انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 4 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین »

Nosrat Rahmani | اشعار نصرت رحمانی


مرد

 
دفتر شمشیر معشوقه قلم شامل اشعار زیر است:

شمشیر معشوقه قلم
بودن چه سود
جغرافیای خون
بناپارت کبیر
ساعت
در لای کتفمان
نی متفکر
بر من جنون متبرک باد
شکوفه های به
     
  ویرایش شده توسط: shakaat   
مرد

 
شمشیر معشوقه قلم

باد است ، باد هراسان
با زخمه های ممتد و سنگین
باران سر شکیب ندارد
و باد مست ، گویی لگام گسسته ست
در باغ ، پرده قلمکار
شیرین بکار باده گساریست
     
  
مرد

 
بودن چه سود

در موج تاب ، اینه چو چشم گشودم
آنقدر پیر گشته بودم
که لوح حمورابی را می توانستم
به جای شناسنامه ارائه دهم
بودن چه سود ؟
با خورد و خواب
دلفسرده تر از مرداب
طرحی ز یک سراب ، نقشی عبث بر آب
باید شناخت ، ورنه بناگاه خوشبخت می شوی
بی رحم و تنگ دیده و دل سنگ می شوی
قارون چنانکه شد
گند کثیف خوشبختی را
با عطرهای عربستان نمی توانی شست
     
  
مرد

 
جغرافیای خون

کاخ سپید
قصر کرملین
دو غده بدخیم بر سینه ی زمین
زخم دهن گشاده
تف چرک
امواج درد
و سازمان ملل
معماری جنون
جغرافیای خون
حق وتو
سند قتل عام
پارادوکسی از زنون
     
  
مرد

 
بناپارات کبیر

دانش را فروختن به عیاران
رقصی برهنه بر گل آتش ، برای گوهر آرامش
نوشتن رساله امیر به خامه "ماکیاول"
برای حفظ تبار "لورکس بورژیا"
و پیدا نمودن آن روی مخده کالسکه فرزند انقلاب
"بناپارت کبیر"
یک درس نیست ؟
     
  
مرد

 
ساعت

بر دستهایمان
بالای تخت به دیوار بر میادین شهر
حتی بر دکمه های ... جلیقه
زنجیر بسته ایم و یک ساعت
بی آنکه قبله نمایی به دست بگیریم
در موجتاب اینه را ندیم
و ... واماندیم
زندان چه هست ؟ جز انسان درون خود
راستی که هیچ زندانی به کوچکی مغز نیست
آری ما همه زندانیان خویشتنیم
     
  
مرد

 
در لای کتفمان

پس بی دلیل نیست
که در آستین مان
و در لابلای کتفمان همواره خنجریست پنهان
نیچه یادش به خیر
با شعر فلسفه می بافت
مثل کسی که بخواهد با سایه آفتاب بسازد
در گردباد جنون تاخت ، می شتافت ، می گداخت
سرانجام
با آفتاب سایه ساخت
     
  
مرد

 
نی متفکر

دل هم برای خود دلایلی دارد
آقای پاسکال دمت گرم
دیگر بشر نی متفکر نیست
دور افکنید
منطق بیهوده را
منطق ، استقرا ، علیت ، تجربه
این ها کلید درک جهان نیستن
     
  
مرد

 
بر من جنون متبرک باد

شب تاب بی دلیل می افروزد
پرواز بی هیچ علتی ، در بالهای عقاب است
و کهکشان بی بادی سماع خویش را دنبال می کند
من بی هیچ بایدی می سرایم
باید که حلقه زنجیر را گسست
باید که باید ها را به دور ریخت
بر من جنون متبرک باد
     
  
مرد

 
شکوفه های به

آه اینگونه گر بوزد باد تا پگاه
اینگونه گر ببارد باران
فردا از شکوفه های سپید به
در روی شاخه ها خبری هست ؟
آری ... هست
نه ... نیست
مرا چه باک ز بارانی
که گیسوان تو چتری گشوده اند
     
  
صفحه  صفحه 4 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین » 
شعر و ادبیات

Nosrat Rahmani | اشعار نصرت رحمانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA