ارسالها: 2554
#41
Posted: 28 Aug 2012 10:57
درباره عينك بدگماني
شعر «عينك بدگماني» بنده را – كه در شماره چهاردهم «گلآقا» چاپ شده بود – عدهاي با عينك بدگماني خوانده و از باب صرفه جويي به جاي گوجه فرنگي و تخممرغ كه خيلي گرانتمام ميشود، نامههاي محبت آميز به طرفم پرتاب كردهاند.
عدهاي مؤدبانه و عدهاي هم با تعارفات چالهميداني اعتراض فرمودهاند كه چرا من گفتهام خوشبين بايد بود و بدبين نبايد بود و از اين حرفها... خوب، مگر قرار است كه من هرگز اشتباه نكنم؟ مگر دردنيايي كه بزرگترين سياستمداران گاه به اشتباهات خود اعتراف ميكنند، كسي هست كه از اشتباه مصون باشد؟ اين شتري است كه دم خانه همه كس ميخوابد. خواه نويسنده و شاعر باشد خواه خوانندهاي كه آثارشان را ميخواند. بله، خوانندههم ممكن است دچار اشتباه شود.
سوء تفاهم در ميان خوانندگان، غالباً از اين جهت پيش ميآيد كه نويسنده يا شاعر، كلمات را با رعايت احتياط كامل، دقيقاً ميسنجد وروي كاغذ ميآورد ولي خواننده عزيز، مقاله يا شعر او را سرسري ميخواند و عجولانه هم نتيجهگيري ميكند. من اگر گفتم: «مفسدفيالارضها رفتند از اين كشور برون» اينحرف بيشتر جنبه شوخي داشته است. چنين اظهار نظري در مجله گلآقا چاپ شده، نه در يك نشريه جدي كه برخي آن را جدي تلقي كردهو جوشي شدهاند.
شعر «عينك بدگماني» سرپا طنز و طعن و تمسخر بود چنانكه اواخر آن به اين ابيات ميرسيد:
غالباً هر جا كه عيبي هست، حسني نيز هست
عيب را ظاهر مكن، وز حسن يادآر اي عزيز
فيالمثل گر كارمند، امروز كم گيرد حقوق
پول كم، دارد برايش سود بسيار اي عزيز
مرد، چون كم پول شد طبعاً غذا كم ميخورد
پر خوري او را نخواهد كرد بيمار اي عزيز
چون نيفتد با حقوق كم به فكر ازدواج
در كمند زن نخواهد شد گرفتار اي عزيز...
به هر حال، عدهاي همه آن شوخيها را جدي پنداشته و نامههايي فرستادهاند كه برخي به شعر است و همين نشان ميدهد كه شاعري از عهده همه كس بر ميآيد و بعضي از همكاران گرامي كه خيلي به استعداد خود ميبالند تصور نفرمايند اين مدال افتخار فقط به سينه امثال مازده شده است.
اينك به نقل قسمتي از آنها ميپردازم تا هم گلآقا بداند كه مردم از او توقع چه نوع مطالبي دارند و هم برخي از دولتمردان كه ضمن سمينارهاي مختلف وعدههاي رنگارنگ ميدهند توجه فرمايند كه وقتي ما، حتي به شوخي قريب يكهزارم بيانات دلفريبشان را به نظم ميكشيم عدهاي چه به روزمان ميآورند.
آقاي «عليناصري» - از تهران، در پاسخ بنده اشعاري فرستادهاند كه چند بيت آن چنين است:
بردهاي از خوش گماني سود سرشار اي عزيز
چون نبودي مثل اينجانب گرفتار اي عزيز
زير پايت گر چو من جز تكهاي موكت نبود
كي تو ميگفتي زخوش بيني دگر بار اي عزيز؟
سخت وضع اقتصادي مبهم و پا در هواست
وضع درمان، وضع دارو بس اسفبار اي عزيز
گفته بودي «مفسد فيالارضها رفتند» ليك
در كف آنهاست اكنون نبض بازار اي عزيز
رنج را مستضعفين بردند در اين مرز و بوم
گنج را مستكبرين بردند هر بار اي عزيز
هر كسي دم زد ز كار خويش و هي تعريف كرد
خود پسند است اونه اهل عشق و ايثار اي عزيز
در چنين وضعي، شكسته عينك خوش بيني ام
روز روشن، گشته در چشمم شب تار اي عزيز
از ساري آقاي «دكتر- س» ضمن نامه اي مرقوم فرمودهاند: «... حيف است از پيش كسوتي چون حالت كه مردم را دعوت به لاسبيلي در كردن ميكند و كشور را مدينه فاضله ميبيند...»
اشعاري هم بدرقه فرمودهاند كه چند بيتش را در اينجا به عرض ميرسانم:
عينك خوشبيني از جيب چه كس كش رفتهاي؟
از طبيب محترم يا يار غمخوار اي عزيز؟
ما زياران چشم ياري داشتيم، اي واي ما!
حيف و افسوس از تو و آن نغز گفتار اي عزيز
شاعر مردم تو بودي سالها در اين ديار
نيش طنزت كارگر بر قلب بدكار اي عزيز
ليك، اكنون كاين خلايق چشم در راه تواند
چشم ميپوشي ز روي خصم غدار اي عزيز...
به امضاء دانشجوي بيداردل» هم اشعاري رسيده كه قسمتي از آن را نه عفت قلم اجازه نقل ميدهد نه قانون مطبوعات، و گرنه با كمال افتخار نقل ميكردم چون كسي كه شعر مرا ميخواند لابد مرا دوست دارد و هر چه از دوست ميرسد نيكوست:
شمهاي از اظهار مرحمتشان بدين قرار است:
زنگي مستي و با تيغ قلم ره ميزني
كن غلاف اين خامه رسوا و خونبار اي عزيز
چون رطب خود ميخوري، منع رطب چون ميكني؟
كم تملق گو تو در اشعار و گفتار اي عزيز
بر لب گور است پايت، يك كمي آزاده باش
توبه كن بر در گه دادار غفار اي عزيز
ضمناً ايشان تصور فرمودهاند من اهل لار هستم يا خروسلاري به خروسيمي گويند كه در لار پرورش يافته باشد، از اين رو گفتهاند:
لار جاي رادمردان دلاور بودهاست
بيش از اين رسوا مگردان مردم لار اي عزيز
بهتر آن باشد كه تا رسوا نگردي بيشتر
زود بربندي تو خود ديوان اشعار اي عزيز
بچشم. متقابلاً اين سه بيت را عرض ميكنم و ديوان اشعارم را ميبندم:
گر كه از دولت كني، حتي به شوخي، انتقاد
از برايت دردسر مياورد بار اي عزيز
ور شوي با اهل دولت همزبان حتي به طنز
فحش از ملت خوري خروار خروار اي عزيز
تا بداني خود كه امروز اندرين حال و هوا
طنز پردازي بود مشكل ترين كار اي عزيز
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#42
Posted: 28 Aug 2012 11:10
مترو ي تهران و برق ايران
ساختمان متروي تهران به سرعت پيشميرود و تاكنون ۲۳ كيلومتر تونل، در عمق متوسط بيست و پنج متري زمين كنده و ساخته شده است. كار اين شبكه وسيع كه شرق و غرب و شمال و جنوب تهران را به هم وصل ميكند از چهار سال پيش شروع شده و تا دو سال ديگر پايان خواهد يافت.
در عينحال، برق از نود سال پيش در ايران به كار افتاده و در طول اين مدت كه قريب يك قرن است هنوز معايبش برطرف نشده. چرا؟
بهياد همت و عزم دلاورها و پر دلها
«الايا ايهاالساقي ادركأساً و ناولها»
از اول هر كه شد مأمور مترو ساختن گفتا
كه كار آسان نمود اول، ولي افتاد مشكلها
به مترو سازي اندر دوره طاغوت، افرادي
كمر بستند و همچون خر فروماندند در گلها
وليكن كار مترو را كنون مردي به كف دارد
كه تا امروز كوششهاي او داده است حاصلها
چو كار امشب به دست ناخدايي كاردان افتد
رسند البته كشتيها، سحر سالم به ساحلها
رسد سي ماه ديگر كارهاي مترو تهران
به پايان و شود آغاز دور شادي دلها
دگر آسوده گرديم از ترافيكي كه ميآرد
غبار و دود و گند آن براي سينهها سل ها
به سرعت ميرسند افراد با مترو به كار خود
پسرها، مردها، زنها، معلمها، محصلها
به تندي دست كاسب ها گشايد قفل دكاكين
به سرعت پاي عاشقها رسد در كوي خوشگلها
دگر در راه بندان بر نخواهد خورد ماشينت
به گاري ها كه يابوهايش اندازند پشكلها
نخواهد داشت ديگر ناز تاكسي آن خريداري
كه تا كسي افد از مد چون دليجانها و محملها
بهعذر راه بندان خيابان، صبحها، اغلب
دوساعت دير ميآيند، پشت ميز كاهل ها
ولي فردا دگر مترو مجال طفره نگذارد
براي كارگرها و اداري ها و شاغلها
زنم گفتا: «گر اين مترو به برق شهر ميگردد
به واگنهاي آن البته ننشينند عاقل ها
كه اين برق مفنگي چونكه پي در پي ز كار افتد
مسافر ول معطل ميشود در توي تونل ها»
بدو گفتم:«مباش اي نازنين زين باب دلواپس
كه هر گز برق مترو نيست همچون برق منزلها
بلي، نيروي مترو هم بود برقي جداگانه
نه اين برقي كه افتاده است در دست شل و ول ها»
نود سال است برق مملكت معيوب، چون كارش
بود در دست ناشي ها، نه اندر دست عامل ها
هر آنكو ميشود مسؤول برق مملكت، بيني
بود مسؤول و در كار است عاجزتر ز سائل ها
اگر گويد به كار برق، مشكل هاست، ميگويم
تو را آورده اند آخر براي حل مشكلها
***
خدا يا، اي كه روزي ميرساني غالباً يكسان
به نادانان و دانايان و عالمها و جاهلها
تو كز رحمت مدد كردي براين كشوري كه شد غالب
به مكر ديو ها و غولها و ماكياولها
به حق دولت جمهوري اسلامي ايران
كه ميكوشد كه حق ها را جدا سازد زباطلها
همان طوري كه ايران مسلمان را رها كردي
به لطف از چنگ ظالم ها و دادي دست عادلها
ز راه مرحمت، باري، زمام برق ما را هم
بنه در دست ما هرها و لايق ها و قابل ها
كه برق مملكت ديگر نبيند روي خاموشي
نگردد قطع برق شهر هر شب عقده دلها
نلغزد پاي كس در گل به تاريكي چو سرمستان
نفلتد مرغ دل در خون ز خاموشي چو بسملها
چو ما مقبول در گاه تو ايم اكنون، بكن لطفي
كه گردد برق ماهم راستي چون برق مقبلها
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#43
Posted: 28 Aug 2012 11:12
بهار اميد
آمد بهار و ، باغ، از تو بارور شد
روي چمن زيباتر و رخشندهتر شد
سرخ و سبزي آمد و زردي بدر شد
در باغ، نقاش طبيعت نقشگر شد
هر سو پديد آورد صد ها نقش، ناگاه
آن گل، كه بود اندر نقاب غنچه ديروز،
بشكفته همچون نوگل بخت تو امروز
آورد از بهرت پيامي پيك نوروز
گفتا كه در هر كار پيروز است، پيروز
آنكو نميرنجد ز هر رنج روانكاه
اين قوس رنگارنگ، آن رنگين كمان است،
كو همچو طاق نصرتي بر آسمان است
گويي كه از پيروزي و نصرت نشان است
اين خط خوش را معني و مفهوم آن است
كز آسمان آيد نويد نصرت و جاه
چون بلبل خوشخوان، كه با آواز دلبند،
تسبيح خوان گردد سحر دلشاد و خرسند،
در خلمت دل، كن تو هم ياد خداوند
تا پرتو ايمان بتابد در تو يكچند
چون نورخورشيدي كه ميتابد سحرگاه
ديدي كه طي شد آن خزان با آن رخ زرد؟
ديدي كه بگذشت آن زمستان با دم سرد؟
ديدي كه آمد نوبهار و گل برآورد؟
نوميد از درمان مشو، اي خسته از درد،
دائم نماند زير ابر تيره گون ماه
با اينكه پيش پاي ما راهي دراز است،
راهي كه سرتا سر نشيب است و فراز است،
تا ياورت لطف خداي چاره ساز است،
پيوسته بر رويت در اميد باز است
دستت مباداز دامن اميد كوتاه
اميد همچون دوست، نوميدي است دشمن
آن است همچون رهبر و اين است رهزن
يأس است چاه بيژن و، اميد بيژن
اما تويي در اين ميان همچون تهمتن
مگذار كآن بيژن بماند در ته چاه
منگر كه دارد دشمنت فرو شكوهي
زنهار، تا هر گز نباشي ز آن گوهري
كز بهر شان هر مشكلي آرد ستوهي
گر هست در چشم جبان كاهي چو كوهي
درديده دريادلان، كوهي است چون كاه
مردي كه روئين عزم و پولادين ارادهاست،
صدبار اگر درچاه بدبختي فتاده است،
بار دگر بر بام نصرت پا نهاده است
همت، چو حاتم، با دل و دست گشاده است
ناكام كس را بر نگرداند زدرگاه
بي سود و بي حاصل نماند جانفشاني
بر سينهاي كوشد سپر در پهلواني،
خواهد درخشيدن نشان قهرماني
فالي گرفتم از كتاب آسماني
آمد چنين: «لاتَقْْنَطو امِن رَحمةِالله»(۱)
۱) از حرمت خداوند نااميد نشويد (سوره زمر، آيه ۵۳)
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#44
Posted: 28 Aug 2012 11:18
مطبوعات ايران در نيم قرن پيش
قصيده ذيل در تاريخ بيست و پنجم ارديبهشت ۱۳۲۱، زماني كه آتش جنگ جهاني دوم در اروپا شعله ميشيد و دود آن به چشم ما ميرفت و روزگار ما را تيره و تار ساخته بود، راجع به اوضاع اسفناك ايران آن روز سروده شده و ضمناً در هر بيت آن نام يك يا دو سه روزنامه يا مجله آمده است.(۱)
دم بهار به توفيق ايزد منان،
دميد در بدن خاك مرده از نو جان
زعطر و بوي گل و لاله تحفهها آورد
به هر كجا كه نسيم شمال گشت وزان
چمن سپهر برين گشت و لاله بدرمنير(۲)
شكوفهها به مثل چون ستاره تابان
به صحن باغ دگر باره سوسن ازاد
گشوده است به تسبيح ذوالجلال زبان
گرش نبوده به چوب اراك(۳) دست، چراست
بدين سپيدي و پاكي شكوفه را دندان؟
خوش است صبح و تماشاي طلعت خورشيد
چو گردد از پس البرز كوه، نورافشان(۴)
ستادهاند درختان سبز در گلزار
رديف چون صف سرباز سرخ(۵) در ميدان
شده است صحن گلستان چو دفتر ارژنگ(۶)
ز نقش ياسمن و لاله و گل و ريحان
خوشا سياحت طرف سپيدرود(۷) كه هست
در اين بهار، صفا بخش خطه گيلان
***
بهار در همه جا با طراوت است ولي
بهار ايران(۸) صد ره بتر بود زخزان
آيا نسيم صبا، خيز و يك دم از ره لطف
به گوش توده ايران، پيام ما برسان
بگو كه سوء سياست فكنده است امروز
هزار عقده مشكل بهكار خرد و كلان
پي تجدد ايران ز نو كنيد اقدام
به راي روشن و عزم متين و فكر جوان(۹)
به خيره چشم ز بيداري(۱۰) از چه ميپوشيد؟
دگر بس است، بر آريد سر زخواب گران
سر از شهامت و مردانگي نميپيچد
هر آنكه اهل كمال است و دانش و عرفان(۱۱)
اگر كه مشكل مردم، نجات ايران است
چه مشكلي كه به كوشش نميشود آسان؟
چو كوهكن دل صد بيستون توان بشكفات
ز استقامت (۱۲) بسيار و جهد بيپايان
به حيرتم كه گراين عصر، عصر آزادي است
زديده چهره آزادي (۱۳) از چه روست نهان؟
چه سان معيشت ملي(۱۴) شود درست كه هست
متاع مسكنت ارزان، بهاي عيش گران
چو در بيان حقيقت (۱۵) ز كس ندارم باك
چرا حقيقت احوال را كنم كتمان؟
دلي كه مركز و كانون اطلاعات است
بود هر آينه با اطلاع زين بحران
كسي دگر نكند ياد رأفت و انصاف
كسي دگر نبرد نام جودت(۱۶) و احسان
جهانيان همه هستند همچو مرغ ضعيف
به زير پنجه شاهين (۱۷) فتنه، زار و نوان
ز سمت باختر (۱۸) و خاور و جنوب و شمال
به عرش بر شده بانگ فغان اهل جهان
فتادهاند به جان جهانيان قومي
همه به سيرت حيوان و صورت (۱۹) انسان
دمي كه جنگ به كف تيشه فساد گرفت
بناي صلح نبود استوار (۲۰) از بنيان
سعادت بشر از صلح ميشود تأمين
گر از بشر بگذارند اهل جنگ نشان
حديث فتنه اين جنگ و حال اين مخلوق
همي كند تن صد شيركوه (۲۱) را لرزان
***
در اين زمان كه زدست جفاي رهزن جنگ
فغان اهل زمين رفته است بر كيوان (۲۲)
زرخت بخت و لباس جلال و جامه فخر
چراست پيكر فرزند آريا (۲۲) عريان؟
گذشت آنكه مدام از صداي ايران بود
به لرزه پيكر كوه سهند(۲۴) يا سبلان
گذشت آنكه در اين بيشه شيرها بودند
چو گيو و طوس (۲۵) و فرامرز و رستم دستان
كنون ز هر طرف اشرار بر فراشتهاند
دوباره پرچم بيداد و رايت طغيان
كنون زخطه تبريز تا به كرمانشاه (۲۶)
به هيچ شهر نيابي متاع امن و امان
نه سيستان ز بلا ايمن است و نه كرمان
نه فارس دور ز آفت بود، نه خوزستان (۲۷)
ستم كشيم و دل ماست خوش بدين اميد
كه داد ما بستاند خداي دادستان
مگر زنو شود اين آتش بلا خاموش
چو اخگري (۲۸) كه فتد در ميان آب روان
هميشه تا دل افلاكيان بود به فلك
ز بانگ مطرب ناهيد خرم و خندان،
چو روز اول نوروز (۲۹) تا ابد بادا
هميشه خرم و خوش روز مردم ايران
شعار «حالت» دلخسته مهر ايران است
بدين حديث كه: حبالوطن من الايمان
(۱) منظور روزنامهها و مجلاتي است كه در آن زمان فقط به زبان فارسي انتشارمييافت و مطبوعاتي كه به زبانهاي بيگانه منتشر ميشد در اين شعر نيامده است. همچنين روزنامههايي كه اسامي آنها در اين ذيل شرح داده نشده، همه در تهران منتشر ميشدند. روزنامه كيهان نيز در آن زمان نبود و چند سال بعد متشر شد.
(۲) «بدر منير» در رشت منتشر ميشد.
(۳) «اراك» درختي است كه با چوب آن مسواك ميزنند. نامه «اراك» در اراك انتشار مييافت.
(۴) «البرز» و «نورافشان» دو روزنامهاي بودند كه اولي در رشت و دومي در بوشهر منتشر ميشد.
(۵) «سرباز سرخ» از روزنامههاي رشت بود.
(۶) «گلستان» و «ارژنگ» دو روزنامهاي بودند كه اولي در شيراز ودومي در اصفهان چاپ ميشد.
(۷) «سپيدرود» در رشت چاپ و پخش ميشد.
(۸) «بهار» و «بهار ايران»، به ترتيب در تهران و شيراز منتشر ميشدند.
(۹) «روشن» در مشهد و «فكر جوان» دررشت انتشار مييافت.
(۱۰) «بيداري»در كرمان منتشر ميشد.
(۱۱) «شهامت» در مشهد، «كمال» در همدان، و «دانش» و «عرفان» در اصفهان به طبع ميرسيد.
(۱۲) «بيستون» و «استقامت»، به ترتيب، در كرمانشاه و كرمان انتشار مييافت.
(۱۳) «عصر آزادي» در شيراز و «آزادي» در مشهد منتشر ميشد.
(۱۴) روزنامه «معيشت ملي» در رشت چاپ ميشد.
(۱۵) «بيان حقيقت» درشيراز منتشر ميشد.
(۱۶) «جودت» در اردبيل طبع و نشر مييافت.
(۱۷) «شاهين» در تبريز چاپ ميشد.
(۱۸) «باختر» در اصفهان منتشر ميشد.
(۱۹) «صورت» از روزنامههاي رشت بود.
(۲۰) «استوار» روزنامهاي بود در قم.
(۲۱) «شيركوه» از روزنامههاي يزد بود.
(۲۲) «كيوان» در رضاييه منتشر ميشد.
(۲۳) «آريا» در تبريز به چاپ ميرسيد.
(۲۴) «سهند» از روزنامههاي آذربايجان بود.
(۲۵) «طوس» از جرايد مشهد بود.
(۲۶) «تبريز» در تبريز و «كرمانشاه» در كرمانشاه منتشر ميشد.
(۲۷) «خوزستان» در خوزستان انتشار مييافت.
(۲۸) «اخگر» در اصفهان طبع و نشر ميشد.
(۲۹) «نوروز» در قزوين منتشر ميشد.
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#45
Posted: 28 Aug 2012 11:19
بهترين ميراث!
دهان تهيست ز دندان، ولي زبان برجاست
چرندگويي بيهوده، همچنان برجاست
اگرچه هيچ كجا نيست عيب قابل ذكر
خوشم كه فرصت آزادي بيان برجاست
به جمع كلهخران، صبح، كلهپز ميگفت
كه هيچ مغز ندارم، ولي زبان برجاست
تمام تشنه عدليم و غافليم كه ظلم
نميشود ز جهان محو تا جهان برجاست
رسي به كام دل خويش، اگر دهي آجيل
نهي به بام قدم تا كه نردبان برجاست
به خنده گفت جواني به ديگري سخني
كه در ضمير من پير از آن جوان برجاست
به خنده گفت جواني به ديگري سخني
كه در ضمير من پير از آن جوان برجاست
يكي دم از پدر فيلسوف خود زد و گفت:
منم كه از پدرم نام جاودان برجاست
جوان بدان پسر تنگدست پاسخ داد:
ولي من از پدرم ثروت كلان برجاست
اگرچه دوره طاغوتيان سرآمده پاك
هنوز در همه جا احترامشان برجاست
از اين گروه يكي شكوه كرد و گفت: مرا
ز مال و جاه، نه اين مانده و نه آن برجاست
به پاسخش دگري گفت: جاي شكر است اين
اگر در آن تن جاني هنوز جان برجاست
براي آن كه فضا هم كنون مسخر اوست
اگر زمين رود از دست، آسمان برجاست
ستمكشان جهان، گو خموش ننشينند
كه ميرسند به فرياد، تا فغان برجاست
كسي كه رستم دستان عصر خود باشد
دلش غمين نشود كز چه هفتخوان برجاست
شكست دست نيابد به ما در آن ميدان
كه قهرماني مردان قهرمان برجاست
زهول غرق نلرزيم تا چو نوحي هست
ز ياد گرگ نترسيم تا شبان برجاست
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#46
Posted: 28 Aug 2012 11:19
گراني!
به لبها رسيدهست جان از گراني
امان از گراني، امان از گراني
نه از نان، مگر خود زجان سير گردي
كه نان را بود نرخِ جان از گراني
تعجب ندارد، اگر زردچوبه
شود قيمت زعفران از گراني
چرا نرخها همچو موشك به سرعت
رود جانب آسمان از گراني
مشو انگل كس به عنوان مهمان
كه مفلس شود ميزبان از گراني
كنم همچو مرتاض هندي پس از اين
قناعت به يك تكه نان از گراني
بيا رو به سوي جهان دگر كن
كه زندان بود اين جهان از گراني
ولي سخت ترسم كه در آن جهان هم
به هر گوشه يابي نشان از گراني
خدايا كسي يار ما نيست جز تو
خود اين ملك را وارهان از گراني
فغانهاست دائم بلند از دهانها
فغان از گراني، فغان از گراني
نامههاي گمراه!
با شتاب اي نامه سوي پست الان ميروي
ليك از آنجا، تا به مقصد لنگلنگان ميروي
چون به تابستان تو را بفرستم اندر پيش دوست
گر خدا خواهد، به نزدش در زمستان مي روي
ميكني ده روز از عمر عزيز خويش صرف
وز شمال شهر تا پيچ شميران ميروي
چون تو را در خانه دايي فرستم يا عمو
گر روي آن جاي، بعد از مرگ ايشان ميروي
جانب كاشان اگر اكنون روان سازم تو را
سال ديگر خسته و نالان به كاشان ميروي
سوي كرمانشاه اگر امسال بفرستم تو را
سال ديگر اشتباهي سوي كرمان ميروي
ميروي گرگان و آنجا كس نميبيند تو را
جاي گرگان بلكه در حلقوم گرگان ميروي
مقصدت را گر كه رفسنجان معين كردهاند
جاي رفسنجان تو در ديگ فسنجان ميروي
جانب قزوين به فروردين فرستم گر تو را
ميروي قم، آن هم اندرماه آبان ميروي
جمعه از بهر عليخان، گر به پست اندازمت
شنبه سال دگر پيش قليجان ميروي
تو مگر گيجي؟ مگر منگي؟ مگر ميخوردهاي؟
از چه رو اين قدر بيراه و پريشان ميروي؟
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#47
Posted: 28 Aug 2012 11:22
حرف، حرف، حرف
بيا به مجمع ياران و قصهاي سركن
به حرف مفت، دل خلق را منور كن
به حرف نان، شكم هر گرسنه را كن سير
به ذكر آب، دهانهاي خشك را تركن
به حرف گاز، اجاق مرا فروزان ساز
به ذكر برق، اتاق مرا منور كن
به حرف پنبه و پشم و كتان و ابريشم
برهنه را همه نوعي لباس در بركن
به حرف پودر، رخ دلبران، سپيد نماي
به ذكر عطر، سر زلفشان معطر كن
به گفتوگوي فراوان ز چاي و قند و شكر
دهان چايخوران، پر ز قند و شكر كن
هر آن كه آمد از اين پيش، بنده را خر كرد
تو هم بيا و به يك نوع ديگرم خر كن
تو هرچه حرف زني بنده گوش خواهم كرد
ولي چو حرف زدم من، تو گوش را كر كن!
جاي شكرش باقي است!
دارم اندر سفره ناني، جاي شكرش باقي است
در تنم مانده است جاني، جاي شكرش باقي است
ماهي و مرغ و فسنجان را مگر بينم به خواب
مانده بهرم لقمه ناني، جاي شكرش باقي است
ظالمان در حق مظلومان كجا رحم آورند؟
گر دهند اذن فغاني، جاي شكرش باقي است
جنبش و كوشش چه ميخواهي از آن كاو گرسنهست
گر خورد گاهي تكاني، جاي شكرش باقي است
مفلس بيجا و منزل، چون به زندان رفت، گفت:
حاليا دارم مكاني، جاي شكرش باقي است
مرغ بيقوت و غذايي در قفس افتاد و گفت:
دارم اين جا آب و داني، جاي شكرش باقي است
سنگ اگر كوبند بر سگ، هيچ جاي شكوه نيست
ميدهندش استخواني، جاي شكرش باقي است
گرچه بارت سخت سنگين است و راهت بس دراز
باشدت تاب و تواني، جاي شكرش باقي است
گر نداري حق درد دل، مشو هرگز غمين
در دهان داري، زبان جاي شكرش باقي است
غم مخور گر بيم گرگان دنبهات را آب كرد
بهر خود داري شباني، جاي شكرش باقي است
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#48
Posted: 28 Aug 2012 11:23
كباب نيممتري!
مدتي است كه كبابهاي نيممتري مد شده و چون افراط و تفريط از خصائص مادرزادي عمومي ماست، برخي از چلوكبابيها، روي رقابت و همچشمي، همان كتاب نيممتري را هم هي سانت سانت و اينچ و اينچ درازتر ميكنند، نظير چلوكبابي معروفي كه در ضيافت سالگرد تولد «گلآقا» براي ما سنگ تمام گذاشت.
در آن مجلس، بنده هم مثل ديگران يكي از همان كبابهاي دراز و دنبالهدار برداشتم؛ و مثل اغلب رفقا حتي نصف آن را هم نتوانستم بخورم ولي چون عكاس هنرمند مجله عكس مرا در حال برداشتن كباب گرفت و در شماره ۳۰ چاپ كرد، در جائيكه گاهي شتر را با بارش ميبرند و ميخورند و كسي حرفي نميزند، هي مرا دست مياندازند كه: «تو چهطور يك كباب نيممتري خوردهاي؟!»
كس نميگويد يكي پول فراوان خورده است
يا يكي ملك و زمين و باغ و بستان خورده است
كس نميگويد كه راه اين و آن غارتگري است
سالها اين برده است و مالها آن خورده است
كس نميگويد كه رندي خورده از بس مال مفت
هي مسكن بهر رفع درد دندان خورده است
كس نميگويد فلان عياش هر شب با چه پول
خاويار و ماهي و مرغ و فسنجان خورده است
كس نميگويد چرا سالي چهل ميليون تومن
يك دكاندار از سر يك باب دكان خورده است
كس نميگويد كه كاسب در خيابان ميخورد
بيشتر از آنچه رهزن در بيابان خورده است
كس نميگويد چرا در شرق با ياري غرب
كافري املاك ميليونها مسلمان خورده است
كس نميگويد چرا در هر چراگاه چرند
آنچه بايد خورده باشد گرگ، چوپان خورده است
كس نميگويد چرا يك گرگ، صدها گوسفند
يا كه يك روباه، صدها مرغ بريان خورده است
كس نميگويد چرا، هم آن زمان، هم اين زمان
پول هنگفتي فلان بوجار لنجان خورده است
كس نميگويد فلان رند زمينخوار دغل
آنچه مشكل ميتوان خوردن، چه آسان خورده است!
كس نميگويد چرا يك خانه ساز لانه ساز
پانزده ميليون فقط در ماه آبان خورده است
كس نميگويد فلان شياد، صد هكتار باغ
جمله پيدا خورده، تنها روزه پنهان خورده است
كس نميگويد چرا با صد چك بياعتبار
شركتي پول فلان و مال بهمان خورده است
كس نميگويد كه ديروز آنكه پيكان خورد، مرد
از چه گردد زنده امروز آنكه پيكان خورده است
كس نميگويد چرا سرمايهدار محتكر
از سر هر يك تومن هشتاد تومان خورده است
كس نميگويد چرا دزدي كه در زندان فتاد
اندر آنجا نيز مال اهل زندان خورده است
ليك، ميبينم كه گويد هر كسي: «حالت» چرا
يك كباب نيممتري با رفيقان خورده است!
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#49
Posted: 28 Aug 2012 11:24
كاسه داغتر از آش!
منم آن كس كه نهم مته به هر خشخاشي
خردهگيري كنم از جاروي هر فراشي
عيبجويي كنم از نقشه هر نقاشي
شوم از روي تعصب نخود هر آشي
گرچه در بين حبوبات كم از ماش منم
كاسه داغتر از آش منم!
رهبر ما، كه در آزادي ما كرد اعجاز،
گفت: «موسيقي عالي و اصيل است، مجاز
نيست در شرع حرام اين هنر روحنواز»
باز هم، ساز اگر پخش شود يا آواز
آن كه بيهوده كند غرغر و پرخاش منم
كاسه داغتر از آش منم!
آن كه در فقه رسيده است به سر حد كمال
گرچه فرموده: «فلان نوع زماهي است حلال
بهر كس خوردن آن هيچ ندارد اشكال»،
آنكه از ديدن آن ماهي عالي، فيالحال
ميكند اَه اَه و در ميرود از جاش منم
كاسه داغتر از آش منم!
دين اسلام، اگر توصيه كرده است بسي
كه مشو موي دماغ دگران چون مگسي
پا به هر خانه منه بهر تجسس نفسي
وز پي پردهدري فاش مكن راز كسي
آنكه ، برعكس، كند راز كسان فاش منم
كاسه داغتر از آش منم!
وحدت شيعي و سني كه به نحوي روشن
داده درباره آن رهبر ما داد سخن
مايه تقويت بنيه دين است و وطن
گر بگويم كه در اين مسأله شك دارم من
به يقين بيخرد و قشري و سمپاش منم
كاسه داغتر از آش منم!
غزل حافظ و سعدي، كه شود پخش مدام
چون پراست از لغت عشوه و يار و مي و جام
من براي چه نبايد ببرم زينها نام،
آنهم از بيم زيان خود و غوغاي عوام،
تا نگويند هوسپرور و عياش منم؟
كاسه داغتر از آش منم!
هركه بوده است به نقد هنر استاد شهير
كرده از خامه نقاش بزرگي تقدير
گفته نقاشي او را نتوان يافت نظير
گرچه خود هيچ در اين فن نه خبيرم، نه بصير
آن كه ايراد گرفته است ز نقاش منم
كاسه داغتر از آش منم!
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#50
Posted: 28 Aug 2012 11:25
جانم فداي علي(ع)
تا زنده ام به جهان، گويم ثناي علي
جانم فداي علي، جانم فداي علي
شور و نشاط درون، ز اندازه گشته فزون
كافتد ز پرده برون، امشب لقاي علي
بر اسمان، به يقين، نازد ز فخر زمين
زيرا كه چيده چنين، بزمي براي علي
گر در علي نگري، بيني به جلوه گري
در قالب بشري، ذات خداي علي
او برتر از بشر است، از طينتي دگر است
پوشيده از نظر است، قدر و بهاي علي
ايمان ثمر ندهد، طاعت اثر ننهد
جان از خطر نرهد، جز با ولاي علي
امن و امان همه است، روح و روان همه است
در گوش جان همه است، دائم نداي علي
حاشا كه چشم خرد، روشن به ره نگرد
گر بهرهاي نبرد، از توتياي علي
هم هوشمند شوي، هم سربلند شوي
گر بهرهمند شوي، از گفتههاي علي
سلطان هر دو سراست، صهر رسول خداست
سر مشق اهل وفاست، مهر و وفاي علي
بيني به هر نفسي، مردان رزم بسي
اما به رزم كسي، نگرفته جاي علي
گر رشتهي گهر است، ور گنج سيم و زر است
چون خاك رهگذر است، پيش غناي علي
سوي علي گروي، جز راه او نروي
آگاه اگر كه شوي، از ماجراي علي
در آشكار و خفا، شد ياور ضعفا
دنيا نديده صفا، همچون صفاي علي
غمخوار و يار و نصير، بهر يتيم و صغير
پشت و پناه فقير، جود و سخاي علي
درد علي است شفا، فقر علي است غنا
شايد زبال همه، فرش سراي علي
آنان كه مرد رهند، زر چيست تا كه دهند
سرچيست تا كه نهند، برخاك پاي علي
عشق است رهبر او، شوق است ياور او
هر كس كه در سر او، باشد هواي علي
من تر زبان شده ام، شيرين بيان شدهام
تا زين ميان شده ام، مدحتسراي علي
تا جان روشن من، باقي است در تن من
باشد به گردن من، طوق ولاي علي
نزديك شد به خدا، بيگانه شد زخطا
«حالت» هر آنكه چو ما، شد آشناي علي
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ویرایش شده توسط: mohan1978