انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 28 از 61:  « پیشین  1  ...  27  28  29  ...  60  61  پسین »

Alame Eghbal | علامه اقبال


زن

 


زمانه قاصد طیار آن دلآرام است

زمانه قاصد طیار آن دلآرام است

چه قاصدی که وجودش تمام پیغام است

گمان مبر که نصیب تو نیست جلوهٔ دوست

درون سینه هنوز آرزوی تو خام است

گرفتم این که چو شاهین بلند پروازی

بهوش باش که صیاد ما کهن دام است

به اوج مشت غباری کجا رسد جبریل

بلند نامی او از بلندی بام است

تو از شمار نفس زنده ئی نمیدانی

که زندگی به شکست طلسم ایام است

ز علم و دانش مغرب همین قدر گویم

خوش است آه و فغان تا نگاه ناکام است

من از هلال و چلیپا دگر نیندیشم

که فتنهٔ دگری در ضمیر ایام است


     
  
زن

 


دگر ز ساده دلیهای یار نتوان گفت

دگر ز ساده دلیهای یار نتوان گفت

نشسته بر سر بالین من ز درمان گفت

زبان اگرچه دلیر است و مدعا شیرین

سخن ز عشق چه گویم جز اینکه نتوان گفت

خوشا کسی که فرو رفت در ضمیر وجود

سخن مثال گهر بر کشید و آسان گفت

خراب لذت آنم که چون شناخت مرا

عتاب زیر لبی کرد و خانه ویران گفت

غمین مشو که جهان راز خود برون ندهد

که آنچه گل نتوانست مرغ نالان گفت

پیام شوق که من بی حجاب می گویم

به لاله قطره شبنم رسید و پنهان گفت

اگر سخن همه شوریده گفته ام چه عجب

که هر که گفت ز گیسوی او پریشان گفت


     
  
زن

 


خرد از ذوق نگه گرم تماشا بود است


خرد از ذوق نگه گرم تماشا بود است

این که جوینده و یابندهٔ هر موجود است

جلوهٔ پاک طلب از مه و خورشید گذر

زانکه هر جلوه درین دیر نگه آلود است


     
  
زن

 


غلام زنده دلانم که عاشق سره اند

غلام زنده دلانم که عاشق سره اند

نه خانقاه نشینان که دل بکس ندهند

به آن دلی که برنگ آشنا و بیرنگ است

عیار مسجد و میخانه و صنم کده اند

نگاه از مه و پروین بلند تر دارند

که آشیان بگریبان کهکشان ننهند

برون ز انجمنی در میان انجمنی

بخلوت اند ولی آنچنان که با همه اند

بچشم کم منگر عاشقان صادق را

که این شکسته بهایان متاع قافله اند

به بندگان خط آزادگی رقم کردند

چنانکه شیخ و برهمن شبان بی رمه اند

پیاله گیر که می را حلال می گویند

حدیث اگرچه غریب است راویان ثقه اند


     
  
زن

 


لاله این چمن آلودهٔ رنگ است هنوز

لاله این چمن آلودهٔ رنگ است هنوز

سپر از دست مینداز که جنگ است هنوز

فتنه ئی را که دو صد فتنه با آغوشش بود

دختری هست که در مهد فرنگ است هنوز

ای که آسوده نشینی لب ساحل بر خیز

که ترا کار بگرداب و نهنگ است هنوز

از سر تیشه گذشتن ز خردمندی نیست

ای بسا لعل که اندر دل سنگ است هنوز

باش تا پرده گشایم ز مقام دگری

چه دهم شرح نواها که بچنگ است هنوز

نقش پرداز جهان چون بجنونم نگریست

گفت ویرانه بسودای تو تنگ است هنوز


     
  
زن

 



لاله این چمن آلودهٔ رنگ است هنوز

لاله این چمن آلودهٔ رنگ است هنوز

سپر از دست مینداز که جنگ است هنوز

فتنه ئی را که دو صد فتنه با آغوشش بود

دختری هست که در مهد فرنگ است هنوز

ای که آسوده نشینی لب ساحل بر خیز

که ترا کار بگرداب و نهنگ است هنوز

از سر تیشه گذشتن ز خردمندی نیست

ای بسا لعل که اندر دل سنگ است هنوز

باش تا پرده گشایم ز مقام دگری

چه دهم شرح نواها که بچنگ است هنوز

نقش پرداز جهان چون بجنونم نگریست

گفت ویرانه بسودای تو تنگ است هنوز


     
  
زن

 


خضر وقت از خلوت دشت حجاز آید برون

خضر وقت از خلوت دشت حجاز آید برون

کاروان زین وادی دور و دراز آید برون

من به سیمای غلامان فر سلطان دیده ام

شعلهٔ محمود از خاک ایاز آید برون

عمر ها در کعبه و بتخانه می نالد حیات

تا ز بزم عشق یک دانای راز آید برون

طرح نو می افکند اندر ضمیر کائنات

ناله ها کز سینهٔ اهل نیاز آید برون

چنگ را گیرید از دستم که کار از دست رفت

نغمه ام خون گشت و از رگهای ساز آید برون


     
  
زن

 


ز سلطان کنم آرزوی نگاهی

ز سلطان کنم آرزوی نگاهی

مسلمانم از گل نسازم الهی

دل بی نیازی که در سینه دارم

گدارا دهد شیوهٔ پادشاهی

ز گردون فتد آنچه بر لالهٔ من

فرو ریزم او را به برگ گیاهی

چو پروین فرو ناید اندیشهٔ من

به دریوزهٔ پرتو مهر و ماهی

اگر آفتابی سوی من خرامد

به شوخی بگردانم او را ز راهی

به آن آب و تابی که فطرت ببخشد

درخشم چو برقی به ابر سیاهی

ره و رسم فرمانروایان شناسم

خران بر سر بام و یوسف بچاهی


     
  
زن

 


با نشئه درویشی در ساز و دمادم زن

با نشئه درویشی در ساز و دمادم زن

چون پخته شوی خود را بر سلطنت جم زن

گفتند جهان ما آیا بتو می سازد

گفتم که نمی سازد گفتند که برهم زن

در میکده ها دیدم شایسته حریفی نیست

با رستم دستان زن با مغبچه ها کم زن

ای لاله صحرائی تنها نتوانی سوخت

این داغ جگر تابی بر سینه آدم زن

تو سوز درون او ، تو گرمی خون او

باور نکنی چاکی در پیکر عالم زن

عقل است چراغ تو در راهگذاری نه

عشق است ایاغ تو با بندهٔ محرم زن

لخت دل پر خونی از دیده فرو ریزم

لعلی ز بدخشانم بردار و بخاتم زن



     
  
زن

 


هوس هنوز تماشا گر جهانداری است

هوس هنوز تماشا گر جهانداری است

دگر چه فتنه پس پرده های زنگاری است

زمان زمان شکند آنچه می تراشد عقل

بیا که عشق مسلمان و عقل زناری است

امیر قافله ئی سخت کوش و پیهم کوش

که در قبیلهٔ ما حیدری ز کراری است

تو چشم بستی و گفتی که این جهان خوٍابست

گشای چشم که این خواب خواب بیداری است

بخلوت انجمنی آفرین که فطرت عشق

یکی شناس و تماشا پسند بسیاری است

تپید یک دم و کردند زیب فتراکش

خوشا نصیب غزالی که زخم او کاری است

بباغ و راغ گهر های نغمه می پاشم

گران متاع و چه ارزان ز کند بازاری است


     
  
صفحه  صفحه 28 از 61:  « پیشین  1  ...  27  28  29  ...  60  61  پسین » 
شعر و ادبیات

Alame Eghbal | علامه اقبال


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA