انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 16 از 61:  « پیشین  1  ...  15  16  17  ...  60  61  پسین »

Alame Eghbal | علامه اقبال


زن

 


ز خاک خویش طلب آتشی که پیدا نیست

تجلی دگری در خور تقاضا نیست

به ملک جم ندهم مصرع نظیری را

«کسی که کشته نشد از قبیلهٔ ما نیست»

اگرچه عقل فسون پیشه لشکری انگیخت

تو دل گرفته نباشی که عشق تنها نیست

تو ره شناس نئی وز مقام بیخبری

چه نغمه ایست که در بربط سلیمی نیست

نظر بخویش چنان بسته ام که جلوهٔ دوست

جهان گرفت و مرا فرصت تماشا نیست

بیا که غلغله در شهر دلبران فکنیم

جنون زنده دلان هرزه گرد صحرا نیست

ز قید و صید نهنگان حکایتی آور

مگو که زورق ما روشناس دریا نیست

مرید همت آن رهروم که پا نگذاشت

به جاده ئی که درو کوه و دشت و دریا نیست

شریک حلقهٔ رندان باده پیما باش

حذر ز بیعت پیری که مرد غوغا نیست

برهنه حرف نگفتن کمال گویائیست

حدیث خلوتیان جز به رمز و ایما نیست
     
  
زن

 


موج را از سینهٔ دریا گسستن میتوان

بحر بی پایان به جوی خویش بستن میتوان

از نوائی میتوان یک شهر دل در خون نشاند

یک چمن گل از نسیمی سینه خستن میتوان

می توان جبریل را گنجشک دست آموز کرد

شهپرش با موی آتش دیده بستن میتوان

ای سکندر سلطنت نازکتر از جام جم است

یک جهان آئینه از سنگی شکستن میتوان

گر بخود محکم شوی سیل بلا انگیز چیست

مثل گوهر در دل دریا نشستن میتوان

من فقیرم بی نیازم مشربم این است و بس

مومیائی خواستن نتوان ، شکستن میتوان
     
  
زن

 


صد نالهٔ شبگیری صد صبح بلا خیزی

صد آه شرر ریزی یک شعر دل آویزی

در عشق و هوسناکی دانی که تفاوت چیست

آن تیشهٔ فرهادی این حیلهٔ پرویزی

با پردگیان بر گوکاین مشت غبار من

گردیست نظر بازی خاکیست بلا خیزی

هوشم برد ای مطرب مستم کند ایساقی

گلبانگ دل آویزی از مرغ سحر خیزی

از خاک سمرقندی ترسم که دگر خیزد

آشوب هلاکوئی ، هنگامهٔ چنگیزی

مطرب غزلی ، بیتی از مرشد روم آور

تا غوطه زند جانم در آٹش تبریزی
     
  
زن

 


باز به سرمه تاب ده چشم کرشمه زای را

ذوق جنون دو چند کن شوق غزلسرای را

نقش دگر طراز ده آدم پخته تر بیار

لعبت خاک ساختن می نسزد خدای را

قصهٔ دل نگفتنی است درد جگر نهفتنی است

خلوتیان کجا برم لذت های های را

آه درونه تاب کو اشک جگر گداز کو

شیشه به سنگ میزنم عقل گره گشای را

بزم به باغ و راغ کش زخمه بتار چنگ زن

باده بخور غزل سرای بند گشا قبای را

صبح دمید و کاروان کرد نماز و رخت بست

تو نشنیده ئی مگر زمزمهٔ درای را

ناز شهان نمی کشم زخم کرم نمی خورم

در نگر ای هوس فریب همت این گدای را
     
  
زن

 


فریب کشمکش عقل دیدنی دارد

که میر قافله و ذوق رهزنی دارد

نشان راه ز عقل هزار حیله مپرس

بیا که عشق کمالی ز یک فنی دارد

فرنگ گرچه سخن با ستاره میگوید

حذر که شیوهٔ او رنگ جوزنی دارد

ز مرگ و زیست چه پرسی درین رباط کهن

که زیست کاهش جان مرگ جانکنی دارد

سر مزار شهیدان یکی عنان در کش

که بی زبانی ما حرف گفتنی دارد

دگر بدشت عرب خیمه زن که بزم عجم

می گذشته و جام شکستنی دارد

نه شیخ شهر نه شاعر نه خرقه پوش اقبال

فقیر راه نشین است و دل غنی دارد
     
  
زن

 


حسرت جلوهٔ آن ماه تمامی دارم

دست بر سینه نظر بر لب بامی دارم

حسن می گفت که شامی نپذیرد سحرم

عشق می گفت تب و تاب دوامی دارم

نه به امروز اسیرم نه به فردا نه به دوش

نه نشیبی نه فرازی نه مقامی دارم

بادهٔ رازم و پیمانه گساری جویم

در خرابات مغان گردش جامی دارم

بی نیازانه ز شوریده نوایم مگذر

مرغ لاهوتم و از دوست پیامی دارم

پرده برگیرم و در پرده سخن میگویم

تیغ خونریزم و خود را به نیامی دارم
     
  
زن

 


فرقی ننهد عاشق در کعبه و بتخانه

این جلوت جانانه آن خلوت جانانه

شادم که مزار من در کوی حرم بستند

راهی ز مژه کاوم از کعبه به بتخانه

از بزم جهان خوشتر از حور جنان خوشتر

یک همدم فرزانه وز باده دو پیمانه

هر کس نگهی دارد هر کس سخنی دارد

در بزم تو می خیزد افسانه ز افسانه

این کیست که بر دلها آورده شبیخونی

صد شهر تمنا را یغما زده ترکانه

در دشت جنون من جبریل زبون صیدی

یزدان به کمند آور ای همت مردانه

اقبال به منبر زد رازی که نباید گفت

نا پخته برون آمد از خلوت میخانه


     
  
زن

 


بی تو از خواب عدم دیده گشودن نتوان

بی تو بودن نتوان با تو نبودن نتوان

در جهان است دل ما که جهان در دل ماست

لب فروبند که این عقدهٔ گشودن نتوان

دل یاران ز نواهای پریشانم سوخت

من از آن نغمه تپیدم که سرودن نتوان

ای صبا از تنک افشانی شبنم چه شود

تب و تاب از جگر لاله ربودن نتوان

دل بحق بند و گشادی ز سلاطین مطلب

که جبین بر در این بتکده سودن نتوان
     
  
زن

 


این گنبد مینائی این پستی و بالائی

در شد بدل عاشق با این همه پهنائی

اسرار ازل جوئی بر خود نظری وا کن

یکتائی و بسیاری پنهانی و پیدائی

ای جان گرفتارم دیدی که محبت چیست

در سینه نیاسائی از دیده برون آئی

برخیز که فروردین افروخت چراغ گل

برخیز و دمی بنشین با لالهٔ صحرائی

عشق است و هزار افسون حسن است و هزار آئین

نی من بشمار آیم نی تو بشمار آئی

صد ره بفلک بر شد صد ره بزمین در شد

خاقانی و فغفوری جمشیدی و دارائی

هم با خود و هم با او هجران که وصالست این

ای عقل چه میگوئی ای عشق چه فرمائی
     
  
زن

 


هوس منزل لیلی نه تو داری و نه من

جگر گرمی صحرا نه تو داری و نه من

من جوان ساقی و تو پیر کهن میکده ئی

بزم ما تشنه و صهبا نه تو داری و نه من

دل و دین در گرو زهره وشان عجمی

آتش شوق سلیمی نه تو داری و نه من

خزفی بود که از ساحل دریا چیدیم

دانهٔ گوهر یکتا نه تو داری و نه من

دگر از یوسف گمگشته سخن نتوان گفت

تپش خون زلیخا نه تو داری و نه من

به که با نور چراغ ته دامان سازیم

طاقت جلوهٔ سینا نه تو داری و نه من
     
  
صفحه  صفحه 16 از 61:  « پیشین  1  ...  15  16  17  ...  60  61  پسین » 
شعر و ادبیات

Alame Eghbal | علامه اقبال


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA