلم به سمت تو مایل نمی شود
باید بگویم اسم دلم دل نمی شود
دیوانه ام بخوان که به عقلم نیاورند
دیوانه ی تو است که عاقل نمی شود
تکلیف پای عابران چیست؟ آیه ای
از آسمان فاصله نازل نمی شود
خط می زنم غبار هوا را که بنگرم
آیا کسی ز پنجره داخل نمی شود؟
می خواستم رها شوم از عاشقانه ها
دیدم که در نگاه تو حاصل نمی شود
تا نیستی تمام غزلها معلّقند
این شعر مدتی ست که کامل نمی شود
قول میدهم لام تا کام حرفى نزنم
فقط بگذار از”دال تا میم” بگویم ، بگذار بگویم که“دوستت دارم.
ارسالها: 285
#36
Posted: 10 Aug 2012 11:41
غزل شمارهٔ ۳۴
وطن پرست جنوبی! میان فاصله ها گم!
کجایی؟ آه! دل خوش از این قبیله ندارُم
بمانَد آنچه کشیدم از این قبیله چه دیدم
که چشمهای تو حتی نمی کنند تجسم
تو خوب خوبی و من نه، تو در جنوبی و من نه
فقط در این دو ندارم همیشه با تو تفاهم
... و رقص موی تو وقتی که بشکنی سر و گردن
... و چشمهای تو وقتی که می کنند تبسم
تمام می شوی اما اگر تمام شوم من
تو ای تمامی آتش! من این تمامی هیزم
بزن دفی و برقصان دوباره خاطره ها را
که بی تو زنده بمانم به کور چشمی مردم
قول میدهم لام تا کام حرفى نزنم
فقط بگذار از”دال تا میم” بگویم ، بگذار بگویم که“دوستت دارم.
ارسالها: 285
#37
Posted: 10 Aug 2012 11:42
غزل شمارهٔ ۳۵
ساعت دو شب است که با چشم بی رمق
چیزی نشسته ام بنویسم بر این ورق
چیزی که سالهاست تو آنرا نگفته ای
جز با زبان شاخه گل و جلد زرورق
هر وقت حرف می زدی و سرخ می شدی...
هر وقت می نشستی به پیشانی ات عرق...
من با زبان شاعری حرف می زنم
با این ردیف و قافیه های اَجَق وَجَق
این بار از غزل کاش بشنوی
دیگر دلم به این همه غم نیست مستحق
من رفتنی شده، تو زبان باز کرده ای
آن هم فقط همین که: برو در پناه حق!
قول میدهم لام تا کام حرفى نزنم
فقط بگذار از”دال تا میم” بگویم ، بگذار بگویم که“دوستت دارم.
ارسالها: 285
#38
Posted: 10 Aug 2012 11:42
غزل شمارهٔ ۳۶
از خاطرات گمشده می آیم تابوتی از نگاه تو بر دوشم
بعد از تو من به رسم عزاداران غیر از لباس تیره نمی پوشم
در سردسیری از من بیهوده وقتی که پوچ و خسته و دلسردم
شبها شبیه خواب و خیال انگار تب می کند تن تو در آغوشم
تکثیر می شوند و نمی میرند سلولهای خاطرات در من
انگار مانده چشم تو در چشمم لحن صدای گرم تو در گوشم
هرچند زیر این همه خاکستر، آتش بگیر و شعله بکش در من
حتی پس از گذشت هزاران سال روشن شو ای ستاره خاموشم
بعد از تو شاید عاقبت من نیز مانند خواجه حافظ شیراز است
من زنده ام به شعر و پس از مرگم مردُم نمی کنند فراموشم
قول میدهم لام تا کام حرفى نزنم
فقط بگذار از”دال تا میم” بگویم ، بگذار بگویم که“دوستت دارم.
ارسالها: 285
#39
Posted: 10 Aug 2012 11:43
مثنوی
شب است و باز چراغ اتاق می سوزد
دلم در آتش آن اتفاق می سوزد
در این یکی دو شبه حال من عوض شده است
و طرز زندگی ام کاملا عوض شده است
صدای کوچه و بازار را نمی شنوم
و مدتی ست که اخبار را نمی شنوم
اتاق پر شده از بوی لاله عباسی
من و دو مرتبه تصمیمهای احساسی
اتاق، محفظه ی کوچک قرنطینه
کنار پنجره... بیمار... صبح آدینهکنار پنجره بودم که آسمان لرزید
دو قلب کوچک همزاد همزمان لرزید
نگاه های شما یک نگاه عادی نیست
و گفته اید که عاشق شدن ارادی نیست
چه ناگهانی و ناباورانه آن شب سرد
تب تکلّف تقدیر زیر و رویم کرد
تو حسن مطلع رنجیدن و بزرگ شدن
و خط قرمز دنیای کودکانه ی من
من و دو راهی و بیراهه ها و زوزه ی باد
و مانده ام که جواب تو را چه باید داد
شب است و باز چراغ اتاق می سوزد
به ماه یک نفر انگار چشم می دوزد
چگونه می گذرد این مراحل تازه؟؟...
هزار پرسش و خمیازه پشت خمیازه
هوای ابری و اندوه باید و شاید
هنوز پنجره باز است و باد می آید
چقدر خسته ام از فکرهای دیرینه
به خواب می روم اینجا کنار شومینه
چراغ خانه ی ما نیمه روشن است انگار
و خوابهای تو درباره من است انگار
چراغ خانه، چراغ اتاق روشن نیست
هنوز آخر این اتفاق روشن نیست...
قول میدهم لام تا کام حرفى نزنم
فقط بگذار از”دال تا میم” بگویم ، بگذار بگویم که“دوستت دارم.