انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 40 از 55:  « پیشین  1  ...  39  40  41  ...  54  55  پسین »

Masud Sa'd Salman | مسعود سعد سلمان


زن

 
شمارهٔ ۱۰۸ - ای خوشا در بوستان با دوستان
بوستان شد همچو روی دوستان
باز روی دوستان چون بوستان

بوستان با دوستان خوشتر کنون
ایخوشا در بوستان با دوستان

دوستان را خیز و دستانی سرای
ای به خوبی در زمانه داستان

باستانی باده ای ده چون عقیق
من به یاد خسرو گیتی ستان

شاه مسعود آنکه یاد او کند
دشتها را نو شکفته بوستان

********* *********
شمارهٔ ۱۰۹ - بخل کوه
گر چه پیوسته همه از زر و سیم
گنجها پر کند این کوه کلان

طرف های کمرش برف و یخست
بخل از این بیش نباشد به جهان
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۱۰ - پند
راز در گرمی سخن زنهار
تا نجوشد ز لفظ تو بیرون

گرت کتمان آن بکاهد تن
به کت اظهار آن بریزد خون

********* *********
شمارهٔ ۱۱۱ - وصف ناچخ شاه
ای عجب ناچخ دو مهره او
بوالعجب شد به کینه دشمن

مهره بارد به رزمگاه آری
مهره پشت و مهره گردن
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۱۲ - مدح سید رئیس ابن حسن
افتخار زمین و فخر و زمن
خواجه سید رئیس ابن حسن

آن که مهریست در میانه صدر
وآنکه بحریست زیر پیراهن

آنکه چرخیست وقت باد افراه
وآنکه ابریست وقت پاداشن

آنکه هست او امام در هر باب
وآنکه هست او تمام در هر فن

آنکه مفتاح روزی خلقان
کلک او کرد ایزد ذوالمن

وعده ای داد مرمرا که کند
روزگار نشاط من روشن

چون بدان مجلس رفیع رسم
مگر او ابتدا کند به سخن

که ز بس حشمت و بزرگی او
زود گردد زبان من الکن

چون بود وقت من بفرماید
تا به هنگام خود بیابم من

دولتش باد و زندگانی و عز
او به لهو و مخالفش به حزن
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۱۳ - به ابوالفرج رونی نویسد
ای خواجه بوالفرج نکنی یاد من
تا شاد گردد این دل ناشاد من

دانی که هست بنده آزاد تو
هر کس که هست بنده و آزاد من

نازم بدانکه هستم شاگرد تو
شادم بدانکه هستی استاد من

ای رونی ای که طرفه بغدادی
دارد نشستگاه تو بغداد من

مانا نه آگهی تو که باران اشگ
از تن همی بشوید بنیاد من

در کوره ای ز آتش غم یافته ست
نرم آهن است گویی پولاد من

نزدیک و دوربینی که خاص و عام
فریاد گر برفت ز فریاد من

پنجاه و پنج وعده درین سال شد
کز هیچ گونه ناگذرد داد من

بنشاد روزگار و اندر نشاند
در عاج سفته و سفته شمشاد من

ران هزبر لقمه کند رنگ من
مغز عقاب طعمه کند خاد من

چون باد و آب در که و دشت اوفتد
تیغ چو آب و آب چون باد من

با گیتی استوار کنم کار خویش
گر بخت استوار کند لاد من

از روزگار باز نخواهم شدن
تا روزگار می بدهد داد من

هیچم مکن فرامشم از یاد خویش
زیرا که نه فرامشی از یاد من
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۱۴ - چون بدیدم به دیده تحقیق
چون بدیدم به دیده تحقیق
که جهان منزل فناست کنون

راد مردان نیک محضر را
روی در برقع حیاست کنون

آسمان چون حریف نامنصف
بر سر عشوه و عناست کنون

دل فگارست همچو دانه از آنک
زیر این سبزه آسیاست کنون

طبع بیمار من ز بستر آز
شکر یزدان درست خاست کنون

در عقاقیر خانه توبه
نوشداروی صدق خواست کنون

آن زبانی که مدح شاهان گفت
مادح حضرت خداست کنون

لهجه پر نوای خوش نغمت
بلبل باغ مصطفاست کنون

سر آسوده و تن آزاد
پنج گز پشم و پنبه راست کنون

مدتی مدحت شهان کردم
نوبت خدمت دعاست کنون
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۱۵ - ستایش
ای گشته ملک ساکن ز امر روان تو
کرده جوان جهان را بخت جوان تو

نام تو و خطاب تو از سعد و از علوست
با سعد و با علوست همیشه قران تو

گردنده آسمانی و عدل آفتاب تو
تابنده آفتابی و تخت آسمان تو

خنجر درخش گردد در کف دست تو
چون باره ابر گردد در زیر ران تو

بوسد چو بر نشینی دولت رکاب تو
گیرد چو حمله آری نصرت عنان تو

بر شخص بت پرستی و بر مغز کافری
زخم سبک گذارد گرز گران تو

از شخص جانفزای تو در شخص ملک جان
باد آفرین ایزد بر شخص و جان تو

تا بر میان جوزا بسته بود کمر
از ملک باد بسته کمر بر میان تو

تا بوستان بود گل دولت شکفته باد
از روی دوستان تو در بوستان تو
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۱۶ - بهار نو
ملک نو و شاه نو نوروز و بهار نو
هر ساعتی از دولت پیدا شده کار نو

آسوده جهانداری در سایه عیش خوش
پوشیده شهنشاهی از ملک و شعار نو

ای بر تو ثنا کرده تاج زر و تخت زر
پیدا شده در گیتی کار نو و بار نو

لشکر همه او نعمت چشم پرودست پر
و اقبال تو از دولت با دستگزار نو

تا بخت تو شاهی را پیدا شده نو عهدی
با جاه تو دولت را افتاده قرار نو

در باغ شرف رسته از ملک تو شاخ نو
چیده کف اقبالت از نصرت بار نو

رسم است به بار شه خاصه به چنین ملکی
از سعد فلک را هست پیوسته نثار نو

از دولت یار نو آمد به سرای نو
بستان قدح باده بر شادی یار نو

ای شاه جهان آمد با تهنیت ملکت
فرخنده بهار نو با نقش و نگار نو

از ملک و بهار نو گیتی همه خرم شد
خرم زی و رامش کن بر ملک و بهار نو
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۱۷ - ثناخوانی در کوهسار
در کوه پیش کبکان خواندم ثنای تو
کبکان شدند بسته به دام بلای تو

بر چشم سرمه کرده دویدند تا همه
روشن کنند دیده به عز لقای تو

********* *********
شمارهٔ ۱۱۸ - ضرورت
ای به تو گشته دل خرم قوی
سخت قوی پشتی دارم به تو

تا به ضرورت نرسد کار من
والله کابرام نیارم به تو
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۱۹ - تبارک الله ازین بخت و زندگانی من
تبارک الله ازین بخت و زندگانی من
که تا بمیرم زندان بود مرا خانه

اگر شنیدمی از دیگران حکایت خود
همه دروغ نمودی مرا چو افسانه

چو من مهندس دیدی که کردی از سمجی
بخاری و طنبی مستراح و کاشانه

ضعیف چشمم بی آفتاب چون خفاش
همی بسوزم بی شمع همچو پروانه

چو شانه شد جگرم شاخ شاخ ز انده آن
که موی دیدم شاخ سپید در شانه

ازین زمانه من از غبن پشت دست گزم
که بست پایم صد ره به دام بی دانه

چو شیر خایم دندان ز درد و روزی بود
که بود بر من دندان شیر دندانه

زمانه گر نکشد محنت مرا گیتی
که نه سپهر به پهلو فرو برد خانه

چو شادیم ز درمسنگ داده بود فلک
روا بود که کنون غم دهد به پیمانه

من از که دارم امروز امید مهر و وفا
که دوست دشمن گشته ست و خویش بیگانه

از آن عقیم شد این طبع نیک ره به ثنا
که هست مکرمت هر که بینم افسانه

درست و راست چو دیوانگان بر آن گویم
که در تو گیرم ازین روزگار دیوانه

تو خویشتن را مسعود سعد رنجه مدار
اگر نخواهی محنت مباش فرزانه

نکو نگفتی و هرگز نکو نداند گفت
رمیده دیوی ماند میان ویرانه

اگر چه کار به دولت مخنثان دارند
غلام مردان باش و بگوی مردانه
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۰ - درخواست حضور یکی از دوستان
ای به فضل و کفایت و دانش
دور گردون چو تو نیاورده

ببر من دوستانی آمده اند
هرگز از یکدیگر نیازرده

حال ها دیده کام ها رانده
باده ها خورده عیش ها کرده

به حضور تو آرزومندند
زان کجا با تواند خو کرده

پاک رفته رهیست بی مانع
باز کرده دریست بی پرده

بذله و بربطی و ربابی و نای
بر گرفته نوای سرپرده

خربزه هست گرمه تایی چند
زآن کجا نیست موسم سرده

سیکی هست اگر نشاط کنی
اندر آب شبانه پرورده

ساقی ار سرخ روی ترکی نیست
هست ازین هندوی سیه چرده

ور تنعم کنی بدین چنگی
کت نهاده ست و خویش گسترده
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
صفحه  صفحه 40 از 55:  « پیشین  1  ...  39  40  41  ...  54  55  پسین » 
شعر و ادبیات

Masud Sa'd Salman | مسعود سعد سلمان


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA