ارسالها: 2910
#341
Posted: 28 Jul 2014 15:58
شمارهٔ ۳۵ - موعظت
چرخ چندیمان به خاک اندر کشید
چند ناکامی به روی ما رسید
هیچ حسرت ماند کاین دل آن نخورد؟
هیچ عبرت ماند کاین چشم آن ندید؟
لعبت زنجیر زلف حلقه جعد
بر جدایی دل نهاد و آرمید
آب رویم برد آب دیدگان
تا زمانه بدخویی پیش آورید
راز من چون آفتاب اندر جهان
روزگار نامساعد گسترید
دوستان گویند بس کردی مرا
لاجرم شد ناخوشت عیش لذیذ
ناشنیدستی که پیغمبر چه گفت
من شنیدستم ز من باید شنید
قال ایاکم و خضراء الدمن
دور از آن پاکی که اصل آن پلید
مشت هرگز کی برآید با درفش
پنبه با آتش کجا یارد چخید
دست چون ماند به زیر سنگ سخت
جز به نرمی کی توان بیرون کشید
نامبین گفتم این ابیات از آنک
ستر دل یکبارگی نتوان درید
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#342
Posted: 28 Jul 2014 15:59
شمارهٔ ۳۶ - ناله از گرفتاری
ای خداوند رای سامی تو
مملکت را همی بیاراید
عزم تو ملک شاه را تیغ است
که چو تیغش ز زنگ بزداید
از غم و رنج و انده و تیمار
این تن من همی بفرساید
چشم سمج سیه همی بیند
پای بند گران همی ساید
بسته اندم چو شیر و بر تن من
چرخ دندان چو شیر می خاید
بند من مار گرزه گشت و فلک
هر زمانم چو مار بفساید
شد تن من چنان که گر خواهد
مگس آسان ز جای برباید
این همه هست و محنت پیری
هر زمان سستیی درافزاید
کار اطلاق من چو بسته بماند
که همی ایزدش به نگشاید
مر مرا حاجتی همی باشد
وز دلم خارشی همی زاید
محملی باید از خداوندم
که ازو بوی لووهور آید
که همی ز آرزوی لوهاور
جان و دل در تنم همی پاید
گر چه او میر محمل شاهی
پر پهن و بزرگ فرماید
اندرین سمج شدت سرما
این تنم را چو زهر بگزاید
چون امیدم بریده نیست ز تو
همه رنجی که بایدم شاید
اهل بخشایشم سزد که دلت
بر تن و جان من ببخشاید
جز ز من هیچ کس بود که تو را
به سزا در زمانه بستاید
بنده تو هزار دستانیست
که همی جز ثنات نسراید
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ویرایش شده توسط: ROZAALINDA
ارسالها: 2910
#343
Posted: 2 Aug 2014 10:57
شمارهٔ ۳۷ - حسب حال
هر زمانی تنم چو زیر شود
بر سر خلق در نفیر شود
خار گردد مرا گل اندر دست
خار بر دشمنم حریر شود
سخن من از آن بود سوزان
کاتش دل همی ضمیر شود
به چنین رنج کز زمانه مراست
کودک هفت ساله پیر شود
از همه مردمان بر آن بخشای
که به دست هوا اسیر شود
هر زمانی ز بخت بد سوی من
نا امیدی همی سفیر شود
دره گر بر سرم فرود آید
به گرانی که ثبیر شود
به زمستان سرد بر سر من
شرر نار زمهریر شود
********* *********
شمارهٔ ۳۸ - در مدح مظفر بن بوسعید
ای مظفر تو در خور صدری
صدر دیوان به تو مزین باد
نیکبختی و نیک روزی را
بسته با دامن تو دامن باد
پدر تو که خواجه بوسعدست
به تو فرزند چشم روشن باد
بر مخدوم خویشتن همه سال
محترم جانب و ممکن باد
وآنکسی را که جز چنین خواهد
پاش چون پای من در آهن باد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#344
Posted: 2 Aug 2014 10:59
شمارهٔ ۳۹ - بدرود
ای روی نکو سلامتت باد
من در غم تو تو با دلی شاد
رفتی و شدی مرا نبردی
ایزد به سلامتت بیاراد
********* *********
شمارهٔ ۴۰ - موعظه
آگاه نیست آدمی از گشت روزگار
شادان همی نشیند و غافل همی رود
دل بسته هواست گزیند ره هوا
تن بنده دل آمد و با دل همی رود
گر باطلی به بیند گوید که هست حق
حقی که رفت گوید باطل همی رود
ماند بر آن که باشد بر کشتیی روان
پندارد اوست ساکن و ساحل همی رود
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#345
Posted: 2 Aug 2014 11:01
شمارهٔ ۴۱ - مدیح
ای خداوند رحمت ایزد
بر تن و دولت جوان تو باد
به همه کام ها و نهمت ها
چرخ گردنده در ضمان تو باد
همه ساله همه مصالح ملک
در بیان تو بنان تو باد
بر همه نامه های جود و کرم
به همه وقت ها نشان تو باد
بر سر دولت هنرمندان
سایه عدل جاودان تو باد
بهر اندیشه صلاح و صواب
در یقین تو گمان تو باد
ملجاء سروران سرای تو شد
مسند سروری مکان تو باد
هر که او را زمانه بیم کند
در پناه تو و امان تو باد
آفتابی و تا جهان باشد
حضرت عالی آسمان تو باد
فتح و نصرت بهر چه رای کند
در رکاب تو و عنان تو باد
ناتوانی نصیب دشمن توست
تندرستی همه از آن تو باد
جان ما بندگان که داد به ما
جان هر کس فدای جان تو باد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#346
Posted: 2 Aug 2014 11:04
شمارهٔ ۴۲ - مرثیت
چنان بگریم بر تو که هیچ کس نگریست
که هیچ وقت به فضل تو هیچ کس ناید
تو با زمانه گر بس نیامدی شاید
که هیچ مرد هنر با زمانه بس ناید
********* *********
شمارهٔ ۴۳ - اسیر خوبان
اگر اسیر کسی ام که میر خوبان شد
نه من نخست کسی ام کاسیر خوبان شد
شکیب کردن نادلپذیر دان ز دلی
که بسته سخن دلپذیر خوبان شد
نباشد ایمن گر کوه را سپر سازد
تنی که او هدف زخم تیر خوبان باشد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#347
Posted: 2 Aug 2014 11:09
شمارهٔ ۴۴ - مطایبه
اشعبی را اجل به دوزخ برد
زندگانی مردمان مزه داد
پسرش را خدای مزد دهد
پیش از آن کآن پلید را بزه داد
********* *********
شمارهٔ ۴۵ - هجا
مالک آن سنگروت را بر بود
آتش اندر تنش زد و شاید
آهکش کرد خواهد اندر گور
تا بدان بام دوزخ انداید
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#348
Posted: 2 Aug 2014 11:12
شمارهٔ ۴۶ - دروغ
گه گهی اندر سخن دروغ بباید
زانکه به شیرین دروغ دل بگشاید
نه که اگر مرده را دروغ همیدون
زنده کند خود دروغ گفت نشاید
********* *********
شمارهٔ ۴۷ - مرثیه
بونصر حسن جوان بمیرد
وز عمر ملالتان نگیرد
رد کرده ترین عالم انگار
آن کس که ورا جوان نمیرد
آن به که خود آدمی نزاید
چون زاد همان زمان بمیرد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#349
Posted: 2 Aug 2014 11:15
شمارهٔ ۴۸ - حسب الحال
گر بماندی چنانکه اول بود
آنچه بر تن ز دیدگان بارید
تافته رشته ایستی تن من
درکشیده همه به مروارید
********* *********
شمارهٔ ۴۹ - ستایش
عجب آمد مرا ز آدمیی
که تو را بیند و نگه نکند
آفتابی اگر زمانه تو را
ناگهان از حسد سیه نکند
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#350
Posted: 2 Aug 2014 11:28
شمارهٔ ۵۰ - صفت گل رعنا
دور وی چنین بود که رعناست
طیره شده و روان پر درد
یک روی ز شرم دوستان سرخ
یک روی ز بیم دشمنان زرد
********* *********
شمارهٔ ۵۱ - وصف گرز پادشاه
طعمه شیر مغز گاو آمد
که سر گاو جنگ شیر خورد
سر گرز ملک نگر که به شکل
گاوی آمد که مغز شیر خورد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…