انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 12 از 61:  « پیشین  1  ...  11  12  13  ...  60  61  پسین »

Alame Eghbal | علامه اقبال


زن

 
تنهائی

به بحر رفتم و گفتم به موج بیتابی

همیشه در طلب استی چه مشکلی داری؟

هزار لولوی لالاست در گریبانت

درون سینه چو من گوهر دلی داری؟

تپید و از لب ساحل رمید و هیچ نگفت

به کوه رفتم و پرسیدم این چه بیدردیست؟

رسد بگوش تو آه و فغان غم زده ئی

اگر به سنگ تو لعلی ز قطرهٔ خونست

یکی در آبه سخن با من ستم زده ئی

بخود خزید و نفس در کشید و هیچ نگفت

ره دراز بریدم ز ماه پرسیدم

سفر نصیب ، نصیب تو منزلی است که نیست

جهان ز پرتو سیمای تو سمن زاری

فروغ داغ تو از جلوهٔ دلی است که نیست

سوی ستاره رقیبانه دید و هیچ نگفت

شدم بحضرت یزدان گذشتم از مه و مهر

که در جهان تو یک ذره آشنایم نیست

جهان تهی ز دل و مشت خاک من همه دل

چمن خوش است ولی درخور نوایم نیست

تبسمی بلب او رسید و هیچ نگفت
     
  
زن

 
شبنم

گفتند فرود آی ز اوج مه و پرویز

بر خود زن و با بحر پر آشوب بیامیز

با موج در آویز نقش دگر انگیز تابنده گهر خیز

من عیش هم آغوشی دریا نخریدم

آن باده که از خویش رباید نچشیدم

از خود نرمیدم ز آفاق بریدم بر لاله چکیدم

گل گفت که هنگامه مرغان سحر چیست؟

این انجمن آراسته بالای شجر چیست؟

این زیر و زبر چیست؟پایان نظر چیست؟خارگل ترچیست؟

تو کیستی و من کیم این صحبت ما چیست؟

بر شاخ من این طایرک نغمه سرا چیست؟

مقصود نوا چیست؟ مطلوب صبا چیست؟ این کهنه سرا چیست؟

گفتم که چمن رزم حیات همه جائی است

بزمی است که شیرازه ٔ او ذوق جدائی است

دم گرم نوائی است جان چهره گشائی است این راز خدائی است

من از فلک افتاده تو از خاک دمیدی

از ذوق نمود است دمیدی که چکیدی

در شاخ تپیدی صد پرده دریدی بر خویش رسیدی

نم در رگ ایام ز اشک سحر ماست

این زیر و زبر چیست فریب نظر ماست

انجم به بر ماست لخت جگر ماست نور بصر ماست

در پیرهن شاهد گل سوزن خار است

خار است ولیکن ز ندیمان نگار است

از عشق نزار است در پهلوی یار است اینهم ز بهار است

بر خیز و دل از صحبت دیرینه بپرداز

با لالهٔ خورشید جهان تاب نظر باز

با اهل نظر ساز چون من بفلک تاز داری سر پرواز
     
  
زن

 
عشق

فکرم چو به جستجو قدم زد

در دیر شد و در حرم زد

در دشت طلب بسی دویدم

دامن چون گرد باد چیدم

پویان بی خضر سوی منزل

بر دوش خیال بسته محمل

جویای می و شکسته جامی

چون صبح به باد چیده دامی

پیچیده بخود چو موج دریا

آواره چو گرد باد صحرا

عشق تو دلم ربود ناگاه

از کار گره گشود ناگاه

آگاه ز هستی و عدم ساخت

بتخانهٔ عقل را حرم ساخت

چون برق به خرمنم گذر کرد

از لذت سوختن خبر کرد

سر مست شدم ز پا فتادم

چون عکس ز خود جدا فتادم

خاکم به فراز عرش بردی

زان راز که با دلم سپردی

واصل به کنار کشتیم شد

طوفان جمال زشتیم شد

جز عشق حکایتی ندارم

پروای ملامتی ندارم

از جلوهٔ علم بی نیازم

سوزم ، گریم ، تپم ، گدازم
     
  
زن

 
اگر خواهی حیات اندر خطر زی

غزالی با غزالی درد دل گفت

ازین پس در حرم گیرم کنامی

بصحرا صید بندان در کمین اند

بکام آهو ان صبحی نه شامی

امان از فتنهٔ صیاد خواهم

دلی ز اندیشه ها آزاد خواهم

رفیقش گفت ای یار خردمند

اگر خواهی حیات اندر خطر زی

دمادم خویشتن را بر فسان زن

ز تیغ پاک گوهر تیز تر زی

خطر تاب و توان را امتحان است

عیار ممکنات جسم و جان است
     
  
زن

 
جهان عمل

هست این میکده و دعوت عام است اینجا

قسمت باده به اندازهٔ جام است اینجا

حرف آن راز که بیگانهٔ صوت است هنوز

از لب جام چکید است و کلام است اینجا

نشه از حال بگیرند و گذشتند ز قال

نکتهٔ فلسفه درد ته جام است اینجا

ما درین ره نفس دهر برانداخته ایم

آفتاب سحر او لب بام است اینجا

ای که تو پاس غلط کردهٔ خود میداری

آنچه پیش تو سکون است خرام است اینجا

ما که اندر طلب از خانه برون تاخته ایم

علم را جان بدمیدیم و عمل ساخته ایم
     
  
زن

 
زندگی

پرسیدم از بلند نگاهی حیات چیست

گفتا مئی که تلخ تر او نکوتر است

گفتم که کرمک است و ز کل سر برون زند

گفتا که شعله زاد مثال سمندر است

گفتم که شر بفطرت خامش نهاده اند

گفتا که خیر او نشناسی همین شر است

گفتم که شوق سیر نبردش بمنزلی

گفتا که منزلش بهمین شوق مضمر است

گفتم که خاکی است و بخاکش همی دهند

گفتا چو دانه خاک شکافد گل تر است
     
  
زن

 
حکمت فرنگ

شنیدم که در پارس مرد گزین

ادا فهم رمز آشنا نکته بین

بسی سختی از جان کنی دید و مرد

بر آشفت و جان شکوه لبریز برد

به نالش در آمد به یزدان پاک

که دارم دلی از اجل چاک چاک

کمالی ندارد به این یک فنی

نداند فن تازهٔ جان کنی

برد جان و ناپخته در کار مرگ

جهان نو شد و او همان کهنه برگ

فرنگ آفریند هنرها شگرف

بر انگیزد از قطره ئی بحر ژرف

کشد گرد اندیشه پرگار مرگ

همه حکمت او پرستار مرگ

رود چون نهنگ آبدوزش به یم

ز طیارهٔ او هوا خورده بم

نبینی که چشم جهان بین هور

همی گردد از غاز او روز کور

تفنگش به کشتن چنان تیز دست

که افرشتهٔ مرگ را دم گسست

فرست این کهن ابله را در فرنگ

که گیرد فن کشتن بی درنگ
     
  
زن

 
حور وشاعر در جواب نظم گوته موسوم به حور و شاعر

حور:

نه به باده میل داری نه به من نظر گشائی

عجب اینکه تو ندانی ره و رسم آشنائی

همه ساز جستجوئی همه سوز آرزوئی

نفسی که میگدازی غزلی که می سرائی

به نوای آفریدی چه جهان دلگشائی

که ارم به چشم آید چو طلسم سیمیائی

شاعر:

دل رهروان فریبی به کلام نیش داری

مگر اینکه لذت او نرسد به نوک خاری

چکنم که فطرت من به مقام در نسازد

دل ناصبور دارم چو صبا به لاله زاری

چو نظر قرار گیرد به نگار خوبروئی

تپد آن زمان دل من پی خوبتر نگاری

ز شرر ستاره جویم ز ستاره آفتابی

سر منزلی ندارم که بمیرم از قراری

چو ز بادهٔ بهاری قدحی کشیده خیزم

غزلی دگر سرایم به هوای نوبهاری

طلبم نهایت آن که نهایتی ندارد

به نگاه ناشکیبی به دل امیدواری

دل عاشقان بمیرد به بهشت جاودانی

نه نوای دردمندی نه غمی نه غمگساری
     
  
زن

 
زندگی و عمل در جواب هاینه موسوم به «سؤالات»



ساحل افتاده گفت گرچه بسی زیستم

هیچ نه معلوم شد آه که من چیستم

موج ز خود رفته ئی تیز خرامید و گفت

هستم اگر میروم گر نروم نیستم
     
  
زن

 
الملک ﷲ

طارق چو بر کناررهٔ اندلس سفینه سوخت

گفتند کار تو به نگاه خرد خطاست

دوریم از سواد وطن باز چون رسیم

ترک سبب ز روی شریعت کجا رواست

خندید و دست خویش بشمشیر برد و گفت

هر ملک ملک ماست که ملک خدای ماست
     
  
صفحه  صفحه 12 از 61:  « پیشین  1  ...  11  12  13  ...  60  61  پسین » 
شعر و ادبیات

Alame Eghbal | علامه اقبال


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA