انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 8 از 61:  « پیشین  1  ...  7  8  9  ...  60  61  پسین »

Alame Eghbal | علامه اقبال


زن

 


دل من ای دل من ایدل من

یم من کشتی من ساحل من

چو شبنم بر سر خاکم چکیدی

و یا چون غنچه رستی از گل من

**
چه گویم نکتهٔ زشت و نکو چیست

زبان لرزد که معنی پیچدار است

برون از شاخ بینی خار و گل را

درون او نه گل پیدا نه خار است
**


کسی کو درد پنهانی ندارد

تنی دارد ولی جانی ندارد

اگر جانی هوس داری طلب کن

تب و تابی که پایانی ندارد
**


چه پرسی از کجایم چیستم من؟

به خود پیچیده ام تا زیستم من

درین دریا چو موج بیقرارم

اگر بر خود نپیچم نیستم من
     
  
زن

 


به چندین جلوه در زیر نقابی

نگاه شوق ما را بر نتابی

دوی در خون ما چون مستی می

ولی بیگانه خوئی ، دیر یابی
**

دل از منزل تهی کن پا بره دار

نگه را پاک مثل مهر و مه دار

متاع عقل و دین با دیگران بخش

غم عشق ار بدست افتد نگه دار
**


بیا ای عشق ای رمز دل ما

بیا ای کشت ما ای حاصل ما

کهن گشتند این خاکی نهادان

دگر آدم بنا کن از گل ما
**


سخن درد و غم آرد ، درد و غم به

مرا این ناله های دمبدم به

سکندر را ز عیش من خبر نیست

نوای دلکشی از ملک جم به
     
  
زن

 


نه من بر مرکب ختلی سوارم

نه از وابستگان شهریارم

مرا ای همنشین دولت همین بس

چوکاوم سینه را لعلی بر آرم
**


کمال زندگی خواهی بیاموز

گشادن چشم و جز بر خود نبستن

فرو بردن جهان را چون دم آب

طلسم زیر و بالا در شکستن
**


تو میگوئی که آدم خاکزاد است

اسیر عالم کون و فساد است

ولی فطرت ز اعجازی که دارد

بنای بحر بر جویش نهاد است
**


دل بیباک را ضرغام رنگ است

دل ترسنده را آهو پلنگ است

اگر بیمی نداری بحر صحراست

اگر ترسی بهر موجش نهنگ است

**


ندانم باده ام یا ساغرم من

گهر در دامنم یا گوهرم من

چنان بینم چو بر دل دیده بندم

که جانم دیگر است و دیگرم من
     
  
زن

 


تو گوئی طایر ما زیر دام است

پریدن بر پر و بالش حرام است

ز تن بر جسته تر شد معنی جان

فسان خنجر ما از نیام است
**


چسان زاید تمنا در دل ما

چسان سوزد چراغ منزل ما

بچشم ما که می بیند چه بیند

چسان گنجید دل اندر گل ما
**


چو در جنت خرامیدم پس از مرگ

به چشمم این زمین و آسمان بود

شکی با جان حیرانم در آویخت

جهان بود آن که تصویر جهان بود
**


جهان ما که جز انگاره ئی نیست

اسیر انقلاب صبح و شام است

ز سوهان قضا هموار گردد

هنوز این پیکر گل ناتمام است
     
  
زن

 


چسان ای آفتاب آسمان گرد

باین دوری به چشم من در آئی

بخاکی واصل و از خاکدان دور

تو ای مژگان گسل آخر کجائی
**


تراش از تیشهٔ خود جادهٔ خویش

براه دیگران رفتن عذاب است

گر از دست تو کار نادر آید

گناهی هم اگر باشد ثواب است
**


بمنزل رهرو دل در نسازد

به آب و آتش و گل در نسازد

نپنداری که در تن آرمید است

که این دریا به ساحل در نسازد
**


بیا با شاهد فطرت نظر باز

چرا در گوشهٔ خلوت گزینی

ترا حق داد چشم پاک بینی

که از نورش نگاهی آفرینی
     
  
زن

 


میان آب و گل خلوت گزیدم

ز افلاطون و فارابی بریدم

نکردم از کسی دریوزهٔ چشم

جهان را جز به چشم خود ندیدم
**


ز آغاز خودی کس را خبر نیست

خودی در حلقهٔ شام و سحر نیست

ز خضر این نکتهٔ نادر شنیدم

که بحر از موج خود دیرینه تر نیست
**


دلا رمز حیات از غنچه دریاب

حقیقت در مجازش بی حجاب است

ز خاک تیره میروید ولیکن

نگاهش بر شعاع آفتاب است
**


فروغ او به بزم باغ و راغ است

گل از صهبای او روشن ایاغ است

شب کس در جهان تاریک نگذاشت

که در هر دل ز داغ او چراغ است
     
  
زن

 


ز خاک نرگسستان غنچه ئی رست

که خواب از چشم او شبنم فرو شست

خودی از بیخودی آمد پدیدار

جهان دریافت آخر آنچه می جست
**


جهان کز خود ندارد دستگاهی

به کوی آرزو می جست راهی

ز آغوش عدم دزدیده بگربخت

گرفت اندر دل آدم پناهی
**


دل من رازدان جسم و جان است

نپنداری اجل بر من گران است

چه غم گر یک جهان گم شد ز چشمم

هنوز اندر ضمیرم صد جهان است
**


گل رعنا چو من در مشکلی هست

گرفتار طلسم محفلی هست

زبان برگ او گویا نکردند

ولی در سینهٔ چاکش دلی هست
     
  
زن

 


مزاج لالهٔ خود رو شناسم

بشاخ اندر گلان را بو شناسم

از آن دارد مرا مرغ چمن دوست

مقام نغمه های او شناسم
**

جهان یک نغمه زار آرزوئی

بم و زیرش ز تار آرزوئی

به چشمم هر چه هست و بود و باشد

دمی از روزگار آرزوئی
**


دل من بی قرار آرزوئی

درون سینهٔ من های و هوئی

سخن ای همنشین از من چه خواهی

که من با خویش دارم گفتگوئی
**


دوام ما ز سوز ناتمام است

چو ماهی جز تپش بر ما حرام است

مجو ساحل که در آغوش ساحل

تپید یک دم و مرگ دوام است
**
     
  
زن

 


مرنج از برهمن ای واعظ شهر

گر از ما سجده ئی پیش بتان خواست

خدای ما که خود صورتگری کرد

بتی را سجده ئی از قدسیان خواست
**

حکیمان گرچه صد پیکر شکستند

مقیم سومنات بود و هستند

چسان افرشته و یزدان بگیرند

هنوز آدم به فتراکی نبستند
**


جهانها روید از مشت گل من

بیا سرمایه گیر از حاصل من

غلط کردی ره سر منزل دوست

دمی گم شو به صحرای دل من
**


هزاران سال با فطرت نشستم

به او پیوستم و از خود گسستم

ولیکن سر گذشتم این دو حرفست

تراشیدم ، پرستیدم ، شکستم

     
  
زن

 


به پهنای ازل پر می گشودم

ز بند آب و گل بیگانه بودم

بچشم تو بهای من بلند است

که آوردی ببازار وجودم
**


درونم جلوهٔ افکار این چیست؟

برون من همه اسرار این چیست

بفرما ای حکیم نکته پرداز

بدن آسوده ، جان سیار ، این چیست؟
**


بخود نازم گدای بی نیازم

تپم ، سوزم ، گدازم، نی نوازم

ترا از نغمه در آتش نشاندم

سکندر فطرتم ، آئینه سازم
**


اگر آگاهی از کیف و کم خویش

یمی تعمیر کن از شبنم خویش

دلا دریوزهٔ مهتاب تا کی

شب خود را برافروز از دم خویش
     
  
صفحه  صفحه 8 از 61:  « پیشین  1  ...  7  8  9  ...  60  61  پسین » 
شعر و ادبیات

Alame Eghbal | علامه اقبال


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA