انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 23 از 61:  « پیشین  1  ...  22  23  24  ...  60  61  پسین »

Alame Eghbal | علامه اقبال


زن

 



فصل بهار این چنین بانگ هزار این چنین

فصل بهار این چنین بانگ هزار این چنین

چهره گشا ، غزل سرا، باده بیار این چنین

اشک چکیده ام ببین هم به نگاه خود نگر

ریز به نیستان من برق و شرار این چنین

باد بهار را بگو پی به خیال من برد

وادی و دشت را دهد نقش و نگار این چنین

زادهٔ باغ و راغ را از نفسم طراوتی

در چمن تو زیستم با گل و خار این چنین

عالم آب و خاک را بر محک دلم بسای

روشن و تار خویش را گیر عیار این چنین

دل بکسی نباخته با دو جهان نساخته

من بحضور تو رسم روز شمار این چنین

فاخته کهن صفیر نالهٔ من شنید و گفت

کس نسرود در چمن نغمهٔ پار این چنین


     
  
زن

 



برون کشید ز پیچاک هست و بود مرا

برون کشید ز پیچاک هست و بود مرا

چه عقده ها که مقام رضا گشود مرا

تپید عشق و درین کشت نا بسامانی

هزار دانه فرو کرد تا درود مرا

ندانم اینکه نگاهش چه دید در خاکم

نفس نفس به عیار زمانه سود مرا

جهانی از خس و خاشاک در میان انداخت

شرارهٔ دلکی داد و آزمود مرا

پیاله گیرز دستم که رفت کار از دست

کرشمه بازی ساقی ز من ربود مرا


     
  
زن

 



خیز و بخاک تشنه ئی بادهٔ زندگی فشان

خیز و بخاک تشنه ئی بادهٔ زندگی فشان

آتش خود بلند کن آتش ما فرونشان

میکدهٔ تهی سبو حلقه خود فرامشان

مدرسهٔ بلند بانگ بزم فسرده آتشان

فکر گره گشا غلام دین بروایتی تمام

زانکه درون سینه ها دل هدفی است بی نشان

هر دو بمنزلی روان هر دو امیر کاروان

عقل بحیله می برد ، عشق برد کشان کشان

عشق ز پا در آورد خیمهٔ شش جهات را

دست دراز می کند تا به طناب کهکشان


     
  
زن

 



تو باین گمان که شاید سر آستانه دارم

تو باین گمان که شاید سر آستانه دارم

به طواف خانه کاری بخدای خانه دارم

شرر پریده رنگم مگذر ز جلوهٔ من

که بتاب یک دو آنی تب جاودانه دارم

نکنم دگر نگاهی به رهی که طی نمودم

به سراغ صبح فردا روش زمانه دارم

یم عشق کشتی من یم عشق ساحل من

نه غم سفینه دارم نه سر کرانه دارم

شرری فشان ولیکن شرری که وا نسوزد

که هنوز نو نیازم غم آشیانه دارم

«به امید اینکه روزی به شکار خواهی آمد»

ز کمند شهریاران رم آهوانه دارم

تو اگر کرم نمائی بمعاشران ببخشم

دو سه جام دلفروزی ز می شبانه دارم


     
  
زن

 



نظر به راه نشینان سواره می گذرد

نظر به راه نشینان سواره می گذرد

مرا بگیر که کارم ز چاره می گذرد

به دیگران چه سخن گسترم ز جلوهٔ دوست

بیک نگاه مثال شراره می گذرد

رهی به منزل آن ماه سخت دشوار است

چنانکه عشق بدوش ستاره می گذرد

ز پرده بندی گردون چه جای نومیدیست

که ناوک نظر ما ز خاره می گذرد

یمی است شبنم ما کهکشان کنارهٔ اوست

بیک شکستن موج از کناره می گذرد

بخلوتش چو رسیدی نظر به او مگشا

که آن دمی است که کار از نظاره می گذرد

من از فراق چه نالم که از هجوم سرشک

ز راه دیده دلم پاره پاره می گذرد


     
  
زن

 



بر عقل فلک پیما ترکانه شبیخون به

بر عقل فلک پیما ترکانه شبیخون به

یک ذره درد دل از علم فلاطون به

دی مغبچه ئی با من اسرار محبت گفت

اشکی که فرو خوردی از بادهٔ گلگون به

آن فقر که بی تیغی صد کشور دل گیرد

از شوکت دارا به از فر فریدون به

در دیر مغان آئی مضمون بلند آور

در خانقه صوفی افسانه و افسون به

در جوی روان ما بی منت طوفانی

یک موج اگر خیزد آن موج ز جیحون به

سیلی که تو آوردی در شهر نمی گنجد

این خانه بر اندازی در خلوت هامون به

اقبال غزل خوان را کافر نتوان گفتن

سودا بدماغش زد از مدرسه بیرون به


     
  
زن

 



یا مسلمان را مده فرمان که جان بر کف بنه

یا مسلمان را مده فرمان که جان بر کف بنه

یا درین فرسوده پیکر تازه جانی آفرین

یا چنان کن یا چنین

یا برهمن را بفرما نو خداوندی تراش

یا خود اندر سینهٔ زناریان خلوت گزین

یا چنان کن یا چنین

یا دگر آدم که از ابلیس باشد کمترک

یا دگر ابلیس بهر امتحان عقل و دین

یا چنان کن یا چنین

یا جهانی تازه ئی یا امتحانی تازه ئی

می کنی تا چند با ما آنچه کردی پیش ازین

یا چنان کن یا چنین

فقر بخشی؟ باشکوه خسرو پرویز بخش

یا عطا فرما خرد با فطرت روح الامین

یا چنان کن یا چنین

یا بکش در سینهٔ من آرزوی انقلاب

یا دگرگون کن نهاد این زمان و این زمین

یا چنان کن یا چنین


     
  
زن

 



عقل هم عشق است و از ذوق نگه بیگانه نیست

عقل هم عشق است و از ذوق نگه بیگانه نیست

لیکن این بیچاره را آن جرأت رندانه نیست

گرچه می دانم خیال منزل ایجاد من است

در سفر از پا نشستن همت مردانه نیست

هر زمان یک تازه جولانگاه میخواهم ازو

تا جنون فرمای من گوید دگر ویرانه نیست

با چنین زور جنون پاس گریبان داشتم

در جنون از خود نرفتن کار هر دیوانه نیست


     
  
زن

 


سوز و گداز زندگی لذت جستجوی تو

سوز و گداز زندگی لذت جستجوی تو

راه چو مار می گزد گر نروم بسوی تو

سینه گشاده جبرئیل از بر عاشقان گذشت

تا شرری به او فتد ز آتش آرزوی تو

هم بهوای جلوه ئی پاره کنم حجاب را

هم به نگاه نارسا پرده کشم بروی تو

من بتلاش تو روم یا به تلاش خود روم

عقل و دل نظر همه گم شدگان کوی تو

از چمن تو رسته ام قطرهٔ شبنمی ببخش

خاطر غنچه وا شود کم نشود ز جوی تو


     
  
زن

 


درین محفل که کار او گذشت از باده و ساقی

درین محفل که کار او گذشت از باده و ساقی

ندیمی کو که در جامش فرو ریزم می باقی

کسی کو زهر شیرین میخورد از جام زرینی

می تلخ از سفال من کجا گیرد به تریاقی

شرار از خاک من خیزد کجا ریزم کرا سوزم

غلط کردی که در جانم فکندی سوز مشتاقی

مکدر کرد مغرب چشمه های علم و عرفان را

جهان را تیره تر سازد چه مشائی چه اشراقی

دل گیتی انا المسموم انا المسموم فریادش

خرد نالان که ما عندی بتریاق و لا راقی

چه ملائی چه درویشی چه سلطانی چه دربانی

فروغ کار می جوید به سالوسی و زراقی

ببازاری که چشم صیرفی شور است و کم نور است

نگینم خوار تر گردد چو افزاید به براقی


     
  
صفحه  صفحه 23 از 61:  « پیشین  1  ...  22  23  24  ...  60  61  پسین » 
شعر و ادبیات

Alame Eghbal | علامه اقبال


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA