انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 7 از 21:  « پیشین  1  ...  6  7  8  ...  20  21  پسین »

هجویری



 
ابوعلی شقیق بن ابراهیم الأزْدی، رضی اللّه عنه



و منهم: سرهنگ اهل بلا و بلوی، و مایۀ زهد و تقوی، ابوعلی شقیق بن ابراهیم الأزْدی، رضی اللّه عنه

عزیز قوم و مقتدای ایشان بود و عالم به جملۀ علوم شرعی و معاملتی و حقیقتی و وی را تصانیف بسیار است اندر فنون علم و صاحب ابراهیم بن ادهم بود و بسیاری از مشایخ را دیده بود و صحبت ایشان را دریافته.

از وی می‌آید که گفت، رضی اللّه عنه: «جَعَلَ اللّهُ أهْلَ طاعَتِه أَحیاءً فی مَماتِهمْ و أهلَ المَعاصی أمواتاً فی حَیاتِهم.» خداوند تعالی اهل طاعت خود را اندر حال مرگ زنده گردانید و اهل معصیت را اندر زندگی مرده؛ یعنی مطیع اگرچه مرده باشد زنده بود؛ که ملائکه بر طاعت وی آفرین همی‌کنند تا به قیامت، و ثوابش مؤبد بود پس وی اندر فنای مرگ باقی بود به بقای جزا.

همی‌‌آید که: پیری به نزدیک وی آمد گفت: «ایّها الشّیخ، گناه بسیار دارم و می‌خواهم که توبه کنم.» وی گفت: «دیرآمدی.» پیر گفت: «نه، که زود آمدم.» گفت: «چرا؟» گفت: «هرکه پیش از مرگ بیاید، اگرچه دیر آمده باشد، زود آمده باشد.»

و گویند ابتدای حال وی آن بود که سالی اندر بلخ قحطی افتاده بود و مردمان مر یک‌دیگر را می‌خوردند و همه مسلمانان اندوهگن بودند. غلامی را دیدند که در بازار می‌خندید و طرب می‌کرد. مردمان گفتند: «چرا می‌خندی؟ شرم نداری که همه مردمان اندر اندوه مانده‌اند و تو چندین شادی همی‌کنی؟» گفت:«مرا هیچ اندوه نیست؛ که من بندۀ آن کسم که ورا یکی ده است و شغل من از دل من برداشته است.» شقیق گفت، رضی اللّه عنه: «بارخدایا، این غلام به خواجه‌ای که یکی ده دارد چندین شادی می‌کند و تو مالک الملوکی و روزی ما اندر پذیرفته‌ای و ما چندین اندوه بر دل گماشته‌ایم!» از شغل دنیا رجوع کرد و طریق حق سپردن گرفت و نیز هرگز اندوه روزی نخورد و پیوسته گفتی: «شاگرد غلامی‌‌ام شاگرد غلامی‌ام، و آن‌چه یافتم بدو یافتم.» و این از وی تواضع بود.

وی را مناقب بسیار است. واللّه اعلم.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
ابوسلیمان عبدالرّحمان بن عطیّة الدّارانی، رضی اللّه عنه



و منهم: شیخ وقت خود ومر طریق حق را مجرد، ابوسلیمان عبدالرّحمان ابن عَطیّة الدارانی، رضی اللّه عنه

عزیز قوم بود و ریحان دل‌ها بود. و وی به ریاضت و مجاهدت صعب مخصوص است و عالم بود به علم وقت و معرفت آفات نفس و به صبر به کمینهای آن. و وی را کلام لطیف است اندر معاملات و حفظ قلوب و رعایت جوارح.

و از وی می‌آید که گفت: «إذا غَلَبَ الرَّجاءُ عَلَی الخَوْفِ فَسَدَ الوَقْتُ.» چون رجا بر خوف غالب شود وقت شوریده گردد؛ ازیرا که وقت رعایت حال باشد و بنده تا آنگاه راعی حال باشد که خوفی بر دلش مستولی بود. چون آن برخاست وی تارک الرعایه گردد و وقتش فاسد گردد و اگر خوف بر رجا غلبه گیرد توحیدش باطل شود؛ از آن که غلبۀ خوف از ناامیدی بود و نومیدی از حق شرک بود. پس حفظ توحید اندر صحت رجای بنده باشد و حفظ وقت اندر صحت خوف وی. چون هر دو برابر باشد توحید و وقت محفوظ باشد و بنده به حفظ توحید مؤمن بود و به حفظ وقت مطیع و تعلق رجا به مشاهدتی صِرف بود که اندر او جمله اعتماد است و تعلق خوف به مجاهدتی صِرف که اندر او جمله اضطرار است و مشاهدت مواریث مجاهدت باشد و این معنی آن بود که همه اومیدها از ناامیدی پدید آید، و هر که به کردار خود از فلاح خود نومید شود آن نومیدی وی را به نجاح و فلاح و کرم حق تعالی و تقدس راه نماید و درِ انبساط بر وی بگشاید و دلش را از آفات طبع بزداید و جملۀ اسرار ربانی وی را کشف گردد.

احمد بن ابی الحواری رحمة اللّه علیه گوید: اندر خلوت شبی نماز می‌کردم اندر آن میانه مرا راحتی بسیار می‌بود. دیگر روز با ابوسلیمان بگفتم. گفت:«ضعیف مردی، که تو را هنوز خلق اندر پیش است تا اندر خلأ دیگرگونی و اندر ملأ دیگرگون.»

و اندر دو جهان هیچ چیز را آن خطر نیست که بنده را از حق باز تواند داشت و چون عروسی را جلوه کنند بر سر خلق، از برای آن کنند تا همه خلق او را ببینند و از دیدار خلق مر او را زیادت عزّ بود؛ اما نیابد که وی به‌جز آن مقصود خود را بیند؛ که از دیدار او مر غیر را، او را ذل بود. اگر همه خلق عزّ طاعت مطیع بینند وی را زبان ندارد. زیان رؤیت وی مر طاعت وی را می‌دارد که هلاک وی است و هو اعلم.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
ابومحفوظ معروف بن فیروز الکرخی، رضی اللّه عنه



و منهم: متعلق درگاه خدا و پروردۀ علی رضا، ابومحفوظ معروف ابن فیروز الکرخی، رضی اللّه عنه

از قدما و سادات مشایخ بود و معروف به فتوت و مذکور به ورع و انابت و ذکر وی مقدم بایستی از این ترتیب؛ اما من بر موافقت دو پیر مقدم یکی صاحب نقل، و یکی صاحب تصرف اندر این محل آوردم. یکی از آن، شیخ مبارک ابوعبدالرّحمان السلمی، رحمه اللّه که کتابش بر این ترتیب است و دیگر استاد ابوالقاسم القشیری رضی اللّه عنهما که ذکر وی اندر کتابش بر این جملت است، اندر این موضع اثبات کردم؛ از آن‌چه وی استاد سری سقطی و مرید داود طایی بوده است.

و اندر ابتدا بیگانه بوده است، بر دست علی بن موسی الرضا رضوان اللّه علیهم اسلام آورد و به نزدیک وی سخت عزیزو ستوده بوده است. و وی را مناقب و فضایل بسیار است و اندر فنون علم مقتدای قوم بوده است.

از وی می‌آید که گفت: «لِلْفِتْیانِ ثلاثُ علاماتٍ: وفاءً بلا خلافٍ و مدحٌ بلا جودٍ و عَطاءٌ بلا سؤالٍ.» علامت جوانمردان سه چیز بود: یکی وفایی بی خلاف، و دیگر ستایشی بی جود وسدیگر عطایی بی سؤال؛ اما وفای بی خلاف آن بود که اندر عهد عبودیت، بنده مخالفت و معصیت بر خود حرام دارد، و مدح بی جود آن بود که از کسی نیکویی ندیده باشد وی را نیکو گوید و عطای بی سؤال آن باشد که چون هستی بود اندر عطا تمییز نکند و چون حال کسی معلوم شود وی را سؤال نفرماید و این جمله از خلقی بود به خلقی؛ اما همه خلایق اندر این سه صفت عاریت‌اند. و این هر سه، صفت حق است جل و علا و فعل وی با بندگانش؛ از آن‌چه اندر وفا با دوستان خلاف نکند. هر چند که ایشان در وفای خود خلاف کنند، وی جلّ جلالُه به جای ایشان لطف زیادت کند و علامت وفای وی آن است که در ازل بی فعل نیک بنده مر او را بخواند و امروز به علت معصیت وی را نراند. و مدح بی جود جز وی نکند؛ که وی جلّ جلالُه محتاج فعل بنده نیست و بنده را بر اندکی از کردار ثنا گوید، له الحمدُ فی الآخرةِ و الاول. و عطای بی سؤال جز وی نتواند داد؛ از آن‌چه کریم است، حال هر یک بداند و مقصود هر یک بی سؤال وی حاصل کند.

پس چون خدای عزّ و جلّ بنده را کرامتی کند و وی را بزرگ گرداند و به قرب خود مخصوص کند با وی این هر سه بکند، و وی به جهد، به مقدار امکان معاملت خود با خلق همین گرداند. آنگاه ورا نام فتوت دهند و اندر زمرۀ فتیان نامش ثبت گردانند و این هر سه، صفت ابراهیم پیغمبر بود علیه السّلام بر حقیقت، و به جایگاه این را بیاریم، ان شاء اللّه عزّ وجل.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
ابوعبدالرّحمان حاتم بن عُنوان الأصم، رضی اللّه عنه



و منهم: زین عُبّاد، و جمال اوتاد، ابوعبدالرّحمان حاتم بن عُنوان الأصمّ، رضی اللّه عنه

از محتشمان بلخ بود و از قدمای مشایخ خراسان، مرید شقیق بود و استاد احمد خضرویه، رحمةاللّه علیهم. اندر جملۀ احوال خود،از ابتدا تا انتها، یک قدم بی صدق ننهاد؛ تا جنید گفت: «صِدّیقُ زمانِنا حاتمُ الأصمّ.»

وی را کلام عالی است اندر دقایق رؤیت آفات نفس و رعونات طبع، و تصانیف مشهور اندر علم معاملات.

از وی می‌آید که گفت: «الشّهوةُ ثلاثةً: شهوةً فی الأکلِ، و شهوةً فی الکلامِ، و شهوةٌ فی النّظرِ، فاحْفَظِ الأکلَ بالثّقةِ و اللِّسانَ بالصّدقِ و النّظرَ بالعِبْرةِ.» شهوت سه است: یکی اندر طعام و دیگر اندر گفتار و سدیگر اندر دیدار. نگاه دار خورش خود را به باور داشت و اعتماد بر خداوند جل جلاله و زبان را به راست گفتن و چشم را به عبرت نگریستن. پس هر که اندر اکل توکل کند از شهوت اکل رسته باشد و هر که به زبان صدق گوید از شهوت زبان رسته باشد و هر که به چشم راست بیند از شهوت چشم رسته باشد و حقیقت توکل از راست دانستن بود؛ که وی را چون به راستی به روزی دادن باور دارد، آنگاه به راستی دانش خود عبارت کند، آنگاه از راستی معرفت خود نظر کند؛ تا اکل و شربش جز دوستی نبود و عبارتش جز وجد نه و نظرش به‌جز مشاهدت نه. پس چون راست داند حلال خورد و چون راست گوید ذکر گوید و چون راست بیند وی را بیند؛ زان که جز دادۀ وی به اذن وی خوردن حلال نیست و جز ذکر وی اندر هژده هزار عالم ذکر کس راست نیست و جز اندر جمال و جلالش اندر موجودات نظاره کردن روا نیست. چون از وی گیری و به اذن وی خوری شهوت نباشد و چون ازوی گویی وبه اذن وی گویی شهوت نباشد و چون فعل وی بینی و به دستوری وی بینی شهوت نباشد؛ و باز چون به هوای خود خوری اگر چه حلال باشد شهوت بود و چون به هوای خود گویی هر چند ذکر بود دروغ و شهوت بود و اگر به هوای خود نگری اگرچه استدلال کنی وبال و شهوت باشد و هو اعلم.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
ابوعبداللّه محمدبن ادریس الشّافعی، رضی اللّه عنه



و منهم: امام مطّلبی، و ابن عمّ نبی، ابوعبداللّه محمد بن ادریس الشّافعی، رضی اللّه عنه

از بزرگان وقت بود واندر جملۀ علوم امام. معروف بود به فتوت و ورع. و وی را مناقب بسیار و مشهور است و کلام عالی.

شاگرد امام مالک بود تا به مدینه بود. چون به عراق آمد به محمدبن الحسن اختلاف ساخت، رضی اللّه عنه.

و پیوسته اندر طبعش ارادت عزلتی می‌بود و طلب می‌کرد تحقیق این طریق را، تا گروهی بر وی مجتمع شدند و اقتدا بر او کردند احمدبن حنبل از ایشان بود. آنگاه به طلب جاه و برزش امامت مشغول شد و از آن بازماند، و اندر همه احوال محمود الخصال بود.

و اندر ابتدای احوال از متصوّفه اندر دلش خشونتی می‌بود تا سلیم راعی را بدید و بدو تقرب کرد. از بعد آن، هر کجا رفتی طلب کنندۀ حقیقتی بودی.

از وی می‌آید که گفت: «إذا رأیتَ العالِمَ یشتَغِلُ بالرُّخَصِ فَلَیْسَ یجیء منه شیءً.» چون عالم را بینی که رُخَص و تأویلات مشغول گردد، بدان که از وی هیچ نیاید؛ یعنی علما پیشگاه همه خلایق‌اند، روا نباشد که کسی قدم پیش از ایشان نهد اندر هیچ معنی و راه حق جز به احتیاط و مبالغت اندر مجاهدت نتوان رفت و رُخَص طلب کردن کار کسی باشد که ازمجاهدت بگریزد و خواهد که خود را تخفیف اختیار کند. پس رُخًص طلب کردن درجت عوام باشد تا از دایرۀ شریعت بیرون نیفتد و مجاهدت برزیدن درجت خواص تا ثمرت آن در سرّ بیابند، و علما خواص‌اند. چون خاص را به درجت عام رضا بود ازوی هیچ نیاید و نیز رُخَص طلبکردن سبک داشت فرمان بود، و علما دوستان حق تعالی اند و دوست مر فرمان دوست را سبک ندارد و ادنا درجت آن اختیار نکند، بلکه در آن احتیاط کند.

یکی از مشایخ روایت کند که: شبی پیغمبر را علیه السّلام به خواب دیدم. گفتمش: «یارسول اللّه، از تو به من روایت رسید که خدای را عزّ و جلّ اوتاد و اولیااند.» گفت: «راوی از من به تو این خبر راست رسانید.» گفتم: «یا رسول اللّه، می‌بایدم تا یکی از ایشان ببینم.» گفت: «محمد بن ادریس یکی از ایشان است.» و وی را به‌جز این بسیار مناقب هست.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
ابوعبداللّه احمدبن حنبل، رضی اللّه عنه



و منهم: شیخ سنت و قاهر اهل بدعت، ابوعبداللّه احمدبن حنبل، رضی اللّه عنه

مخصوص بود به ورع و تقوی، و حافظ حدیث پیغمبر بود، علیه السّلام. و این طبقه بجمله از فریقین وی را مبارک داشته‌اند و صحبت مشایخ بزرگ دریافته بود، چون ذوالنون مصری و بشر حافی و سری سقطی و معروف کرخی و مانند ایشان، رضی اللّه عنهم.

و ظاهر الکرامات و صحیح الفراسات بود و اینچه امروز بعضی از مشبهه تعلق بدو کنند آن بر وی افتراست و موضوع و وی از آن جمله بری است.

و وی را اعتقادی است اندر اصول دین پسندیدۀ علما و چون به بغداد معتزله غلبه کردند گفتند وی راتکلیف باید کرد تا قرآن را مخلوق گوید. پیرو ضعیف بود. دستهاش بر عُقابَیْن کشیدند و هزار تازیانه بزدندش که: «قرآن را مخلوق گوی.» نگفت و اندر آن میانه بند ازارش بگشاد و دستهاش بسته بود. دو دست دیگر پدیدار آمد و ازار ببست. چون این برهان بدیدند بگذاشتندش. و هم اندر آن جراحت فرمان یافت.

و اندر آخر عهد وی قومی به نزدیک وی آمدند و گفتند: «چه گویی اندر این قوم که تو را بزدند؟» گفت: «چه گویم؟ از برای خدای زدند. پنداشتند که من بر باطلم. اگر ایشان بر حق‌اند به مجرد زخم من به قیامت با ایشان خصمی نکنم.»

و وی را کلام است عالی اندر معاملت، و هرکه ازوی مسألتی پرسیدی، اگر معاملتی بودی، جواب گفتی و اگر حقیقتی، حواله به بشر حافی کردی؛ چنان‌که روزی یکی بیامد و گفت: «ما الإخلاصُ؟ قال: «الخَلاصُ مِنْ آفاتِ الأعمالِ.» :«اخلاص چیست؟» گفت: «اخلاص آن است که از آفات اعمال خلاص یابی؛ یعنی: عملت بی ریا و سُمعه شود.» گفت: «ما التّوکّل؟» قال: «الثّقة باللّه.» :«توکل چیست؟» گفت: «باور و استوار داشت خدای اندر روزی خود.»

گفت: «ما الرضا؟» قال: «تسلیم الأمور إلی اللّه.» :«رضا چیست؟» گفت:«آن که کارهای خود به خداوند تعالی سپاری.»

گفت: «ما المحبّة؟» :«محبت چیست؟» گفت: «این از بشر حافی پرس؛ که تا وی زنده است من جواب این نکنم.»

و احمد بن حنبل رحمة اللّه علیه اندر همه احوال ممتحن بود در حال حیات از طعن معتزله، و در حال ممات ازتهمت‌های مشبهه؛ تا حدی که اهل سنت و جماعت آنان که بر حال وی واقف نگشته‌اند وی را تهمت کنند و وی از آن بری است. و اللّه اعلم.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
ابوالحسن احمدبن ابی الحواری، رضی اللّه عنه



و منهم: سراج وقت و مشرف آفات مَقْت، ابوالحسن احمدبن ابی الحواری، رضی اللّه عنه

از جلّۀ مشایخ شام بود و ممدوح جملۀ مشایخ؛ تا حدی که جنید گفت: «احمدبن ابی الحواری ریحانةُ الشّامِ.»

وی را کلام عالی است و اشارت لطیف اندر فنون علم این طریقت و روایات صحیح از حدیث پیغمبر، علیه السّلام و رجوع اهل وقت بدو بود اندر واقعات ایشان و او مرید ابوسلیمان دارانی بود، رضی اللّه عنه و صحبت سفیان بن عُیینه و مروان بن معاویة الفزاری و نِباجی کرده بود و از هر یک ادب و فایده گرفته.

و ازوی می‌آید که گفت: «الدُّنیا مَزْبَلةٌ و مَجْمَعُ الکِلابِ و أقلُّ مِنَ الکِلابِ مَنْ عَکَفَ علیها؛ فانَّ الکلبَ یأخذُ مِنْها حاجَتَهُ و یَنْصَرِفُ عنها و المُحِبُّ لها لایَزُولُ عنها بِحالٍ.» دنیا چون مزبله‌ای است و جایگاه جمع گشتن سگان و کمتر از سگان باشد آن که بر سر معلوم دنیا بایستد؛ از آن‌چه سگ از مزبله حاجت خود روا کند و برود و دوست دارندۀ دنیا از جمع کردن آن برنگردد. و از حقیری دنیا بود به نزدیک همت آن جوانمرد که دنیا را به مزبله مانند کرد و اهل آن را به کمتر از سگان و علت آورد که چون سگ از مزبله بهرۀ خویش بگیرد از آن فراتر شود؛ اما اهل دنیا پیوسته بر سر جمع کردن دنیا نشسته‌اند و از محبت و گرد کردن آن هرگز برنگردند و این علامت انقطاع وی است از دنیا و اخوات آن و اعراض وی از اصحاب آن و مر اهل این طریقت را گسستگی از دنیا مجالی خوش و روضه‌ای خرم است.

وی اندر ابتدا طلب علم کرد و به درجۀ ائمه رسید. آنگاه کتب خود برداشت و به دریا برد و گفت: «نِعمَ الدّلیلُ کنت و أمّا الإشتغالُ بالدّلیلِ بعدَ الوُصولِ مُحالٌ.»

نیکو دلیل و راهبری که تویی مر مرید را؛ اما پس از رسیدگی به مقصود، مشغول بودن به دلیل محال باشد؛ که دلیل تا آنگاه بود که مرید اندر راه بود. چون پیشگاه پدید آمد درگاه و راه را چه قیمت باشد؟

و مشایخ گفته‌اند که: این در حال سُکْر بود واندر این راه آن که گفت: «وصلتُ» فقد فَصَلَ؛ چون رسیدن بازماندن بود. پس شغل شغل بود و فراغت فراغت و وصول وصول اندر شغل و فراغت نبسته است؛ که این هر دو صفت بنده باشد و وصل عنایت حق و ارادت ازلی وی به نیکو خواست بنده و این اندر شغل و فراغت بنده نیاید. پس وصولش را اصول نه و ملازمت و قرب و مجاورت بر وی ناروا وصلش کرامت بنده بود و هجرش اهانت وی. تغیر بر صفات وی روا نه.

و علی بن عثمان الجلابی رضی اللّه عنه چنین گوید که: محتمل است که آن پیر بزرگ را اندر لفظ وصول مراد به وصل راه حق بوده است؛ از آن‌چه در کتب راه حق نیست، که عبارات از آن است؛ که چون طریق واضح شود عبارت منقطع گردد؛ که عبارت را چندان قوت بود که اندر غیبت مقصود بود، چون مشاهدت حاصل آمد عبارت متلاشی شود. چون در صحت معرفت زفان‌ها گنگ بود از عبارت، کتب اولی‌تر که ضایع بود. و از مشایخ رضی اللّه عنهم به‌جز وی همین کردند چون شیخ المشایخ ابوسعید فضل اللّه بن محمد المیهنی رحمه اللّه و غیر وی که کتب خود به آب دادند. و گروهی از مترسمان از کاهلی و مدد جهل را بدان احرار تقلید کردند و مانا که آن احرار بدان به‌جز انقطاع علایق نخواستند و ترک التفات و فراغت دل از مادون وی و این جز از سُکْر ابتدا و آتش کودکی راست نیاید؛ از آن‌چه متمکن را کونین حجاب نکند، کاغذ پاره‌ای هم حجاب نکند. چون دل از علایق منقطع شد، پاره‌ای کاغذ را چه قیمت بود؟

اما آن که گوید: «شستن کتاب مراد نفی عبارت است ازتحقیق معنی»چنان‌که گفتیم پس اولی‌تر ان بود که عبارت از زبان منفی باشد؛ از آن‌چه در کتاب عبارتی مکتوب است و بر زبان عبارتی جاری و عبارتی از عبارتی اولی‌تر نباشد.

و مرا چنین صورت بندد که احمدبن ابی الحواری رحمةاللّه علیه اندر غلبۀ حال خود مستمع نیافت و شرح حال خود بر کاغذ پاره‌ها نبشت. چون بسیار فراهم آمد اهل نیافت تا نشر کردی. به آب فرو گذاشت وگفت:«نیکو دلیلی تو؛ اما چون مراد برآمد از تو، مشغول شدن به تو محال بود.» و نیز احتمال کند که وی را کتب از اوراد و معاملات باز می‌داشت و مشغول می‌گردانید، شغل از پیش خود برداشت و فراغت دل طلبید مر معنی را و به ترک عبارات بگفت.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
ابوحامد احمدبن خضرویه البلخی، رضی اللّه عنه



و منهم: سرهنگ جوانمردان، و آفتاب خراسان، ابوحامد احمد بن خضرویه البلخی، رضی اللّه عنه

به علو حال و شرف وقت مخصوص بود و اندر زمانۀ خود مقتدای قوم و پسندیدۀ خاص و عام بود و طریقش ملامت بودی و جامه به رسم لشکریان پوشیدی.

و فاطمه که عیال وی بود، اندر طریقت شأنی عظیم داشت. وی دختر امیربلخ بود. چون وی را ارادت توبه پدیدار آمد، به احمد کس فرستاد که: «مرا از پدر بخواه.» وی اجابت نکرد. کس فرستاد که: «یا احمد، من تو را مرد آن نپنداشتم که راه حق بزنی. راهبر باش نه راهبُر.»

احمد کس فرستاد و وی را از پدر بخواست. پدرش به حکم تبرک وی را به احمد خضرویه داد و فاطمه به ترک مشغولی دنیا بگفت و به حکم عزلت با احمد بیارامید. تا احمد را قصد زیارت خواجه بایزید افتاد. فاطمه با وی برفت. چون پیش بایزید آمد برقع از روی برداشت و با وی سخن گستاخ می‌گفت. احمد از آن متعجب شد و غیرت بر دلش مستولی گشت. گفت: «یا فاطمه، آن چه گستاخی بودت با بایزید؟» گفت: «از آن‌چه تو محرم طبیعت منی، و وی محرم طریقت من. از تو به هوی رسم، و ازوی به خدا و دلیل بر این آن که وی از صحبت من بی نیاز است و توبه من محتاج.»

و پیوسته وی با بایزید گستاخ می‌بودی، تا روزی بایزید را چشم بر دست فاطمه افتاد، حنابسته دید. گفت: «یا فاطمه، دست از برای چه حنا بسته‌ای؟‌» وی گفت: «یا بایزید، تا این غایت که تو دست و حنای من ندیدی، مرا با تو انبساط بود. اکنون که چشمت بر دست من افتاد، صحبت ما حرام شد.»

و از آن‌جا برگشتند و به نیسابور مقام کردند و اهل نیشابور و مشایخ آن را با احمد خوش بود و چون یحیی بن مُعاذ الرازی رحمة اللّه علیه از ری به نیسابور آمد و قصد بلخ کرد، احمد خواست تا وی را دعوتی کند. با فطامه مشورتی کرد که: «دعوت یحیی را چه باید؟» گفت:«چندین سر گاو و گوسفند و حوایج و توابل، و چندین شمع و عطر و با این همه نیز بیست سر خر بباید کشت.» احمد گفت: «کشتن خران چه معنی دارد؟» گفت: چون کریمی به خانۀ کریمی میهمان باشد، نباید که سگان محلت را از آن خیر باشد؟»

و ابویزید گفت، رضی اللّه عنه: «مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلی رَجُلٍ مِنَ الرِّجالِ مَخْبُوٍّ تَحْتَ لِباسِ النِّسوانِ، فَلْیَنْظُرْ إلی فاطمة. هرکه خواهد تا مردی بیند پنهان اندر لباس زنان، گو در فاطمه نگاه کن.»

ابوحفص حداد گوید، رحمة اللّه علیه: «لَوْلا احمدُ بن خِضرویَه ما ظَهَرَتِ الفُتُوَّةُ. اگر احمد خضرویه نبودی فتوت و مروت پیدا نگشتی.»

و وی را کلام عالی و انفاس مهذب است و تصانیف مشهور اندر هر فن معاملات و ادب و نکت لایح اندر حقایق.

و از وی می‌آید که گفت: «الطّریقُ واضِحٌ و الحقُّ لائحٌ و الدّاعی قد أسْمَعَ، فَما التّحیّرُ بَعدَها الّا مِنَ الْعَمی.» راه پیداست و حق آشکارا و خواننده شنوانید، اندر این محل، تحیر به‌جز از نابینایی نباشد؛ یعنی راه جستن خطاست؛ که راه حق چون آفتاب تابان است. تو خود را جوی تا کجایی. چون یافتی بر سر راه آیی؛ که حق ظاهرتر از آن است که در تحت طلب طالب آید.

و از وی می‌آید که گفت: «أُسْتُرْ عزّ فَقْرِکَ.» عز درویشی خود را پنهان دار؛ یعنی با خلق مگوی که من درویشم تا سر تو آشکارا نشود؛ که آن از خدای تعالی کرامتی عظیم است.

و از وی می‌آید که گفت: درویشی در ماه رمضان یکی را از اغنیا دعوت کرد و اندر خانۀ وی به‌جز نانی خشک گشته نبود. چون توانگر بازگشت، صُرّه‌ای زر بدو فرستاد. وی آن صره نپذیرفت و گفت: «این سزای کسی است که سر خود با تو آشکارا کند و یا اغنیا را اهل عزّ فقر دارد.» این از صحت صدق فقر وی بود و اللّه اعلم.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
ابو زکرّیا یحیی بن مُعاذ الرّازی، رضی اللّه عنه



و منهم: لسان محبت و وفا، و زین طریقت و ولا، ابوزکریا یحیی بن مُعاذ الرازی، رضی اللّه عنه

عالی حال و نیکو سیرت بود و اندر حقیقت رجا به حق تعالی قدمی تمام داشت؛ تا حُصری رحمة اللّه علیه گوید که: «خداوند تعالی را دو یحیی بود: یکی از انبیا و دیگر از اولیا. یحیی بن زکریا علیه السّلام طریق خوف چنان سپرد که همه مدعیان به خوف از فلاح خود نومید شدند و یحیی بن مُعاذ طریق رجا را چنان سپرد که دست همه مدعیان به رجا اندر خاک مالید.» گفتند: «حال یحیی ابن زکریا علیه السّلام معلوم است، حال این یحیی چگونه بود؟» گفت: «به من رسیده است که هرگز وی را جاهلیت نبود و و بر وی کبیره‌ای نرفت و اندر معاملت و برزش آن جدی داشت که کس طاقت وی نداشتی از اصحاب.»

گفتند: «ایها الشیخ، مقامت مقام رجاست و معاملت معاملت خایفان؟» گفت: «بدان ای پسر، که ترک عبودیت ضلالت بود و خوف و رجا دو قایمۀ ایمان‌اند، محال باشد که کسی به برزش رکنی از ارکان ایمان به ضلالت افتد. خایف عبادت کند ترس قطیعت را، و راجی امید وصلت را. تا عبادت موجود نباشد نه خوف درست آید نه رجا، و چون عبادت حاصل بود این خوف و رجا، بجمله، عبارتی بود و آن‌جا که عبادت باید عبارت هیچ سود ندارد.»

وی را تصانیف بسیار است و نُکَت و اشارت بدیع و نخست کس از مشایخ این طایفه، از پس خلفای راشدین، که بر منبر شد وی بود. و من کلام وی را سخت دوست دارم که اندر طبع رقیق است و اندر سمع لذیذ و اندر اصل دقیق و اندر عبارت مفید.

از وی می‌آید که گفت: «الدّنیا دارُ الْأَشْغالِ و الآخِرَةُ دارُ الاهْوالِ، ولا یزالُ العبدُ بَیْنَ الأشغالِ و الأهوالِ حتّی یستَقِرَّ به القرارُ، اِمّا إلَی الجَنَّةِ و اِمّا إلی النّارِ.» دنیا جایگاه اشغال است و عقبی محل اهوال و پیوسته بنده میان اشغال و بیم است تا بر چه قرار گیرد، اما با نعیم آرامد و اما اندر جحیم نالد. خنک آن دلی که از اشغال دنیا رسته باشد و از اهوال آخرت ایمن شده. همت از این هر دو سرا بگسسته باشد و به حق پیوسته.

و مذهب او آن بود که غنا را بر فقر فضل نهادی و چون وی را اندر ری وام بسیار برآمد قصد خراسان کرد. چون به بلخ رسید مردمان وی را بازداشتند تا آن‌جا مدتی سخن گفت و پند و عِشَت داد هر یک را، و صد هزار درم سیم مردمان وی را خدمت کردند. چون بازگشت تا به ری باز رود دزدان بر وی خوردند و آن همه از وی بستدند. وی مجرد به نشابور آمد وفاتش آن‌جا بود اندر جملۀ احوال عزیز بود و وجیه، میان خلق.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
ابوحَفص عمر بن سالم النّیسابوریّ رضی اللّه عنهالحدّاد



و منهم: شیخ المشایخ خراسان، و نادرۀ کلّ جهان، ابوحفص عمر بن سالم النیّسابوری رضی اللّه عنه الحدّاد

از بزرگان و سادات قوم بود و ممدوح جملۀ مشایخ. صاحب ابوعبداللّه الابیوردی بود و رفیق احمد خضرویه. شاه شجاع ازکرمان به زیارت وی آمد.

و وی به بغداد شد به زیارت مشایخ. اندر تازی نصیبی نداشت. چون به بغداد آمد مریدان با یک‌دیگر گفتند که: «شَیْنی باشد که مر شیخ الشیوخ خراسان را ترجمانی باید تا سخن ایشان را بداند.» چون به مسجد شونیزیه آمد مشایخ جمله بیامدند و جنید با ایشان بود. وی تازی فصیح می‌گفت با ایشان؛ چنان‌که جمله از فصاحت وی عاجز شدند از وی سؤال کردند که: «مَا الفُتُوَّةُ؟» وی گفت: «شما ابتدا کنید و قولی بگویید.» جنید گفت: «الفُتُوَّةُ عندی تَرْکُ الرُّوْیةِ و إسْقاطُ النِسْبةِ. فتوت نزدیک من آن است که فتوت را نبینی و آن‌چه کرده باشی به خود نسبت نکنی که: این من می‌کنم.» بوحفص گفت: «ما أحْسَنَ ما قالَ الشّیخُ، و لکنَّ الفُتُوَّةَ عِنْدی أداءُ الإنصافِ و ترکُ مُطالَبةِ الإنصافِ. نیکوست آن‌چه شیخ گفت؛ ولیکن فتوت به نزدیک من دادن انصاف بود و ترک طلب کردن انصاف.» جنید گفت، رحمهم اللّه:«قوموا یا أصحابَنا، فقد زادَ ابوحفص علی آدَمَ و ذُریّته. برخیزید یا اصحابنا که زیادت آورد ابوحفص بر آدم و ذریت وی اندر جوانمردی.»

و چنین گویند که ابتدای حال وی چنان بود که بر کنیزکی شیفته شد. وی را گفتند که: «اندر شارستان نسا بهر جهودی است ساحر، حِیَلِ این شغل تو به نزدیک وی است.» بوحفص به نزدیک وی آمد و حال بازگفت. جهود گفت: «تو را چهل شبانروز نماز نباید کرد و ذکر حق و اعمال خیر و نیت نیکو نباید کرد تا من حیلت کنم و مراد تو برآید.» وی چنان کرد. چون چهل روز تمام شد، جهود طلسم بکرد و آن مراد برنیامد. گفت: «لامحاله بر تو خیری گذشته باشد. نیکِ نیک بیندیش.» بوحفص گفت: «من هیچ نمی‌دانم از اعمال خیر که بر ظاهر من گذشت و بر باطن، الا آن که به راهگذر می‌آمدم، سنگی از راه به پای بینداختم تا پای کسی در آن نیاید.» جهود گفت: «میازار آن خدای را که تو چهل روز فرمان وی ضایع کردی، وی این مقدار رنج تو ضایع نکرد.» وی توبه کرد، و جهود مسلمان شد.

و همان آهنگری می‌کرد تا به باوَرد شد و ابوعبداللّه باوردی را بدید و عهد ارادت وی گرفت و چون به نیسابور باز آمد، روزی اندر بازار نابینایی قرآن می‌خواند. وی بر دوکان خود نشسته بود سماع آن وی را غلبه کرد و از خود غایب شد. دست اندر آتش کرد و آهن تافته بی انبر بیرون آورد. چون شاگرد آن بدید هوش از ایشان بشد چون بوحفص به حال خود بازآمد دست از کسب بداشت و نیز بر دوکان نیامد.

از وی می‌آید که گفت: «تَرَکْتُ العَمَلَ، ثُمَّ رَجَعْتُ إلیه، ثُمَّ تَرَکَنی العَمَلُ فَلَمْ أَرْجِعْ إلیه.» عمل دست بداشتم، آنگاه بدان بازگشتم. چون عمل دست از من بداشت نیز بدان بازنگشتم؛ از آن که هر چیزی که ترک آن به تکلف و کسب بنده باشد ترک آن اولی‌تر باشد از فعل آن، اندر صحت این اصل که جمله اکتساب محل آفات‌اند و قیمت آن معنی را باشد که بی تکلف از غیب اندر آید؛ و اندر هر محل که اختیار شود و بنده بدان متصل شود لطیفۀ حقیقت از آن زایل شود. پس ترک و اخذ هیچ چیز بر بنده درست نیاید؛ از آن‌چه عطا و زوال از خداوند است تعالی و تقدس و به تقدیر وی. چون عطا آمد از حق اخذ آمد و چون زوال آمد ترک آمد و چون چنین آمد، قیمت مر آن را باشد که قیام اخذ و ترک بدان است نه آن که بنده به اجتهاد جالب ودافع آن باشد. پس هزار سال اگر مرید به قبول حق گوید چنان نباشد که یک لَمحه حق به قبول وی گوید؛ که اقبال لایزال اندر قبول ازل بسته است و سرور سرمد اندر سعادت سابق وبنده را به اخلاص خود جز به خلوص عنایت حق راه نیست؛ و بس عزیز بنده‌ای باشد که اسباب را مسبب از حال وی دفع کند. واللّه اعلم.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 7 از 21:  « پیشین  1  ...  6  7  8  ...  20  21  پسین » 
شعر و ادبیات

هجویری

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA