ارسالها: 2554
#121
Posted: 13 Sep 2012 04:35
سال مبارك و ماه مبارك
عيد نوروز است، بايد زد به گزها گازها
بعد هم بايد روان شد سوي دندانسازها
رفت و روب آغاز گرديده ست و رونق يافتهست
كار پاروها و جاروها و خاك اندازها
بعد از اين، تا مدتي درباب نوروز است و بس
نغمهها، فريادها، آهنگها، آوازها
شاد باش است و مباركباد و تبريك و درود
آنچه بيني در سخنهاي سخن پردازها
در خصوص عيد، از اهل قلم، خواهيم ديد
شرحها، تفسيرها، اطناب ها، ايجازها
همره تصنيفهاي عيد، ميافتد به كار
عودها و ضرب ها، سنتورها و سازها
سال ميمون است سال نو، كه ميمون باد و خوش
بر همه خوش رقصها، قلاشها، غمازها
سال ميمون است ميمون، بهر هر كس كو مدام
رقص چون ميمون كند با ساز ميمونبازها
بهر ديد و بازديد از هر طرف افتد به راه
باز پاي پرسه زنها و شلنگ اندازها
ليك در ماه مبارك، جاي ديد و بازديد،
روزه داران، روزها دارند با حق رازها
نوشجانش باد آن مؤمن كه با پول حلال
مي خورد شب، مرغ ها و كبكها و غازها
مؤمن مفلس، كشد در دوزخ دنيا عذاب
ليك بيند در بهشت اكرام ها، اعزازها
با لباس سبز رنگ خود، به فرمان بهار،
سروها در باغ صف بندند، چون سربازها
بس كه شب ها، خلق، شيريني به جان نان خورند
لطمه ها بينند از قنادها، خبازها
ناز هر شيرين لبي را ميتوان ديدن، ولي
كي توان ديدن ز شيريني فروشان نازها؟
بهر جمع اسكناس از نو، دهن وا ميكند
كيسه عطارها، بقال ها،رزازها
واي بر آن كس كه بهر جامه نو رو كند
بر در بوتيكها، خياطها، بزازها
هر فقيري، ميكند با قرض، خود را نونوار
جمله ميكوشند تا در پرده ماند رازها
بدترين جنس است و دكاندار با قيد قسم
با تو گويد كاين ز اعلاهاست، يا ممتازها
مشتري ها در كمند كاسبان زيرك اند
چون كبوترها اسير پنجه شهبازها
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#122
Posted: 13 Sep 2012 04:36
بيچاره شاغلام!
در شماره بيست و سوم گلآقا، برادر گرامي، جناب حروفچين، در شعر «سدمعبر» بنده، به جاي «بيزور و بيزر»، «بيزور و بينان» چيده بود! و چون «زر» با «در» و «بر» و «كافر» و «كيفر» قافيه ميشد، آقا، با «نان» غير قبل هضم خود، نان قافيه شعر را آجر كرده بود!
بدين مناسبت شعر ذيل درباره لغزشهاي حروفچيني به ذهنم رسيد كه تقديم ميكنم
صياد روزگار به هر جا كه دام چيد،
آنرا براي صيد من تلخكام چيد
در زحمتم فكند خطاي حروفچين
با هر عبارتي كه به سعي تمام چيد
من «تولهسگ» نوشتم و او «قلوهسنگ» خواند
من «خشتخام» گفتم و او «پشتبام» چيد
در شعر بود: «بر لب ما آمده است جان»
«جان» را، به عمد يا ز سر سهو، «جام» چيد
گفتم كه انتظام ز هر باب واجب است
او «انتظام» را به خطا «انتقام» چيد
گفتم كه: سروران همه خدام ملتاند
«خدام» را ز روي تعمد «جذام» چيد
گفتم: كدام جرم از اين قوم سرزده است
آقا «كدام» را زبرايم «مدام» چيد
كردم دعا كه دولتشان باد بر دوام
اقا «دوام» را، به تغافل، «عوام» چيد
گفتم كه: عاقبت همه كس ميرسد به كام
او «كام» را نخواند درست و «زكام» چيد
چون عاقبت دراز شود پاي «شاغلام»
هر جا كه نقشهاي فلك بد مرام چيد،
من هم يقين اگر ز «گلآقا» كنم گله
گويد كه شعرهاي تو را «شاغلام» چيد!
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#123
Posted: 13 Sep 2012 04:36
تلويزيون!
شب، هر كه چو شير مرد جنگي است،
يا هر كه چو پير مرد بنگي است،
آن سفله كه مظهر دورنگي است،
و آن نفله كه خانهاش كلنگياست،
القصه زه هر گروه و دسته است،
پاي تلويزيون نشسته است
من شكر خداي ميگزارم
كز رنج و ملال بر كنارم
زيرا تلويزيون ندارم
جمشيد، رفيق دل فگارم
داني ز چه رو ملول و خسته است؟
پاي تلويزيون نشسته است!
آن زن كه نشسته دل فسرده،
شب دزد جواهرش نبرده،
پول و پلهاش كسي نخورده،
فرزند عزيز او نمرده،
گر زار و حزين و دلشكسته است
پاي تلويزيون نشسته است
آن كس كه نداشته است چاره
جز ديدن فيلم پاره پاره
كو ديده دوباره و سه باره
و آنكوست اسير يك اداره
چون مغز كه در حصار هستهاست
پاي تلويزيون نشسته است
آن باز نشستهاي كه شد گم،
در بحر خرافه و توهم،
محو است ز روي او تبسم،
رفتهاست ز ياد او تكلم،
زيرا ز جهانيان گسسته است
پاي تلويزيون نشستهاست
با اينكه فلان جوان رعنا
صد «بيست» گرفته بهر انشاء
دستور زبان فارسي را
ديگر نكند رعايت آقا
گر پاك از اين قيود رسته است
پاي تلويزيون نشسته است
آن مرد، كه فارسي نداند،
هرگز به فرنگيان نماند
يك شعر، درست اگر نخواند،
بي عيب سخن اگر نراند،
انشايش اگر شكسته بسته است
پاي تلويزيون نشستهاست
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#124
Posted: 13 Sep 2012 04:37
پاسخ دندانشكن
به دوستي كه تازه به رياست ررسيده و آبي زير پوستش افتاده، براي انجام كاري رجوع كردم و اميدوار بودم كه برخيزد و سر و رويم را ببوسد و دستور دهد كه فوراً كارم را انجام دهند. ولي، برعكس، چنان برايم قيافه گرفت كه عطايش را به لقايش بخشيدم و به خانه برگشتم و اشعار ذيل را برايش فرستادم:
اين پايه بلند، كه آوردهاي به دست
هم خودپسند كرده و هم خودستا ترا
اي دوست، تانيافته بودي تو اين مقام
هم پاك ديده بودم و هم پارسا ترا
امروز كاين مقام، نصيب تو گشته است
بينم از آن صفات مقدس، جدا ترا
امروز ديگر آدم ديروز نيستي
شايد كسي درست، نيارد به جا ترا
لعنت به منصبي و مقامي كه اين چنين
بيگانه كرده است ز هر آشنا ترا
نفرين بدان رياست ده روزهاي كه سخت
پرخاش جوي سازد و پر مدعا ترا
بدخو ببارت ارد و بد اخم و بد قلق
بد عهد و بد عمل كند و بد ادا ترا
چندان كه دور ساخته از آدميتت
نزديك كرده است به راه خطا ترا
داني كه چيست ميز رياست به راستي؟
آن چار پايهاي كه كند چارپا ترا!
ولي او هم ذوق به خرج داد.
پاسخ دندان شكني در حدود اشعار زير برايم فرستاد:
صبح از براي ديدن من آمدي، ولي
من در اتاق خويش، نكردم صدا ترا
داني كه بد سلوكي من علتش چه بود؟
چون ژنده پوش ديدم و يك لا قبا ترا
گفتم: مگر به سابقه الفت قديم
باشد ز من توقع بيانتها ترا
از ترس اشتهاي زياد تو، ناگزير
بستم در اتاق و ندام غذا ترا
جاهي كه ناروا به من امروز ميرسد
روزي رسيده بود به كف ناروا ترا
ديروز اگر كه بود بلايي نصيب من
امروز گشته است نصيب، آن بلا ترا
روزي ترا به محنت من اعتنا نبود
امروز نيز من نكنم اعتنا ترا
نفرين به من مكن، به فلك كن كه اين چنين
محتاج ميكند به من بيوفا ترا
طبع زمانه فكر تعادل نميكند
ايام، يا مرا دهد اقبال، يا ترا
تا كار و بار من بد و وضع تو خوب بود
خواندم به از برادر خود بارها ترا
اكنون تو آنچناني و ماييم اين چنين
ديگر چه نسبت است به امثال ما ترا
بايد به حسن خدمت و اظهار بندگي
اشراف را فريفته سازم، چرا ترا؟
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#125
Posted: 13 Sep 2012 04:37
فرهنگ شيطاني غرب!
«شيطان، براي اينكه مرد را به دام زن اندازد، ميان خانمها لوازم آرايش را معمول كرد.»- لاروشفوكو
زن در آغاز وجود اينهمه جذاب نبود
كه فتد مرد ز عشق رخ او در وسواس
كس لبش را به لب لعل نميكرد شبيه
كس رخش را به رخ ماه نميكرد قياس
رفت ابليس در انديشه كه رنگي ريزد
تا شود عشق اناث(۱) آفت ايمان اناس(۲)
شام ترياك خورد از غم توران، هوشنگ
صبح قداره كشد بر سر عذرا، عباس
بر سر عشق زن آن مرد كه خير الناس است
تن به پستي دهد انسان كه شود شر الناس
بهترين دوست، چو آيد به ميان پاي زني
بي وفا گردد و خائن شود و حق نشناس
گشت ابليس خبر دار كه بيش از هر چيز
زن كند زشتي و زيبايي خود را احساس
هر زن زشت كه از زشتي خود با خبر است
زشتي چهره وي ميگزدش چون كك و ساس
نقشهاي ريخت كه زيبا و فريبا كندش
آنچنان كز سر هر مرد، برد هوش و حواس
به زن زشت چنان ظاهر زيبا بخشد
كز پياش مرد ز تهران برود تا تگزاس
عكس او هر كه ببيند دلش از دست رود
خاصه آن عكس كه كرده است رتوشش عكاس
به زنان گفت كه: «با هفت قلم آرايش
خوب و زيبا شود آن چهره كه زشت است و قناس»
به زن آموخت كه زيب سر و گردن سازد
لعل، ياقوت، طلا، نقره، برليان، الماس
ياد دادش كه كله گيس نهد بر سر خويش
تا ندانند خلايق كه سري دارد طاس
دمبدم لاك به ناخن زند و روژ به لب
پشت هم عطر گل سرخ خرد يا گل ياس
هوس جامه فاخر به سر او انداخت
تا كه هي پول ز شوهر طلبد بهر لباس
هستي شوهر خود را دهد آخر برباد
تا كه پوشد خز و ديبا و نپوشد كرباس
لاجرم، گاه زني از پي خرج سر و پز
ديزي و ديگ گرو ميدهد و تا به و طاس
حلقه غم شد و بر گردن شوهر افتاد
طوق زرينه كه با گردن زن يافت تماس
گشت مسكين ز خريد زر و زيور منصور
يافت ثروت ز فروش در و گوهر الياس
واي از آن مرد كه در دام زن بوالهوس است
زآنكه بيچاره چو موري است كه افتاده به طاس
جامه شيك و زر و زيور و اسباب بزك
همه را نقشه ابليس نهاده است اساس
وز براي بزك آموزي و مدبازي زن
غربي كيسه بر امروزه گشوده است كلاس
وين كلاسي است كه ابليس در آن درس دهد
اي دو صد لعن به شيطان لعين الخناس
۱- اناث: زنان
۲- اناس: مردم
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#126
Posted: 13 Sep 2012 04:39
آن كه امروز به جايي برسد بيزر، كيست؟
آن كه تا اوج ترقي بپرد بيپر، كيست؟
جام قدرت كند آخر همه را مست غرور
آن كه سرمست نخواهد شد از اين ساغر، كيست؟
ميكند بيخرد از جهل، بدي با نيكان
آن پسر بچه كه گل را نكند پرپر، كيست؟
مفت خور بر سرما ريخته از چار طرف
آن كه يكباره براند همه را از در، كيست؟
طرفي سيل عراقي، طرفي افغاني
طرفي نيز كويتي، طرف ديگر، كيست؟
غير از آن رند كه خر كرده خريداري را
آن كه خر مهره فروشد عوض گوهر، كيست؟
گر كه نانواي محل يار فقيران نشود،
آن كه شبها نرود گرسنه در بستر، كيست؟
دوش با محتكر زشت نهادي گفتم:
آن كه همچون تو، كند جامعه را منتر، كيست؟
آن كه مانند تو جنسي بخرد يك تومان
بعد بفروشدش از صد تومن افزونتر، كيست؟
بين دزدان تبهكار، كه روز افزوناند
آن كه افزون ز تو كشرفته دراين كشور، كيست؟
گفت: اينها همه البته درست است، ولي
من و امثال مرا، آن كه دهد كيفر، كيست؟
گفتمش: دولت ما دخل تو خواهد آورد
گفت: آن كس كه كند حرف تو را باور، كيست؟
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#127
Posted: 13 Sep 2012 04:40
زندان مكافات
مردي نه به اخلاق مقيد، نه به دين بود
چون بنده فرمانبر شيطان لعين بود
پول و پله از صبح الي شام سرازير
در كيسه آقا ز يسار و ز يمين بود
ميكرد سكونت به يكي كاخ مجلل
در باغ بزرگي كه چو فردوس برين بود
در دانه او دختر باريك مياني
موسوم به صغرا و ملقب به شهين بود
آن كاخ فلك رفعت و آن ثروت سرشار
محصول خريداري و پخش هروئين بود
گفتم: بكش اي دوست از اين كار خطا، دست
دائم نتوان فاتح و پيروز چنين بود
گفت: اين سخنان چيست كه گويي؟ ره توفيق
ز آغاز همين بود و همين بود و همين بود
ز آن گرد سپيدي كه به اكسير شبيه است
زرين شده امروز، ظروفي كه مسين بود
از صحبت آن ديو صفت دست كشيدم
زيرا كه خطرناكتر از اژدر و مين بود
دولت نتوانست بگيرد مچ وي را
با اينكه ز هر حيث بدو سخت ظنين بود
ميجست ز هر دام به تر دستي و، غافل
از حادثهاي شوم كه او را به كمين بود
افتاد به زندان مكافات كه صدبار
بدتر ز گرفتاري زندان اوين بود
شش سال دگر نيز، شبي بازهم او را
ديدم كه پريشان و سيه روز و غمين بود
ناليد كه: شد دختر من هم هروئيني
آن شوخ كه خورشيد رخ و ماه جبين بود
بستم به نجاتش كمر همت و، كردم
اقدام به هر كار كه معقول و متين بود
هي بردمش از بهر مداوا به اروپا
آن جاي كه درمان به ره و رسم نوين بود
آن پول كه از بهر عوض كردن خونش
نه مرتبه دادم، به دو صد گنج قرين بود
هر بار فراز آمد و معتاد شد از نو
اين بار به جان تو، كه بار دهمين بود
ميخواستم از نو به اروپا برمش، ليك
ديگر نفس او نفس بازپسين بود
او رفت ز دست من و، اندر پي او نيز
رفت آنچ مرا ملك و ده و باغ و زمين بود.
***
از غصه خود قصه همي كرد و همي ريخت
از ديده به رخ اشك، كه بسيار حزين بود
آنجا زدم از حافظ شيراز تفال
وين بيت در آمد، كه بجا و نمكين بود:
گفتم كه خطا كردي و تدبير نه اين بود
گفتا: چه توان كرد كه تقدير چنين بود!
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#129
Posted: 13 Sep 2012 04:41
در وصف آقاي گراني!
بسكه آقاي گراني سرگراني ميكند،
واي بر هر كس كه با وي زندگاني ميكند
كشور ما را تصرف كرده، معجز را ببين
چون ندارد لشكر و كشورستاني ميكند
هر يكي از شهرها دارد به ظاهر حاكمي
ليك در باطن فقط او حكمراني ميكند
زور آقاي گراني، بدتر از باري گران
قامت چون تير مردم را كماني ميكند
پيكر خود را قوي ميسازد و فربه، ولي
هيكل پير و جوان را استخواني ميكند
گرچه عمر ما شود كوته در اين آب و هوا
او يقين دارم كه عمر جاوداني ميكند
پيرمردي گر كشد پيوسته در بازار آه
ياد قيمتهاي ايام جواني ميكند
نرخ جنس صد ريالي، ميشود ناگه دويست
اين گراني حملههاي ناگهاني ميكند
تا نگردد هيچ نرخي جيم از درگاه او
از سر بام تورم ديدهباني ميكند
گنج او در رنج ما و اجر او در زجر ماست
ما چو غمگين ميشويم او شادماني ميكند
ميرساند پشت هر گردن كلفتي را به خاك
تا به ميدان تورم پهلواني ميكند
هر حريفي را به كشتي بر زمين افكنده است
و ندر اين فن ادعاي قهرماني ميكند
بهر هر مردي كه مي خواهد سوار او شود
همچو اسب سركشي، جفتكپراني ميكند
هيچ كس با او نمييابد به كشتي چيرگي
گرچه در اين راه دائم جانفشاني ميكند
به كه در اين باب از بهرت مثالي آورم
اي خوش آن كو از بيان درك معاني ميكند
فرض كن ديده است يك آتشنشان بيوقوف
قله آتشفشان، آتشفشاني ميكند
با دو ماشين آب و ده گز لوله سوراخدار
پاي كوه انديشه آتشنشاني ميكند!
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#130
Posted: 13 Sep 2012 04:42
دست بردار از سرم، اي عقل!
ميگويند: عقل واژهاي است كه از «عقال» گرفته شده است. عقل در عربي به معني بندي است كه با آن زانو يا پاي شتر را ميبندند و او را از راه رفتن باز ميدارند. به اصطلاح امروز عشق مثل پدال گاز است و عقل مثل ترمز! عشق آدمي را شير ميكند كه بيمحابا به سوي مقصود بشتابد ولي عقل هي با پند و اندرز و هشدار و اخطار چوب لاي چرخ آدم ميگذارد.
بيخود نيست كه گفتهاند:
عاقل به كنار دجله تا پل ميجست
ديوانه پابرهنه از آب گذشت!
تا تو، اي عقل، كردهاي رامم،
شدهاي از چهار سو دامم
هيچ روزي ندادهاي كامم
هي به اندرز كردهاي خامم
دادهاي ديدهاي ترم اي عقل
دست بردار از سرم اي عقل
پا به هر راه تازهاي كه نهم
سرزنشهاي تست، سد رهم
سايه شوم تست، دامگهم
هرچه زين دام خواستم برهم،
نشد آخر ميسرم اي عقل
دست بردار از سرم اي عقل
تو ندادي اجازه از آغاز
كه برقصم درست با هر ساز
لاجرم ماندم از ترقي باز
نيست اكنون به كيسهام يك غاز
از گداهم گدا ترم اي عقل
دست بردار از سرم اي عقل
من ز دنيا و مردم دنيا،
بهره هرگز نميبرم، زيرا
ديدهام را تو كردهاي بينا
كانچه بينند، ديگران زيبا
همه را زشت بنگرم اي عقل
دست بردار از سرم اي عقل
بي تو هر خار زار گلزار است
با تو گل نيز بدتر از خاراست
بي تو همواره بار من بار است
با تو پيوسته كار من زار است
زار و بيزور و بيزرم اي عقل
دست بردار از سرم اي عقل
سعي داري كه با نصيحت و پند
نگذاري كه بنده هم يكچند
بكنم آنچه ديگران كردند
تا به دستم فتد مقام بلند
پاك بر بستهاي پرم اي عقل
دست بردار از سرم اي عقل
مدتي ترك كن مرا و برو
تا نشينم به تخت كيخسر و
نان خشكم بدل شود به پلو
من روم تند و تند و تند جلو
گر نباشي تو رهبرم اي عقل
دست بردار از سرم اي عقل
تا به زنجير تست، پيوندم،
نيست در فقر، مثل و مانندم
تا به كي مينهي به پا بندم؟
فرض كن من به كل خرم اي عقل
دست بردار از سرم اي عقل
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"