ارسالها: 8911
#181
Posted: 7 Jan 2013 14:30
۱
خاموش نشسته ای
آغاز کن که کوه من
پژواک کلام تو را باز می آفریند :
عشق ... عشق ... عشق
و چون لب بگشایی
مرمر از طنین کلامت می ترکد .
بگشای دو رود بلند بازو را
که چون بگشایی
جزیره ، آهنگ فرود خواهد کرد
و من پایابی خواهم شد
برای او که می طلبد .
هشیار نیستم
هشیار نیستم
که این فرود
به فراز طلب می کشانَدم
بگشای دو رود بلند بازو را
بگشای که در کوشش بی درنگ تو
کشش بی رنگی منست .
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#182
Posted: 7 Jan 2013 14:30
یــاد
از دورها می آیی و پایت خسته
طشت گلاب ، کنار تخت
که طرح پای مرطوب تو
بر قالی
طرح سعادت است :
- سعادت تقویم نعل ها -
که من از سندل تو
بوی آشتی می شنوم
گیسوی تو
گیسوی تو
می بویمش تا نفس دارم
از مزرع فلفل یا دارچین
فلفل یا دارچین
و از کدام مدار گرمسیری جدا شده ای ؟
تا می روی
پنجره ها را فراز می کنم
که عطر تنت را به گلدان
شبهنگام ، همه آب می دهم .
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#183
Posted: 7 Jan 2013 14:31
۲
عشق ... عشق ... عشق
این پژواک کلام فدسی توست
و این جذبه
وه ، که دو کوه را پیوند می زند
وصل ،
این سرزمین ایمان
در این آدینه
همگان به سوی قبله عشق نماز می گذارند
سر عشق تو
گشوده باد بر ما ،
برما که سر به سجده ی طاعت عشق نهاده ایم ،
و مُهر مِهر تو را
بر پیشانی نقش می زنیم .
ای مُهر خاکین
مرا به سرزمینی رهنمون باش که
از خون عشق گلگون باشد .
آه ، ای لاله ها
سوگند که در رگ ناهوشیارم
همه رنگ و بوی شماست .
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#184
Posted: 7 Jan 2013 14:31
۵
من بودم
و
تو بودی
من کوهی
و
تو کوهی
و بین من و تو ، تَراوای هوا
از آن پس وقت جذبه و برکت
من فرود آمدم
و
تو فرود آمدی
و من و تو در هم تَراویدیم.
دیگر نه کوه ، نه من ، نه تو
که درخت « ما »
مناجات این وادیست .
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#185
Posted: 7 Jan 2013 14:33
۷
فنای من هستی دوباره ست
و زندگی من دوپاره ست :
آن دم که آمدم و نبودم
و آنگاه که می روم و هستم .
پس من در تو زاده می شوم
ای هسته ی هستی.
و تو را چون غباری ، می تکانم
ای نیسته ی نیستی .
وقتست که خاک ، هسته را برُباید
و ابر پلک بگشاید .
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#186
Posted: 7 Jan 2013 14:33
عـــدل جهــل
وقتی که لاک پشت
از لاک تنگ
با مارها به صحبت یاری نشسته ، گرم
من در سکوت
دست بلند یاوری ام را
واپس کشیده ام .
من
با دانش صبور گیاهی
فرمان باد را
بر هر چه باد ، باد
آویز کرده ام
بر گوشهای تیز و به ظاهر بلند خویش .
پروا نمی کنم
با دست های کوته ناباوری ، کنون
من آتش سعایت دشمن را
پرواز می دهم .
اینک
نان و شراب را
با عدل خویش
تقسیم می کند .
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#187
Posted: 7 Jan 2013 14:34
خــانـه به دوش
پویند را ، ز خاک :
این مبدأ طلوع
وین مقصد غروب
گسستم .
با چار پیچ و چار مهره
سقف شگفت را
بر شانه ی ستبر دیوار
افراشتم .
و دست
بر دست کوفتم
از پیرهن غبار تکاندم .
آ ... ها ....
اینک اتاق
بر پایه ایستاده ، سبک بار .
اینک
من
آواره تر ز باد
بی مُولد و وطن
هر جا که خواستم
با چار پیچ و چار مهره
سقف شگفت را
بر پای می کنم .
من خانه ام به دوش
آواره تر ز باد ....
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#188
Posted: 7 Jan 2013 14:36
از حصــار ســال هـا
فرا خواندی م از حصار سال ها
و اما پاسخ من در کنون بود
طنین کلامت ،
حفارت قلم را باز گفت
گاه که پیوند بد آغاز را گواه بود
مرا تاب زشتی شهرتاشان تو نیست
که پستی در پوستشان بیدار ....
چون چشم گشودی
حصاری برتو بافت ،
دستی که گهواره ات را باید می جنباند
ننگشان که قلب را به سکه ی قلب فروختند .
می بینم در آبگینه ی دستم .
صدای زنجیر کتفت را
من « نیل »م که چون بخوانم ، خونبار می خوانم
و « دیوار ندبه » پژوک آن را باز می آورد .
ای « اورشلیم » یتیم
بازویم را سخت بگیر که از خاک بر خیزی
بر این باور ، استوارم که از سختان می توان گذشت
و اعتماد چشمان تو ،
زاد سفری که در پیش ...
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#189
Posted: 7 Jan 2013 14:37
مهتــاب مــی دمــد هنــوز ....
دیر آمدی اگر در شعرم
اما هنوز
آنجا می نشانمت که باید
که من تو را می شنیدم
رسا باد ! آوای آشنات
که کلام تو ،
تکرار ما بود .
من که با نسیمی برخاستم
در تو آویختم تُرد نازکم ،
و با تو می رویم و خون تو را می گویم .
باورم هست که سرنوشتی مقدرست
و گریزی نیست
اگرچه درها فراز .
بیاد دار
که شبگیر می خوانَدت
زان پیش که خون شب بر در گاه باشد
دست بر گوش بگذار
که مهتاب می دمد هنوز .
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#190
Posted: 7 Jan 2013 14:38
در ارتفــاع
اگر من نبودم
به کدام آه ، خم می شدی ؟
و اگر تو نبودی
کدام نوازش ، سر انگشتانم را اشارت می آموخت ؟
نظاره کن شعر گیاه را
سبزینه ،
هستی است .
مرا به خورشید چشمانت
متصاعد شو
در آوند هات
که در ارتفاع
چیزی تشنه است .
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)