ارسالها: 2554
#72
Posted: 28 Aug 2012 11:56
اشكال نان خوردن!
تا چنين رفتار با ما شاطر آقا ميكند
هركسي روزي دوصد نفرين به نانوا ميكند
بهر يك نان دوسيري، با سه من فيس و ورم
مدتي ما را معطل بر سر پا ميكند
تا دهد يك نان به دست ما، دو ساعت پشت هم
ناز بر ما ميفروشد، فيس با ما ميكند
گر دهِ صبح از پي يك نان به نانوايي روم
چار بعد از ظهر بيرونم از آنجا ميكند
گر كسي از بهر هر نان ده ريالش رشوه داد
هرچه نان خواهد از او فوراً مهيا ميكند
ور يكي بيپول شد، بعد از سه ساعت انتظار
با دو نان سر خمير او را ز سر وا ميكند
پيش فراش فلان اعيان كند قد را دوتا
ليك با جاروكش بيپول، بد تا ميكند
زود راه اندازد آن را كو بوَد گردن كلفت
چون شود قدري معطل جنگ و دعوا ميكند
گر به روي او نياري، بر نميگردد ز راه
وربگويي اينچه دون بازي است؟ حاشا ميكند
ميتوان با نان خالي ساخت، ليك اين مملكت
بهر يك نان نيز با مردم چنين تا ميكند!
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#73
Posted: 28 Aug 2012 11:57
تشكر از دزد!
توهين به منِ لات جلمبر عجبي نيست
تا مسخرهاي هست، تمسخر عجبي نيست
ارباب، اگر زور به ما گفت و ستم كرد
اين قلدري از مردم قلدر عجبي نيست
او منعم صد كاره و من مفلس بيكار
بربنده اگر كرد تفاخر عجبي نيست
زآن كس كه سراي وي انبانه باد است
فيس و ورم و خشم و تغيّر عجبي نيست
آنكس كه گرفته است زما مفت سواري
ما را خر اگر كرده تصور عجبي نيست
زآن جاي كه گرديده تعي جيب ستمكش
گر جيب ستمكار شود پرعجبي نيست
چون داشته با آتش سوزنده سروكار
گر خاك شود بر سر انبر عجبي نيست
شيرين لب اگر گشت ترشروي، نرنجم
از لالهرخان ناز و تكبر عجبي نيست
زآن جا كه خطا كار، بود يار خطا كار
دزد ار كند از دزد تشكر عجبي نيست
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#74
Posted: 28 Aug 2012 11:57
باباشمل!
پايم، ز بس به چاله فرو رفت، شل شدم
از بس فلك به توي سرم زد، كچل شدم
با روي زشت بس كه زدم لاف خوشگلي
در پيش خلق مسخره گشتم، مچل شدم
تا حرف ناحسابي خود را برم ز پيش
گردن كلفت گشتم و باباشمل شدم
زنبورها به پيكر من نيشها زدند
از آن زمان كه عاشق طعم عسل شدم
ديدم كه دزدي و دغلي كار نافعي است
من هم دگر «بُخُوبُر» و دزد و دغل شدم
بودم به فكر شهرتِ بسيار و عاقبت
در فسق شهره گشتم و ضربالمثل شدم
كردم ورم پياپي و دادم عذابها
تا مستحق نيشتري چون دمل شدم
از بخت بد مرا پدرم نيز زخم زد
با آنكه زورمند چو سهراب يل شدم
چون بود از نخست كلك توي كار من
آخر ذليل، مثل چك بيمحل شدم!
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#75
Posted: 28 Aug 2012 11:58
خانه فقرا!
در خانه ما ناني و آبي نتوان يافت
جز درد و غم و رنج و عذابي نتوان يافت
چشمت اگر اينجا ز پي سيخ كباب است
صد سيخ توان ديد و كبابي نتوان يافت
نه بستر آماده و نه سفره رنگين
جايي ز براي خور و خوابي نتوان يافت
آن بوي خوش از جاي دگر آمده لابد
اين جاي، گلي يا كه گلابي نتوان يافت
بر سفره خالي ز غذا، سورچراني
حرفيست كه در هيچ كتابي نتوان يافت
در خانه اين مخلص شرمنده مفلس
غير از در و ديوار خرابي نتوان يافت
آقا دمغ از خانه من رفته، چو ديدهست
اندر بر من حق و حسابي نتوان يافت
تصميم گرفتم كه خودم را بكشم، ليك
هي گشتم و ديدم كه طنابي نتوان يافت
لب تشنه درين دشت دوانست پي آب
غافل كه به ره، غير سرابي نتوان يافت
گفتم كه: چرا قسمت ما نيست خوشي؟ گفت:
از بهر سؤال تو جوابي نتوان يافت
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#76
Posted: 28 Aug 2012 11:58
در غرب خبري نيست!
هيچ شهري در اروپا باب طبع ما نبود
چيزهايي هست در اينجا كه در آنجا نبود
هيچ شهرش آفتاب كشور ما را نداشت
انر آنجا نور خورشيد جهان آرا نبود
اين پلوها و خورشها كس نميدانست چيست
حرف آش رشته و آش ابودردا نبود
قرمهسبزي يا فسنجان، اشكنه يا آبگوشت
يا هليم و كاچي و بوراني و حلوا نبود
نان نميخوردند و گاهي هم كه ميخوردند نان
نان تفتان يا كه نان سنگك اعلا نبود
بر در دكان نانوايي نديدم ازدحام
بر سر يك يا دو نان بين سه تن دعوا نبود
هر نفس بيكاره در راهم نميگرديد سبز
هر قدم پيشم گدايي بيسر و بيپا نبود
بعض جاها گاهگاه افزون ز حد ميشد شلوغ
ليك دزد و كيسه بُر در آن شلوغيها نبود
هر زبردستي نميشد خصم جان زيردست
هر قوي در زورگويي سخت بيپروا نبود
بهر هركس كار بود و مزد بود و رزق بود
هيچكس را بهر نان و گوشت واويلا نبود
پيش مردم حيله و كذب و ريا رونق نداشت
بين آنان آنچه رايج گشته بين ما، نبود
(*)- آش ابودردا: آشي كه براي شفاي دردمندان و بيماران پزند و به مستحقان دهند... (لغتنامه دهخدا)
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#77
Posted: 28 Aug 2012 11:59
قهرمان پرخوری
آدمی بود؛گت ُ گنده ُ دیلاق،کلفت ُ دکل ُ چاق ُ شکمخواره به حدّی که فقط در پی
پر کردن انبان شکم بود ُ اگر هیچ،غمش بود،برای شکمش بود،سه من نان ُ دو من
گوشت،کمش بود ُ دمی معدۀ بی پیر،نمیشد ز غذا سیر؛شبی رفت،از این آدم
پرخور،سخنی؛در وسط انجمنی،یک نفر از جملۀ حضّار،از آن مرد شکم
خوار،بدینگونه بیان کردکه این مرد؛خودش یک نفری،قاتل ده قاب پلو باشد ُ در
پرخوری از جمله جلو باشدو...القصّه بسی گفت،ز پر خوردن آن مرد شکمبارهُ
دربارۀ آن خیکّ پر از باد،ز بس،داد سخن داد،یکی در صدد افتاد که او،با دو سه
پرخوار دگر رابه شبی،شام کند دعوت ُ سوری دهد ُ بهر کسی کز همه در
پرخوری افتاد جلو،جایزه ای هم بگذارد.
آمد آن مرد شکم خوار؛به شور ُ شعف ُ شادی بسیار،سر سفره ُ یکباره سوی برّۀ
پروار،بشد حمله کنان ُ تر ُ چسبان کلکش کند ُ پس از آن دوسه تا مرغ،به پشت
سر هم خورد ُ سپس حمله سوی قاب پلو برد ُ به رویش،دو سه تا کاسه خورش را
دمرو کرد ُ تمامأ هپرو کرد ُ پس از آن سوی قاب دگری جست ُ بیاورد دم دست
ُ ،غرض،کرد سه تا قاب پلو نیز،بسی تیز،توی معدۀ بی پیر،سرازیر ُ سپس،تندتراز
باد،پی خوردن سالاد در افتاد ُ چو شد فارغ ُ آزاد از آن،کرد کمر راست،برای
کره ُ ماست،سپس یک دو سه تا لقمۀ جانانه هم از نان ُ پنیر ُ ترب ُ مرزه ُ
ریحان،به دهن برد ُ فرو خورد.سپس یک دو سه بشقاب،زحلوا ُ مربّا به کف آورد
ُتوی معده روان کرد ُ به کلّی اثر از اطعمه و اشربه نگذاشت در آن سفره ُ آنهاهمه
در حفرۀ خود کرد.در آنجا،همه از پر خوری او متعجّب شده گفتند کهاین معده
نمیباشد ُ ما هیچ،ندانیم که آقا،عوض معده چه داردنیشخندنیشخندنیشخند
بعد تحسین فراوان همگی جایزه تقدیم،به او کرده ُ تبریک بگفتندبه وی.مرد شکم
خوار؛پس از یافتن جایزه برخاست ز جای خود ُ از جملۀ آنان متشکّر شد ُپس
گفت که یک خواهش کوچک ز شما دارم ُ آن خواهشم این است،که امشب ندهد
کس به زن من خبری با تلفن،تا که به پیروزی من،پی نبرد.ورنه،گر آگاه شود زین
که من امشب زده ام سور؛برای من بیچاره دگر؛شام نیارد. نیشخندقهقهه نیشخند
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#78
Posted: 28 Aug 2012 12:02
اشعار اخلاقي و عرفاني
به حريم قرب خدا كسي، ز سر هوس ننهاده پا
اگر آيت هوسي برو، اگر آفت هوسي بيا
تو كه مستي از مي خودسري، تو كه گشتهاي ز خدا بري
ز چه نام قرب خدا بري، تو كجا و قرب خدا كجا؟
ز خدا اگرت بودت ادب، چه كني جهان و جنان طلب
همه رب طلب كه رسي به رب، چه در اين سرا، چه در آن سرا
برد آن رهي به سعادتي، كه شود مريد ارادتي
رسد آن به شهد شهادتي، كه شود تنش سپر بلا
نبري سعادت سرمدي، نرسي به فيض موحدي
مگر آن زمان كه چو مقتدا، به موحدي كني اقتدا
تو گلي و عقل تو باغبان، تو چو برهاي و خرد شبان
تو زري و دين تو پاسبان، تو مسي و كيش تو كيميا.
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#79
Posted: 28 Aug 2012 12:02
خدا همه رفتگان را بيامرزد!
گشود لب به دعا مرد خيرخواهي، گفت:
كه رفتگان شما را خدا بيامرزد
به خنده گفت ظريفي كه پس بدين ترتيب
رفاه و صلح و صفا را خدا بيامرزد
اگر كه مغفرت از بهر رفتگان خواهي،
بگو كه مهر و وفا را خدا بيامرزد
عطا و عدل و امان رفتهاند از اين دنيا
امان و عدل و عطا را خدا بيامرزد
دگر نه شرم و عفاف است در ميان، نه حيا
عفاف و شرم و حيا را خدا بيامرزد
لئامت و حسد و بخل زندهاند هنوز
وليك جود و سخا را خدا بيامرزد
صلاح و خير و مروت رفيق ما بودند
تمام آن رفقا را خدا بيامرزد
دگر به سر نبرد عقل و هوش در سر خلق
شعور و فهم و ذكا را خدا بيامرزد
دگر نميشنوي جز هوار گوش خراش
نواي هوش ربا را خدا بيامرزد
فضا بود خفقان آور از هواي كثيف
فضاي روحفزا را خدا بيامرزد
ز درد، هر چه دلت خواست، ناله كن، اما
شفا مخواه، شفا را خدا بيامرزد
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#80
Posted: 28 Aug 2012 12:02
كله پز!
نه كار و مشغله دارم، نه آب و نان دارم
خوشم، اگرچه نه اين دارم و نه آن دارم
ولي به خاطر اين گوشهاي حرف شنو
زدست مردم پر حرف، الامان دارم
ميان جمع، شبي، ناطق عزيزي، گفت:
كه من به نطق، عجب قدرت بيان دارم!
لبم چو پشت تريبون به نطق گردد باز،
دهان من نشود بسته،تا دهان دارم
اگر فزون ز دو ساعت كنم سخنراني
هنوز بهر سخن طاقت و توان دارم
زمن مخواه بجز حرف، چون همين حرف است
بهين متاع، به هر جا كه من دكان دارم
در اين زمان كه گران گشته است هر جنسي
براي جمله، من اين جنس، رايگان دارم
شنيد اين سخنان را ظريف طبعي و گفت
كه شكوهها من از اين جور ناطقان دارم
در آن محله كه مائيم نيز، كلهپزي است
كه من هميشه زپرحرفياش فغان دارم
شبي از او طلب مغز كردم و گفتم:
«اگر كه مغز دهي، منتّت به جان دارم.»
به زير خنده زدم ناگهان، چو ديدم گفت
كه هيچ مغز ندارم، ولي زبان دارم!
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"