✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿چه شیطانی خرامش واژگونیکند چشم ترا کور از فسونیمن او را مرده شیطانی شمارمکه گیرد چون تو نخچیر زبونی✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿چه زهرابی که در پیمانه اوستکشد جانرا و تن بیگانه اوستتو بینی حلقهٔ دامی که پیداستنهن دامی که اندر دانهٔ اوست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿بشر تا از مقام خود فتاد استبقدر محکمی او را گشاد استگنه هم می شود بی لذت و سرداگر ابلیس تو خاکی نهاد است✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿مشو نخچیر ابلیسان این عصرخسان را غمزهٔ شان سازگار استاصیلان را همان ابلیس خوشترکه یزدان دیده و کامل عیار است✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿حریف ضرب او مرد تمام استکهنتش نسب والامقام استنه هر خاکی سزاوار نخ اوستکه صید لاغری بر وی حرام است✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ز فهم دون نهادان گرچه دور استولی این نکته را گفتن ضرور استبه این نو زاده ابلیسان نسازدگنهگاری که طبع او غیور است✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿بیا تا کار این امت بسازیمقمار زندگی مردانه بازیمچنان نالیم اندر مسجد شهرکه دل در سینهٔ ملا گدازیم✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿قلندر جره باز سمانهابه بال او سبک گردد گرانهافضای نیلگون نخچیر کاهشنمی گردد به گردشیانها✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ز جانم نغمهء «الله هو» ریختچو کرد از رخت هستی چار سو ریختبگیر از دست من سازی که تارشز سوز زخمه چون اشکم فرو ریخت✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ چو اشک اندر دل فطرت تپیدمتپیدم تا به چشم او رسیدمدرخش من ز مژگانش توان دیدکه من بر برگ کاهی کم چکیدم✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿مرا از منطقید بوی خامیدلیل او دلیل ناتمامیبرویم بسته درها را کشایددو بیت از پیر رومی یا ز جامی✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿بیا از من بگیرن دیر سالهکه بخشد روح با خاک پیالهاگربش دهی از شیشهٔ منقددم بروید شاخ لاله✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿بگو از من به پرویزان این عصرنه فرهادم که گیرم تیشه در دستز خاری کو خلد در سینهٔ مندل صد بیستون را میتوان خست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿فقیرم ساز و سامانم نگاهی استبه چشمم کوه یاران برگ کاهی استز من گیر این که زاغ دخمه بهترازن بازی که دستموز شاهیست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿در دل را بروی کس نبستمنه از خویشان نه از یاران گسستمنشیمن ساختم در سینهٔ خویشته این چرخ گردان خوش نشستم ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿درین گلشن ندارمب و جاهینصیبم نی قبائی نی کلاهیمرا گلچین بدموز چمن خواندکه دادم چشم نرگس را نگاهی✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿دو صد دانا درین محفل سخن گفتسخن نازکتر از برگ سمن گفتولی با من بگون دیده ور کیست؟که خاری دید و احوال چمن گفت✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ندانم نکته های علم و فن رامقامی دیگری دادم سخن رامیان کاروان سوز و سرورمسبک پی کرد پیران کهن را✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿نپنداری که مرغ صبح خوانمبجزه و فغان چیزی ندانممده از دست دامانم که یابیکلید باغ را درشیانم✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿بچشم من جهان جز رهگذر نیستهزاران رهرو و یک همسفر نیستگذشتم از هجوم خویش و پیوندکه از خویشان کسی بیگانه تر نیست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿به این نابودمندی بودن آموزبهای خویش را افزودن آموزبیفت اندر محیط نغمهٔ منبه طوفانم چو در، آسودن آموز✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿کهن پروردهء این خاکدانمدلی از منزل خود دل گرانمدمیدم گرچه از فیض نم اوزمین راسمان خود ندانم✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ندانی تا نباشی محرم مردکه دلها زنده گردد از دم مردنگهدارد زه و ناله خود راکه خود دار است چون مردان ، غم مرد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿نگاهیفرین جان در بدن بینبشاخان نادمیده یاسمن بینوگرنه مثل تیری در کمانیهدف را با نگاه تیر زن بین✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿خرد بیگانهء ذوق یقین استقمار علم و حکمت بد نشین استدو صد بوحامد و رازی نیزردبنادانی که چشمش راه بین است✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿قماش و نقره و لعل و گهر چیست؟غلام خوشگل و زرین کمر چیست؟چو یزدان از دو گیتی بی نیازنددگر سرمایهٔ اهل هنر چیست؟✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿خودی را نشهٔ من عین هوش استازن میخانهٔ من کم خروش استمی من گرچه نا صاف است درکشکه این ته جرعهٔ خمهای دوش است✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ترا با خرقه و عمامه کاریمن از خود یافتم بوی نگاریهمین یک چوب نی سرمایهٔ مننه چوب منبری نی چوب داری ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿اگر دانا دل و صافی ضمیر استفقیری با تهی دستی امیر استبه دوش منعم بی دین و دانشقبائی نیست پالان حریر است✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿سجودیوری دارا و جم رامکن ای بیخبر رسوا حرم رامبر پیش فرنگی حاجت خویشز طاق دل فرو ریز این صنم را✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿شیندم بیتکی از مرد پیریکهن فرزانهٔ روشن ضمیریاگر خود را بناداری نگه داشتدو گیتی را بگیردن فقیری ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿نهان اندر دو حرفی سر کار استمقام عشق منبر نیست ، دار استبراهیمان ز نمرودان نترسندکه عود خام راتش عیار است✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ نهان اندر دو حرفی سر کار استمقام عشق منبر نیست ، دار استبراهیمان ز نمرودان نترسندکه عود خام راتش عیار است✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ز پیری یاد دارم این دو اندرزنباید جز بجان خویشتن زیستگریز از پیشن مرد فرودستکه جان خود گرو کرد و به تن زیست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿به ساحل گفت موج بیقراریبه فرعونی کنم خود را عیاریگهی بر خویش می پیچم چو ماریگهی رقصم به ذوق انتظاری✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿اگر اینب و جاهی از فرنگ استجبین خود منه جز بر در اوسرین را هم بچوبش ده کهخرحقی دارد به خر پالان گر او✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿فرنگی را دلی زیر نگین نیستمتاع او همه ملک است دین نیستخداوندی که در طوف حریمشصد ابلیس است و یک روح الامین نیست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿من و تو از دل و دین نا امیدیمچوبوی گل ز اصل خود رمیدیمدل مامرد و دین از مردنش مرددو تامرگی بیک سود اخریدیم✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿مسلمانی که داندرمز دین رانساید پیش غیر الله جبین رااکر گرد ون بکام او مکرددبه کام خود بگر داند زمین را✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿دل بیگانه خوزین خاکدان نیستشب و روزش زدورسمان نیستتو خود وقت قیام خویش دریابنماز عشق و مستی را اذان نیست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿