ارسالها: 8911
#161
Posted: 7 Jan 2013 14:04
لطیــف
با خواهشم نگفتم هرگز
وسواسی هست
اما
به نامت
تُردَک
یا آنچه ای لطیف
می خوانندت
یادآور معلم بیمهری بودی، کاو
پاداش بدمشقی را ، گاهی
یک شاخه ی بنفشه کف دستم می کاشت
و می سپُرد :
آبش بده که باز نخشکد !
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#162
Posted: 7 Jan 2013 14:05
کــابــوس
مهتاب گهگاهی درنگ خسته ای دارد
بر کنج دنج بام همسایه
و تو که پلکت می پَرَد از سوزش شبهای بیخوابی
از پشت شیشه پا به پای ماه می رانی
چندی که می رانی
گویی مغاک ذهن تو در پرتو مهتاب
تورینه اش را می گشاید ژرف
تو در کنار این مغاک تیره میمانی
تنها تویی و روح تنها تر .
انسان چه وحشتناک ظلماتی است !
با یک تکان دست پنهانی
سر می خوری تا دور ، دور و دورتر ، تا بی نهایت ها
تو سخت سنگینی
همراه تو آوار می بارد .
با خویش می گویی که ایکاش
این بی نهایت را نهایت بود
سنگی، پناهم بود اگر تن تکّه تکّه می شد و در جسم می خستم
از این سقوط مرگ می رستم
از خش خشی، زانوی تو خم می شود، بر پشت می افتی
موشی معلق مانده پشت پرده ی توری.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#163
Posted: 7 Jan 2013 14:06
میــدان ها
از گوشه ی جنوبی میدان
تنها
نگاه کن
در آسمان کبوتران را
معلق زن
و زمان ماسیده
در نگاره ی ساعات گیج.
فواره ها
کوتاه و سرشکسته می ریزند .
بگذار در سکوت بمیرند
آنان که دست بسته بر پهنه می رانند .
زنهای باردار
مردان معلق را بر نمی تابند
بگذار
تغییر نام را به دروغ یا که تعصب
( فرقی نمی کند )
تعبیری از ندامت نامند .
بگذار
دیگر کسی نگوید
تاکسی
میدان اعدام .
تا
رانندگان به طعنه نپرسند
حاجی!
کدام اعدام ؟
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#164
Posted: 7 Jan 2013 14:07
مــار
فرشی گستردم از زمّرد
که پای حوا آرامد
عطر افشاندم
تا هوای اتاق رابرتابد .
هفتاد عقیق
در
هفت سر
سر بر کشیده
از هفت شاخ شمعدان مقدس
اما
روشن نمی شود
ظلمات اندرون، تا
این پا به جایِ افسرده
با خط مار لغزنده ، تَرَک بردارد
یک جویبارک تکیده گردد.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#165
Posted: 7 Jan 2013 14:08
شـک نخــواهم کـرد
تا کی امشب آسمان دُم ریز می بارد؟
بره ای تک مانده ، سرگردان .
ابر می ماند ز باریدن ؟
سقف پرویزن چه کوتاهست
چکه ها در دشت مس دارد طنین وهم .
گرگ میش قریه گفتی مرگ در زهدان خود پَروَرْد .
زخم کاری با سگان پیر گله ، ماجرا دارد .
شک نخواهم کرد
گر بپاید این شب، این سرما
شیر در جام بنات النعش می بُرَد .
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#166
Posted: 7 Jan 2013 14:09
پــدر
رویای روز را ، تا از سر گیرم
در می بندم بر هرچه خوانده ام
و ازفراموشی می خوانم :
مرگ ِ رستم
چیزی
کم دارد ....
دست مرا بگیرید، کز شک گذر کنم
اما، قسم به
واژه ی سهراب
او
می تواند قدیسی باشد، و
هر قدیس
می تواند پهلو دهد به دشنگی ، دشمن
( پدر هم ! )
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#167
Posted: 7 Jan 2013 14:10
تــا اعمــاق
شبها که نبضم
زیر شصتم
هفتاد بار می کوبد
من
با آشیان جغدی در ملتقای شب
بیدار می شوم.
وقتی فشار خونم
سیال جیوه را
بین دو هفت وُ هفت
سر می گرداند.
من با پنجه های موشی موذی
اسفنج مار پیچ ذهنم را
چندین گمانه می زنم تا اعماق .
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#168
Posted: 7 Jan 2013 14:10
کوهـستــان
پس قلعه ساکت بود
دیدم
ریگی که از طنین قهقهه کبکی
تا انتهای دره فرو لغزید .
کبک
قیقاج می پرید و بر ماهور
هاشور می زد .
تیرم کمانه کرد وُ در
رنگین کمان سینه ریز آبشارکی بارید.
از هیبت یک آن کوهستان
سردم شد .
« قیصر » خِف نکرد
سربالا گرفت
قنداقه ی تفنگ را
بویید و له له زد .
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#169
Posted: 7 Jan 2013 14:11
چارشــنبه آتــش
تهران
کبوتران هراسیده را
در آسمان صافش خالِ ستارهِ کرد .
یک انفجار
من می روم که سوختن شهر
از پشت بام
پیداترست .
هان
انفجار دوم
دیدی
کلاه شش ترکی ترسیم می کند
بر فرق پایتخت .
تهران پناه برده به هرجایی
جز تهران .
گند زباله های مانده
ماسیده
در کام گربه ها .
« بی بی طلا »
سرزیر پر کشید
تا شب
ارزن نخورد و آب ننوشید .
من با نوار ِ تفلون
و چوب کبریت
پای شکسته چپ رابستم.
زنجیره ی حیات، طلایی است
یک حلقه دود آبی سیگار
بر حلقه های اول و آخر
پل می زند .
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#170
Posted: 7 Jan 2013 14:13
گــل بــاران
در آسمانْ گُدار پندار روز ِ من
لالای مهربان قلم با رنگ
آورده از تصوّر و تصویر
رویای سبز و سرخ و آبی ِخوشتاب
چونانکه طیف منشور آفتاب .
شعرم
وقتی نگاره های تُرا دید
لبخنده زد
پرسید :
- هان ! آشنا
گهگاه می شنیدمت از دور دورها
اما
غایب نبوده ای
در گفته های ما.
سبزینه های بودن، بر بوم ِ رنگ رنگ
دیدم که هیچوقت
دستی تکان نمی دهد
آن نیلی ِ شکسته اُفتان و خیزان را
بر مردگان نشیاد خواندن ، باری
از حشمت ِ همیشه ی بیداران :
نقش ِ هزار گرته ی ایمان .
من ، حتی
یک لحظه هم
دلْ دلْ نکرده ام
تا از گُلابدان *
ره وا کنم به سوی گلستان
جایی که ژاله می بارد
شاید بهار باشد و گل - باران.
پس ، حرمت قلم را ، با رنگ
طرح نویی درافکن
در آسمان گنبد دلگیر
( تا سوختبار روشنْ ماندن را
با هیات ستاره ی شبگیر )
بر دوش خویش هیمه بیارد
انسان روز حادثه و تدبیر .
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)