انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 38 از 55:  « پیشین  1  ...  37  38  39  ...  54  55  پسین »

Masud Sa'd Salman | مسعود سعد سلمان


زن

 
شمارهٔ ۸۲ - پیری
گر کنم جامه ها ز پیری چاک
زآن ندارد به جبه پیری باک

گر نشاطی که در تن آمده بود
به جوانی نشد به پیری پاک

مژده مرگ پیری آرد و بس
گر کند در جهان پیری خاک

********* *********
شمارهٔ ۸۳ - خشک و خالی
از من و تو همی بخواهد ماند
به جهان در دو جای خالی و خشک

من ز دیده کنم زمین پر خون
تو ز زلفین کنی هوا پر مشک
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۸۴ - با این همه شهرت
معروف تر از من به جهان نیست خردمند
پس بسته چراام به چنین جایی مجهول

نه خفته نه بیدار نه دیوانه نه هشیار
نه مرده و نه زنده نه بر کار و نه معزول

********* *********
شمارهٔ ۸۵ - چشم و بینی ببست عزرائیل
جای تحسین چو دست مرگ از این
کرد سوی سقر همی تحویل

دهنش گنده بود و رویش زشت
چشم و بینی ببست عزرائیل
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۸۶ - بوالفضایل
والا مردست بوالفضایل
زیبا مردست بوالفضایل

ما مرد نه ایم هیچ بی او
بی ما مرست بوالفضایل

مردان نکنند کار تنها
تنها مردست بوالفضایل

هر جا که چو زن شود همه مرد
آنجا مردست بوالفضایل

زن روسبیی بود که گوید
رعنا مردست بوالفضایل

********* *********
شمارهٔ ۸۷ - دست بدان قبضه خنجر زدیم
گردن و گوش غزل و مدح را
بی حد پیرایه و زیور زدیم

بی مر با بخت در آویختیم
با فلک سفله بسی سر زدیم

سود ندیدیم ز نوک قلم
دست بدان قبضه خنجر زدیم

خیره فرو ماند فلک زانکه ما
بر بت و بتخانه و بتگر زدیم

از قبل بچه آزر به تیغ
آتش در قبله آزر زدیم

وز پی این آهو چشمان باغ
با همه شیران جهان بر زدیم
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۸۸ - از بخت همیشه سرنگونم
از بخت همیشه سرنگونم
زیرا که چو دیگران نه دونم

زین عمر که کاست انده دل
هر روز همی شود فزونم

زیبد که منی کنم ازیراک
از دل میم و ز پشت نونم

ای چرخ تو چندم آزمایی
زر و گهری به آزمونم

پیوسته ز بهر تنگ زندان
چون مار همی کنی فسونم

جز بر تن و جان من نکویی
از خلق بر تن من زبونم

در حبس بدین چنین زمستان
ترسم که فزون شود جنونم

بگداخت ز گریه دیدگانم
در سر باشد فسرده خونم

پر پنبه و آرد شد در و بام
من گرسنه و برهنه چونم

هر چند به کام و رأی من نیست
بخت بد و دولت زبونم

گنگیست چو چوب همنشینم
کوریست چو سنگ رهنمونم

شکر ایزد را که اندرین حبس
از دیدن سفلگان مصونم
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۸۹ - نداند حقیقت که من کیستم
چه کین است با من فلک را بدل
که هر روز یک غم کند نیستم

ازین زیستن هیچ سودم نبود
هوایی همی بیهده زیستم

اگر مهربانی بپرسد مرا
چه گویم ازین عمر بر چیستم

از آن طیره گشتم که بخت بدم
بخندید بر من چو بگریستم

بدان حمل کردم که گردون همی
نداند حقیقت که من کیستم
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۹۰ - ز بیم بلا آنچه دانم نگویم
ضعیفم به جان وز ضعیفی چنانم
که از سختی جان کشیدن به جانم

به دل خونم آری به جان در گزندم
به رخ زردم آری به تن ناتوانم

همه شاخ خشکست در مرغزارم
همه نجم نحس است بر آسمانم

اگر آنچه هست اندرین دل برآرم
ز آتش چو انگشت گردد زبانم

ز بیم بلا آنچه دانم نگویم
ز رنج و عنا آنچه گویم ندانم

ز گردون جز این نیست سودم که هر شب
به یک روز از عمر خود بر زیانم

به هر معنیی کم بدان حاجت آید
سخن از ثری بر ثریا رسانم

وگر بر براعت سواری نمایم
سپهر برین بر نتابد عنانم
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۹١ - شکوه از موی
پیوسته من از سپید مویی
حجام بروت کنده باشم

تا می بکنم سپید مویی
ده موی سیاه کنده باشم

با ریش چنین که من برآرم
سخت از در ریش خنده باشم

با موی خودم چو برنیایم
با چرخ کجا بسنده باشم

وین قصه به دوستان رسانم
گر بگذارند زنده باشم

********* *********
شمارهٔ ۹٢ - ای جوانی تو را کجا جویم
ای جوانی تو را کجا جویم
با که گویم غم تو گر گویم

یاسمین تو تا سمن گشته ست
سمن و یاسمین نمی بویم

نزد خوبان سیاه روی شوم
تا ز پیری سپید شد مویم

موی و رویم سپید گشت و سیاه
روی شد موی و موی شد رویم

نشود پاک رنگ هر دو همی
گر چه هر دو به خون همی شویم

گر مرا شهریار شهر گشای
بند کرده ست بنده اویم

مجلس او چرا نمی سپرم
گر ز باغ هنر همی رویم

گاه تازه چو لاله بر چمنم
گاه یازان چو سرو بر جویم

یاربم عفو او تو روزی کن
کز جهان عفو او همی جویم
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۹۳ - حقگزاری از خواجه مظفر
از خواجه مظفر کریوه
امروز هزار شکر دارم

غافل نیم و یکان یکان من
بر خود شب و روز می شمارم

سر جمله آن به طبع و خاطر
من بر دل و جان همی نگارم

چون ایزدم از بلا برآرد
آن از دل و جان همی برآرم

چون باد به مدح و شکر کوشم
چون ابر بر او ثنا ببارم

امروز چو عاجزم ز حقش
بعضی به دعا همی گزارم

روزی ز ثنا برآرد او را
این تخم که من همی بکارم

بی اصل و حرامزاده باشم
گر من حق او فرو گزارم

دانم که بدین که من بگفتم
دارد چو بخواند استوارم

و او هم نکند مرا فراموش
تا بسته به حبس این حصارم

فرزند سعادتم که او را
بنده ست بدو همی سپارم

در دولت طاهری زدم چنگ
زو روشنیی گرفت کارم

والله که به خدمتش نه بس دیر
گلها شکفد ز خشک خارم

در دولت او به دولت تو
از بخت همی امیدوارم
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۹۴ - هزل
بتی یافتم دوش گفتم به حرص
که امشب جماعی فراوان کنم

رگ من بخسبید و خفته بماند
ندانستمش تا چه درمان کنم

بدو گفتم ار چاره آن کنی
که این لت شود تا در انبان کنم

حقیقت تو را آنچه باید ز من
به جای تو از مردمی آن کنم

مرا گفت اگر زآنکه موسی شوم
عصای تو در دست ثعبان کنم

چه خواهی ز من من نه عیسی شوم
که اندر چنین مرده ای جان کنم

********* *********
شمارهٔ ۹۵ - از زبان ملک ارسلان گوید
من مایه عدل و مایه جودم
سلطان ملک ارسلان مسعودم

خورشید جهان فروز شد رأیم
باران زمین نگار شد جودم

محمود خصال و رسم و ره رانم
زیرا شرف نژاد محمودم

با قوت و قدرت سلیمانم
زیرا از اصل و نسل داودم

خورشید ملوک هفت اقلیمم
تا سایه کردگار معبودم

ایزد داند که جز رضای او
از ملک نبود و نیست مقصودم
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۹۶ - مدح و شکران
چه خدمت کرد شاها بنده تو
که با توست این چنین اعزاز و اکرام

ولیکن خسروا تو آفتابی
که هست این گیتی از تو گشته پدرام

تو دریایی و از دریا همه کس
لالی و درر یابد به اقسام

تویی بارنده ابر و ابر دایم
ببارد یکسره بر خاص و بر عام

چه دانم گفت شاها من ز شکرت
کنم شکرت به طاقت تا سرانجام

خداوند جهان پاداش بدهد
تو را ای شه بدین انعام و اکرام

ببند شکر پای بنده بستی
به منت بنده را کردی تو احکام

همیشه یار بادت چرخ گردون
نگهدار تو باد ای شاه قسام
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
صفحه  صفحه 38 از 55:  « پیشین  1  ...  37  38  39  ...  54  55  پسین » 
شعر و ادبیات

Masud Sa'd Salman | مسعود سعد سلمان


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA