انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 34 از 55:  « پیشین  1  ...  33  34  35  ...  54  55  پسین »

Masud Sa'd Salman | مسعود سعد سلمان


زن

 
شمارهٔ ۱۹ - به عمر کاک فرستاده
عمر کاک را که خواهد گفت
کای عزیز و گزین برادر دوست

در هوای من اردل تو دوتاست
دل من در هوای تو یک توست

مهر هر کس کهن کهن گشته
در دل من زمان زمان نو نوست

برگ و پوست گشته ای با من
چون توانم نشست به برگ و پوست

به تو محتاج گشته ام که مرا
پای بی زور و دست بی نیروست

آنکه محتاج او نیم همه روز
مانده در پیش من چو دست آهوست

برود آنکه زوست راحت من
نرود آنکه غصه من ازوست

شدن او چو مهر بر آبست
ماندن این چو نقش بر زیلوست

تو بر من به آمدن خو کن
که مرا خوست باز جستن دوست
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۰ - مدح ثقة الملک طاهر
ثقت الملک تا به صدر نشست
دهر پیشش میان به طوع ببست

تا همایون دوات پیش نهاد
الفش را فلک به تا پیوست

درد دشمن شدست و داروی دوست
تاش بسپرد آن مبارک دست

بنگر اکنون به تازگی عجبا
کاندر آن لفظ درد و دارویست

********* *********
شمارهٔ ۲۱ - مدح ابورشد رشید
مجلس سامی جمالی را
بنده مسعود سعد خدمت کرد

مجلسی را که چون بهشت خدای
معدن جاودانه نعمت کرد

واندرو حشمت خداوندیست
که ازو روزگار حشمت کرد

کعبه ای شد ز بس که اهل امید
گرد او طوف جست و رحمت کرد

عمده مملکت رشید که ملک
مجلسش آسمان همت کرد

بدهادش خدای صد چندان
که ز اقبال چرخ نهمت کرد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۲ - موعظه
ایمنی را و تندرستی را
آدمی شکر کرد نتواند

در جهان این دو نعمتی ست بزرگ
داند آن کس که نیک و بد داند

تا فراوان نایستی تو ذلیل
روزگارت عزیز ننشاند

آنچه بدهد فلک تو را بستان
باز ده پیش از آنکه بستاند

تو چه دانی که چند بد هر روز
بخت نیک از تو می بگرداند

راستی کن همه که در دو جهان
به جز از راستیت نرهاند

سخت بیدار باش در همه کار
بیش از آن کت قضا بخسباند

نیک رو بد مرو که نیک و بدست
که ز ما یادگار می ماند
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۳ - مرثیت
راشد از رشد روزگار نیافت
رشد از اینگونه بس فراوان کرد

تن او را که جان دانش بود
فلک جان ربای بی جان کرد

گوهری بود رشکش آمد ازو
در دل خاک از آتش پنهان کرد

ای برادر چگونه شرح دهیم
آنچه بر ما سپهر گردان کرد

هر زیارت ز مال و جاه که بود
ما دو تن را به قهر نقصان کرد

دل ما خود ز حبس بریان بود
دیده ما ز درد گریان بود

صالحی داشتم که شیر نکرد
آنچه او سالها به میدان کرد

چون همی دید کار من دشوار
کار خود را به مرگ آسان کرد

راشدی داشتی تو فرزندی
که همه کار تو به سامان کرد

در ربودش ز تو زمانه دون
تا تو را مستمند و حیران کرد

بد نیارست کرد چرخ بدو
تا تو را در نهفته زندان کرد

زانکه دانست کاین چنین فعلی
با تو جز پای بسته نتوان کرد

تو بر آن راشد آن جزع کردی
که همه کس حکایت آن کرد

داستانی شد آنچه بر صالح
باز مسعود سعد سلمان کرد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۴ - ستایش
ای بزرگی که باغ رادی را
شاخ بأس تو فتح بار آورد

تیغ تیز تو در مصاف عدو
شرک را تا به حشر کار آورد

حیدری صولتی و خنجر تو
عادت و رسم ذوالفقار آورد

کف بارنده مبارک تو
جود را موسم بهار آورد

بنده مسعود سلمان را
نزد تو بخت پایدار آورد

چون نبودش ز نام خود نیمی
نیمی از نام خود نثار آورد

********* *********
شمارهٔ ۲۵ - ناله از حصار مرنج
ای حصن مرنج وای آنکس
کو چون من بر سر تو باشد

هر دیو در آن جهان که بجهد
از خانه خود بر تو باشد

ور پنهان خانه ای کند مرگ
در پیشگهش در تو باشد

تو مادر دوزخی بگو راست
یا دوزخ مادر تو باشد

نه نه که نه اینی و نه آنی
دوزخ چو برابر تو باشد

تو مهتر مهتری مر او را
او کهتر کهتر تو باشد

گر آتش تو ورا بسوزد
والله که فراخور تو باشد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۶ - پیشگوئی منجم
مرا منجم هشتاد سال عمر نهاد
ز عمر دوستی امید من بر آن افزود

خدای داند من دل در او نمی بندم
که باد پیمود آن کس که آسمان پیمود

تو خود چنین گیر آخر نه پنجه و دو گذشت
هر آنچه خوشتر گیتی ز عمر من بربود

امید خوشه چه دارم دگر که داس فنا
دو بخش تازه از گشت عمر من بدرود

فلک بفرسود آن قوت جوانی من
چو ضعف پیری آمد نداندش فرسود

********* *********
شمارهٔ ۲۷ - در پنجاه و هفت سالگی
پنجاه و هفت رفت ز تاریخ عمر من
شد سودمند مدت و ناسودمند ماند

و امروز بر یقین و گمانم ز عمر خویش
دانم که چند رفت و ندانم که چند ماند

فهرست حال من همه با رنج و بند بود
از حبس عبرت و از بند پند ماند

از قصد بدسگالان وز غمز حاسدان
جان در بلا فتاد و تن اندر گزند ماند

چوگان بنه که گوی تو اندر چه اوفتاد
خیره مطپ که کره تو در کمند ماند

لیکن به شکر کوش که از طبع پاک تو
چندین هزار بیت بدیع بلند ماند
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۸ - مدیح
ای بزرگی که سوی درگه تو
ره بزرگان به دیدگان سپرند

فخر جویند و بنده تو شوند
جان فروشند و مدحت تو خرند

مرکبان تو میزبانانند
لاغران مرا بدانچه خرند

راه بی لاغران من نروند
کاه بی لاغران من نخورند

مرکبان تو را همی شنوم
که به جای دو جای من نگرند

لاغران مرا چه فرمانی
کز الیکو کدام جای برند

********* *********
شمارهٔ ۲۹ - ثنا
ای بزرگی که رای صایب تو
کارهای عمل به سامان کرد

کار کرد هنر کفایت تو
بر کفاة زمانه تاوان کرد

هر چه تاریک دید روشن ساخت
هر چه دشوار دید آسان کرد

شفقت های راستت بر من
مکرمت های بس فراوان کرد

عادتم کرده ای به خلعت خویش
عادت کرده باز نتوان کرد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۳۰ - افراط و تفریط روزگار
نرسد دست من به چرخ بلند
ورنه بگشادمیش بند از بند

قسمتی کرد سخت ناهموار
بیش و کم در میان خلق افکند

این نیابد همی به رنج پلاس
و آن نپوشد همی ز ناز پرند

آنکه بسیار یافت ناخشنود
وآنکه اندک ربود ناخرسند

خیز مسعود سعد رنجه مباش
هر چه یزدان دهد بر او بپسند

گر جفا بینی از فلک مگری
ور وفا یابی از زمانه مخند

کاین زمانه نشد کسی را دوست
دهر کس را نگشت خویشاوند

********* *********
شمارهٔ ۳۱ - چیستان
لعبتانی که زی تو می آیند
کهربا چشم و زمردین یابند

بر کف سیم جام زر دارند
مجلس خرم تو را شایند

یک گره بر بساط طلعت تو
چشم ها باز کرده می آیند

یک گره گفته اند تا رویت
بنبینند چشم نگشایند
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۳۲ - دیده نرگس
آن شب که دگر روز مرا عزم سفر بود
ناگاه ز اطراف نسیم سحر آمد

بوی تبتی مشک و گل سرخ همی زد
وآن ترک من از حجره چو خورشید برآمد

زآن دیده چون نرگس چون دیده نرگس
در دیده تاریک به وقت سحر آمد

********* *********
شمارهٔ ۳۳ - سمنزار
چون به بنفشه ستان کز شب دیجور زاد
تازه سمن ها شکفت ار نفس بامداد

گویی هر زر و سیم که داشت در مغز دل
خاک به رخ برفشاند سنگ به دل در نهاد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۳۴ - مدح صاحب دیوان مولتان
خواجه عمید صاحب دیوان مولتان
فرزانه ایست کافی و آزاده ایست راد

در عالم عطیت معطی چو او نبود
وز مادر کفایت کافی چو او نزاد

چون ابر بر بساط سخا راد کف نشست
چون کوه در مصاف هنر پر دل ایستاد

راهی که او سپرد به همت نکو سپرد
رسمی که او نهاد به حشمت نکو نهاد

هرگز به هیچ مکرمت از خود عجب نکرد
روزی به هیچ تربیت از ره نیوفتاد

نه چون تنگ دلان بفزایش نمود فخر
نه چون سبکسران به ستایش گرفت باد

تا شد گشاده ما را یک در به صحبتش
بر ما ز شادمانی صد در فزون گشاد

چونین که در فراقش بودیم بس غمین
والله که از وصالش هستیم سخت شاد

پیوسته شاد باد که شادیم ازو همه
زو خرمیم سخت که در خرمی زیاد

هست او چنانکه باید و چون او ز خلق نیست
بادا چنانکه خواهدو بدخواه او مباد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
صفحه  صفحه 34 از 55:  « پیشین  1  ...  33  34  35  ...  54  55  پسین » 
شعر و ادبیات

Masud Sa'd Salman | مسعود سعد سلمان


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA