انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 22 از 61:  « پیشین  1  ...  21  22  23  ...  60  61  پسین »

Alame Eghbal | علامه اقبال


زن

 



غزل سرای و نواهای رفته باز آور

غزل سرای و نواهای رفته باز آور

به این فسرده دلان حرف دل نواز آور

کنشت و کعبه و بتخانه و کلیسا را

هزار فتنه از آن چشم نیم باز آور

ز باده ئی که بخاک من آتشی آمیخت

پیاله ئی بجوانان نو نیاز آور

نئی که دل ز نوایش بسینه می رقصد

مئی که شیشهٔ جان را دهد گداز آور

به نیستان عجم باد صبحدم تیز است

شراره ئی که فرو می چکد ز ساز آور



     
  
زن

 



ایکه ز من فزدوه ئی گرمی آه و ناله را

ایکه ز من فزدوه ئی گرمی آه و ناله را

زنده کن از صدای من خاک هزار ساله را

با دل ما چها کنی تو که ببادهٔ حیات

مستی شوق می دهی آب و گل پیاله را

غنچهٔ دل گرفته را از نفسم گره گشای

تازه کن از نسیم من داغ درون لاله را

می گذرد خیال من از مه و مهر و مشتری

تو بکمین چه خفته ای صید کن این غزاله را

خواجهٔ من نگاه دار آبروی گدای خویش

آنکه ز جوی دیگران پر نکند پیاله را




     
  
زن

 



از مشت غبار ما صد ناله برانگیزی

از مشت غبار ما صد ناله برانگیزی

نزدیک تر از جانی با خوی کم آمیزی

در موج صبا پنهان دزدیده بباغ آئی

در بوی گل آمیزی با غنچه در آویزی

مغرب ز تو بیگانه مشرق همه افسانه

وقت است که در عالم نقش دگر انگیزی

آنکس که بسر دارد سودای جهانگیری

تسکین جنونش کن با نشتر چنگیزی

من بنده بی قیدم شاید که گریزم باز

این طره پیچان را در گردنم آویزی

جز ناله نمی دانم گویند غزل خوانم

این چیست که چون شبنم بر سینهٔ من ریزی




     
  
زن

 



من اگرچه تیره خاکم دلکیست برگ و سازم

من اگرچه تیره خاکم دلکیست برگ و سازم

به نظارهٔ جمالی چو ستاره دیده بازم

بهوای زخمه تو همه نالهٔ خموشم

تو باین گمان که شاید ز نوا فتاده سازم

به ضمیرم آنچنان کن که ز شعلهٔ نوائی

دل خاکیان فروزم دل نوریان گدازم

تب و تاب فطرت ما ز نیازمندی ما

تو خدای بی نیازی نرسی بسوز و سازم

به کسی عیان نکردم ز کسی نهان نکردم

غزل آنچنان سرودم که برون فتاد رازم


     
  
زن

 



بصدای درمندی بنوای دلپذیری

بصدای درمندی بنوای دلپذیری

خم زندگی گشادم بجهان تشنه میری

تو بروی بینوائی در آن جهان گشادی

که هنوز آرزویش ندمیده در ضمیری

ز نگاه سرمه سائی بدل و جگر رسیدی

چه نگاه سرمه سائی دو نشانه زد به تیری

به نگاه نارسایم چه بهار جلوه دادی

که بباغ و راغ نالم چو تذرو نو صفیری

چه عجب اگر دو سلطان بولایتی نگنجند

عجب اینکه می نگنجد بدو عالمی فقیری


     
  
زن

 



بر سر کفر و دین فشان رحمت عام خویش را

بر سر کفر و دین فشان رحمت عام خویش را

بند نقاب بر گشا ماه تمام خویش را

زمزمهٔ کهن سرای گردش باده تیز کن

باز به بزم ما نگر ، آتش جام خویش را

دام ز گیسوان بدوش زحمت گلستان بری

صید چرا نمی کنی طایر بام خویش را

ریگ عراق منتظر ، کشت حجاز تشنه کام

خون حسین باز ده کوفه و شام خویش را

دوش به راهبر زند ، راه یگانه طی کند

می ندهد بدست کس عشق زمام خویش را

ناله به آستان دیر بیخبرانه می زدم

تا بحرم شناختم راه و مقام خویش را

قافله بهار را طایر پیش رس نگر

آنکه بخلوت قفس گفت پیام خویش را



     
  
زن

 



نوای من از آن پر سوز و بیباک و غم انگیزست

نوای من از آن پر سوز و بیباک و غم انگیزست

بخاشاکم شرار افتاده باد صبحدم تیز است

ندارد عشق سامانی ولیکن تیشه ئی دارد

خراشد سینهٔ کهسار و پاک از خون پرویز است

مرا در دل خلید این نکته از مرد ادا دانی

ز معشوقان نگه کاری تر از حرف دلاویز است

به بالینم بیا ، یکدم نشین ، کز درد مهجوری

تهی پیمانه بزم ترا پیمانه لبریز است

به بستان جلوه دادم آتش داغ جدائی را

نسیمش تیز تر می سازد و شبنم غلط ریز است

اشارتهای پنهان خانمان برهم زند لیکن

مرا آن غمزه می باید که بیباک است و خونریز است

نشیمن هر دو را در آب و گل لیکن چه رازست این

خرد را صحبت گل خوشتر آید دل کم آمیز است

مرا بنگر که در هندوستان دیگر نمی بینی

برهمن زاده ئی رمز آشنای روم و تبریز است


     
  
زن

 



دل دیده ئی که دارم همه لذت نظاره

دل دیده ئی که دارم همه لذت نظاره

چه گنه اگر تراشم صنمی ز سنگ خاره

تو به جلوه در نقابی که نگاه بر نتابی

مه من اگر ننالم تو بگو دگر چه چاره

چه شود اگر خرامی به سرای کاروانی

که متاع ناروانش دلکی است پاره پاره

غزلی زدم که شاید به نوا قرارم آید

تب شعله کم نگردد ز گسستن شراره

دل زنده ئی که دادی به حجاب در نسازد

نگهی بده که بیند شرری بسنگ خاره

همه پارهٔ دلم را ز سرور او نصیبی

غم خود چسان نهادی به دل هزار پاره

نکشد سفینه کس به یمی بلند موجی

خطری که عشق بیند بسلامت کناره

به شکوه بی نیازی ز خدایگان گذشتم

صفت مه تمامی که گذشت بر ستاره


     
  
زن

 



گرچه شاهین خرد بر سر پروازی هست

گرچه شاهین خرد بر سر پروازی هست

اندرین بادیه پنهان قدر اندازی هست

آنچه ازکار فروبسته گره بگشاید

هست و در حوصلهٔ زمزمه پروازی هست

تاب گفتار اگر هست شناسائی نیست

وای آن بنده که در سینه او رازی هست

گرچه صد گونه بصد سوز مرا سوخته اند

ای خوشا لذت آن سوز که هم سازی هست

مرده خاکیم و سزاوار دل زنده شدیم

این دل زنده و ما ، کار خدا سازی هست

شعلهٔ سینهٔ من خانه فروز است ولی

شعله ئی هست که هم خانه براندازی هست

تکیه بر عقل جهان بین فلاطون نکنم

در کنارم دلکی شوخ و نظر بازی هست


     
  
زن

 



این جهان چیست صنم خانهٔ پندار من است

این جهان چیست صنم خانهٔ پندار من است

جلوهٔ او گرو دیدهٔ بیدار من است

همه آفاق که گیرم به نگاهی او را

حلقه ئی هست که از گردش پرگار من است

هستی و نیستی از دیدن و نا دیدن من

چه زمان و چه مکان شوخی افکار من است

از فسون کاری دل سیر و سکون غیب و حضور

اینکه غماز و گشاینده اسرار من است

آن جهانی که درو کاشته را می دروند

نور و نارش همه از سبحه و زنار من است

ساز تقدیرم و صد نغمهٔ پنهان دارم

هر کجا زخمهٔ اندیشه رسد تار من است

ای من از فیض تو پاینده نشان تو کجاست

این دو گیتی اثر ماست جهان تو کجاست


     
  
صفحه  صفحه 22 از 61:  « پیشین  1  ...  21  22  23  ...  60  61  پسین » 
شعر و ادبیات

Alame Eghbal | علامه اقبال


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA