انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 8 از 21:  « پیشین  1  ...  7  8  9  ...  20  21  پسین »

هجویری



 
ابوصالح حمدون بن احمدبن عمارة القصّار، رضی اللّه عنه



و منهم: قدوۀ اهل ملامت و داده به بلا سلامت، ابوصالح حَمدون ابن احمد بن عمارة القَصّار، رضی اللّه عنه

از قدمای مشایخ بود و متورعان ایشان و اندر فقه و علم به درجۀ اعلی بود و مذهب ثوری داشت و اندر طریقت مرید ابوتراب نخشبی بود و از آنِ علی نصرآبادی. و وی را رموز رقیق است اندر معاملات و کلام دقیق اندر مجاهدات.

همی آید که چون شأن وی اندر علم بزرگ شد، ائمه و بزرگان نشابور بیامدند وی را گفتند: «تو را بر منبر باید شد و خلق را پند داد تا سخن تو فایدۀ دل‌‌‌ها باشد.»

گفت: «مرا سخن گفتن روا نیست.» گفتند: «چرا؟» گفت: «از آن که دل من اندر دنیا و جاه آن بسته است. سخن من فایده ندهد و اندر دل‌ها اثر نکند، و سخن گفتنی که اندر دل‌ها مؤثر نباشد اسختفاف کردن بود بر علم و استهزا کردن بر شریعت و سخن گفتن آن کس را مسلم باشد که به خاموشی وی دین را خَلَل باشد، چون بگوید خلل برخیزد.»

از وی پرسیدند که: «چرا سخن سَلَف نافع‌تر است مر دل‌ها را از سخن ما؟» گفت: «لأنّهم تَکلَّمُوا لِعِزِّ الإسلام و نَجاةِ النُّفوسِ وَرِضا الرّحمنِ، و نَحْنُ نَتَکلَّمُ لِعِزّ النَّفْسِ وَطَلَبِ الدُّنیا و قَبولِ الخَلْقِ.»

از آن‌چه ایشان سخن مر عزّ اسلام و نجات تنها و رضای خداوند تعالی را گفتند و ما مر عزّ نفس و طلب دنیا و قبول خلق را گوییم. پس هر که سخن بر موافقت مراد حق تعالی گوید و به حق گوید، اندر آن سخن قهری و صولتی باشد که بر أسرار اثر کند و هر که بر موافقت مراد خود گوید، اندر آن سخن هَوان و ذُلّی باشد که خلق را از آن فایده‌ای نباشد و ناگفتن آن به از گفتن باشد؛ از آن‌چه مرد از عبارت خود بیگانه شود، بهتر بود.

و من چنان دانم که آن بزرگ جهان، ایشان را از سر خود دفع کرده است مر ترک جاه و رسم را.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
ابوالسّری منصور بن عمّار، رضی اللّه عنه



و منهم: شیخ باوقار و مُشرف خواطر و اسرار، ابوالسری منصور بن عمار، رضی اللّه عنه

از بزرگان مشایخ بود به درجت و از کبرای ایشان به مرتبت. از اصحاب عراقیان بود و مقبول اهل خراسان بود و احسن کلام اندر موعظت کلام وی بود و الطف بیان، بیانِ وی. مردمان را عِظت کردی به فنون علم و روایات و درایات و احکام ومعاملات عالم بود. و بعضی از متصوّفه اندر امر وی مبالغت فوق حد کنند.

از وی می‌آید که گفت: «سبحانَ مَنْ جَعَلَ قُلُوبَ العارفینَ أَوْعیَةَ الذِّکْرِ، و قُلوبَ الزّاهدینَ أوْعَیَةَ التَّوکُّلِ، و قُلوبَ المتوکِّلینَ أَوْعیَةَ الرِّضا، و قُلوبَ الفُقَراءِ أَوعیَة القَناعَةِ، و قُلوبَ أَهْلِ الدّنیا أَوْعیَةَ الطَّمَعِ.»

پاک آن خدایی که دل عارفان را محل ذکر گردانید و از آنِ زاهدان موضع توکل، و از آن متوکلان منبع رضا، و از آنِ درویشان جایگاه قناعت، و از آنِ اهل دنیا محل طمع و اندر این عبرتی است که هر عضوی را که خداوند تعالی بیافرید مر فعلی را محل گردانید؛ چنان‌که دست‌ها را محل بطش و پای‌ها را محل مَشْی و چشم‌ها را محل نظر وگوش‌ها را محل سمع و زبان را محل نطق آفرید و اندر معانی کمونی و ظهوری ایشان خلافی بیشتر نبود. فاما دل‌ها را که بیافرید در هر یکی معنیی مختلف نهاد و ارادتی دیگرسان و هوایی دیگرگون، یکی را محل معرفت کرد و یکی را موضع ضلالت، یکی جایگاه قناعت و مانند این و اندر هیچ عضو عجوبۀ فعل خداوند تعالی ظاهرتر از دل‌ها نیست.

هم از وی می‌آید که گفت: «النّاسُ رَجُلانِ: عارفٌ بنفسِه، فَشُغْلُهُ فی المجاهَدَةِ و الریاضَةِ، و عارفٌ برَبِّه، فَشُغْلُهُ بخِدْمتِه و عبادَتِه و مَرْضاتِه.» مردم آن بود که یا به حق عارف بود یا به خود: آن که به خود عارف بود شغلش مجاهدت و ریاضت بود، و آن که به حق عارف بود شغلش خدمت و عبودیت و طلب رضا باشد. پس عارفان به خود را عبادت، ریاضت بود و عارفان به حق را عبادت ریاست. این عبادت کند تا درجت یابد و آن عبادت کند و خود همه یافته باشد. فشتّانَ ما بینَ المَنزلتَینِ! بنده‌ای قایم به مجاهدت و دیگری قایم به مشاهدت.

و ازوی می‌آید که گفت: «النّاسُ رجُلانِ: مُفتَقِرٌ إلی اللّهِ، فَهُوَ فی أعلَی الدَّرجاتِ عَلی لِسانِ الشَّریعَةِ، و آخَرُ لایَرَی الإفتقارَ لِما عَلِمَ مِنْ فَراغِ اللّهِ مِنَ الْخَلْقِ وَ الرِّزْقِ و الأجَلِ و السَّعادةِ و الشَّقاوةِ، فهوَ فی إفتقارِه إلیه و اسْتغناءه به.» مردمان بر دو گروه‌اند: یکی نیازمندی به خدای تعالی و او اندر درجۀ بزرگترین است به حکم ظاهر شریعت، و دیگر آن که رؤیت افتقارش نباشد؛ از آن‌چه می‌داند که خداوند تعالی و تقدس قسمت کرده است اندر ازل از خلق و رزق و اجل و حیات و شقاوت و سعادت، جز آن نباشد که این کس اندر عین افتقار است بدو و استغنا از غیر او. پس آن گروه اندر افتقارشان به رؤیت افتقار محجوب‌اند از رؤیت تقدیر، و این گروه اندر ترک رؤیت افتقارشان مکاشف و مستغنی بدو. پس یکی با نعمت ودیگر با منعم، آن که با نعمت اندر رؤیت نعمت، اگرچه غنی فقیر و آن که با منعم و مشاهدت وی، اگرچه فقیر غنی. واللّه اعلم بالصواب.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
ابوعبداللّه احمدبن عاصم الانطاکی، رضی اللّه عنه



و منهم: ممدوح جمع اولیاو قدوۀ اهل رضا، ابوعبداللّه احمدبن عاصم الأنطاکی، رضی اللّه عنه

از اعیان قوم بود و سادات ایشان، و عالم به علوم شریعت و اصول و فروع و معاملات. عمری دراز یافت و با قدما صحبت کرده بود و اتباع تابعین را دریافته بود. از اقران بشر و سری بود و مرید حارث محاسبی و فضیل را دیده بود و با وی صحبت داشته و به همه زبان‌ها ستوده بود. و وی را کلام عالی است و لطایف سامی اندر فنون علم قوم.

از وی می‌آید که گفت، رُضی عنه: «أنْفَعُ الْفَقْرِ ما کُنْتَ به مُتَجَمِّلاً و به راضیاً.» نافع‌ترین فقری آن بود که تو بدان متجمل باشی و بدان راضی؛ یعنی جمال همه خلق اندر اثبات اسباب بود وجمال فقیر اندر نفی اسباب و اثبات مُسبِّب و رجوع بدو و رضا به احکام وی؛ از آن‌چه فقر فقد سبب بود و غنا وجود سبب و بی سبب با حق بود و با سبب با خود. پس سبب محل حجاب آمد و ترک اسباب محل کشف و جمال دو جهان اندر کشف و رضاست و سخط همه عالم اندر حجابو سخط. و این بیانی واضح است اندر تفصیل فقر. و اللّه اعلم.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
ابومحمد عبداللّه بن خُبَیق، رضی اللّه عنه



و منهم: سالک طریق ورع و تقوی، و اندر امت به زهد یحیی، ابومحمد عبداللّه بن خُبَیق، رضی اللّه عنه

از زهاد قوم بود و متورعان ایشان اندر کل احوال. وی را روایات عالی است اندر حدیث. و مذهب ثوری داشت اندر فقه و معاملت و حقیقت آن واصحاب وی را دیده بود و با ایشان صحبت کرده و کلام وی اندر مقالت این طریقت لطیف است.

از وی می‌آید که گفت: «مَنْ أرادَ أنْ یَکُونَ حیّاً فی حیاتِه فلا یُسْکِنِ الطّمعَ فی قَلْبه.» هرکه خواهد که اندر زندگانی خود زنده باشد، گو دل را سَکِنۀ طمع مکن تا از کل آزاد شود؛ از آن که طماع مرده باشد اندر بند طمع خود. پس طمع اندر دل چون طبع باشد بر دل، و لامحاله دل مختوم مرده باشد. خنک آن دلی که از دون حق مرده بود و به حق زنده بود؛ از آن‌چه خداوند تعالی ذل را بیافرید و طمع ذل بود و عزّ را آفرید و ذکر عزّ است؛ چنان‌که هم وی گفت: «خَلَقَ اللّهُ تَعالی القُلوبَ مَساکِنَ الذِّکْرِ فَصارَتْ مَساکِنَ الشَّهَواتِ، وَلایَمْحُوا الشَّهَواتِ مِنَ القُلوبِ إلّا خَوْفٌ مُزْعِجٌ، أوْ شَوْقٌ مُقْلِثٌ.»

خداوند تعالی دل‌ها را موضع ذکر گردانید چون با نفس صحبت کردند مساکن شهوات شدند، پاک نگرداند شهوات را از دل الا خوفی بیقرار اَوْ شوقی بی آرام. پس خوف و شوق دو قایمۀ ایمان‌اند. چون دل محل ایمان بود، قرین وی قناعت و ذکر بود نه طمع و غفلت. پس دل مؤمن، طماع و متابع شهوات نباشد؛ که طمع و شهوت نتیجۀ وحشت‌اند، و مستوحش از وی و از ایمان خبر ندارد؛ که ایمان را انس با حق بود و حشت از غیر وی؛ چنان‌که گفته‌اند: «الطّماع مُسْتَوحشٌ مِنه.» واللّه اعلم.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
ابوالقاسم الجنید بن محمد بن الجنید القواریری، رضی اللّه عنه



و منهم: شیخ مشایخ اندر طریقت و امام ائمه اندر شریعت، ابوالقاسم الجنید ابن محمدبن الجنید القواریری، رضی اللّه عنه

مقبول اهل ظاهر و ارباب القلوب بود. و اندر فنون علم کامل، و در اصول و فروع و معاملات مفتی و امام اصحاب ابوثور بود. وی را کلام عالی و احوال کامل است؛ تا جملۀ اهل طریقت بر امامت وی متفق‌اند و هیچ مدعی و متصرفی را در وی مجال اعتراض و اعراض نیست.

خواهرزادۀ سری سقطی بود و مرید وی بود. روزی از سری پرسیدند که: «هیچ مرید را درجه بلندتر از پیر باشد؟» گفت: «بلی، برهان این ظاهر است. جنید را درجه فوق درجۀ من است.» رضی اللّه عنهما.

و این قول از آن پیر بزرگوار تواضع بود و آن‌چه گفت به بصیرت گفت. اما کسی را به فوق خود دیدار نباشد؛ که دیدار به تحت تعلق گیرد و قول وی دلیل واضح است که بدید جنید را اندر فوق مرتبت خود، چون دید اگرچه فوق دید تحت باشد.

و مشهور است که اندر حال حیات سری، مریدان مر جنید را گفتند که: «شیخ ما را سخنی گوید تا دلهای ما را راحتی باشد.» وی اجابت نکرد و گفت: «تا شیخ من برجای است، من سخن نگویم.» تا شبی خفته بود، پیغمبر را علیه السّلام به خواب دید که گفت: «یا جنید، خلق را سخن گوی؛ که سخن تو سبب راحت دلهای خلق است و خداوند تعالی کلام تو را سبب نجات عالمی گردانیده است.» چون بیدار شد اندر دلش صورت گرفت که: «درجت من از سری اندر گذشت؛ که مرا از رسول صلوات اللّه علیه امر دعوت آمد.» چون بامداد بود، سری مریدی را بفرستاد که: «چون جنید سلام نماز بدهد ورا بگوی که: به گفتار مریدان مر ایشان را سخن نگفتی و شفاعت مشایخ بغداد رد کردی و من پیغام فرستادم هم سخن نگفتی اکنون پیغمبر علیه السّلام فرمود، فرمان وی را جابت کن.»

جنید گفت، رضی اللّه عنهم: «آن پنداشت از سر من برفت، و دانستم که سری اندر همه احوال مشرف ظاهر و باطن من است ودرجۀ وی فوق درجت من است؛ که وی بر اسرار من مشرف است و من از روزگار وی بیخبر.» به نزدیک وی آمدم و استغفار کردم، و از وی پرسیدم که: «تو چه دانستی که من پیغمبر را علیه السّلام در خوابدیدم؟» گفت: «من خداوند را تعالی وتقدس به خواب دیدم که گفت: من رسول را علیه السّلام فرستادم تا جنید را بگوید که: پند و عِظَت کن مر خلق را تا مراد اهل بغداد از وی حاصل شود.»

و اندر این حکایت دلیل واضح است که پیران به هر حال که باشند مشرف حال مریدان باشند.

و وی را کلام عالی و رموز لطیف است.

از وی می‌آید رضی اللّه عنه که گفت: «کلامُ الْأنبیاءِ بَبَأٌ عَنِ الْحُضورِ و کَلامُ الصِّدّیقینَ إشارَةٌ عَنِ المشاهَداتِ.» سخن انبیاء خبر باشد از حضور و کلام صدیقان اشارت از مشاهدات. صحت خبر از نظر بود و از آنِ مشاهدات از فکر و خبر جز از عین نتوان داد و اشارت جز به عین نباشد. پس کمال و نهایت صدیقان ابتدای روزگار انبیا بود و فرقی واضح میان ولی و نبی و تفضیل انبیا بر اولیا. به خلاف دو گروه از ملاحده که انبیا را اندر فضل مؤخر گویند و اولیا را مقدم.

و از وی می‌اید که گفت: وقتی آرزو خواستم که ابلیس را علیه اللّعنه ببینم. روزی بر در مسجد استاده بودم، پیری آمد از دو روی به من آورده. چون ورا بدیدم وحشتی اندر دلم اثر کرد. چون به نزدیک من آمد، گفتم: «تو کیستی ای پیر، که چشمم طاقت روی تو نمی‌دارد از وحشت، و دل طاقت اندیشۀ تو نمی‌دارد از هیبت؟» گفت: «من آنم که تو را آرزوی روی من است.» گفتم: «یا ملعون، چه چیز تو را از سجده کردن بازداشت مر آدم را؟» گفت: «یا جنید،تو را چه صورت بندد که من غیر وی را سجده کنم؟» جنید گفت: «من متحیر شدم اندر سخن وی. به سرم ندا آمد: «قُلْ لَهُ کَذبْتَ، لو کُنْتَ عبداً لما خَرَجْتَ أمْرِهِ و نَهْیِه.فَسَمِعَ النِّداءَ مِنْ قَلبی، فَصاحَ و قالَ: أَحْرَقْتَنی باللّهِ، وَغابَ. بگو یا جنید مر او را که: دروغ می‌گویی؛ که اگر تو بنده بودی، از امر وی بیرون نیامدی و به نهیش تقرب نکردی. وی آن ندا از سر من بشنید بانگی بکرد و گفت: بسوختی مرا باللّه یا جنید و ناپیدا شد.»

و اندر این حکایت دلیل حفظ و عصمت وی است؛ از آن‌چه خداوند تعالی اولیای خود را اندر همه احوال از کیدهای شیطان نگاه دارد.

و از وی مریدی را رنجی به دل آمد و پنداشت که مگر به درجه‌ای رسیده است، اعراض کرد. روزی بیامد که وی را تجربتی کند. وی به حکم اشراف آن مراد وی می‌دید از وی سؤالی کرد. جنید گفت: «جواب عبارتی خواهی یا معنوی» گفتا: «هر دو.» گفت: «اگر عبارتی خواهی، اگر خود را تجربه کرده بودی به تجربه کردن من محتاج نگشتی و این‌جا به تجربه نیامدی و اگر معنوی خواهی از ولایتت معزول کردم.» اندر حال این مرید را روی سیاه شد و بانگ برگرفت که: «راحت یقین از دلم گم شد.» به استغفار مشغول شد و دست از فضولی بداشت. آنگاه جنید وی را گفت: «تو ندانسته‌ای که اولیای خداوند تعالی والیان اسرارند، تو طاقت زخم ایشان نداری؟» نَفَسی بروی فکند وی به سر مراد خود بازرسید و از تصرف کردن اندر مشایخ رحمهم اللّه توبه کرد.واللّه اعلم.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
ابوالحسن احمدبن محمد النّوری، رضی اللّه عنه



ومنهم: شاه اهل تصوّف، و بری از آفت تکلف، ابوالحسن احمدبن محمد النوری، رضی اللّه عنه

احسن المعاملات بود، و ابین الکلمات و اظرف المجاهدات بود و وی را مذهبی مخصوص است اندر تصوّف و گروهی‌اند از متصوّفه که ایشان را نوری خوانند که اقتدا و تولا بدو کنند.

و جملۀ متصوّفه دوازده گروه‌اند، و از آن دو مردودان‌اند و ده از آن مقبول‌اند. آن‌چه مقبول‌اند: یکی محاسبیان‌اند، ودیگر قصاریان‌اند و سدیگر طیفوریان‌اند و چهارم جنیدیان‌اند، و پنجم نوریان‌اند و ششم سَهلیان‌اند و هفتم حکیمیان‌اند و هشتم خرّازیان‌اند و نهم خفیفیان‌اند و دهم سیّاریان‌اند. و این جمله از محققان‌اند و اهل سنت و جماعت. اما آن دو گروه که مردودان‌اند: یکی حُلمانیان‌اند که به حلول و امتزاج منسوب‌اند و سالمیان و مشیعه بدیشان متعلق‌اند دیگر حلاجیان‌اند که به ترک شریعت و الحاد مردودند و اباحتیان و فارِسیان بدیشان متعلق‌اند و اندر این کتاب بابی اندر فَرق فِرَق ایشان بیارم و اختلاف آن ده گروه و خلاف آن دو گروه را بیان کنم تا فایده تمام شود، ان شاء اللّه، تعالی.

اما طریق وی ستوده بود اندر ترک مداهنت و رفع مسامحت و دوام مجاهدت. از وی می‌آید که به نزدیک جنید اندر آمد، وی را دید مصدر نشسته. گفت: «یا اباالقاسم، غَشَشْتَهُم فَصَدَّرُوکَ، وَنَصَحْتُهم فَرَمُونی بِالحجارةِ.» حق بر ایشان بپوشیدی تا مصدرت کردند و من مر ایشان را نصیحت کردم به سنگم براندند؛ از آن‌چه مداهنت را با هوی موافقت باشد و نصیحت را مخالفت و آدمی دشمن آن بود که مخالف هوای وی بود و دوست آن که موافق هوای وی بود.

و ابوالحسن نوری رفیق جنید بود و مرید سری. و بسیار از مشایخ را دیده بود و صحبت ایشان دریافته و احمدبن ابی الحواری را یافته بود. وی را اندر طریق تصوّف اشارات لطیف است و اقاویل جمیل و اندر فنون علم آن نُکَت عالی.

از وی می‌آید که گفت: «الجَمْعُ بِالحقِّ تَفْرِقَةٌ عَنْ غَیْرِه، و التَّفْرِقَةُ عَن غَیْرِه جمعٌ به.» جمع به حق، تفرقه باشد از غیر وی و تفرقه از غیر وی، جمع باشد بدو؛ یعنی هرکه را همت به حق تعالی مجتمع باشد از غیر وی مفترق است و هر که از غیر وی مفترق است بدو مجتمع است. پس جمع همت به حق تعالی جدایی باشد از اندیشۀ مخلوقات. چون از مکوَّنات اعراض درست شد به حق اقبال درست شد و چون به حق اقبال درست شد از خلق اعراض درست شد؛ که «ضِدّانِ لایَجْتَمِعانِ.»

و اندر حکایات است که وقتی وی سه شبانروز می‌خروشید اندر خانه، بر یک جای استاده. جنید را بگفتند. برخاست و به نزدیک وی شد و گفت: «یا ابوالحسن، اگر دانی که با وی خروش سود دارد تا من نیز در خروشیدن آیم و اگر دانی که رضا بهْ، تسلیم کن تا دلت خرم شود.» نوری از خروش باز استاد و گفت: «نیکو معلما که تویی، یا اباالقاسم ما را!»

و از وی می‌آید که گفت: «أعَزُّ الأشْیاءِ فی زَمانِنا شَیْئانِ: عالِمٌ یَعْمَلُ بِعِلْمِهِ، و عارفٌ یَنْطِقُ عَن حَقیقَتِه.» عزیزترین چیزها در زمانۀ ما دو چیز است: یکی عالمی که به علم خود کار کند و دیگر عارفی که ازحقیقت حال خود سخن گوید؛ یعنی اندر این زمانه علم و معرفت هر دو عزیز است؛ از آن‌چه علم بی عمل خود علم نباشد و معرفت بی حقیقت معرفت نه و آن پیر این سخن از زمانۀ خود نشان داده است و اندر همه اوقات خود این عزیز بوده است، امروز خود عزیزتر است و هر که به طلب عالم و عارف مشغول گردد روزگارش مشوش گردد و نیابد. به خود مشغول باید شد تا همه عالم عالِم بیند و از خود به خداوند رجوع کند تا همه عالم عارف بیند؛ از آن‌چه عالم و عارف عزیز باشد و عزیز دشواریاب بود. چیزی که ادراک وجود آن دشوار بود، طلب کردن آن ضایع کردن عمر باشد. علم و معرفت از خود طلب باید کرد و عمل و حقیقت از خود درخواست.

از وی می‌آید رضی اللّه عنه که گفت: «مَنْ عَقَلَ الأشیاءَ بِاللّهِ فَرُجُوعُه فی کلِّ شیءٍ إلَی اللّه.» هرکه چیزها را به خداوند تعالی داند و از آنِ وی شناسد، اندر همه چیزها رجوعش به وی باشد نه به چیزها؛ از آن‌چه اقامت مُلک و مِلک به مالک بود. پس استراحت اندر رؤیت مُکوِّن بود نه اندر رؤیت کون؛ از آن‌چه اگر اشیا را علت افعال داند پیوسته رنجور باشد، و به هر چیزی رجوع کردن ورا شرک باشد. چون اشیا را اسباب فعل داند، سبب به خود قایم نبود؛ که به مسبب قایم بود چون رجوع به مسبّب الاسباب کند از شغل نجات یابد.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
ابوعثمان سعید بن اسماعیل الحیری، رضی اللّه عنه



و منهم: مقدم سلف، و از سلف خود خلف، ابوعثمان سعید بن اسماعیل الحیری رضی اللّه عنه

از قدما و اجلّۀ صوفیان بود و اندر زمانۀ خود یگانه بود و قدرش اندر همه دل‌ها رفیع. ابتدا صحبت یحیی بن مُعاذ رضی اللّه عنه کرده بود، آنگاه مدتی اندر صحبت شاه شجاع کرمانی بود و با وی به نسابور آمد به زیارت بوحفص به نزدیک وی بیستاد و عمر اندر صحبت وی گذاشت.

از وی حکایت کنند ثِقات که گفت: پیوسته دلم طلب حقیقتی می‌کردی اندر حال طفولیت و از اهل ظاهر نفرتی می‌نمودی، و دانستمی لامحاله که جز این ظاهر که عامه برآن‌اند نیز سری هست مر شریعت را، تا به بلاغت رسیدم. روزی به مجلس یحیی بن مُعاذ رضی اللّه عنه افتادم و آن سر را بیافتم و مقصود برآمد. تعلق به صحبت وی کردم تا جماعتی از نزدیک شاه شجاع بیامدند و حکایات وی بگفتند. دل را به زیارت وی مایل یافتم. از ری قصد کرمان کردم و صحبت شاه طلب می‌کردم وی مرا بار نداد و گفت: «طبع تو رجاپرورده است و صحبت با یحیی کرده‌ای و وی را مقام رجاست. کسی که مشرب رجا یافت از وی سپردن طریق نیاید؛ از آن‌چه به رجا تقلید کردن کاهلی بار آرد.» گفت: بسیار تضرع کردم و زاری نمودم و بیست روز بر درگاه وی مداومت کردم تا مرا بار داد و اندر پذیرفت و مدتی اندر صحبت وی بماندم و وی مردی غیور بود.

تا وی را قصد نسابور و زیارت بوحفص افتاد. من با وی بیامدم. آن روز که به نزدیک بوحفص اندر آمدیم، شاه قبایی داشت. بوحفص چون وی را بدید بر پای خاست و پیش وی بازآمد و گفت: «وَجَدْتُ فِی القَباءِ ماطَلَبْتُ فِی العَباءِ. در قبا یافتم آن را که در عبا می‌طلبیدم.»

مدتی آن‌جا ببودم و همه همت من صحبت بوحفص گرفت، و حشمت شاه مرا از مداومت خدمت وی بازداشت و بوحفص آن ارادت اندر من می‌دید، و از خداوند تعالی بتضرع می‌خواستم تا صحبت بوحفص بر من میسر گرداند بی از آن که شاه آزرده گردد. تا آن روز که شاه قصد بازگشتن کرد و من بر موافقت وی پای جامه در پای کردم و دل جمله به نزدیک بوحفص. تا وی رضی اللّه عنه به حکم انبساط، با شاه گفت: «صحبت این کودک را اینجای بگذار؛ که مرا با وی خوش است.» شاه روی سوی من کرد و گفت: «أجِبِ الشّیخَ.» وی برفت. من آن‌جا بماندم، تا دیدم آن‌چه دیدم از عجایب اندر صحبت وی، رضی اللّه عنهما و وی را مقام شفقت بود.

خدای عزّ و جلّ مر بوعثمان را به سه پیر از سه مقام بگذاشت، و این هر سه اشارت که بدیشان کرد خود در وی بود: مقام رجا به صحبت یحیی و مقام غیرت به صحبت شاه، و مقام شفقت به صحبت بوحفص.

و روا باشد که مرید به پنج یا به شش یا بیشتر از این صحبت به منزل رسد و هر صحبتی وی را سبب کشف مقامی گردد؛ اما نیکوتر آن بود که پیران را به مقام خود آلوده نگرداند و نهایت ایشان را اندر آن مقام نشانه نکند و گوید که: «نصیب من از صحبت ایشان این بود؛ اما ایشان فوق این بودند، مرا از ایشان بهره بیش از این نبود.» و این به ادب نزدیک‌تر بود؛ از آن‌چه بالغ راه حق را با مقام و احوال هیچ کار نباشد.

و سبب اظهار تصوّف در نشابور و خراسان وی بود. با جنید و رُوَیم و یوسف بن حسین و محمد بن الفضل رحمهم اللّه صحبت کرده بود و هیچ کس از مشایخ از دل پیران خود آن بهره نیافته بود که وی و اهل نشابور وی را منبر نهادند تا بر زبان تصوّف مر ایشان را سخن گفت. وی را کتب عالی است و روایات مُتقن اندر فنون علم این طریقت.

از وی می‌آید که گفت: «حُقَّ لِمَنْ أعَزَّه اللّهُ بالمَعْرِفَةِ أنْ لایُذِلَّهُ بالمَعْصِیَةِ.» واجب است و سزا مر ان را که خداوند تعالی به معرفت عزیز کردش که خود را به معصیت ذلیل نکند و تعلق این به کسب بنده باشد و مجاهدت وی بر دوام رعایت امور وی و اگر بر آن معنی رانی که سزاوار است حق تعالی بدان که چون کسی را به معرفت عزیز کند به معصیت خوار نکند؛ از آن‌چه معرفت عطای وی است و معصیت فعل بنده، کسی را که عزّ به عطای حق باشد، محال بود که به فعل خود ذلیل گردد؛ چنان‌که آدم را علیه السّلام که به معرفت عزیز کرد به زَلّت ذلیل نکردش.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
ابوعبداللّه احمدبن یحیی بن الجّلاء، رضی اللّه عنه



و منهم: سهیل معرفت و قطب محبت، ابوعبداللّه احمدبن یحیی بن الجلاء، رضی اللّه عنه

از بزرگان قوم بود و سادات وقت. و وی را طریقی نیکو و سیرتی پسندیده بود و صاحب جنید بود و ابوالحسن نوری و جماعتی از کبرا، رضی اللّه عنهم وی را کلامی عالی و اشاراتی لطیف است اندر حقایق.

از وی می‌آید که گفت: «همَّةُ العارفِ إلی مَوْلاهُ فَلَمْ یَعْطِفْ إلی شَیءٍ سِواهُ.» همت عارف با حق باشد و از وی به هیچ چیز باز نگردد و بر هیچ چیز فرو نیاید؛ از آن که عارف را به‌جز معرفت وی هیچ چیز نباشد. چون سرمایۀ دلش معرفت بود مقصود همتش رؤیت بود؛ از آن‌چه پراکندگی هِمم هُموم بار آورد و هُموم از درگاه حق بازدارد.

از وی حکایت آرند که گفت: روزی ترسایی دیدم خوبروی. در جمال وی متحیر شدم، اندر مقابلۀ وی بیستادم. جنید رحمه اللّه بر من گذر کرد. با وی گفتم: «ای استاد، خدای تعالی این چنین روی به آتش دوزخ بخواهد سوخت؟» مرا گفت، رضی اللّه عنه: «ای پسر، این بازارچۀ نفس است که تو را بر این می‌دارد نه نظارۀ عبرت؛ که اگر به عبرت می‌نگری، اندر هر ذره‌ای از موجودات همین عجوبه موجود است؛ اما زود باشد که تو بدین بی حرمتی معذب گردی.» گفت: چون جنید روی از من بگردانید، اندر حال قرآن فراموش کردم تا سال‌ها می اسعانت خواستم از خدای تعالی و توبه کردم تا قرآن به دست آوردم. اکنون زَهرۀ آن ندارم که به هیچ چیز از موجودات التفات کنم یا وقت خود را به نظر اندر اشیا ضایع گردانم.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
ابومحمد رُوَیم بن احمد، رضی اللّه عنه



و منهم: وحید عصر و امام دهر، ابومحمد رُوَیم بن احمد، رضی اللّه عنه

از جملۀ اجلّه و سادات مشایخ بود واز صاحب سران جنید واقران وی. و بر مذهب داود، فقیه الفقها رضوان اللّه علیهم اجمعین بود. و اندر علم تفسیر و قرائت حظی وافر داشت و اندر زمانه در فنون علم چنونبود، به علو حال و رفعت مقام و سفرهای نیکوی به تجرید و ریاضتهای شدید اندر تفرید به جای آورده بود و اندر آخر عمر خود را در میان دنیاداران پنهان کرد و معتمد گشت به قضا. و درجت وی اکمل آن بود که بدان محجوب شدی؛تا جنید گفت: «ما فارغان مشغولیم و رویم مشغول فارغ است.»

و وی را تصانیف است اندر این طریقت، فی السماع خاصة کتابی که مر آن را غلط الواجدین نام کرده است که فتنۀ آنم.

میآید که روزی یکی به نزدیک وی اندر آمد، وی را گفت: «کیفَ حالُکَ؟» وی گفت: «کیفَ حالُ مَنْ دینُه هَواهُ و همّتُه دُنیاهُ، لیس بِصالحٍ تقیٍّ ولابعارفٍ نقیٍّ؟ چگونه باشد حال آنکه دین وی هوای وی باشد و همت وی دنیای وی باشد، نه نیکوکاری بود از خلق رمیده و نه عارفی بود از خلق گزیده؟»

و این اشارت به عیوب نفس خود کرده است؛ از آن که دین به نزدیک نفس هوی بود، و متابعان نفس هوی را دین نام نهاده‌اند و متابعت آن را برزش شریعت کرده هرکه بر مراد ایشان رود اگرچه مبتدع بود به نزدیک ایشان دیندار باشد و هرکه بر خلاف ایشان رود اگرچه متقی بود بی دین بود به نزد ایشان. و این آفت اندر زمانۀ ما شایع است، فنَعوذُ باللّه از صحبت آن که صفتش این بود. اما آن پیر از تحقیق روزگار سائل اشارتی کرده است، و نیز روا بود که اندر آن حال او را بدو بازگذاشته باشند تا از وصف وجود خود عبارت کرده است و انصاف صفت خود بداده.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
ابویعقوب یوسف بن حسین الرازی، رضی اللّه عنه



و منهم: بدیع عصر، و رفیع قدر، ابویعقوب یوسف بن حسین الرازی، رضی اللّه عنه

از کبرای ائمۀ وقت بود و قدمای مشایخ زمان. عمری نیکو یافت. مرید ذی النون مصری بود و با بسیاری از شیوخ صحبت داشته بود و جمله را خدمت کرده.

از وی می‌آید که گفت: «أذلُّ النّاسِ الفَقیرُ الطَّمُوعُ وَالمُحِبُّ لمحبوبِه.» ذلیل‌ترین همه مردمان درویش طماع باشد؛ چنان‌که شریف‌ترین ایشان فقرای صادق باشند. و طمع مر درویش را به ذُلّ دو جهانی افکند؛ ازآنچه درویشان خود در چشم اهل دنیا حقیرند، چون بدیشان طمع کنند حقیرتر گردند. پس غنای به عزّ بسیار تمام‌تر از فقر به ذل بود و طمع مر درویش را به تکذیب صرف منسوب کند و دیگر محب مر محبوب خود را نیز ذلیل‌ترین همه خلق باشد؛ که محب مر خود را در مقابلۀ محبوب خود سخت حقیر شناسد و مر او را متواضع باشد و این هم از نتایج طمع بود. چون طمع گسسته شد ذل بجمله عزّ گردد. و تا زلیخا را به یوسف طمعی می‌بود هر زمان ذلیل‌تر بود و چون طمع بگسست خدای تعالی جمال و جوانی بدو بازداد. و سنت چنین رفته است که اقبال محب اعراض محبوب تقاضا کند. چون محب دوستی را دربرگیرد و به صرف دوستی از دوست فارغ شود و با دوستی بیارامد لامحاله که دوست بدو اقبال کند و به‌حقیقت محبت عزّ است تا طمع وصلت نبود، چون محب را طمع وصال باشد و برنیاید، عزش همه ذل شود. و هر محبی را که وجود دوستی از وصال و فراق دوست مشغول نگرداند آن محبت وی معلول باشد.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 8 از 21:  « پیشین  1  ...  7  8  9  ...  20  21  پسین » 
شعر و ادبیات

هجویری

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA