ارسالها: 2554
#101
Posted: 9 Sep 2012 09:48
پند پدر
بهر «خيراللـه»، اهل قريهاي نزديك شوش
در ميان رعد و برق از آسمان آمد سروش
گفت: «در اين جا چرا بيخود چراني گوسفند؟
رو به تهران، آور و با مردم تهران بجوش
در سر هر كوچه و هر چار راه و هر سه راه
موز يا سيگار قالب كن به مردم با خروش
بايد اين جا از پي تأمين آب كلبهات
هي سبو را پر كني از رود و برگيري به دوش
ليك در تهران چو پيچانند شير آب را
زود مينوشند آب و، تند ميگيرند دوش
هيچگه «نيما» مقام فعلي خود را نداشت
در تمام عمر اگر بيرون نميآمد ز «يوش»
***
صبح، مسكين عازم تهران شد و تصميم داشت
كز براي كسب پول و مال، گردد سختكوش
بيك در تهران به تور عدهاي نااهل خورد
اصغر او را شيرهكش كرد، احمد او را باده نوش
آنكه از شور اميد، اول تنورش گرم بود
سرد شد آخر چنان كافتاد ديگ او ز جوش
نامه داد از بهر بابايش كه: «بابا، بچهات
گشته در اين جنگل مولا گرفتار وحوش
پول گيرد چنگ چنگ و زور گويد رنگرنگ
كلهپز، بقال، نانوا، قهوهچي، سبزي فروش
در هواي شهر تهران، دوده بيني يا كه دود
در سراي پير و برنا، سوسك يابي يا كه موش
هر چه پول اين جا به دست آرم به دكتر ميدهم
چون شود گاهي سراپاي تن من پر ز جوش»
نامهاش را كدخدا از بهر بابايش چو خواند،
رفت بابا مشورت با عمهاش كرد و عموش
بعد از آن در پاسخ فرزند دلبندش نوشت:
«يا سخن دانسته گوي اي مرد بخرد، يا خموش!»
گر بماني سال ديگر، قطب دين حيدر شوي
ماندهاي يك سال آنجا، سال ديگر نيز روش
گر كه ميخواهي گليم خود كشي بيرون ز آب
اين نصايح را ز من بشنو به گوش حق نيوش
عقل و هوش خود به كار انداز؛ چون در زندگي
ميرسد آخر به جايي، هر كه دارد عقل و هوش
گر كه ميخواهي تو هم يكساله ميليونر شوي،
در پي اعيان برو احمق، نه دنبال لشوش
ترك كن آنرا كه اسم وي «جليل» است و «خليل»
رو پي آن كس كه نام اَو «منوچ» است و «مموش»
روي در بخش خصوصي آر و بار خود ببند
پشت خم كن در بر سرمايهداري چون «انوش»
وز سياست آنچنان دم زن كه پندارند خلق
محرم «گورباچفي» يا مستشار «جرج بوش»
بعد از آن، ديگر تواني ساخت بهر خويشتن
كاخ زيبايي، مزين با تصاوير و نقوش
تا كه من هم در سر پيري كنم آسوده زيست
مادرت را هم به تهران منتقل گردان ز شوش
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#102
Posted: 9 Sep 2012 09:49
هر چه بادا باد!
به خنده گفت عروس ملوس را داماد
براستي كه تو شيريني و منم فرهاد
عروس قهقه سر داد و گفت در پاسخ:
براستي كه تو چون قندي و منم قناد
جواب داد: تو را رهبري به از من نيست
براستي كه تو شاگردي و منم استاد
عروس گفت كه: دور از تو كار من زار است
براستي كه تو افيوني و منم معتاد
جواب داد كه: از بند من نخواهي رست
براستي كه تو چون صيدي و منم صياد
عروس گفت كه: ما را ز هم جدايي نيست
براستي كه تو چون دادي و منم بيداد
جواب داد كه: من با تو كار دارم و بس
براستي كه تو چون گوشي و منم فرياد
عروس گفت: تو جزء وجود من شدهاي
براستي كه تو كاهويي و منم سالاد
جواب داد: چه زين خوبتر كه پيدر پي
بدين قبيل سخنها كنيم دل را شاد؟
بيا، بيا ز نخستين شب زناشويي
به هم دروغ بگوييم، هر چه باداباد!
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#103
Posted: 9 Sep 2012 09:58
گرگ و بره!
نگار احمق و اعجوبهاي هوار من است
همه سوار خرند و خري سوار من است
جو گربهاي كه بود دوستدار خوردن موش
كند هميشه تظاهر كه دوستدار من است
از او، كه مهلت صحبت نميدهد به حقير
شنيدن سخن پوچ، انتظار من است
چو گفتمش كه: بهارم زدست تست، خزان،
جواب داد: خزان تو نوبهار من است
كند هميشه ز شيطان دفاع و، ميگويد
سرشت اوست خميري كه از تغار من است
ز دست او به ستوه آمدم، ولي چه كنم؟
مگر زدام پريدن در اختيار من است؟
زمن مپرس كز اين راه ميروي به كجا؟
از او بپرس كه در دست وي مهار من است
دچار عرصه بيكار مهلكي شدهام
كه عاقلانهترين كار من، فرار من است
خدا ضعيفتر از بره آفريده مرا
شكار گرگ شدن كار آشكار من است
جفا كشيدن و تمجيداز جفا كردن
كه كار آدم فهميده نيست، كار من است
براي باربري بسكه دارم استعداد
هر آنكه خواسته حمال، خواستار من است
سخن ز قدرت من ميكنند و، ميخندم
كه آنچه مايه خنده است، اقتدار من است
من آن كلاغ سياهم به باغ آزادي
كه آنچه هيچ مهم نيست، قار قار من است!
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#105
Posted: 9 Sep 2012 10:00
عينك بدگماني...!
ميبري از بدگماني رنج بسيار، اي عزيز
مرگ من، زين بدگماني دست بردار، اي عزيز
هرچه خوش بيني برايت دلخوشي ميآورد
بدگماني ميكند كار ترا زار، اي عزيز
بدگماني عينكي تار است و تا برچشم تست،
تيره خواهي ديد گيتي را به ناچار، اي عزيز
گر، به هر چيزي به چشم بد گماني بنگري»،
انگبين را زهر بيني، مور را مار، اي عزيز
آشنا را غير خواني، رهنما را راهزن،
پاسبان را دزد داني، نور را نار، اي عزيز
زود ميگويي كه در آن جاكمين كردهست، دزد
چون فتد چشمت به غاري تيره و تار، اي عزيز
ليك شايد گر گذاري در درون غار، پاي
هيچ دزدي را نيابي اندر آن غار، اي عزيز
هركه گويد كرده كاري نيك، بهر مملكت
ميكني آن كار را فيالفور انكار، اي عزيز
«مفسد فيالارض»ها، رفتند از اين كشور برون
نيست از آنان به جا امروز آثار، اي عزيز
زشتكاران رفتهاند و نيك مردان ماندهاند
دادهاند اشرار جاي خود به اخيار، اي عزيز
باز اگر امروز بر اخياربندي، نارواست
وصله گر ديروز ميبستي به اشرار، اي عزيز
تهمت ناحق به اهل حق زدن، جرم است، جرم
كاش ميكردي به جرم خويش اقرار، اي عزيز
كار و بار هيچ كس عاري ز عيب و نقص نيست
اينقدر انگشت روي عيب مگذار، اي عزيز
چون خداوندي كه ستارالعيوب آدميست
بر عيوب خلق بايد بود ستار، اي عزيز
از جهان پيوسته امن و عيش ميخواهي، ولي
نيست راه زندگي همواره هموار، اي عزيز
غالباً هرجا كه عيبي هست، حسني نيز هست
عيب را ظاهر مكن، وز حسن ياد آر، اي عزيز
فيالمثل گر كارمند امروز كم گيرد حقوق
پول كم، دارد برايش سود بسيار، اي عزيز
مرد، چون كم پول شد، طبعاً غذا كم ميخورد
پر خوري او را نخواهد كرد بيمار، اي عزيز
چون نيفتد با حقوق كم به فكر ازدواج
در كمند زن نخواهد شد گرفتار، اي عزيز
تا كسي چشم حقيقت بين خود را وانكرد،
از حقايق هم نشد هرگز خبردار، اي عزيز
در گلستان جهان، هم خار هست و هم گل است
پاي گل بنشين و بگذر از سر خار، اي عزيز
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#106
Posted: 9 Sep 2012 10:00
مرا بگذار و بگذر
من دود سيگارم، مرا بگذار و بگذر
بهرت ضرر دارم، مرا بگذار و بگذر
غير از سيه رويي نخواهي ديدن از من
من چون شب تارم، مرا بگذار و بگذر
درمان درد اين و آن از من چه خواهي؟
من خود چو بيمارم، مرا بگذار و بگذر
جز جنس بنجل در دكان من نيابي
من كهنه سمسارم، مرا بگذار و بگذر
از راه و رسم من كسي سر درنيارد
پيچ و خم غارم، مرا بگذار و بگذر
من غصه مردم نخواهم خورد هرگز
بينور و بيعارم، مرا بگذار و بگذر
گر عافيت خواهي، مشو با من گلاويز
من چوبه دارم، مرا بگذار و بگذر
هرگز كسي كردار نيك از من نديده است
من اهل گفتارم، مرا بگذار و بگذر
از نيشهاي جانگزاي من بينديش
من بوته خارم، مرا بگذار و بگذر
خواهي كه زخم مهلكي از من نبيني؟
من چون سگ هارم، مرا بگذار و بگذر
منگر كه همچون شيرهاي هستم به ظاهر
من شير خونخوارم، مرا بگذار و بگذر
شمشيرم و گر در روم از جا به ناگاه
دخل تو ميآرم، مرا بگذار و بگذر!
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#107
Posted: 9 Sep 2012 10:01
ديكتاتوري در پشت رل
در خياباني تصادف كرد بنز موجري
با ژيان مهمل و مستعمل مستأجري
چون كه مستأجر خسارت خواست، موجر فحش داد
زور ميگويد به هر مستضعفي، مستكبري
اين عمل تنها به مستكبر نباشد منحصر
هر كه آمد پشت رل، شد زورگوي قاهري
مسگري ديدم چو مستان ميكند رانندگي
گفتم: اين مسگر مگر خوردست قبلاً مسكري؟
قدرت جادويي فرمان ماشين چيست؟ چيست؟
چيست فرمان؟ فيالمثل جادوگري، يا ساحري
چون كه قدرت دوستي جزء سرشت آدمي است،
ميدهد فرمان بدو فرصت كه گردد قادري
چون كه بگذارد به فرمان دست، ديكتاتور شود
هر كه باشد، كاتبي، يا كاسبي يا تاجري
تند راند تا فتد در پرتگاه نيستي
مايه عبرت شود در ديده هر عابري
راه خود را ميرود مغرور و حرفت نشنود
گر بدو گويي كه پويد ره به چرخ پنچري
گه به چپ مايل شود در راه خود گاهي به راست
چون نشيند پشت فرمان با لباس فاخري
تند ميراند به سوي سرنوشتي دردناك
تا فناي او خبر سازد براي مخبري
راه ما را سد كند، ناشيگري بيحد كند
با چنان كبري كه گويي باشد آقا نادري
كس ندارد ايمني، چون در تمام راهها
پشت فرمان است هر بد باطن خوش ظاهري
ميرسد جان مسافرها به لب از هول مرگ
چون كه فرمان نيست اندر دست مرد ماهري
هر كه خود بين است يا بيمعرفت، ديوانهاي است
زآن كه دارد در سري پر باد، عقل قاصري!
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#108
Posted: 13 Sep 2012 04:27
زندانهاي رنگارنگ!
تا قدم ننهاده بودم در لجنزار جهان،
بود جايي در ميان پيكري زندان من
چون به دنيا آمدم، يك چند يا گهواره بود
يا كه قنداق ملالت آوري زندان من
بعد از آن در كودكي، چون تنگناي بردگي شد
اطاعت از پدر يا مادري زندان من
چون كه رفتم در دبستان از پي كسب كمال
شد كلاس تنگ محتت پروري زندان من
در جواني آنقدر دنبال دل رفتم كه گشت
دوزخ سوزان هجر دلبري زندان من
از همان روزي كه رفتم زير بار ازدواج
شد سيه چال جفاي همسري زندان من
مدتي كار اداري داشتم،
يعني كه بود ميز تحرير و اتاق دفتري زندان من
گر زبي خوابي شبي افتادم اندر پيچ و تاب
گشت آن شب تا سحر گه بستري زندان من
زندگي با درد سر، از بند و زندان بدتر است
گشته است از بند و زندان بدترين زندان من
من نه جرمي كردهام، نه مستحق كيفرم
ليك پيوسته است، بيم كيفري زندان من
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#109
Posted: 13 Sep 2012 04:28
فرمانده و فرمانبر!
آخر شدي سوارم و گفتي: خر مني!
فرمانده تو هستم و فرمانبر مني!
گوئي مرا خدا ز براي تو ساخته است
من لوطي تو هستم و تو عنتر مني
خرمهره را كسي در و گوهر نخوانده است
تا گويمت كه هم در وهم گوهر مني
گفتي كه: «من شراب نشاط آور توام»
گفتم: «تو شوكران هلاكآور مني»
كوته كند خدا ز سركيسه حقير
دست تو را، كه عاشق سيم و زر مني
گفتم كه از غمت، چو بميري، رها شوم
ديدم اگر كه خاك شوي، بر سر مني
يك لحظه بي وجود تو آرام نيستم
من كشتي تو هستم و، تو لنگر مني
با دست خود، مرا كني آخر به زير خاك
من دانه توام، تو چو برزيگر مني
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#110
Posted: 13 Sep 2012 04:28
هيس...!
خوش است كر شدن از بيخ و، كور گرديدن
دروغگوي نديدن، دروغ نشنيدن
ره نجات ز چنگال شير، داني چيست؟
به جنگ شير نرفتن، ز شير ترسيدن
براي اينكه گرفتار دردسر نشوي
بفهم، ليك مكن ادعاي فهميدن
به زير چشم ببين دزد را، وليك مگوي
كه او چرا پي قاپيدن است و چاپيدن
مخند، گرچه در اين بيشه مايه خنده است
شغال بودن و چون شير شرزه غريدن
به پير ميكده گفتم كه رسم دو نان چيست؟
بگفت: بر سر مخلوق شيره ماليدن
بگفتمش: بزن از لاف زن مثالي، گفت:
چو كوه بودن و هر روز موش زائيدن
بگفتمش كه در اين جا وظيفه ما چيست؟
جواب داد: ز گمراه، راه پرسيدن
بگفتمش: چه بود معني تملق؟ گفت:
عجوزه را صنمي گلعذار ناميدن
بگفتمش كه چه رسمي است بدتر از همه؟ گفت:
به گرد سفره هر نانجيب گرديدن
برو در آب بزن نان خشك خويش و بخور
دهان خويش ميالا به كاسه ليسيدن
به پاي سفله منه سر، كه از تهي مغزي است
به پيش پاي خسان، همچو توپ غلتيدن
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"