ارسالها: 8911
#61
Posted: 25 Oct 2012 12:55
یک سایه
آن شب از شبهای گرم تیر بود
سرب مه ، در کام جنگل می چکید
سایه من ، روی دیوار اتاق
سایه اندام او را می مکید .
دختران زیر سفالین بام ها
داستان عشق ما ، می بافتند .
با نگاه آتشین بی قرار
ره درین خلوتسرا ، می یافتند .
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#62
Posted: 25 Oct 2012 12:57
آن بهـــــار و این بهـــــار
آن زمان ، از شاخسار ترد سیب
نو بهار مهر و شادی می دمید .
از زمین زنده ، آوند گیاه
خون گرم زندگانی می مکید .
شوق پنهانی به دل می آفرید
باد نمناک بیابان های دور ،
ذره هایش در مشامم می نشست
بوی زن می داد و بوی خون شور .
طعم سوزان سحرگاه سپید
درد را می کشت و شادی می فزود .
نور نیروبخش خورشید بلند
خواب را از پلک چشمان می ربود .
روز بود و روز بود و روز بود .
خستگی در دستهایم مرده بود .
تیرگی در کوچه ها جان می سپرد
روز ، شبها را به یغما برده بود .
هر نگاهی خوشه یی از نور بود .
هر تنی ، سرشار خون زیستن .
چون خلیجی پیش می رفت آن زمان ؛
هر هوس در پهنه ی احساس من .
دستها با دوستی پیوند داشت .
عشق بود و شادی و مهر وصفا .
هستی ما ، گرم کار زندگی
جوش خون در دستها ، در گام ها .
این زمان ، از راه می آید بهار ،
خسته گام و نیمرنگ و ناشناس .
من ندانم باز هم باید گشود
دستها را از پی حمد و سپاس ؟
ای آنکه یک شب بی خبر رفتی
ای آنکه تک آشنایی را ،
از خوشه ی انگور مستی ما ، تهی کردی .
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#63
Posted: 25 Oct 2012 12:59
برای گربـــــه ام
ای آنکه یک شب بی خبر رفتی
ای آنکه تاک آشنایی را ؛
از خوشه ی انگور مستی ها ، تهی کردی.
رفتی، شنیدم هر کجا رفتی
در آسمان رنگ ریا دیدی.
با هر لبی چون آشنا گشتی
صد خنده ی ناآشنا دیدی.
بازآ، که می دانم پشیمانی.
بازآ، به یاد ماجراهایی که می دانی ...
چون گربه ، پنهان شو در آغوشم .
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#64
Posted: 25 Oct 2012 13:00
قصه ساحل
نقش اندامش میان آب
رنگ خواب آشنایی در نگاهم ریخت .
ساق پایش همچو ماهی ، نرم
زیر دستم آمد و بگریخت .
آن قدر در گوش او خواندم
تا تهی شد خاطرم از شعر شورانگیز ،
شوری بازوی او ماند و لبان من
گرمی مرداد ماند و سردی پرهیز .
چون دو روح تشنه ، گرم عشق
با غم هستی در افتادیم .
شام ، از ره می رسید و ما
ماسه های خیس را از تن تکان دادیم .
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#65
Posted: 25 Oct 2012 13:01
از هر دری هزار
در را به روی غیر فرو بستیم
مهتاب را به خلوت خود خواندیم
یک سینه حرف بود به لبهامان
از هر دری هزار سخن راندیم .
می رفت ، تا حکایت دلهامان
افسون دست و خواهش تن هامان
ره گم کند به سینه و بر تابد
نور سحر ز روزن فردامان .
تن را به کار خویش رها کردیم
خورشید را ز خلوت خود راندیم
یک سینه حرف بود بهر عضوی
از هر دری هزار سخن راندیم .
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#66
Posted: 25 Oct 2012 13:04
شعـــر سبز
شب ، کنار شعله ی سبز بخاری رفته ام در خویش
باغ سبز شعله ها ، شعر دلاویزیست .
در من ، امشب چشمه ی احساس می جوشد ،
گریه خواهدشد ؟
بوسه خواهد شد ؟
یا گلی بر گور یاران صفا اندیش ؟
قطره های سبز باران ، قصه می گوید
زردی غم را
از شیار شیشه های مات ، می شوید .
دست من روی بخاری ، گرمی گمگشته یی را باز می جوید .
در نگاهم جنگل اندیشه های سبز می روید .
در اتاق خواب می خواند زنی پرشور :
« کوچه ها سبز و اتاقم سبز »
« شعله ی گرم چراغم سبز »
« ............... باغم سبز »
پرده های سبز توری می تپد آرام
از شکاف پرده می روید :
بازوان صبح مرمرفام .
لذتی ، چون لذت آدینه شبهایی که کوکش نیست .
می دود در دیدگان فسفرین ساعت بی تاب .
او ،
تهی از کام .
چانه اش را می گذارد بر سرم ، سنگین
ابر مویش می دود بر شانه ام ، لرزان .
می گشاید عقده ی دیرین
پشت دستم می شکوفد دانه ی باران .
دیده در آیینه می بندیم
جاده ی مومین و باریک نگاه ما
از دم گرم بخاری ، آب می گردد
چکه هایش فسفر شبتاب می گردد .
در اتاق گرم ، سوزد شبچراغ سبز
بر لب آیینه ماسیده ست :
« ای دو چشم سبز
در خزان زرد نگاهم ، شکوفا باش
ای دو چشم سبز
ای ... »
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#67
Posted: 25 Oct 2012 13:05
درها و دیوارهـــا
ما ، دو دیواریم .
ما ، دو دیوار بلند کوچه ای تنگیم .
دست معماری که شاید نام آن تقدیر - یا هر چیز دیگر بود -
خشت روزان جوانی را
روی هم می چید و می خندید .
قلب های نوجوان ما
در گل هر خشت می نالید .
ما ، دو دیواریم .
سال های سال
روزها ، شبها
رهگذرهای شتابان را به کار خویش می بینیم ؛
رهگذرهایی که سر در گوش هم دارند .
رهگذرهایی که تنهایند و تنهایند .
ما ، دو دیواریم و در ما پلک هر در ، بسته ی جاوید
تا نسیم گفتگویی از نهفت کوچه می خیزد
پلک درها ، با خیال دست پنهان نوازشگر
نرم می لرزد
دست پنهان نوازشگر ، ولی افسوس
پلک درها را به رؤیای گشایش گرم می دارد .
لحظه ها و پلک ها چون سرب .
ما ، دو دیواریم .
ما کنار خویش و دور از خویش می میریم .
ما اسیر پنجه ی معمار تقدیریم .
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#68
Posted: 25 Oct 2012 13:07
..............
هر نفس از رفته ها ، یادیست .
با همه خاموش بودن ها
بر لب هر جمله ی ناگفته ، فریادیست .
دشت دستم مانده و ، رد سوار یاد
با غبار آن شتابان ،
آشنا هر خط این هموار .
تا کران دشت :
- تا آنجا که شنزار نگاهم با افق پیوند می بندد -
آسمان سربی اندوه و تنهاییست .
بند تردیدی سواران را ز رفتن باز می دارد .
من ز عصیانی - که در رگهای دستم می جهد -
پرسم :
- با سواری ،
سینه ی او تشنه ی فریاد .
با سواری ،
پای او آزاد
در کدامین صبح آیا بشکنی دیوار این خاموش ؟
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#69
Posted: 25 Oct 2012 13:08
طـــــــرح
سکوت آشنایی در اتاق ما ، شناور بود ؛
چو ، مه ، در بامداد دره های جنگل گرگان .
سرم ، چون قایق تن بسته اندر ماسه های گرم .
فرو افتاد روی دامن خاکستری رنگش .
لب فنجان بخار قهوه می ماسید
به روی گردنم ابریشم گیسویش می لرزید .
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#70
Posted: 25 Oct 2012 13:09
پیش بینی
یکروز ، آخر ماهی افسانه ی دریا
بر ساحل خاموش ، می یابم تو را تنها .
بر خود فشارم پیکرت را تنگ تنگ تنگ
بر سینه ی زیتونیت آرام ،
فلس نگاه تشنه ی مشتاق می ریزم .
جامی ز سرب بوسه های داغ می ریزم .
خواهی که بگریزی .
خواهی که در امواج بی آرام ، آویزی
اما ز تاب بوسه ها ، بی تاب خواهی شد .
در پنجه ی من آب خواهی شد .
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)