✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ بهن مؤمن خدا کاری نداردکه در تن جان بیداری نداردازن از مکتب یاران گریزمجوانی خود نگهداری ندارد ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ز من گیر این که مردی کور چشمیز بینای غلط بینی نکو ترز من گیر این که نادانی نکو کیشز دانشمند بی دینی نکو تر✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ازن فکر فلک پیما چه حاصل؟که گرد ثابت و سیاره گرددمثال پاره ای ابری که از بادبه پهنای فضاواره گردد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ادب پیرایه نادان و داناستخوشنکو از ادب خود را بیاراستندارمن مسلمان زاده را دوستکه در دانش فزو دود رادب کاست ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ترا نومیدی از طفلان روا نیستچه پروا گر دماغ شان رسا نیستبگو ای شیخ مکتب گر بدانیکه دل در سینهٔ شان هست یا نیست ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ به پور خویش دین و دانشموزکه تابد چون مه و انجم نگینشبدست او اگر دادی هنر راید بیضاست اندرستینش✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿نوا از سینه مرغ چمن بردز خون لالهن سوز کهن بردبه این مکتب ، به این دانش چه نازیکه نان در کف نداد و جان ز تن برد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿خدایا وقتن درویش خوش بادکه دلها از دمش چون غنچه بگشادبه طفل مکتب ما این دعا گفتپی نانی به بند کس میفتاد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿کسی کو «لا اله» را در گره بستز بند مکتب و ملا برون جستبهن دین و بهن دانش مپردازکه از ما میبرد چشم و دل و دست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿چو می بینی که رهزن کاروان کشتچه پرسی کاروانی را چسان کشتمباش ایمن ازن علمی که خوانیکه از وی روح قومی میتوان کشت✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿جوانی خوش گلی رنگین کلاهینگاه او چو شیران بی پناهیبه مکتب علم میشی را بیاموختمیسر نایدش برگ گیاهی✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿شتر را بچه او گفت در دشتنمی بینم خدای چار سو راپدر گفت ای پسر چون پا بلغزدشتر هم خویش را بیند هم او را✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿پریدن از سر بامی به بامینبخشد جره بازان را مقامیز نخچیری که جز مشت پری نیستهمان بهتر که میری درکنامی✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿نگر خود را بچشم محرمانهنگاه ماست ما را تازیانهتلاش رزق ازن دادند ما راکه باشد پر گشودن را بهانه✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿نهنگی بچه خود را چه خوش گفتبه دین ما حراممد کرانهبه موجویز و از ساحل بپرهیزهمه دریاست ما راشیانه✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿تو در دریا نئی او در بر تستبه طوفان در فتادن جوهر تستچو یک دم از تلاطم ها بیاسودهمین دریای تو غارتگر تست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿نه از ساقی نه از پیمانه گفتمحدیث عشق بیباکانه گفتمشنیدمنچه از پاکان امتترا با شوخی رندانه گفتم ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿بخود باز او دامان دلی گیردرون سینه خود منزلی گیربده این کشت را خونابهٔ خویشفشاندم دانه من تو حاصلی گیر✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿حرم جز قبله قلب و نظر نیستطواف او طواف بام و در نیستمیان ما و بیت الله رمزیستکه جبریل امین را هم خبر نیست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿دمیت احترام دمیبا خبر شو از مقام دمی✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ بیا ساقی بیارن کهنه می راجوان فرودین کن پیر وی رانوائی ده که از فیض دم خویشچو مشعل بر فروزم چوب نی را ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿یکی از حجرهٔ خلوت برونیبباد صبحگاهی سینه بگشایخروش این مقام رنگ و بو رابقدر نالهٔ مرغی بیفزای✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿زمانه فتنه هاورد و بگذشتخسان را در بغل پرورد و بگذشتدو صد بغداد را چنگیزی اوچو گور تیره بختان کرد و بگذشت✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿بسا کس اندوه فردا کشیدندکه دی مردند و فردا را ندیدندخنک مردان که در دامان امروزهزاران تازه تر هنگامه چیدند✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿چو بلبل نالهٔ زاری نداریکه در تن جان بیداری نداریدرین گلشن که گلچینی حلال استتو زخمی از سر خاری نداری✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿بیا بر خویش پیچیدن بیاموزبناخن سینه کاویدن بیاموزاگر خواهی خدا را فاش بینیخودی را فاش تر دیدن بیاموز✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿گله از سختی ایام بگذارکه سختی ناکشیده کم عیار استنمی دانی کهب جویباراناگر بر سنگ غلطد خوشگوار است✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿کبوتر بچه خود را چه خوش گفتکه نتوان زیست با خوی حریریاگر «یاهو» زنی از مستی شوقکله را از سر شاهین بگیری✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿فتادی از مقام کبریائیحضور دون نهادان چهره سائیتو شاهینی ولیکن خویشتن رانگیری تا بدام خود نیائی✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿خوشا روزی که خود را باز گیریهمین فقر است کو بخشد امیریحیات جاودان اندر یقین استره تخمین و ظن گیری بمیری✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿تو هم مثل من از خود در حجابیخنک روزی که خود را بازیابیمرا کافر کند اندیشهء رزقترا کافر کند علم کتابی✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿چه خوش گفت اشتری با کره خویشخنکنکس که داند کار خود رابگیر از ما کهن صحرا نوردانبه پشت خویش بردن بار خود را✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿مرا یاد است از دانای افرنگبسا رازی که از بود و عدم گفتولیکن با تو گویم این دو حرفیکه با من پیر مردی از عجم گفت✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿الا ای کشته نامحرمی چندخریدی از پی یک دل غمی چندز تأویلات ملایان نکوترنشستن با خودگاهی دمی چند✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿دجود است اینکه بینی یا نمود استحکیم ما چه مشکلها گشود استکتابی بر فن غواص بنوشتولیکن در دل دریا نبود است✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿به ضرب تیشه بشکن بیستون راکه فرصت اندک و گردون دو رنگ استحکیمان را درین اندیشه بگذارشرر از تیشه خیزد یا ز سنگ است✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿منه از کف چراغرزو رابدستور مقام های و هو رامشو در چار سوی این جهان گمبخود بازو بشکن چار سو را✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿دل دریا سکون بیگانه از تستبه جیبش گوهر یکدانه از تستتو ای موج اضطراب خود نگهدارکه دریا را متاع خانه از تست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿دو گیتی را بخود باید کشیدننباید از حضور خود رمیدنبه نور دوش بین امروز خود راز دوش امروز را نتوان ربودن✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿به ما ای لاله خود را وانمودینقاب از چهره زیبا گشودیترا چون بر دمیدی لاله گفتندبه شاخ اندر چسان بودی چه بودی✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿