انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 33 از 55:  « پیشین  1  ...  32  33  34  ...  54  55  پسین »

Masud Sa'd Salman | مسعود سعد سلمان


زن

 
شمارهٔ ۷ - مدح ابوسعید
ای مایه سعادت ای بوسعید
ای از سعود گشته مرکب

جاهت ز چرخ یافته میدان
رایت ز مهر ساخته مرکب

روحی ز عیب و نقص منزه
عقلی به ذات و عرض مهذب

چون صدر تو که یابد مقصد
از جود تو نشسته مرتب

بازم قضا فکند چو صرصر
ناکام در مسالک مسبب

چونانکه به بینم از دور
. . .
اندر مضا شهابم گویی
چون چرخ پوشد سلب مسلب

در کردهای او هم دارم
در زیر ران هیونی اشهب

آن کوه را چو ابر مهیا
وآن دشت را چو باد مجرب

پیچان به پس و پیش چو لبلاب
گردان به چپ و راست چو کوکب

پر نیش عقربم همه زنده
از انتظار . . . عقرب

ناگه بر این ستام مرصع
گردون کشد جلال مذهب

تا روز در دعای ملاقات
برداشته دو دست به یارب

تا طلعت تو باز ببینم
راضی نیم به بخت مراقب

ای از هنر به مدح معین
وی از خرد به شکر معاتب

چون دست تو نیارد گردون
چون رای تو نیارد کوکب

آنی که عز و دولت معجب
چون دیگران نکردت معجب

هم سیرت فرشته ای از آنک
گردت زمانه داد معرب

اقبالها بساز دمادم
زآن خورده جام های لبالب

شاهست میزبان تو فافخر
ملکست بوستان تو فاطرب

کان الشراب بعد زمان
مصباح بان عرب فاشرب

در صبح دولتی به صبوحی
می خور فداک عندی اصوب
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۸ - شکوه
ای بزرگی که پایه قدرت
همچو خورشید بر فلک سوده ست

مفلس از جود تو غنی گشته ست
رنجه از جاه تو برآسوده ست

صیقل عدل تو به تیغ هنر
از جهان زنگ جور بزدوده ست

هر که او تخم خدمتت کشته ست
جز بزرگی و جاه ندروده ست

نیست پوشیده حال بنده تو را
که تنش چون زغم بفرسوده ست

عمر شیرین به باد بر داده ست
دل مسکین به درد پیموده ست

به همه وقت بی گمان بر من
دلبر مهربان ببخشوده ست

تا بتازی و پارسی طبعم
بسزا هر زمانت بستوده ست

صلت و خلعت مرا هر بار
از همه کس تمامتر بوده ست

چون که این بار و بر و احسانت
مر مرا هیچ روی ننموده ست

یا ببرده ست از میان خازن
یا خداوند خود نفرموده ست

تا مرا دشمنست گشت فلک
کوششم در زمانه بیهوده ست

باد عمرت فزوده در دولت
که به تو عمرها بیفزوده ست
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۹ - به خواجه ابوالقاسم فرستاده
خواجه ابوالقاسم ای بزرگ اصیل
غم معشوقه هیچ کمتر هست

هستی آگه ز حال کآن خاتون
جز تو آنجاش یار دیگر هست

در وفای تو گر خورد سوگند
که نخورده ست . . . باور هست

شادی وصل او که خواهی یافت
با غم هجر او برابر هست

راههایی که او زند بر چنگ
یاد داری و هیچت از بر هست

برد خواهیش هیچ راه آورد
زین معانیت هیچ در سر هست

آمدن در خورت نبود اینجا
بازگشتنت هیچ در خور هست
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۰ - ستایشگری
ای بزرگی که در همه احوال
ناصر تو خدای بیچونست

کمترین پایه ای ز همت تو
برترین موضعی ز گردونست

خلق تو جسم عنبر ساراست
لفظ تو رشک در مکنونست

روز تأیید تو در اقبال است
ماه اقبال تو بر افزونست

سفر تو چو عید فرخنده است
عید تو چون سفر همایونست
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۱ - ناله از روزگار
دست بر زخم من فلک نگشاد
تا درین سمج بی درم نه ببافت

کس چو من گوهری به نظم نسفت
کس چو من حله ز نثر نبافت

از چنین کارهای بی ترتیب
دل من خون شد و جگر بشکافت

سخن خوب و نغز طوطی گفت
خلعت و طوق مشک فاخته یافت

دل به تیر عنا نباید خست
جان به تف بلا نباید تافت

نه سهی سرو گشت هر چه دمید
نه غنیمت گرفت هر که شتافت
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲ - تأسف بر سپید شدن موی
مویم آخر جز از سپید نگشت
گر چه اول جز از سیاه نرست

رنگ آن سرخ هم نشد گر چند
مردم آن را به خون دیده بشست

مرد را چون سپید گردد موی
تن چو موی سپید گردد سست

نادرستی بودش رنگ دوم
چون درستیش بود رنگ نخست

تن بنه مرگ را حرص خلود
از دل خویشتن برون کن چست

موی چون نادرست گشت بدان
که نمانده است جای موی درست

دوزخ جاودانه جست آن کس
کز جهانی عمر جاودانی جست

پند این مستمند بشنو نیک
دل بر آن نه که آن سعادت توست
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۳ - مدیح
ای بزرگی که حسن رای تو را
هر زمان بر من اصطناعی نوست

ابر کف تو تند و پر گهرست
بحر فضل تو ژرف و پر لؤلؤست

دل شادت چو عقل بی زللست
کف رادت چو علم بی آهوست

جز تو از مهتران خطاب که کرد
بنده خویش را برادر و دوست

هم رگ و پوست خواندیم شاید
وین تمثل ز روی عقل نکوست

زآنکه چون خون و استخوان شد طبع
مر مرا خدمت تو در رگ و پوست

گر مرا جان و دل ز خدمت تو
سال و مه با صفا و با نیروست

چون تخلف کنم ز خدمت تو
که مرا اصل زندگانی اوست

یاد پشتم ز بار رنج دو تاه
گرنه در مهر تو دلم یکتوست

تربیت کردیم به نظم و تو را
تربیت کردن چو من کس خوست

آن قصیده به جنب این قطعه
راست گویی که نامه مانوست
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۴ - نصیحت
عذر بی منفعت نهادن چیست
پیش دانش بر ایستادن چیست

مرگ را زاده ایم و مرده نه ایم
خویشتن را غرور دادن چیست

پس چو در جمله می بباید مرد
همه را ای شگفت زادن چیست

در رنجی که منفعت نکند
بر تن خویشتن گشادن چیست

روزی خویشتن خورد هر کس
خلق را در هم اوفتادن چیست

دیگران چون پس از تو بردارند
این به کف کردن و نهادن چیست
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۵ - وصف خروس
ناگه خروس روزی در باغ جست
در زیر شاخ گل شد و ساکن نشست

آن برگ گل که دارد بر سر بکند
اندر دو ساق پایش دو خار جست

آن از پی جمالی بر سر بداشت
وآن از پی سلاحی بر پای بست

********* *********
شمارهٔ ۱۶ - پیری و جوانی
آدمی سر به سر همه عیب است
پرده عیبهاش برناییست

زیر این پرده چون برون آید
همه بیچارگی و رسواییست
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۷ - حسب الحال
مرا بس ز دیوان مرا ز خدمت
خوشا روز بیکاری و وقت عطلت

بر این تیغ کوه گل انبار گویی
چو فغفور بر تختم و فور برکت

چو دولت مهیا بود مر کسی را
اگر او نجوید بجویدش دولت

امامی که بر روزگارست ما را
اگر او ندارد بدادمش مهلت

اگر دولت آید و گر نکبت آید
به نزدیک من هر دو را هست آلت

********* *********
شمارهٔ ۱۸ - عرض بیچارگی و آرزوی گرمابه
گرمابه سه داشتم به لوهور
وین نزد همه کسی عیان است

امروز سه سال شد که مویم
ماننده موی کافرانست

بر تارک و گوش و گردن من
گویی نمد تر گران است

از رنج دل اندکی بگفتم
باقی همه در دلم نهانست

پاداش من درین غم و رنج
بر ایزد پاک غیب دان است
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
صفحه  صفحه 33 از 55:  « پیشین  1  ...  32  33  34  ...  54  55  پسین » 
شعر و ادبیات

Masud Sa'd Salman | مسعود سعد سلمان


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA