ارسالها: 8911
#91
Posted: 25 Oct 2012 15:07
یـــــار
لغزنده چون اثیر .
رخشنده چون شهاب .
رقصنده چون فریب .
گیرنده چون شراب .
پوینده چون امید .
گوینده چون نگاه ،
پاینده چون خیال .
سوزنده چون گناه .
فرخنده چون شباب .
دل زنده چون بهار ...
اینست آنچه من ،
خوانم به نام : « یار »
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#92
Posted: 25 Oct 2012 15:08
مینای آرزو
من کیستم ؟ ترانه لبهای آرزو
همچون صدف ، نشسته به دریای آرزو
تلخ آب مرگ می خورم و دم نمی زنم
اندر هوای جرعه ی صهبای آرزو
مستان به خواب ناز رفته اند و من
بیدارم از شراره ی مینای آرزو
شبها به یاد روی تو صد بوسه می زنم
بر روی ماهتاب شب آرای آرزو
جز در سرای درد که دیگر حکایتی است
چشم منست و جلوه دنیای آرزو
در گلشن حیات که روییده خار غم
ماییم و ما و سایه طوبای آرزو
پنداشتم که خواهش دل را کرانه ایست
اما کرانه کو و تمنای آرزو
امروز خون دل خورم و زنده ام که باز
دل بسته ام به وعده فردای آرزو .
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ویرایش شده توسط: paaaaaarmida
ارسالها: 8911
#93
Posted: 25 Oct 2012 15:10
تصویر
برگرد ای زنی که نمی یابمت دگر
برگرد تا که لب به لبت آشنا شود ،
برگرد تا که آتش افسرده ی دلم
جان گیرد و جهنم خورشید ها شود .
ما هر دو آفریده یک درد زنده ایم ؛
تو آن زنی که نام تو هر کس شنیده است ،
تو آن زنی که از لب هر مرد هرزه گرد
بس بوسه های تند به رویت چکیده است ؛
تو آتشی که در تن هر کس فتاده ای
تو آن زنی که در بر هر مست خفته ای
تو آن زنی که سنگ خطاهای تیره ای
تو شاخسار شهوت بیگاه رسته ای
تو آن زنی که قصه عشق و شراب را
در گوش هر اسیر جوانی سروده ای .
تو آن زنی که هر که تو را بیشتر خرید
هر چند هرزه بود ، کنارش غنوده ای .
من سایه شکسته دیوار هستی ام .
من رود پر خروش هوسهای روشنم .
من کوهسار ننگم و ابر شراب عشق
یکبار هم نشسته گناهی ز دامنم .
من دوزخ فسانه ی پرهیزکاریم .
من آن کسم که شعر مرا هر که خواند و دید .
نفرین نمود و گفت که کفرست و شعر نیست
و آن گاه از برابر این دوزخی، رمید .
من رانده ام ز گوشه ی شهر خموش نام .
تو خوانده ای به کشور رسوایی سیاه .
ما هر دو آفریده یک درد زنده ایم ؛
برگرد و زندگانی خود را مکن تباه .
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#94
Posted: 25 Oct 2012 15:11
علف هرزه
چون علف هرزه ای که بار و برش نیست
ریشه دوانیده ام به دشت هوس ها .
تشنگیم تافته چو کوره ی خورشید
گرچه کنارم بود کرانه ی دریا .
حسرت اینم کشد که فصل بهاران
از سر دریا بخور ابر نخیزد .
وز نفس سرد کوهسار گرانخواب
بر لب صحرای خشک ، ژاله نریزد .
هرگزم از شاخسار سبز درختی
بستر آرام و سایه گیر نبوده است .
مرغ نشاطی درون پهنه ی گوشم
قصه نگفته ست و رازدل نسروده است .
توده ی خاکستری که ماند کنارم
قصه ی یک کاروان گمشده گوید .
دیده سنگ اجاق دود گرفته
خیره شده تا نشان رفته بجوید .
گویدم اینها ، که روزگار گدشته
دست کسی آتشی کنار من افروخت .
بر من دلبسته در سکوت جنونم
شعله نشان داد و راه سوختن آموخت .
سوختنم هست و راز این عطش سرخ
رفته به دهلیزهای عمر سیاهم .
تا کیم از دور کاروان انیران
راه ببند به شعله های نگاهم .
تا کیم این دیدگان خون شده از خشم
سایه سر گشتگان راه ببیند .
دست مرادی ز لطف پنجه گشاید
وین علف هرزه را ز ریشه بچیند .
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#95
Posted: 25 Oct 2012 15:13
دیوار مرگ
اگر زبان نگاهی نیاز دل می گفت
درون خلوت شبها فغان نمی کردم .
به شعر سست سرانجام درد و رنجم را
برای خنده ی مردم ، بیان نمی کردم .
چه شام ها که چو کابوس مرگ وحشتزای
گلوی زندگیم را فشرده ام در چنگ .
ز بیم آنکه به دامان گلنگار حیات
ازین تلاش نشیند غبار تیره ننگ.
بهر دری که زدم دست یأس بازش کرد
مگر به پهنه ی ما یکدر امید نبود .
چنان زمانه برایم شکست می بارد
که معتقد شده ام بخت من سپید نبود !!
زبان لال چرا می گشایم از سر درد
کسی ز سوز سخن های من نمی موید .
دریغ و درد که از تنگنای ظلمت شام
لبی به ناله ی من پاسخی نمی گوید .
ازین پس ار بسرایم ترانه ی وحشت
بگوش بسته دیوار مرگ خواهم خواند .
ولیک تا نگشاید در رهایی را ؛
در این دیار : - دیار شکنجه - خواهم ماند .
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#96
Posted: 25 Oct 2012 15:15
مرداب چشم او
سالی گذشته است
زان ماجری که عشق من و او از آن شکفت
زان شام ها که شعر فریبای من شنید .
در آن شب امید .
چشمان او به سبزی مرداب سبز بود .
در گوش من ترانه نیزار می سرود
آغوش مهر او ،
گرمای بیکرانه ظهر کویر داشت .
زان ماجرای تلخ
سالی گذشته است
بااآنکه داستان من و او کهن شده است .
با آنکه دوستدار شکارم ، ولی هنوز
هرگاه بر کرانه مرداب می رسم ،
با تیر سینه سوز
مرغابیان وحشی آن را نمی زنم .
........................
در آن شب امید
چشمان او به سبزی مرداب سبز بود !
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#97
Posted: 25 Oct 2012 15:16
زنجیری برای دست شعرم
روزی ز چنگ هر غزل نغزم
عشق و نشاط و خنده فرو می ریخت
در نغمه اش فسانه همی رقصید .
بر زخمه اش ترانه همی آویخت .
هرگز نشد که از صدف بحری
دری گران به ساحل غم، غلتد .
یا گرد شاخسار غزلهایم .
نیلوفر شکست والم پیچد .
امروز دیگرم نه نشاطی هست
نی شور زن پرستی و می خواری .
چنگم گسسته مانده و می گرید ؛
بر سرنوشت شوم سیه کاری
امروزم از نوازش هر تاری
ریزد ترانه های غم و حرمان ،
آهنگ یک ترانه تکراری :
- مردم از این شکنجه بی پایان
دیگر دلم گرفته ازین آهنگ
تا کی در ابتذال سیه ، مانم ؟
تا کی به چنگ وحشت نومیدی
در گوش چنگ قصه ی غم خوانم ؟
هان ! مردمی که چشم شما لغزد
روی سواد شعر غم انگیزم
توفان شوید تا چو پر کاهی
در گردباد مرگ در آویزم .
هان ! مردمی که گوش شما باز است
تا بشنود ترانه پیروزی
بندی زنید شعر مرا بر دست
تا بر کنید ریشه ی کین توزی .
هان ! دوستان ز راه وفا داری
شعر مرا به خاک سیه ریزید .
با شاعری که شعله ی نومیدیست
دریا شوید و یکسره بستیزید .
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#98
Posted: 25 Oct 2012 21:19
با نسیم بهار
خون فروردین به صحرا جوش زد
شاخه ها بشکفت در دامان باغ .
چشم جانم باز شد با اشتیاق
تا ببیند فصل گلخندان باغ .
چشم جانم باز شد ، هنگامه ایست
عاشقان گل ز افسون خیال
سوی صحرا می شتابند از نهفت
تارها گردند از بند ملال .
شاخه ی گیلاس ، هم رقص نسیم
جلوه ها دارد در آغوش بهار
آن چنان کز جنبش جادوفریب
زنده می دارد به خاطر یاد یار
شد بهار و لطف گلبوس نسیم
غنچه های خفته را بیدار کرد .
دیدن دامان گلپیرای دشت
خون شادی در رگ بیمار کرد ،
سال ها رفته است و با طبع حزین
در نهفت خاطرم ، لب بسته ام .
خنده شور و نشاط گرم را
بر لب ناگفته ها ، بشکسته ام
نوبهارا ! با نسیم زندگی
غنچه ی طبع مرا هم باز کن .
با من دلبسته در تار سکوت
داستانی از بهاران ساز کن .
گفته بسیار دارم ای نسیم
لحظه ای دامن بیفشان بر سرم ؛
گرچه می ترسم سبک خیزم ز جای
زانکه از بس سوختم خاکسترم .
گر زبان لال من گویا شود
قصه ی ناگفته را خواهم سرود
آنچنان گویم که دردم تا ابد
اشک ریزد بر سر بود و نبود .
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#99
Posted: 25 Oct 2012 21:21
دکل شکسته
دریا نهیب می زند و صخره های آب
کوبد به کوه کشتی گم کرده اختری
دندان نموده همچو نهنگان طعمه جوی
تا در کشد به کام سیه ، خسته پیکری .
ساحل نشسته در دل خاکستر افق
با سایه شکسته یک برج دیده بان .
آبست و آب و آب و جهانی ز موج مست
گردیده خیره بر تن کشتی بی سکان .
گم گشته در سیاهی شب ، کشتی حیات
نی آن ستاره تا بنماید نشانه ای .
کشتی نشستگان همه در جنبش و تلاش
تا کشتی شکسته رسد بر کرانه ای .
من چون دکل دویده به صحرای آسمان
بی اعتنا به مرگ اسیران خشم آب
مغرور از اینکه دست خدایان روز ها
شوید تنم به سوده ی اکلیل آفتاب.
بر فرق من نشسته یکی پرچم سیاه
کاو را نشانه ایست ز پیروزی شکست
خواند مرا به وادی آسودگان مرگ
گوید به خنده : اینست دنیا و هر چه هست
من در جهان خوابم و پرسم ز خویشتن
آیا حقیقت است و یا جلوه خیال .
آیا رسم دوباره به دیدار بندری
یا می دوم به وادی گمگشته ی زوال
دریا نهیب می زند و موج می جهد
کولاک وحشت است و امید گریز نیست .
باید گرفت دامن تقدیر و سرنوشت
زیرا مجال ماندن و برگ ستیز نیست .
همچون ستون مانده به چنگال زلزله
ریزد دکل به سینه ی گرداب تیرگی .
جز پرچمی سیاه که غلتد به کام موج
چیزی نمانده از هوس تلخ زندگی !
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#100
Posted: 25 Oct 2012 21:22
گل ناز
در شهر ،دلبری که بخندد به ناز نیست
عشقی که آتشم بزند بر نیاز نیست
برق صفا نمانده به چشمان دلبران
دیدار هست و دیده ی عاشق نواز نیست
ساقی مریز باده که می دانم این شراب
مرد افکن و تب آور و مینا گداز نیست
رازیست بر لبم که نخواهم سرودنش
مردیم از این که محرم دانای راز نیست
مردم اگر چه قصه ی ما ساز کرده اند
ما را زبان مردم افسانه ساز نیست
آن گل به طعنه گفت که در بزم درد ما
روی نگار و جام می و اشک ساز نیست
ای تازه گل مناز به گلزار حسن خویش
ناز این همه به چهره ی گلهای ناز نیست
سوزم چو لاله در دل صحرای زندگی
نازم به بخت ژاله که عمرش دراز نیست
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)