انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 9 از 61:  « پیشین  1  ...  8  9  10  ...  60  61  پسین »

Alame Eghbal | علامه اقبال


زن

 


چه غم داری ، حیات دل ز دم نیست

که دل در حلقه بود و عدم نیست

مخور ای کم نظر اندیشهٔ مرگ

اگر دم رفت دل باقی است غم نیست
**

تو ای دل تا نشینی در کنارم

ز تشریف شهان خوشتر گلیمم

درون سینه ام باشی پس از مرگ

من از دست تو در امید و بیمم

**


ز من گو صوفیان با صفا را

خدا جویان معنی آشنا را

غلام همت آن خود پرستم

که با نور خودی بیند خدا را
**


چو نرگس این چمن نادیده مگذر

چو بو در غنچهٔ پیچیده مگذر

ترا حق دیدهٔ روشنتری داد

خرد بیدار و دل خوابیده مگذر
     
  
زن

 


تراشیدم صنم بر صورت خویش

به شکل خود خدا را نقش بستم

مرا از خود برون رفتن محال است

بهر رنگی که هستم خود پرستم
**


به شبنم غنچهٔ نورسته می گفت

نگاه ما چمن زادان رسا نیست

در آن پهنا که صد خورشید دارد

تمیز پست و بالا هست یا نیست
**


زمین را رازدان آسمان گیر

مکان را شرح رمز لامکان گیر

پرد هر ذره سوی منزل دوست

نشان راه از ریگ روان گیر
**


ضمیر ین فکان غیر از تو کس نیست

نشان بی نشان غیر از تو کس نیست

قدم بیباک تر نه در ره زیست

به پهنای جهان غیر از تو کس نیست
     
  
زن

 


زمین خاک در میخانهٔ ما

فلک یک گردش پیمانهٔ ما

حدیث سوز و ساز ما دراز است

جهان دیباچه افسانه ما
**

سکندر رفت و شمشیر و علم رفت

خراج شهر و گنج کان و یم رفت

امم را از شهان پاینده تر دان

نمی بینی که ایران ماند و جم رفت
**


ربودی دل ز چاک سینهٔ من

به غارت برده ئی گنجینهٔ من

متاع آرزویم با که دادی

چه کردی با غم دیرینهٔ من
**


ز پیش من جهان رنگ و بو رفت

زمین و آسمان و چار سو رفت

تو رفتی ای دل از هنگامهٔ او

و یا از خلوت آباد تو او رفت
     
  
زن

 


مرا از پردهٔ ساز آگهی نیست

ولی دانم نوای زندگی چیست

سرودم آنچنان در شاخساران

گل از مرغ چمن پرسد که این کیست؟
**


نوا مستانه در محفل زدم من

شرار زندگی بر گل زدم من

دل از نور خرد کردم ضیا گیر

خرد را بر عیار دل زدم من
**


عجم از نغمه های من جوان شد

ز سودایم متاع او گران شد

هجومی بود ره گم کره در دشت

ز آواز درایم کاروان شد
**


ز جان بیقرار آتش گشادم

دلی در سینهٔ مشرق نهادم

گل او شعله زار از نالهٔ من

چو برق اندر نهاد او فتادم
     
  
زن

 


مرا مثل نسیم آواره کردند

دلم مانند گل صد پاره کردند

نگاهم را که پیدا هم نبیند

شهید لذت نظاره کردند
**


خرد کرپاس را زرینه سازد

کمالش سنگ را آئینه سازد

نوای شاعر جادو نگاری

ز نیش زندگی نوشینه سازد
**


ز شاخ آرزو بر خورده ام من

به راز زندگی پی برده ام من

بترس از باغبان ای ناوک انداز

که پیغام بهار آورده ام من
**


خیالم کو گل از فردوس چیند

چو مضمون غریبی آفریند

دلم در سینه می لرزد چو برگی

که بر وی قطرهٔ شبنم نشیند
     
  
زن

 


عجم بحریست ناپیدا کناری

که در وی گوهر الماس رنگ است

ولیکن من نرانم کشتی خویش

به دریائی که موجش بی نهنگ است
**


مگو کار جهان نااستوار است

هر آن ما ابد را پرده دار است

بگیر امروز را محکم که فردا

هنوز اندر ضمیر روزگار است
**


رمیدی از خداوندان افرنگ

ولی بر گور و گنبد سجده پاشی

به لالائی چنان عادت گرفتی

ز سنگ راه مولائی تراشی
**


قبای زندگانی چاک تا کی

چو موران آشیان در خاک تا کی

بپرواز آًًً و شاهینی بیاموز

تلاش دانه در خاشاک تا کی
**


میان لاله و گل آشیان گیر

ز مرغ نغمه خوان درس فغان گیر

اگر از ناتوانی گشته ئی پیر

نصیبی از شباب این جهان گیر
     
  
زن

 


بجان من که جان نقش تن انگیخت

هوای جلوه این گل را دو رو کرد

هزاران شیوه دارد جان بیتاب

بدن گردد چو با یک شیوه خو کرد
**


به گوشم آمد از خاک مزاری

که در زیر زمین هم میتوان زیست

نفس دارد ولیکن جان ندارد

کسی کو بر مراد دیگران زیست
**


مشو نومید ازین مشت غباری

پریشان جلوهٔ ناپایداری

چو فطرت می تراشد پیکری را

تمامش می کند در روزگاری
**


جهان رنگ و بو فهمیدنی هست

درین وادی بسی گل چیدنی هست

ولی چشم از درون خود نبندی

که در جان تو چیزی دیدنی هست
     
  
زن

 


تو می گوئی که من هستم خدا نیست

جهان آب و گل را انتها نیست

هنوز این راز بر من ناگشود است

که چشمم آنچه بیند هست یا نیست
**

بساطم خالی از مرغ کباب است

نه در جامم می آئینه تاب است

غزال من خورد برگ گیاهی

ولی خون دل او مشک ناب است
**

رگ مسلم ز سوز من تپید است

ز چشمش اشک بیتابم چکید است

هنوز از محشر جانم نداند

جهان را با نگاه من ندید است
**

بحرف اندر نگیری لامکانرا

درون خود نگر این نکته پیداست

به تن جان آنچنان دارد نشیمن

که نتوان گفت اینجا نیست آنجاست
     
  
زن

 


بهر دل عشق رنگ تازه بر کرد

گهی با سنگ گه با شیشه سر کرد

ترا از خود ربود و چشم تر داد

مرا با خویشتن نزدیک تر کرد
**


هنوز از بند آب و گل نرستی

تو گوئی رومی و افغانیم من

من اول آدم بی رنگ و بویم

از آن پس هندی و تورانیم من
**


مرا ذوق سخن خون در جگر کرد

غبار راه را مشت شرر کرد

به گفتار محبت لب گشودم

بیان این راز را پوشیده تر کرد
**


گریز آخر ز عقل ذوفنون کرد

دل خود کام را از عشق خون کرد

ز اقبال فلک پیما چه پرسی

حکیم نکته دان ما جنون کرد
     
  
زن

 
گل نخستین


هنوز همنفسی در چمن نمی بینم

بهار می رسد و من گل نخستینم

به آب جو نگرم خویش را نظاره کنم

به این بهانه مگر روی دیگری بینم

بخامه ئی که خط زندگی رقم زده است

نوشته اند پیامی به برگ رنگینم

دلم بدوش و نگاهم به عبرت امروز

شهید جلوهٔ فردا و تازه آئینم

ز تیره خاک دمیدم قبای گل بستم

وگرنه اختر وامانده ئی ز پروینم
دعا

ایکه از خمخانه فطرت بجامم ریختی

ز آتش صهبای من بگداز مینای مرا

عشق را سرمایه ساز از گرمی فریاد من

شعلهٔ بیباک گردان خاک سینای مرا

چون بمیرم از غبار من چراغ لاله ساز

تازه کن داغ مرا سوزان بصحرای مرا
     
  
صفحه  صفحه 9 از 61:  « پیشین  1  ...  8  9  10  ...  60  61  پسین » 
شعر و ادبیات

Alame Eghbal | علامه اقبال


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA