ارسالها: 8911
#151
Posted: 5 Jan 2013 23:56
پــس شــنبه
از خط بازوانت این رودهای پُر
جاری بودن را آموختم
ایثار را پس می شناسم ، اما
چیزی نمانده تا که پاک ببازم
در روزگار ما
آنان که درد را تنها نقابی
بر چهره کاشتند
بر عشق
راهی نیافتند
جایی که بوسه راهگشای صلیب شد
لب های گرم تو
ترجیع بند ناب ریاضت را لب پَر زد.
کولاک های حادثه پرور
از پیش ما گذشت و ندیدیم
سُکانبان، اما
این پیر دیر و دریا
درژرف رام عمان
ردّ مطاف را بویید .
ایا کسوف شنبه ی موعود
پایید آنچنان که همه روز ِ آفتاب
مهراب ماند و مریم عذرا
تا قصه ی قیامت عیسا .
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#152
Posted: 5 Jan 2013 23:57
گهـــواره کــودکی
مرغابیان سرسبز
از ارتفاع تپه شبگیر
پرواز می کنند
در بارش شکسته نیزار زردپوش
در انتهای دره ی تک، دستی
گهواره ام را
می جنباند.
در آسمان گُدار ِ مغرب
وقتی کلاغ بی جُفتی
بر شانه های خیس افق خال می زند
آرامش نباتی من راه می بَرَد تا
شبهای امتحان.
دلشورگی.
تشویش.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#153
Posted: 5 Jan 2013 23:58
شکستــه
سر می کشد ز کلبه ی خکستان
این آتش
این دود
لب ریز می شود
جام بنات النعش.
در غربتی که تنهایی است
وقیکه او دمید
اندوه
زهدانِ سرنوشت جهانم شد .
من در کدام سمت زمین باید
سقفی برآورم
هان
یاران
تیمارداران ؟
نور و هوای من
با من نزیست .
در شهر خوابگرد
ناقوس در عزای که می کوبد
دنگ ......
زین بانگ نابجای بدآهنگ
گلدان شکست
پژمرده شد کُلاله ی مریم .
بر تکه های بارْفَتَن برق می زند
یک قطره شبنم.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#154
Posted: 5 Jan 2013 23:59
رویـــای روز
برف آمده است
بر شاخ لُخت نارون پیر
زرینه پوستِ زنجیره ای خوابست .
در کلبه، مرد دهقان
پای اجاق روشن
بر پُشته های کاه لمیده ست
و پلک های سنگینش، گاهی بر هم می افتد
و سفر می کند دمی ،
رویای روز را
تا خوشه های قرمز انگور
تا زوزه ی بلند شغالان گرسنه
تا های مُمتد دهانِ سر پُر
با بوی تُند و طعم گس باروت
و کهنه های تکه تکه رنگین
رقصنده در فضا .
خرگوش چالک
اما
گم شد
در کوچه باغ پرچین
و توله ی شکاری فِرزم را
احمد، سم داد.
باشد
عُمری اگر بماند
تابستان دیگر.
برف آمده است و سقف نی آجین
زیر فشار
جق جق می نالد
و حنجره های نی
چیزی می خواند .
و درد
بیدار ِ خواب
زمزمه واری را تکرار می کند :
- از دور
جیر جیر سوتِ زنجره می آید
تابستان در راهست .
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#155
Posted: 7 Jan 2013 13:58
بیــــرون
در پشت میله های تیمارستان
از های و هوی دختر
گنجشک های کوچک
آسیمه سر پریدند .
در کوچه های شهر چراغانست .
اینجا سکوت آبی نسیانست .
از رنگ باران در ناودان صبح
ای کاش چرت مرد نگهبان نمی شکست .
رگهای خشک دختر
رویای سینه سرخ ، ماه، عروسک را
از سوزن سُرنگ مکیدند .
دختر گذشت از پُل
در چار راه شهر قدم زد
خندید
دندان به لب گزید
که هیهات
اینجا که زندانست !
برگشت و با مدادک ِ ابرو
بر جلوه های اینه کیفی اش نوشت :
«بیرون
آیینه ی شکسته ی تیمارستانست ! »
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#156
Posted: 7 Jan 2013 14:00
غمنـــامه
شهر
هنگامه ی طاعون پوست می اندازد
زنجره در تابستان
شیطان و آدم ، در برج هاج تنهابودن
پشت بر دیوار جدایی
تنهایی با رنج
بی تمنایی از جهان
تنها بودن نیست
این را تنها خدای می پیماید .
«شانیده و پریشیده»
صفت خرام «شیرین» بود
در ساز « باربد »
بریده باد سرپنجه ای که آهنگ مرگ می بَرزد
در پرده ی مخالف «خسرو».
برج تنهایی را قفلی بزن
که تمیمه ی لحظه های تفکر خواهد شد
هر چند از روزن بادگیر
بوی دست های آلوده ی بازاریان
سفره ی سفید سحوری را بیالاید .
در گنجه ی شناسنامه های غبار آلود
خش خش سرپنجه ی موشی بیدار می شود .
در سال های پیش رو
باید برخیزی و غمنامه ای از باختن ها
با تجوید واخوانی
شاید
همسایه ای که خود را همسنگ او دوست داری
از درز کرکره های کشیده
ترا با انگشت اشاره بخواند که:
- ترا همسنگ خویش دوست دارم .
در مدخل نماز
شک ، خود بهانه ی تذکره ست
که پیشانی بر آستان تکرار گذاری.
تا رامش دوباره ی شهر
بهانه ای باید جُست .
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#157
Posted: 7 Jan 2013 14:01
تشنگـی
تشنگان خفته خواب ِ آب می بینند
کاسه های آبی لبریز
کوزه های از عرق تب ریز
می توانستم اگر تا صبح بیداری
کوزه ها را در نسیم سرد بگذارم
تشنگی را می نشستم با کلید صبرم اندر مُشت .
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#158
Posted: 7 Jan 2013 14:02
کـــوچ
آسمان تا صبح باریده ست
شهر تهران شال برفش دور گردن
دست ها در جیب
می لرزد
گاه چرتش می رُباید. خواب می بیند
خواب تابستان خرمشهر .
روی برفِ هِرّه رد پنجه ای پیداست
وه، خدای من، چه می بینم
گربه ای با بچه ی بورش
از لب بام دو سه همسایه آنسوتر
تا نهفت ِ خلوتِ گلخانه کوچیده ست .
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#159
Posted: 7 Jan 2013 14:03
نگــاه کـولی
بن بست کوچه های دستم
با حرف های پیرزن کولی
بیدار شد
و روزگار کودکی من جوانه زد
بر شاخ توت باغ همسایه .
خط افق عقابی را پَر داد
و سایه خرگوشی از یونجه ها گریخت
پس با اشاره ی سبابه
پَر وا گشود
رنگین چتر بال ملخ ها
تا سیلوی بلند سیمانی.
و سرنوشت
در قصه های مبهم کولی
بوی خمیر سوخته می داد .
آنگاه ، بستم
دستم را که انتظار پیامی داشت
و نگاه زن
بر قفل و بر قیچی خشکید .
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#160
Posted: 7 Jan 2013 14:04
بــی بــی طـلا
در روزهای برفی بهمن
بَبرَک
از پیش چشم ما همه ، گم شد.
بی بی طلا
پی جُفتش
از ترکه ی قفس
تا لاله ی چراغ دیواری
پرواز کرد
حجم اتاق
آواز زرد شد .
اردی بهشت
از روی برف هرّه گذر کرد
توی اتاق
یک خرمن شکفته گل زرد باز کرد .
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)