انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 19 از 61:  « پیشین  1  ...  18  19  20  ...  60  61  پسین »

Alame Eghbal | علامه اقبال


زن

 
مرغی ز آشیانه به سیر چمن پرید

خاری ز شاخ گل بتن نازکش خلید

بد گفت فطرت چمن روزگار را

از درد خویش و هم ز غم دیگران تپید

داغی ز خون بی گنهی لاله را شمرد

اندر طلسم غنچه فریب بهار دید

گفت اندرین سرا که بنایش فتاده کج

صبحی کجا که چرخ درو شامها نچید

نالید تا به حوصلهٔ آن نوا طراز

خون گشت نغمه و ز دو چشمش فرو چکید

سوز فغان او بدل هدهدی گرفت

با نوک خویش خار ز اندام او کشید

گفتش که سود خویش ز جیب زیان بر آر

گل از شکاف سینه زر ناب آفرید

درمان ز درد ساز اگر خسته تن شوی

خوگر به خار شو که سراپا چمن شوی
     
  
زن

 
فلسفه و سیاست

فلسفی را با سیاست دان بیک میزان مسنج

چشم آن خورشید کوری دیدهٔ این بی نمی

آن تراشد قول حق را حجت نا استوار

وین تراشد قول باطل را دلیل محکمی
     
  
زن

 
صحبت رفتگان (در عالم بالا)



تولستوی

بارکش اهرمن لشکری شهریار

از پی نان جوین تیغ ستم بر کشید

زشت به چشمش نکوست مغز نداند ز پوست

مردک بیگانه دوست سینهٔ خویشان درید

داروی بیهوشی است تاج ، کلیسا ، وطن

جان خدا داد را خواجه بجامی خرید

کارل مارکس

رازدان جزو و کل از خویش نامحرم شد است

آدم از سرمایه داری قاتل آدم شد است

هگل

جلوه دهد باغ و راغ معنی مستور را

عین حقیقت نگر حنطل و انگور را

فطرت اضداد خیز لذت پیکار داد

خواجه و مزدور را ، آمر و مأمور را

تولستوی

عقل دو رو آفرید فلسفه خود پرست

درس رضا میدهی بندهٔ مزدور را

مزدک

دانهٔ ایران ز کشت زار و قیصر بر دمید

مرگ نو می رقصد اندر قصر سلطان و امیر

مدتی در آتش نمرود می سوزد خلیل

تا تهی گردد حریمش از خداوندان پیر

دور پرویزی گذشت ای کشتهٔ پرویز خیز

نعمت گم گشتهٔ خود را ز خسرو باز گیر

کوهکن

نگار من که بسی ساده و کم آمیز است

سیتزه کیش و ستم کوش و فتنه انگیز است

برون او همه بزم و درون او همه رزم

زبان او ز مسیح و دلش ز چنگیز است

گسست عقل و جنون رنگ بست و دیده گداخت

در آ به جلوه که جانم ز شوق لبریز است

اگرچه تیشهٔ من کوه را ز پا آورد

هنوز گردش گردون بکام پرویز است

ز خاک تا بفلک هر چه هست ره پیماست

قدم گشای که رفتار کاروان تیز است
     
  
زن

 
نیچه

از سستی عناصر انسان دلش تپید

فکر حکیم پیکر محکم تر آفرید

افکند در فرنگ صد آشوب تازه ئی

دیوانه ئی به کارگه شیشه گر رسید
     
  
زن

 
حکیم اینشتین

جلوه ئی میخواست مانند کلیم ناصبور

تا ضمیر مستنیر او گشود اسرار نور

از فراز آسمان تا چشم آدم یک نفس

زود پروازی که پروازش نیاید در شعور

خلوت او در زغال تیره فام اندر مغاک

جلوتش سوزد درختی را چو خس بالای طور

بی تغیر در طلسم چون و چند و بیش و کم

برتر از پست و بلند و دیر و زود و نزد و دور

در نهادش تار و شید و سوز و ساز و مرگ و زیست

اهرمن از سوز او و ساز او جبریل و حور

من چه گویم از مقام آن حکیم نکته سنج

کرده زردشتی ز نسل موسی و هارون ظهور
     
  
زن

 
بایرن

مثال لاله و گل شعله از زمین روید

اگر بخاک گلستان تراود از جامش

نبود در خور طبعش هوای سرد فرنگ

تپید پیک محبت ز سوز پیغامش

خیال او چه پریخانه ئی بنا کرد است

شباب غش کند از جلوه لب بامش

گذاشت طایر معنی نشیمن خود را

که سازگار تر افتاد حلقهٔ دامش

     
  
زن

 
نیچه

گر نوا خواهی ز پیش او گریز

در نی کلکش غریو تندر است

نیشتر اندر دل مغرب فشرد

دستش از خون چلیپا احمر است

آنکه بر طرح حرم بتخانه ساخت

قلب او مؤمن دماغش کافر است

خویش را در نار آن نمرود سوز

زانکه بستان خلیل از آذر است
     
  
زن

 
جلال و هگل

می گشودم شبی به ناخن فکر

عقده های حکیم المانی

آنکه اندیشه اش برهنه نمود

ابدی راز کسوت آنی

پیش عرض خیال او گیتی

خجل آمد ز تنگ دامانی

چون بدریای او فرو رفتم

کشتی عقل گشت طوفانی

خواب بر من دمید افسونی

چشم بستم ز باقی و فانی

نگه شوق تیز تر گردید

چهره بنمود پیر یزدانی

آفتابی که از تجلی او

افق روم و شام نورانی

شعله اش در جهان تیره نهاد

به بیابان چراغ رهبانی

معنی از حرف او همی روید

صفت لاله های نعمانی

گفت با من چه خفته ئی بر خیز

به سرابی سفینه می رانی

به خرد راه عشق می پوئی؟

به چراغ آفتاب می جوئی؟
     
  
زن

 
پتوفی

نفسی درین گلستان ز عروس گل سرودی

بدلی غمی فزودی ز دلی غمی ربودی

تو بخون خویش بستی کف لاله را نگاری

تو به آه صبحگاهی دل غنچه را گشودی

به نوای خود گم استی سخن تو مرقد تو

به زمین نه باز رفتی که تو از زمین نبودی
     
  
زن

 
محاوره ما بین حکیم فرانسوی اوگوست کنت و مرد مزدور



حکیم:

«بنی آدم اعضای یکدیگرند»

همان نخل را شاخ و برگ و بر اند

دماغ ار خرد زاست از فطرت است

اگر پا زمین ساست از فطرت است

یکی کار فرما ، یکی کار ساز

نیاید ز محمود کار ایاز

نبینی که از قسمت کار زیست

سراپا چمن می شود خار زیست

مرد مزدور:

فریبی به حکمت مرا ای حکیم

که نتوان شکست این طلسم قدیم

مس خام را از زر اندوده ئی

مرا خوی تسلیم فرموده ئی

کند بحر را آبنایم اسیر

ز خارا برد تیشه ام جوی شیر

حق کوهکن دادی ای نکته سنج

به پرویز پرکار و نا برده رنج

خطا را به حکمت مگردان صواب

خضر را نگیری بدام سراب

به دوش زمین بار ، سرمایه دار

ندارد گذشت از خور و خواب و کار

جهان راست بهروزی از دست مزد

ندانی که این هیچ کار است دزد

پی جرم او پوزش آورده ئی

به این عقل و دانش فسون خورده ئی
     
  
صفحه  صفحه 19 از 61:  « پیشین  1  ...  18  19  20  ...  60  61  پسین » 
شعر و ادبیات

Alame Eghbal | علامه اقبال


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA