انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 30 از 61:  « پیشین  1  ...  29  30  31  ...  60  61  پسین »

Alame Eghbal | علامه اقبال


زن

 


سخن تازه زدم کس بسخن وا نرسید

سخن تازه زدم کس بسخن وا نرسید

جلوه خون گشت و نگاهی بتماشا نرسید

سنگ می باش و درین کارگه شیشه گذر

وای سنگی که صنم گشت و به مینا نرسید

کهنه را در شکن و باز به تعمیر خرام

هر که در ورطهٔ «لا» ماند به «الا' نرسید

ایخوش آن جوی تنک مایه که از ذوق خودی

در دل خاک فرو رفت و بدریا نرسید

از کلیمی سبق آموز که دانای فرنگ

جگر بحر شکافید و به سینا نرسید

عشق انداز تپیدن ز دل ما آموخت

شرر ماست که برجست و به پروانه رسید


     
  
زن

 


عاشق آن نیست که لب گرم فغانی دارد

عاشق آن نیست که لب گرم فغانی دارد

عاشق آنست که بر کف دو جهانی دارد

عاشق آن است که تعمیر کند عالم خویش

در نسازد به جهانی که کرانی دارد

دل بیدار ندادند به دانای فرنگ

این قدر هست که چشم نگرانی دارد

عشق ناپید و خرد می گزدش صورت مار

گرچه در کاسهٔ زر لعل روانی دارد

درد من گیر که در میکدها پیدانیست

پیر مردی که می تند و جوانی دارد


     
  
زن

 


درین چمن دل مرغان زمان زمان دگر است


درین چمن دل مرغان زمان زمان دگر است

بشاخ گل دگر است و به آشیان دگر است

بخود نگر گله های جهان چه میگوئی

اگر نگاه تو دیگر شود جهان دگر است

به هر زمانه اگر چشم تو نکو نگرد

طریق میکده و شیوهٔ مغان دگر است

به میر قافله از من دعا رسان و بگوی

اگرچه راه همان است کاروان دگر است


     
  
زن

 


ما از خدای گم شده‌ایم او به جستجوست

ما از خدای گم شده‌ایم او به جستجوست

چون ما نیازمند و گرفتار آرزوست

گاهی به برگ لاله نویسد پیام خویش

گاهی درون سینه مرغان به های و هوست

در نرگس آرمید که بیند جمال ما

چندان کرشمه دان که نگاهش به گفتگوست

آهی سحر گهی که زند در فراق ما

بیرون و اندرون زبر و زیر و چار سوست

هنگامه بست از پی دیدار خاکئی

نظاره را بهانه تماشای رنگ و بوست

پنهان به ذره ذره و ناآشنا هنوز

پیدا چو ماهتاب و به آغوش کاخ و کوست

در خاکدان ما گهر زندگی گم است

این گوهری که گم شده مائیم یا که اوست


     
  
زن

 


خواجه از خون رگ مزدور سازد لعل ناب

خواجه از خون رگ مزدور سازد لعل ناب

از جفای دهخدایان کشت دهقانان خراب

انقلاب!

انقلاب ای انقلاب

شیخ شهر از رشته تسبیح صد مؤمن بدام

کافران ساده دل را برهمن زنار تاب

انقلاب!

انقلاب ای انقلاب

میر و سلطان نرد باز و کعبتین شان دغل

جان محکومان ز تن بردند محکومان بخواب

انقلاب!

انقلاب ای انقلاب

واعظ اندر مسجد و فرزند او در مدرسه

آن به پیری کودکی این پیر در عهد شباب

انقلاب!

انقلاب ای انقلاب

ای مسلمانان فغان از فتنه های علم و فن

اهرمن اندر جهان ارزان و یزدان دیریاب

انقلاب!

انقلاب ای انقلاب

شوخی باطل نگر اندر کمین حق نشست

شپر از کوری شبیخونی زند بر آفتاب

انقلاب!

انقلاب ای انقلاب

در کلیسا ابن مریم را بدار آویختند

مصطفی از کعبه هجرت کرده با ام الکتاب

انقلاب!

انقلاب ای انقلاب

من درون شیشه های عصر حاضر دیده ام

آنچنان زهری که از وی مار ها در پیچ و تاب

انقلاب!

انقلاب ای انقلاب

با ضعیفان گاه نیروی پلنگان می دهند

شعله ئی شاید برون آید ز فانوس حباب

انقلاب!

انقلاب ای انقلاب


     
  
زن

 


گرچه می دانم که روزی بی نقاب آید برون

گرچه می دانم که روزی بی نقاب آید برون

تا نپنداری که جان از پیچ و تاب آید برون

ضربتی باید که جان خفته برخیزد ز خاک

ناله کی بی زخمه از تار رباب آید برون

تاک خویش از گریه های نیمشب سیراب دار

کز درون او شعاع آفتاب آید برون

ذرهٔ بی مایه ئی ترسم که ناپیدا شوی

پخته تر کن خویش را تا آفتاب آید برون

در گذر از خاک و خود را پیکر خاکی مگیر

چاک اگر در سینه ریزی ماهتاب آید برون

گر بروی تو حریم خویش را در بسته اند

سر بسنگ آستان زن لعل ناب آید برون


     
  
زن

 


گشاده رو ز خوش و ناخوش زمانه گذر

گشاده رو ز خوش و ناخوش زمانه گذر

ز گلشن و قفس و دام و آشیانه گذر

گرفتم اینکه غریبی و ره شناس نئی

بکوی دوست بانداز محرمانه گذر

بهر نفس که بر آری جهان دگرگون کن

درین رباط کهن صورت زمانه گذر

اگر عنان تو جبریل و حور می گیرند

کرشمه بر دلشان ریز و دلبرانه گذر


     
  
زن

 


زندگی در صدف خویش گهر ساختن است

زندگی در صدف خویش گهر ساختن است

در دل شعله فرو رفتن و نگداختن است

عشق ازین گنبد در بسته برون تاختن است

شیشهٔ ماه ز طاق فلک انداختن است

سلطنت نقد دل و دین ز کف انداختن است

به یکی داد جهان بردن و جان باختن است

حکمت و فلسفه را همت مردی باید

تیغ اندیشه بروی دو جهان آختن است

مذهب زنده دلان خواب پریشانی نیست

از همین خاک جهان دگری ساختن است


     
  
زن

 


برون زین گنبد در بسته پیدا کرده ام راهی

برون زین گنبد در بسته پیدا کرده ام راهی

که از اندیشه برتر می پرد آه سحر گاهی

تو ای شاهین نشیمن در چمن کردی از آن ترسم

هوای او ببال تو دهد پرواز کوتاهی

غباری گشته ئی آسوده نتوان زیستن اینجا

بباد صبحدم در پیچ و منشین بر سر راهی

ز جوی کهکشان بگذر ز نیل آسمان بگذر

ز منزل دل بمیرد گرچه باشد منزل ماهی

اگر زان برق بی پروا درون او تهی گردد

به چشمم کوه سینا می نیرزد با پرکاهی

چسان آداب محفل را نگه دارند و می سوزند

مپرس از ما شهیدان نگاه بر سر راهی

پس از من شعر من خوانند و دریابند و میگویند

جهانی را دگرگون کرد یک مرد خود آگاهی


     
  
زن

 


گنهکار غیورم مزد بی خدمت نمی گیرم

گنهکار غیورم مزد بی خدمت نمی گیرم

از آن داغم که بر تقدیر او بستند تقصیرم

ز فیض عشق و مستی برده ام اندیشه را آنجا

که از دنباله چشم مهر عالمتاب میگیرم

من از صبح نخستین نقشبند موج و گردابم

چو بحر آسوده میگردد ز طوفان چاره برگیرم

جهان را پیش ازین صد بار آتش زیر پا کردم

سکون و عافیت را پاک می سوزد بم و زیرم

از آن پیش بتان رقصیدم و زنار بربستم

که شیخ شهر مرد باخدا گردد ز تکفیرم

زمانی رم کنند از من زمانی بامن آمیزند

درین صحرا نمی دانند صیادم که نخچیرم

دل بی سوز کم گیرد نصیب از صحبتمردی

مس تابیده ئی آور که گیرد در تو اکسیرم


     
  
صفحه  صفحه 30 از 61:  « پیشین  1  ...  29  30  31  ...  60  61  پسین » 
شعر و ادبیات

Alame Eghbal | علامه اقبال


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA