انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 14 از 23:  « پیشین  1  ...  13  14  15  ...  22  23  پسین »

تاریخ ادبیات ایران از ساسانیان تا کنون


مرد

 
آذرى

شيخ‌فخرالدين حَمزه (فرزند على ملک) طوسى اسفراينى بيهقى متخلّص به 'آذرى' از مشايخ و شعراى مشهور قرن نهم هجرى است که بخشى از روزگار خود را در هند و بيشتر را در ايران سپرى کرد. پدرش على ملک (و در بعضى مآخذ: على‌مالک، عبدالملک) از اعيان اسفراين و از رجال سربداران بيهق بود و چون به سال ۷۸۴ در اسفراين ولادت يافت و چندگاهى در طوس اقامت گزيده بود و به طوسى و اسفراينى اشتهار يافت و بدان سبب که در ماه آذر زاده شده بود خود را آذرى ناميد.
اشتغال او به شاعرى مقارن عنفوان شبابش بود و از همان آغاز به شهرت رسيد. ميرزاشاهرخ و ديگر شاهزادگان تيمورى را ستود و گويا در مشهد با ميرزاالغ‌بيک ديدار و گفتگو کرد. آذرى بعد از طى مراحل سلوک و پس از دومين زيارت کعبه و اقامت در مکّه و بازگشتش از آن ديار، به هندوستان رفت و ملازم سطان‌احمدشاه بهمنى گرديد و عنوان ملک‌الشعرائى او را يافت و وى را مدح گفت و به‌ دستور آن شهريار نظم بهمن‌نامه را آغاز کرد و هنگام تقديم نسخهٔ ناتمام آن به احمدشاه اجازه بازگشت به وطن خود را خواست امّا مقبول نيفتاد تا آنکه بعد از چندى به وساطت شاهزاده علاءالدين پسر احمد شاه اجازه مراجعت يافت به شرط آنکه نظم بهمن‌نامه را در خراسان دنبل کند و البته آذرى وعدهٔ خود را به انجام رسانيد.
وفاتش در هشتاد و دو سالگى به سال ۸۶۶ در اسفراين اتفاق افتاد و در همانجا به خاک سپرده شد و آرامگاهش هنوز زيارتگاه مردم است.
از آذرى به نظم و نثر آثارى برجاى مانده است. ديوانش در حدود پنج هزار بيت مشتمل بر قصيده و غزل و ترجيع و ترکيب و قطعه و رباعى است. اثر منظوم ديگرش بهمن‌نامه است در ذکر تاريخ سلاطين بهمنى که تا داستان همايونشاه را شيخ‌آذرى به نظم کشيد و حکايات شاهان ديگر را ملّا نظيرى و ملّا سامعى و ديگر شاعران، منظوم ساختند. بهمن‌نامه آذرى به بحر متقارب و در شمار منظومه‌هاى حماسى ـ تاريخى است که به پيروى از استاد طوس ساخته مى‌شد و اين غير از بهمن‌نامه ديگرى است که حکيم ايرانشاه‌بن ابى‌الخير در ذکر داستان بهمن پسر اسفنديار به نظم درآورده و در شمار حماسه‌هاى ملّى جاى دارد.
اثر منطوم ديگر شيخ کتاب عجائب‌الغرائب او است در ذکر عجائب بلاد و نواحى از چشمه‌ها و عمارات و حيوانات و غيره در يکى از متفرعات بحر خفيف.
از آثار ديگر وى کتاب جواهرالاسرار است که به سال ۸۴۰ تأليف شد و در آن شيخ اسرار عرفانى قرآن کريم و احاديث نبوى و کلام مشايخ تصوف و بيت‌هاى مشکل آنان را شرح کرده است. علاوه بر اينها سعى‌الصفا در ذکر مناسک حج و نيز طغراى همايون از آثار او است.
آذرى گاه در پايان اشعارش به‌جاى تخلص، نام خود (يعنى حمزه) را مى‌آورد. اگر چه به پايهٔ شاعران استاد قرن هشتم، که خود تربيت شدهٔ آنان است، نمى‌رسيد امّا در ميان معاصرانش محلّ اعتقاد و احترام بود. قصيده‌هايش در جواب‌گوئى استادان متقدم خاصه سلمان و غزل‌هايش در پاسخ سعدى و خسرو و حسن دهلوى و حافظ است و حتى اگر ظاهر عاشقانه داشته باشد مشتمل بر انديشه‌هاى عرفانى و گاه متضمّن طامات است و در قصائدش هم ايراد معانى حکمى و عرفانى و توجه به نعمت و منقبت ديده مى‌شود و شاعرى است که اعتقادات مذهبى او يعنى تشيّع دوازه امامى بر آثارش سايه افکنده است. از نظر سبک سخن و آفرينش مضامين و ايراد صنايع لفظى و غث و سمين در ابيات، تابع همان اختصاصاتى است که در شعر گويندگان پايان قرن هشتم و آغاز قرن نهم برشمرده‌ايم. از اشعار او است:
اى برون از عقل ما، عشق ترا رائى دگر
گفت و گوى ما همه جائى و تو جائى دگر

گوهر ذات ترا غواص فکرت در نيافت
زآنکه هست اين تخم حيرت در دريائى دگر

صد هزاران گنج الّاالله دارى در وجود
اژدهاى لاست بر هر گنج الّائى دگر

هست در ميدان ميقات کمال کبريات
صد هزاران طور و بر هر طور موسائى دگر

گر به‌قدر همت عشاق خود سازى مقام
برتر از جنّت به بايد ساخت مأوائى دگر
     
  
مرد

 
آصفى

خواجه کمال‌الدين (يا مقيم‌الدين) آصف فرزند خواجه نعيم‌الدين نعمةالله بن خواجه علاءالدين قهستانى شاعر لطيف سخن اين عهد است که سخن‌شناسان نزديک به عهد وى لطافت سخن و صفاى ذهن و ذکاى طبع وى را ستوده‌اند. پدرش از معاريف عهد تيمورى و داراى مقامات بالاى ديوانى و از آن جمله مدتى وزير ابوسعيد تيمورى (۸۵۵-۸۷۳هـ) بود.
آصفى به سال ۸۵۳ در هرات ديده به جهان گشود و در همان شهر فنون ادب را بياموخت و مخصوصاً در شعر پارسى از محضر استاد بزرگ خود جامى بهره‌ها برد. وى با سلطان‌حسين بايقرا و اميرعليشير نوائى و سطان‌ بديع‌الزمان ميرزا نزديک بود و همواره در زادگاه خود مقيم بود تا به سال ۹۲۳ در هفتاد سالگى درگذشت و در همانجا مدفون شد.
از او ديوانى مشتمل بر غزل‌هاى منتخب و يکدست و زيبا بر جاى مانده است که داراى مضامين و نکته‌هاى باريک است و بر سر راه تحول سبک غزل از عراقى به هندى قرار دارد و تقريباً همه ويژگى‌هاى سبک هندى، هم از حيث لفظ و هم از نظر معنا در آن ديده مى‌شود. علاوه بر آن در حدود ۶۳ رباعى از او در دست است که داراى شيوهٔ تفکر خيامى است. سام‌ميرزا مثنوئى 'به ‌طرز مخزن‌اسرار' بدو نسبت داده است که گويا شهرتى پيدا نکرد.
امير عليشير دربارهٔ او نوشته است که 'داراى حافظهٔ قوى و فهمى خوب بود ولى بيشتر اوقات خود را صرف رعنائى و خويشن‌آرائى مى‌کرد و لباس‌هاى خوب مى‌پوشيد و بيش از اندازه به زيبائى ظاهرش مى‌پرداخت و بدينگونه عمرش را ضايع مى‌ساخت' و لابد علت اينگونه رفتار او آن بود که چون وزيرزادهٔ صاحب مقامى بود از موقع خانوادگيش براى آرايش و آسايش حيات استفاده مى‌کرد از اشعار او:
به کعبه رفتم و شوق درت فزود آنجا
به گريه آمدم و جاى گريه بود آنجا

مرا در تو زدرهاى روضه داد فراغ
به هيچ باب دل من نمى‌گشود آنجا

سرشک ما به ره مکتب تو شد پامال
که طفل بود و نصيحت نمى‌شنود آنجا

ز نيل نيست بنا گوش نازکت را خال
ز سايهٔ دُر گوش تو شد کبود آنجا

چه ديده‌اى که به آئينه مايلى شب و روز
ز ما نهفته مدار آنچه رو نمود آنجا

سرود مجلس حسنت ز بزم زهره گذشت
سرشک را چه اثر در دل حسود آنجا

به مجلس تو ز درد دل آصفى بگريست
که بهر گريهٔ او شد بهانه رود آنجا
     
  
مرد

 
ابن‌حسام

محمدبن حسام‌الدين بن محمد خوافى معروف به ابن‌حسام از شاعران مشهور قرن نهم و از جلمهٔ بزرگترين شاعران شيعى مذهب آن عهد است که 'ابن حسام' تخلص مى‌کرد و بايد او را از ابن‌حسام سرخسى شاعر قرن هفتم و ابن حسام هروى م. ۷۳۷هـ. ابن‌حسام هروى ديگر عالم قرن نهم باز شناخت. وى دهقانى زاهد از مردم خوسف‌ از قراء قهستان خراسان بود (که اينک جزء بيرجند و قاينات است). که ورع و تقوايش او را از مدح 'خواجگان بى‌وجود' باز و به ستايش بزرگان دين وامى‌داشت:
سر فرو نارم به جود خواجگان بى‌وجود
با وجود فقر بنگر فرط استغناى من

وى از عالمان شيعى مذهب و در فنون ادب و دانش‌هاى شرعى ماهر بود و از اخبار آثار و سيرت‌هاى بزرگان دين آگاهى داشت و از آن در شعرهاى خود استفاده مى‌کرد و گاه در قصيده‌هاى فارسى ابيات عربى مى‌آورد. وفاتش به سال ۸۷۵ افتاق افتاد.
اثر مهمّ ابن‌حسام 'خاوران نامه' است که منظومه‌اى است حماسى دينى به بحر متقارب در ذکر جنگ‌هاى على‌بن ابيطالب (ع) در سرزمين خاوران به همراهى مالک‌اشتر، و نيز با قباد پادشاه خاور و تهماسب شاه و امثال آن. اين منظومه که به گفته ابن‌حسام از روى يک کتاب به زبان تازى به نظم کشيده شده به سال ۸۳۰ به پايان آمده است.
اثر مهّم ديگر ابن‌حسام ديوان قصايد و ترجيعات و مخمّسات و مثمنات و مربعات او است در حمد و ستايش خداوند و نعت پيامبر (ص) و منقبت ائمه‌طاهرين (ع) و در موارد مختلف دربر دارندهٔ حکمت و وعظ و اندرز که در مقدمهٔ بسيارى از قصائد خود به تغزل يا به وصف افلاک و بهار و خزان و طلوع و غروب خورشيد و نظاير اين مطالب پرداخته است.
شيوهٔ او تتبع از آثار قصيده‌گويان از انورى تا سلمان و به‌ويژه ظهير و خاقانى است. در شعرهايش به آوردن رديف‌هاى اسمى و فعلى دشوار، و التزام‌هاى مشکل چون 'شتر و حجره' و قصايد مصنوع و موشّح علاقه نشان داده است و در اينگونه تتبعات به شعرهاى مصنوع قوامى مطرزى و سيدذورالفقار شروانى و سلمان ساوجى توجه داشته و توانائى خود را، به نسبت با معاصرانش، آشکار ساخته است. از او است:
ساقى بزم افق دوش که ساغر شکست
مهرهٔ سيمابگون در قدح زرشکست

دود غسق روشنى که از رخ عالم ببرد
شعلهٔ زردشت را دل اخگر شکست

طوطى طاوس پر بيضه در آتش نهاد
باز سبک سير را زاغ سيه پر شکست

گنبد پُر دود را هندوى شب در گشود
سقف زراندود را شرفه و منظر شکست

شعبده‌باز جهان باز به صد شعبده
در تتق اصفرى گوهر احمر شکست

حجله‌نشينان غيب بر در بام آمدند
ماه به نظّارهٔ شد شقهٔ رُخ بر شکست

تير به نوک قلم بس که صنايع نمود
دفتر مانى به شست خامهٔ آزر شکست

مطرب بزم طرب شاهد عذرا عذرا
جلوه‌گرى را ز رخ گوشهٔ چادر شکست

خسرو چارم سرير رو به هزيمت نهاد
تاج مرصع نهاد زيبت و زيور شکست

ترک سياست سگال تيغ ستم بر گشود
کوکبهٔ موکبش حشمت قيصر شکست

صدر عدالت قرين روى سعادت نمود
خانهٔ بيداد را دولت او در شکست

هندوى تازى خيال بر سر ايوان نشست
خامهٔ اقبال را نکبت او سر شکست

طبع سخن ساز من مونس و دمساز من
مطلع ديگر نهاد مقطع ديگر شکست
     
  
مرد

 
اميدى

خواجه ارجاسب فرزند خواجه شيخعلى تهرانى معروف به اميدى رازى از شاعران مشهور در پايان عهد تيمورى و آغاز دوران صفوى است. و ولادتش در حدود سال ۸۶۰ رخ داد. پدرش شيخعلى پدر بر پدر از بزرگان رى بود و در آنجا آب و ملکى داشت و به همين سبب است که در لطايف‌نامه (= ترجمهٔ فخرى هروى از مجالس النفائس) آمده است که اميدى 'بر قريهٔ تهران زراعت دارد' .
اميدى در جوانى براى کسب دانش از تهران به شيراز رفت و در نزد مولانا جلال‌الدين دوانى شاگردى کرد و درخشيد چنانکه 'مولانا از غايت التفات او را مسعود نام نهاد' و او از ميان دانش‌هاى زمان طبّ را از همه بيشتر آموخت. درباره‌اش نوشته‌اند که مردى متّعين بود و با رجال بزرگ دوران اسمعيل صفوى مانند ياراحمد اصفهانى (= نجم‌ثانى) و ميرعبدالباقى يزدى از اعقاب شاه‌نعمةالله ولى و مانند آنان ارتباط داشت و قصائدى در مدح آنان پرداخت.
اميدى در پايان حيات مقيم تهران شد و باغى ايجاد کرد که آن را 'باغ ‌اميد' خواند، امّا به ‌سبب نقار و کدورتى که ميان او و شاه‌قوام‌الدين نوادهٔ شاه قاسم نوربخشى وجود داشت بعضى از مريدان سيد قوام‌الدين شبى بر سرش ريختند و او را کشتند و اين قصه به سال ۹۲۵ رخ داد که هنوز 'نهال اميدش' به‌بار ننشته بود. وى در هنگام شهادت شصت و پنج سال داشت.
اميدى شاگردانى تربيت کرد يکى از آنها 'فضل‌نامى' بود که نوربخشيه او را مسموم ساختند و در جوانى درگذشت. ديگر 'حيرانى نيشابورى' غزلسراى قرن دهم بود. فرزندش 'خواجه محمد طاهر رازى' هم شاعر بود چنانکه برادرزاده‌اش 'خواجه محمد شريف ‌هجرى طهراني ' نيز از غزلسرايان خوب قرن دهم به‌شمار مى‌آمد.
از اميدى اشعار بسيار نمانده است امّا همين مقدار که مانده نشان از مهارت و زبردستى او در شاعرى دارد. کلامش منتخب و پاک است. چند قصيده و غزل که از او مانده يادآور مهارت استادان قديم است. ساقى‌نامه‌اش از حيث جزالت و فخامت الفاظ و دقت در معانى و افکار عالى مشهور است. بر روى‌هم در شعرش روش استادان مقتدر پيشين مانند انورى، ظهير و سلمان را پيش چشم دارد. از اشعار او است:
بر آن سرم که اگر همتم کند يارى
ز بار منت دونان کنم سبکبارى

اگر به کنج قناعت ز تشنگى ميرم
به نيم قطره نجويم ز هيچکس يارى

شوم چو غنچه خشن‌پوش، چند همچوگلم
به سرخ و زرد فريبد سپهر زنگارى

گرفتم آنکه در ايام قحط کنعانست
عزيز مصر قناعت چرا کشد خوارى

درين سفر که بود راه دور و بار گران
چه يار‌اى طلب مرد بارى از يارى

سرى که پر بود از بار آرزو و هوس
اگر تهى نکنم آورد نگونسارى

مرا ز نان جو خويش چهره کاهى به
که از شراب حريفان سفله گلنارى

درين رباط دو در مشترى اهل هنر
چو نيست غير فرومايگان بازاى

اگر به گرگ دهد دمچو يوسفم ز آن به
که ناکسى کندم در جهان خريدارى
     
  
مرد

 
امير شاهى

امير آق ملک فرزند جمال‌الدين فيروزکوهى سبزوارى متخلّص به 'شاهى' از غزل‌سرايان معروف قرن نهم هجرى است. نياکانش از اميران سربدارى و شيعه بودند و او خود خواهرزادهٔ خواجه على‌مؤيّد سربدارى (۷۶۶-۷۸۸هـ) است و شايد سبب شهرت وى به 'امير' انتسابش به همين خاندان است و انتخاب تخلّص 'شاهى' هم بايد به همين دليل باشد.
آغاز زندگى امير شاهى در طلب علم و ادب در هرات و در خدمت شاهزاده بايسنقر ميرزا گذشت امّا بنابر علّتى کار ميان آن دو به نقار کشيد و او از خدمت تيموريان دست شست و باقى عمر خود را در سبزوار به گوشه‌نشينى گذراند و از حاصل املاک موروث خود استفاده مى‌کرد. وى مردى هنرمند و در شعر و خط و نقاشى و نواختن عود ماهر بو و در اواخر عمر براى نقاشى کوشک 'گل افشان' که بابر ميرزا در استرآباد برآورده بود بدانجا رفت و هم در آن شهر به سال ۸۵۷هـ. چشم بر جهان فرو بست.
اشعار شاهى داراى استوارى کلام، رقّت معانى، دقت مضامين و الفاظ برگزيده است و مورد ستايش دولتشاه، جامى و اميرعليشير نوائى قرار گرفته است. ديوان او منتخبى از غزل‌هاى برچين شدهٔ او است و الفاظ آنها با نهايت دقت برگزيده و تنظيم شده، امّا معانى و مضامين آنها گاه تکرار همان سخنانى است که در غزل‌هاى پيشينيان ديده مى‌شود و هم از نوع غزل‌هاى عاشقانه و گاه مقرون به معانى بلندى است که در بخشى از غزل‌هاى خواجو و در تمام غزل‌هاى حافظ مى‌بينيم. ديوان غزل‌ها و قطعه‌ها و رباعى‌هايش که چند بار در هند و ايران به طبع رسيده اندکى بيش از هزار بيت دارد و بعضى مجموع بيت‌هايش را به ۱۲۰۰۰ رسانيده‌اند. از اشعار او است:
مرا سريست که بر خاک آستانهٔ اوست
چو تير غمزه کشد جان و دل نشانهٔ اوست

شب دراز چه پرسى که چيست حالت شمع
دليل سوز دلش سوز عاشقانهٔ اوست

در اين صحيفه نخواندم خط خطا ز آنرو
که هر چه مى‌نگرم نقش کارخانهٔ اوست

عجب مدار که خواب اجل برد ناگه
مرا که شب همه شب گوش بر فسانهٔ اوست

سرود مجلس اگر نيست گفتهٔ شاهی
چگونه ديدهٔ خلقى تر از ترانهٔ اوست
     
  
مرد

 
اميرهمايون

اميرهمايون اسفراينى که در اشعار خود 'همايون' تخلص مى‌کرد از قصيده‌ گويان و غزلسرايان قرن نُهم هجرى است و از بزرگ‌زادگان اسفراين بود و دوران تربيتش در خراسان سپرى شد و در جوانى به تبريز رفت و به بارگاه سلطان‌يعقوب آق‌قو‌يو‌نلو راه يافت و از مقربان او گرديد و همايون آن سلطان را در چند قصيدهٔ خود ستود و در مرگ او مرثيه‌اى سوزناک سرود. امير همايون قاضى عيسى را نيز ستود و با شيخ ولى‌بيک که از ملازمان سلطان‌يعقوب بود طرح محبت ريخت و آن دوستى تا پايان عمرش باقى بود. وفاتش به سال ۹۰۲هـ. اتفاق افتاد.
سعيد نفيسى ديوان اشعار او را در حدود دوهزار بيت نوشته است. آن مقدار از شعرش که به نظر استاد صفا رسيده ساده و روان و متضّمن طرزى بسيار نو است. قصايدش مقرون به سادگى و دربر دارندهٔ بسيارى از واژه‌ها و ترکيبات متداول زمان شاعر است. بر روى‌هم در قصيده و غزل او قالب‌هاى آمادهٔ شعرى که شاعران آغاز قرن نهم استفاده مى‌کردند کم‌تر به‌کار رفته بلکه خود ترکيبات و طرز بيانى تازه دارد که بيشتر آن از زبان فارسى رايج در عهد او گرفته شده و تشبيهات و استعارات او هم مبتنى بر زبان عهد او و نحوهٔ زيست دوران او است. تقى‌الدين کاشى ديوان او را بعد از ديوان امير شاهى از همه ديوان‌ها 'پاکيزه‌تر' و مشهورتر مى‌داند. از اشعار او است:
ز برف باز به دى شد شکوفه ريز شجر
زيخ به باغ فکند آب جوى طرح دگر

به بزم نيست اگر گل ولى به مجمر بزم
به رنگ و روى چو برگ گل است هر اخگر

چه به ز مرغ و مى اکنون که منقل آتش
هزار پى بود از صحن گلستان خوشتر

درين طلسم زجاجى که شيشه‌گر شد آب
مدار شيشه دمى خالى از مى‌احمر

به روى آب ندانم يخست يا در جوى
ز باد تند شده آب و سنگ زير و زبر

به قصد لشکر دى جوى آب از هر سو
کشد ز شوشهٔ يخ گه سنان و گه خنجر

چنان فگنده ز يخ آب فرش آينه فام
که هر قدر بره از جاى مى‌رود صرصر

هوا ز سردى دى شد چنانکه آتش
فتاد هر که جدا ماند در زمان چو شرر

خيال لاله رخان و درون سوختگان
چو اخگرند نهان در ميان خاکستر

نه دود خاسته از هيمه بر سر آتش
سيه برآمده از برد شعلهٔ آذر

نماند اثر ز دد و دام غير جانورى
که ساختند ز برفش ميان راه گذر

چنانست حدت سرما که واعظ از خنکى
براى هيمه طمع کرده است در منبر

ز بيم لشکر دى شد طلايه‌دار فلک
بهر کرانه فروزد مشاعل اختر

به روى تابه برقصند ماهيان از شوق
که نيستند به فصلى چنين در آب شمر

به هر طرف جهد از چاى ژاله، پندارى
که بر زمين زيخ‌الماس ريزه است مگر

فکنده باد مصلا ز يخ بر آب روان
که تا سجود برد پيش شاه گردون فر
     
  
مرد

 
اهلى شيرازى

شيخ‌محمد اهلى شيرازى از شاعران معروف شيعى قرن نهم است که به سال ۸۵۸ هجرى در شيراز ولادت يافت و از شاگردان ملاّجلال دوانى بود و در بيشتر دانش‌هاى عهد خود به‌ويژه در دانش‌هاى ادبى آگاهى فراوان داشت. در جوانى از شيراز به هرات رفت و چندگاهى در دربار سلطان‌حسين بايقرا به‌سر برد و در همان اوقات اولين قصيدهٔ معروف مصنوع خود را در جواب قصيدهٔ سلمان ساوجى و در مدح اميرعليشير نوائى، با اين مطلع ساخت:
نسيم کاکل مشکين کراست چون تو نگار
شميم سنبل پرچين کجاست مشک تتار


و سپس به آذربايجان نزد سلطان‌يعقوب آق‌قو‌يونلو رفت و او را نيز مدح گفت و قصيدهٔ مصنوع دوم او در استقبال از سلمان، در مدح سلطان‌يعقوب است. سپس و پس از جلوس شاه‌اسماعيل به خدمت او پيوست و قصيدهٔ مصنوع سوم خود را باز در جواب سلمان در مدح اين شاه سرود و مثنوى 'سحرحلال' را به‌نام او ساخت و پس از مرگ آن سلطان به شيراز بازگشت و در آن شهر به‌سر مى‌برد تا به سال ۹۴۲ درگذشت و در جوار مزار حافظ به خاک سپرده شد. علاوه بر اينها، اهلى برخى از وزيران و حاکمان و بزرگان زمان را؛ مانند سيد شريف‌الدين، نجم‌السعاده، نجم‌الدين زرگر، و نجم‌الدين ثانى؛ ستود.
اهلى در سرودن انواع شعر ماهر بود. قصائدش را در پيروى از انورى، خاقانى، ظهير، کمال‌الدين اسمعيل و سلمان ساوجى سرود و در غزل بيشتر به سعدى و حافظ توجه داشت. مثنوى شمع و پروانه او به بحر هزج در هزار بيت و در طريقت عارفان و صوفيان و به زبانى ساده به نام سلطان‌يعقوب سروده شده و مثنوى 'سحرحلال' که در ۵۲۰ بيت و ابياتش دوبحرين، ذوقافيتين، و ذوجناسين است در عشق پاک 'جم' به دختر پسر عّم خود يعنى 'گل' ساخته شده است که به ازدواج آن دو انجاميد و بعد از آن جم از اسب فرو افتاد و مُرد چون خواستند به رسم آتش‌پرستان جسم او را بسوزانند گل نيز دست‌افشان و پايکوبان به رقص‌ شعله‌ها پيوست و با دلدار خود يکجا سوخت. اهلى در سرودن اين منظومه به دو منظومهٔ 'مجمع‌البحرين' و 'تجنيسات' کاتبى توجه داشته است. ديوان او در بردارندهٔ چند مجموعه از رباعيات است: يکى از آنها 'ساقى‌نامه رباعى' شامل ۱۰۱ رباعى است که همهٔ آنها خطاب به ساقى است؛ ديگر 'رباعيات گنجفه' است در وصف صورت‌هاى گنجفه و کار هر کدام از آن صورت‌ها در بازى گنجفه؛ و مجموعهٔ ديگر رباعيات عادى او است که به ۶۳۶ رباعى مى‌رسد. برخى از قصائدش در منقبت رسول و ائمهٔ دين و مرثيه شهداى کربلا و توحيد و حکمت است. وى در حدود ۱۴۰۰ غزل دارد و مجموع ابيات ديوانش ۱۴۷۳۵ بيت است.
اگر چه اهلى به استفاه از صنايع در اشعارش علاقه داشت، و اين نخستين مطلبى است که در شيوهٔ او به نظر مى‌آيد، امّا سخنش در غالب اشعارش به مضمون‌ها و انديشه‌هاى خوب و الفاظ منسجم و استوار آراسته است. از اشعار او است:
آدمى مجموعهٔ علم و حقيقت پروريست
صورت زيباى او ديباچه صورتگريست

حشمت خيل ملک با قدر آدم هيچ نيست
شوکت شاهنشهى بيش از علوّ لشکريست

قبلهٔ ملک و ملک آدم به حسين سيرتست
آفتاب آئينه دلها ز نيکو اختريست

آدمى شو وز تواضع خاک شو ريرا که ديو
گردنش در طوق لعنت از غرور سروريست

پيش از آن کآتش شود ريحان خليل آگاه بود
کآتش نمرود از چوب بتا ن آزريست

چشم آخربين ز گلبن خار مى‌بيند نه گل
عين خارست آن رخى کامروز گلبرگ طريست

عاقبت پير است آنکو همچو نيلوفر در آب
در رخش نارسته پيدا جعد زلف عنبريست

روح پرور همچو عيسى تن نمى‌پرور چو خر
کآدمى جانست و جان را فربهى در لاغريست

حسن معنى جوى گو آرايش صورت مباش
بى‌تکلف حسن را در حسن، ديگر زيوريست

عقل مى‌خندد بر آنکس کاو غم دنيا خورد
ديده مى‌گريد بر آن روئى که زرد از بى‌زريست

بندهٔ خلق است دنيادار و گويد خواجه‌ام
عاشق خر بندگى جاهل زنام مهتريست

در بلاگر صبردارى همچو نوح اندوه نيست
کشتى بى‌طاقتان سرگشته از بى‌لنگريست

قصر سلطان را حصار از سنگ و از آهن بود
خانهٔ صاحب توکل در حصار بى‌دريست

از تکلف در گذر تا نفسى شوخى کم کند
سر برون از غرفه زاهدرا ز زيبا معجريست

دامن از گرد جهان عارف فشاند آزاد شد
گر ترا تردامنى آلوده دارد از تريست...
     
  
مرد

 
بُسحق اَطعمه

شيخ جمال‌الدين (يا فخرالدين) ابواسحق حلاّج اطعمهٔ شيرازى شاعر مبتکر در شيوهٔ خود و متوسط در شعر فارسى است که در نيمهٔ اوّل قرن نهم هجرى مى‌زيست. او را 'شيخ اطعمه' و 'شيخ ابواسحق حلاّج' و 'بسحق اطعمه' خوانده‌اند و در شعر بُسحق (= بسحاق) تخلّص مى‌کرد که مخفّف بواسحاق و ابواسحاق است، و چون پيشهٔ پنبه‌زنى داشت شهرت 'حلاّج' يافت و از آن رو که در شعر خود به وصف انواع طعام‌ها پرداخت لقب 'اطعمه' گرفت و به هر حال نبايد او را با 'نظام‌الدين احمد اطعمه' که اندکى پس از وى در شيراز به شاعرى مى‌پرداخت يکى دانست. تاريخ ولادت ابواسحق معلوم نيست امّا از سخنان دولتشاه در تذکره‌اش چنين برمى‌آيد که در ميان سال‌هاى ۸۱۲-۸۱۷ (عهد حکومت سلطان اسکندربن عمر شيخ بر فارس) به حدّى از شهرت رسيده بود که مى‌توانست نديم آن سلطان باشد و مثلاً ميان چهل و پنجاه سال داشته بوده باشد و بدين ترتيب بايد ولادتش را بين وسط‌هاى قرن هشتم و سال‌هاى دههٔ دوم از نيمهٔ دوم آن قرن دانست.
از کيفيت و کميت تحصيل وى نيز آگاهى نداريم و ممکن است اشتغالش به شاعرى به سائقهٔ ذوق و مطالعات شخصى وى صورت گرفته باشد، امّا استقبال‌هائى که از شاعران مشهور پيش از خود کرده نشان مى‌دهد که به شاعرانى چون سلمان، سعدى، خسرو، حافظ، کمال خجندى، عراقى، مولوى، حسن دهلوى و عماد فقيه توجه خاصى داشته است. نبايد ناگفته گذاشت که رسم استفاده از غزل‌ها و قصايد و قطعات مشهور فارسى براى طنز و شوخى، به‌ويژه در آثار عبيد زاکانى سابقه داشته است منتهى بحسق به‌جاى هزل و طعن اجتماعى جواب‌ها و استقبال‌هاى خود را منحصر به توصيف غذاها و طعام‌ها کرده و يقين است که در ذکر اين اوصاف، سخن او خالى از بيان آرزوهاى پنهانى طبقات محروم جامعهٔ آن زمان، و شايد خود شاعر، نبود و حتى او در پشت پردهٔ اين 'اوصاف اطعمه' گاه به بعضى معاصران خود مى‌تاخت و به سخن خود جنبهٔ طنز و نقد مى‌داد و يکى از جمله آن معاصران شاه نعمةالله ولى کرمانى شيخ متنفّذ زمان است که سفرهائى به شيراز کرد و بسحق که مسلّماً با اين صوفى رياست‌جوى بر سر شوخى بود يکى از قصائد او را براى جوابگوئى برگزيد،
ديوان اشعار بسحق هم از عصر و زمان شاعر شهرت يافت چنانکه او خود در 'خاتمهٔ ديوان' به شهرتى که آثارش حاصل کرده بود اشاره‌اى لطيف دارد و گويد: اين آش‌ها به کفچهٔ ما برآمد و حال به‌جائى رسيد که از قاف تا قاف بوى کليچه و قطايف ما بگرفت و در ممالک ايران و توران آوازه و بوى فرنى و بورانى ما برفت' . به هر حال کار بسحق نه تنها در بافتن مطالب بکر و نو تازگى دارد بلکه او در بيان آنها نيز توانا و مقتدر است.
وفاتش به سال ۸۲۷ يا ۸۳۰ و يا ۸۳۷ اتفاق افتاد و قبرش در گوشهٔ جنوب غربى تکيهٔ چهل تنان شيراز برجاى است
     
  
مرد

 
برندق خجندى 'ابن‌نصرت'

امير بهاءالدين برندق فرزند اميرنصرتشاه خجندى از شاعران استاد پايان قرن هشت و آغاز قرن نهم هجرى بود و به دربارهاى تيمور و برخى از فرزندان و نوادگانش اختصاص داشت. وى شاعرى قصيده‌پرداز و متأثر از شيوهٔ شاعران قرن ششم به‌ويژه خاقانى بود و به غزل‌سازى و نکته‌پردازى در آن که معمول شاعران هم‌عصر او بود توجهى نداشت. به همين سبب نتوانست توجه تذکره‌نويسان آن عهد را به خود جلب کند تا به شرح احوال و آثارش، آنچنان که درباره معاصرانش پرداخته بپردازند. از مجموعهٔ اشعارى که از او در دست است و نيز از آنچه تقى‌الدين دربارهٔ وى نقل کرده است اطلاعات سودمندى دربارهٔ احوال و آثارش به‌دست مى‌آيد و شايد روزى که ديوانش يافت شود ما را به آگهى بيشترى دربارهٔ وى رهبرى کند.
نام اين شاعر يعنى 'برندق' در فرهنگ‌هاى لغت نيامده امّا از اسامى شايع در قرن هشتم و نهم در ماوراءالنهر بود و شايد تلفظ ديگرى از لغت 'برندک' باشد که در فرهنگ‌ها آن را 'کوهچه' و 'پشتهٔ خرد' و 'قفل و زوفين و دربند' معنى کرده‌اند. ولادتش به سال ۷۵۷هـ. اتفاق افتاد و پدرش امير نصرت‌شاه در ابتداى عهد تيمور صاحب اختيار ولايت خجند بود. در جوانى به آموختن علوم متداول زمان و فنون ادب پرداخت و اين معنى هم از کلام استادانه‌اش آشکار است و هم خود به اطلاعات وافرش از فنون مختلف اشاره کرده است. به‌ سبب اختصاص وى به درگاه اميرانشاه مورد بحث و لطف آن شاهزاده قرار گرفت و از اين رو محسود اقران خود بود و بارها از حسد شاعران ژاژخا به آن اميرزاده شايت برده است. برندق پس از واقعهٔ از اسب افتادن جلال‌الدين اميرانشاه، از تبريز به خراسان رفت و مدتى از عمر خود را در افلاس و بدحالى و در رفت و آمد از اين شهر به آن شهر و از اين ديار به آن ديار سپرى کرد تا سرانجام به سمرقند آمد و آخرين سال‌هاى عمر خود را در آنجا گذراند و ظاهراً در همان ديار در حدود سال ۸۳۵ چشم بر جها فروبست.
تقى‌الدين کاشى در حدود هزار و هشتصد بيت از اشعار او را مشتمل بر قصيده و قطعه و غزل در خلاصةالاشعار نقل کرده است. اين مقدار از شعر او حاکى از آن است که برندق در شاعرى استاد و در اقتفاء به استادان پيشين به‌ويژه خاقانى تواناست و خود را کمين شاگرد وى و او را استاد عالى رأى خويش خوانده است. او هم عده‌اى از قصايد معروف خاقانى را جواب گفته و هم در کيفيت ترکيب الفاظ و به‌کار بردن جمله‌هاى تشبيهى و استعارى از آن استاد سخن پيروى کرده و به خوبى از عهدهٔ آن کار برآمده و در عين حال از جوابگوئى بعضى قصائد انورى و برخى ديگر از استادان قديم باز نايستاده است. اقتدار او در سخنورى سبب شده است تا به‌کار بردن ترکيبات تشبيهى و استعارى زياد و تعهّد رديف‌ها و التزام‌هاى دشوار اثر نامطلوبى در شعرش نگذارد. برندق به حق از شاعران عهد خود ممتاز است و استحقاق استادى آنان را دارد و خود نيز مقام و مرتبه‌اى را که در ادب و شعر داشته خوب مى‌شناخته و بدان مى‌باليده و مى‌گفته است:
گرچه خاقانى به شروان بود سلطان سخن
ملک معنى را من اينجا پادشاه ديگرم

او به سر گر تاج شاهى داشت از مستظهرى
من به همت بر سر سلطان معنى افسرم

او به وجه تربيت گر يافت شهرت در جهان
من به الهام الهى شهرهٔ هم کشورم

و شايد از اسباب عمدهٔ اين تظاهرهاى پياپى او به استادى خود، مکتوم ماندن قدر و مرتبهٔ وى است در دورانى که پايه سخنورى در دستگاه‌هاى حکومتى ناشناخته مى‌ماند، و در ادبيات به جنبه‌هاى ذوقى آن، آن هم به ميزان محدود، توجه مى‌شد. مقطعات ابن‌نصرت غالباً به شيوهٔ انورى ساخته شده و بعضى در مدح يا روابط اخوانى و گاه در تمثيل و موعظه است و غزل‌هايش که لطيف و زيبا است شيوهٔ شاعران قرن ششم و هفتم را دارد و بر روى‌هم ابن‌نصرت شاعرى است که روش استادان دو قرن مذکور را تجديد کرده است. وى اگر چه در ميان حنفيان زندگى مى‌کرد در اشعارش گرايش و علاقه به تشيع ديده مى‌شود. از اشعار او است:
ماه من طغراى حسن امروز بر خور مى‌کشد
آفرين بادش که خوش زيبا و در خور مى‌کشد

طرهٔ طرار از تلقين سودا مى‌کند
لعل گوهربار او توقيع بر زر مى‌کشد

نور رويش طعنه بر ماه و ثريا مى‌زند
چين زلفش سايه‌بان در شمس‌انوار مى‌کشد

زاهد خلوت‌نيشين بر ياد لعل او مدام
همچو مشتاق صبوحى جام و ساغر مى‌کشد

صبحدم آه دلم بى‌آفتاب روى او
دم به دم چون شعله‌ سوى آسمان سر مى‌کشد
     
  
مرد

 
بنائى

کمال‌الدين شيرعلى فرزند استاد محمد‌سبز معمار، مشهور به بنائى از شاعران نام‌آور قرن نهم و سال‌هاى آغاز قرن دهم است که در اواخر دوران شاعرى خود 'حالى' تخلّص مى‌کرد. به همين سبب ديوانى با تخلص بنائى و غزل‌هائى در جوابگوئى سعدى و حافظ و در مجموعه‌اى با تخلّص 'حالى' پديد آورد. وى در هرات به دنيا آمد و از آغاز جوانى به کسب دانش و کمالات پرداخت و از بيشتر علوم متداول زمان برخوردار گشت و بدين جهت است که نويسندگان احوالش او را فاضلان زمان خود شمرده‌اند. علاوه بر آن در حُسن خط کوشيد و از خوشنويسان زمان گرديد. همچين به موسيقى تمايل يافت و نه تنها صدائى خوش داشت بلکه يکى دو رساله در علم ادوار نوشت. حُسن ذوق لطافت طبع او در شعر نيز سبب سرودن قصيده‌هاى بليغ شد مجموع اين فضيلت‌ها سبب شده بود تا دربارهٔ او گويند 'ملاّبنائى ملاّى شاعران است و شاعر ملاّيان' گاهى شوخ طبعى و لطفه‌گوئى او سبب مى‌شد تا امثال و اقرانش از نکته‌ها و مضمون‌هاى او برنجند چنانکه روزى از پالان‌دوزى پالان اميرعليشيرى مطالبه کرد و بدين شوخى حتى امير را بر سر خشم آورد.
ظرافت اين سخن در آن است که اميرعليشير در هر لباس و اساسى طرزى خاص اختراع مى‌کرد و آن طرز را ميرعليشيرى مى‌گفتند مثل دستار ميرعليشيرى و قباى عليشيرى، و گويا اين گستاخى‌هاى توأم با ظرافت با امير، سرانجام کار به‌دست او داد و سبب شد تا از خراسان هجرت کرد. در شيراز مدتى مريد شيخ‌شمس‌الدين محمّد لاهيجى‌نوربخشى بود و او را مدح مى‌کرد. در همين مديحه‌ها شکايت‌هائى از مردم فارس کرده و چنين برمى‌آيد که در آنجا هم مانند خراسان گرفتار مغرضان و مخالفان شده بوده است و به اين علت همين که دعوتنامه‌اى به‌دستش رسيد شيراز را به قصد تبريز ترک کرد و به خدمت سلطان‌يعقوب آق‌قويونلو پيوست و در درگاه او مرتبه‌اى بلند يافت و منظومهٔ 'بهرام و بهروز' را به‌نام او کرد و گذشته از اين سلطان، فرخ يسار شروانشاه را نيز ستود و چون سلطان‌يعقوب و يوسف‌ميرزا آق‌قويونلو به سال ۸۹۶ در قراباغ درگذشتند بنائى مرثيه‌اى براى آنها ساخت و بعد از آن واقعه به هرات بازگشت و ميان او و اميرعليشير نوائى مصالحه‌اى واقع شد امّا آن دوستى نيز در اندک زمان و بر اثر يکى دو نکتهٔ نيشدار که در سخن بنائى بروز کرد به نقار انجاميد و گويند امير کمر بر قتل او بست و بنائى از بيم جان به ماوراءالنهر گريخت و به دستگاه سلطان‌على‌ميرزا راه يافت و او را در قصيده‌اى به‌نام مجمع‌الغرائب و به زبان هروى مدح کرد.
ممدوح ديگر بنائى سلطان بديع‌الزمان ميرزا فرزند سلطان‌حسين ميرزا است که شاعر او را 'شاه اسکندر نشان' و 'خسرو صاحبقران' و 'سنجر عالى‌تبار' خوانده است. امّا از آنجا که بديع‌الزمان ميرزا به سال ۹۱۱ بعد از فوت پدرش جاى او را گرفت ولى در آغاز سال ۹۱۳ دچار حملهٔ محمّد شبيک‌خان به خراسان شد، گمان نمى‌رود که شاعر در اين مدت خدمت سلطان‌على‌ميرزا راه يافت و وقتى محمدخان شبيک بر آنجا مسلط شد منصب ملک‌الشعرائى بدو داد سپس بنائى همراه شبيک‌خان به خراسان رفت و گويا در آنجا سبب آزار شاعران به‌دست ملازمان خان شد و چون روى ماندن نداشت دوباره به ماوراءالنهر بازگشت و سرانجام به سال ۹۱۸ در کشتارهاى ناشى از حملهٔ ياراحمد اصفهانى ملقب به نجم ثانى به قتل رسيد.
تقى‌الدين کاشى آن ديوان شاعر را که تخلص بنائى دارد داراى شش هزار بيت و ديوان دوم او را که تخلص‌ حامى دارد سه هزار بيت دانسته است. بنائى يک مثنوى هم در ذکر فتوحات شبيک‌خان سرود.
سخن‌شناسان او را اشعر شعراى خراسان مى‌دانستند و او الحق از شاعران خوب و تواناى روزگار تيمورى است. يکدستى کلام و سعى در داشتن تغييرات و تشبيهات که مبتنى بر اطلاعات گوناگون علمى و ادبى او است شاعر را به گويندگان معروف قرن ششم و هفتم نزديک مى‌سازد و ويژگى‌ اصلى سخن‌ بنائى روانى آنها و قوت طبع گوينده در سخنورى است امّا با وجود همه اين هنرها و مزايا که در شعر بنائى مى‌بينيم سخن او از بعضى مسامحات که ناشى از انحطاط عمومى زبان در عهد او است خالى نيست. مثلاً در قصيده‌اى با رديف 'باز' اين کلمه را چند بار هم به‌صورت قيد تکرار کرده و هم به ‌معنى وصفى به‌کار برده است.
غزل‌هاى بنائى هم خالى از لطف و زيبائى نيست. او قصيده‌سرائى است که در سرودن غزل هم توانا است و در غزل‌هايش به ايراد نکته‌هاى باريک و مضمون‌هاى دقيق اهميت مى‌دهد و اگر در مقام مقايسه بنائى با شاعران غزلسراى معاصر او برآئيم بايد او را از غزلسرايان خوب آن زمان بشماريم. از اشعار او است:
باز عروس چمن جلوه‌گرى ساخت کار
ورنه عروسانه چيست گل زده گرد عذر

اگرنفگندست گل عکس در آب از چه روست
گاه تماشا در آب ديدهٔ بلبل چهار

نوبت آن شد که باز از عمل ناميه
نقش گل آيد برون از پى صوت هزار

طفل شکوفه که باد از سر دوش درخت
افگندش بر زمين جوى نهد در کنار

شاخ گل زرد ديد نرگس و يک غنچه کند
تا به‌سر ناخنش بازکند طفل‌وار

دست عروس چنار بر لب جو شد دراز
رفت ز عکس هلال در تک آبش سوار
     
  
صفحه  صفحه 14 از 23:  « پیشین  1  ...  13  14  15  ...  22  23  پسین » 
شعر و ادبیات

تاریخ ادبیات ایران از ساسانیان تا کنون

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA