انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 18 از 23:  « پیشین  1  ...  17  18  19  ...  23  پسین »

تاریخ ادبیات ایران از ساسانیان تا کنون


مرد

 
ويژگى‌هاى نثر و سبک آن در قرن ۹ و ۱۰

بهترين محلّ بروز و ظهور ضعف و فتورى که در اين عهد در ارکان زبان و ادب فارسى راه جُست نثر فارسى است زيرا در نظم از ديرباز سنت بر پيروى شيوهٔ پيشنيان و پاى نهادن بر اثر گام‌هاى آنان بوده است، در حاليکه نويسندگان کم‌تر از شاعران خود را مقيّد به قيدهاى پيشينيان مى‌کردند و آزادى بيشتر در تأثيرپذيرى از زبان محاوره داشتند و چون زبان محاورهٔ قرن نهم و آغاز قرن دهم به‌سرعت اختصاصات قديم فارسى را از دست مى‌داد، لحن نويسندگان هم به زبان تحول يافتهٔ آن عهد نزديکتر مى‌شد.
در ميان نويسندگان اين عهد، بيشتر مترسلان را مى‌يابيم که همان شيوهٔ قديم ترسّل را حفظ کردند و انشاء دشوار و مزيّن را مى‌پسنديدند وگرنه ديگران بيشتر به نثر مرسل توجه داشتند. منتهاى تاريخى هم که با انشاء مزيّن در اين زمان تحرير يافته، مثل کتاب ظفرنامهٔ شرف‌الدين على يزدى، عادتاً حاصل کار منشيان دربارى است و اگر در جستجوى بازگشتى به زبان قرن هفتم و هشتم و شيوهٔ نويسندگى در آن عهد باشيم بايد به آثار اين دسته توجه کنيم.
به‌طور کلى مى‌توان گفت که نثر فارسى در اين دوره به‌تدريج از مبالغه‌هاى صنعتى و فنّى قرن‌هاى پيشين آزاد گشت و نگارش به سبک سادهٔ عارى رواج گرفت منتهى نفوذ واژه‌هاى ترکى در برخى از آثار اين عهد به‌ويژه در متن‌هاى تاريخى به خوبى مشهود است و علت آن ورود يک دسته از کلمات و اصطلاحات مغولى و ترکى جغتائى در زبان فارسى ديوانى و ادارى آن زمان است و اين خود نظير سستى ديگرى است که از راه ضعف تأليف و عدم توجه به قاعده‌هاى دستورى زبان در نثر راه يافت.
اين حال در اشعار گروهى از شاعران عهد تيمورى و آغاز عهد صفوى نيز ديده مى‌شود و در جاى خود بدان اشاره شد و عجيب آن است که بسى از آن مسامحات لغوى و دستورى که نويسندگان عهد تيمورى و آغاز عهد صفوى داشته‌اند هنوز هم در زبان ما جارى ‌است مانند به‌کار بردن 'چنانچه' که يک ترکيب مجعول و نادرست است، به‌جاى 'چنانکه' ؛ و استعمال افعال وصفى فراوان؛ و حذف افعال بى‌قرينهٔ لفظى و معنوى؛ و به‌کار بردن بعضى از مفردات و مصادر و افعال در غير موضع خود و در معانى ساختگى جديد مانند گرديدن به‌جاى شدن و باشيدن و به‌جاى بودن؛ و آوردن ترکيب‌هاى کوتاه و بلند بسيار به‌جاى مفردات موجود در زبان فارسى مثل 'قرعهٔ مشورت در ميان انداختن' يعنى 'مشورت کردن' و 'دست در دامان متابعت و فرمانبردارى زدن' يعني 'اطاعت کردن' ؛ و به‌کار بردن واژه‌هاى تازى به‌جاى پارسى موجود و متداول؛ و عمل کردن به دستورهاى صرفى و نحوى عربى در مورد مفردات فارسى به‌ويژه در مطابقت داد صفت و موصوف و جز آنها که هنوز هم گرفتار همهٔ آنها در منشآت روزگار خود و حتى در زبان محاوره‌ايم.
از جمله ويژگى‌هاى نثر در اين عهد اطناب در بيان مقصود است خاصه در مکتوب‌ها و منشورها و کتاب‌هاى تاريخ. برخى از نويسندگان اين شيوه اطناب را فقط در مقدمه کتاب خود به‌کار مى‌بردند و چون وارد متن مى‌شدند نوشتن به نثرى ساده را پيش مى‌گرفتند مانند نويسندهٔ کتاب حبيب‌السير؛ و البته در کتاب‌هاى علمى و غير ادبى به اقتضاء موضوع و مطلب، سادگى و روانى نثر بيشتر رعايت مى‌شد و از بسيارى نقص‌هاى زبانى که گفتيم خالى بود.
توجه به نثر مصنوع در اين عهد نه چندان است که در قرون مقدم بود و علت آن عدم توانائى نويسندگان است به ايجاد آن آثار بديع دشوار. با اين حال از آغاز تا پايان اين عهد چند مؤلف و نويسنده و على‌الخصوص چند مترسل دربارى داريم که در حفظ قواعد و موازين انشاء بر شيوهٔ مترسلان کوشيده و روش پيشينيان را در اين راه ادامه داده‌اند. نظام‌الدين شنب غازانى معروف به نظام شامى اگر چه کتاب 'رياض‌الملوک فى رياضات السلوک' خود را به شيوهٔ مزيّن و مصنوع نوشت امّا در ديگر آثار خود آن شيوه را به باد انتقاد گرفت و ساده و بى‌پيرايه نويسى را توصيه کرد. شايد بتوان نظر شامى را نشانهٔ سرخوردگى نويسندگان پايان قرن هشتم و آغاز قرن نهم از زياده‌روى‌هاى نويسندگان پيش از آنان در استفاده از صنايع و ديگر آرايش‌هاى کلام دانست و اين نظر تقريباً تا پايان اين عهد همچنان به قوت خود باقى بود، منتهى نفوذ زبان عربى در زبان فارسى به پايه‌اى رسيده بود که ديگر حفظ سادگى انشاء و سلامت زبان اصيل فارسى حتّى در آثار سادهٔ آن زمان هم ميسّر نمى‌نمود و نيز مترسّلان و منشيان دربارى ديگر، چون شرف‌الدين على‌يزدى م. ۸۵۸هـ. صاحب انشاء مزّين ظفرنامه و عمادالدين محمود گاوان م. ۸۸۶هـ. صاحب مجموعهٔ منشآت رياض‌الانشاء و کمال‌الدين حسين خوارزمى صاحب کتاب زيباى جواهرالاسرار در شرح مثنوى شريف مولانا در آن انشاء مزّين را با کلام صوفيانه درآميخته است، بر مسندهاى خود نشسته‌ بودند و در حفظ شيوهٔ اسلاف مى‌کوشيدند.
     
  
مرد

 
وضع عمومى زبان و ادب فارسى:

دورهٔ پايان قرن هشتم تا اويل قرن دهم يکى از دوره‌هاى مهمّ ادب فارسى به سخن ديگر آخرين دورهٔ مهم قديم در ادب فارسى است. اين دوره اگر چه از حيث ثبات پادشاهى‌ها چندان دورهٔ خوبى نبود و کشاکش‌هاى مدعيان سلطنت در ممالک وسيع تيمورى بسيار رخ داد امّا از باب ارزش خدمت‌هاى پادشاهان و شاهزادگان و اميران و رجال آن عهد مسلّماً يکى از دوره‌هاى بسيار پر ثمر بوده است. توجه شاهان و شاهزادگان تيمورى به علم و ادب و هنر گوئى جزء فطرت و خوى طبيعى آنان بود. تيمور دانشمندان و نام‌آوران زمان را به سمرقند مى‌برد تا آنجا را تالى پايتخت‌هاى معروف ايران در دوره‌هاى پيش از خود کند. او همچنين براى هر يک از پسران خود دربار شاهى ترتيب داد و به رسم شاهان پيشين براى آنان نديمانى از شاعران و اديبان و دانشمندان گرد آورد. دربارهٔ شاهرخ نوشته‌اند که از هر فرصتى استفاده مى‌جُست تا در مجلس درس و بحث عالمان حاضر شود و از مباحثه و مصاحبهٔ با آنان بهره‌مند گردد. (مطلع‌السعدين ج۲ ص ۸۷۶-۸۷۷)
توجه شاهزادگان تيمورى به ادب و هنر و احياناً مسائل علمى از جمله مطالب قابل توجه در اين عهد است. از آن ميان ابراهيم‌سلطان فرزند شاهرخ م ۸۳۸ خطاطى ماهر بود تا حدّى که بعضى او را به ياقوت مستعصمى نزديک مى‌دانستند. (مطلع‌السعدين ح۲ ص ۶۷۵-۶۷۶) ميرزا بايسنقر فرزند ديگر شاهرخ خطّاطى هنرمند بود، شعر مى‌گفت، به کتاب و جمع‌آورى آن علاقه داشت و درگاه او از معروف‌ترين پناهگاه‌هاى اهل فضل و ادب و هنر بود.
الغ‌بيک فرزند ديگر شاهرخ به شجاعت و لطف طبع و حدّت ذهن معروف بود و 'فن تاريخ و نجوم مى‌دانست ـ مطلع‌السعدين ج۲ ص ۱۰۰۶' خلاصه آنکه کم‌تر شاهزادهٔ تيمورى را مى‌شناسيم که ذوقى نداشته و به هنر نپرداخته و شعرى نگفته باشد. از ميان اميران اين عهد نيز اميرجلال‌الدين فيروزشاه و امير علاءالدين عليکه کوکلتاش به خيرات و مبّرات و تربيت اهل علم و ادب شهرت دارند و در پايان اين عهد اميرکبير عليشيرنوائى که خود شاعرى بزرگ به زبان ترکى و شاعرى متوسط به زبان فارسى بود و 'فانى' تخلّص مى‌کرد همواره معاشر شاعران و اهل ادب بود و بسيارى از اموال خود را در اين راه صرف مى‌کرد. دوست و سرور امير عليشير و آخرين پادشاه مقتدر تيمورى يعنى ميرزا سلطان‌حسين خود از مشوّقان بسيار معروف اديبان بود و هرات در دوران سى و پنج سالهٔ حکمروائى او مجمع اديبان، عالمان و شاعران معروفى شد که فهرست نام آنان را خواندمير به تفصيل در کتاب خود آورده است. (حبيب‌السير ج۴ص ۳۳۳-۳۶۳) و به گفته سام ميرزا، در تحفه سامى، دوازده هزار تن از علما از خزانهٔ اين پادشاه ادب‌پرور وظيفه و راتبه داشتند. سلطان‌حسين، شخصاً هم، به نظم و نثر اشتغال خاطر داشت و وجود او و دوست و مشاور معروفش امير عليشير از اسباب عمدهٔ رواج شعر و ادب در پايان قرن نهم و علت شهرت مرکز ادبى و هنرى و معروف هرات در آن دوران گرديد که بعداً در ايجاد مکتب‌هاى ادبى ايران و هند اثر آشکارى داشت.
در مراجعه به کتاب‌هائى که در آخر عهد تيموريان و آغاز دورهٔ صفويان در ذکر احوال شاعران قرن نهم و آغاز قرن دهم نوشته شده است به فهرست‌هاى طولانى از شاهان و شاهزادگان پارسى‌گوى دست مى‌يابيم. از جملهٔ اين کتاب‌ها است تذکرهٔ دولتشاه و مجالس‌النفائس به‌ويژه مجلس هفتم آن و على‌الخصوص صحيفهٔ اول آن، و روضةالسلاطين فخرى هروى که در آن مؤلف يک باب را به پادشاهان و اميران ازبک و مغول و يک باب را شاهان و شاهزادگان تيمورى و يک باب را به شاعران تيمورى نسبت اختصاص داده است. تنها ذکر فهرست نام اين شاهان و شاهزادگان تيمورى ما را به‌علت اصلى آن همه تشويق که تيموريان از شاعران و اديبان و منشيان مى‌کرده‌اند راهبرى مى‌کند. از آن ميان خليل‌سلطان پسر ميرانشاه علاوه بر شاعرنوازى شعر نيکو مى‌سرود؛ نوادهٔ ديگر تيمور اسکندر ميرزا پسر ميرزا عمر شيخ نيز شاعر بود؛ زين‌الدين ابابکر ميرزا (م. ۸۸۴) پسر سلطان‌ابوسعيد ميرزا شعر فارسى و ترکى را خوب مى‌سرود، الغ‌بيک‌ميرزا فرزند شاهرخ (م. ۸۵۳۰) که در شمار دانشمندان بزرگ اين دوران است شعر فارسى را خوب مى‌گفت، غياث‌الدين بايسنقر ميرزا (م. ۸۳۸) فرزند شاهرخ همراه هنرهاى ديگر خود هنر شاعرى نيز داشت و 'بايسنقر' تخلّص مى‌کرد، پسر اين ميرزا بايسنقر يعنى سلطان‌ابوالقاسم بابر ميرزا نيز مردى شاعر و شاعرنواز بود و در شعر 'بابر' تخلّص مى‌کرد. اين غزل‌ که البته از ضعف‌هائى خالى نيست از او است:
در دور ما ز کهنه سواران يکى مَى است
و آن کو دم از قبول نفس مى‌زند نى است

اين سلطنت که ما زگدائيش يافتيم
دارا نداشت هرگز و کاووس را کى است

مى نوش و جرعه‌اى به من دردمند بخش
رند شرابخواره به از حاتم طى است

سنگ محک مى‌ است، مى آريد در ميان
پيدا کنندهٔ کس و ناکس همين مى است

دانى کمان ابروى خوبان سيه چراست
کز گوشه‌هاش دود دل خلق در پى است

دارد به زلف او دل زنّار بند ما
سوداى کفر و کافرى و هر چه در وى است

بابر رسيد ناله زارت به گوش يار
ليلى وقوف يافت که مجنون در ين حى است


از همين گروه است عبدالطيف ميرزا (م.۸۵۳) نبيرهٔ شاهرخ، سلطان‌مسعود ميرزا پسر سلطان محمود که در فارسى 'عارفى' و در ترکى 'شاهى' تخلص مى‌کرد و بردارش ميرزا ثانى (بايسنقر ثانى م. ۹۰۵) که 'عادلى' تخلص داشت. سلطان‌حسين ميرزاى بايقرا (م. ۹۱۱) متخلص به 'حسينى' به فارسى و ترکى شعر مى‌گفت و ديوان ترکيش به طبع رسيده و از پسرانش بديع‌الزمان ميرزا (م. ۹۲۳) متخلص به بديعى به حُسن شعر معروف بود و پسر ديگر سلطان‌حسين ميرزا يعنى فريدون حسين ميرزا و محمد حسين ميرزا و سلطان محسن ميرزا نيز داراى شعرهاى شيرين و دلپذير بودند و ظهيرالدين محمد بابر شاه پسر عمر شيخ ميرزا شاعر و نويسندهٔ خوبى به فارسى و ترکى بود و ديوان او به دو زبان مذکور به طبع رسيده است.
     
  
مرد

 
وضع عمومى زبان و ادب فارسى :

ادب فارسى در هند
فزايش واژه‌هاى تازى
پارسى و پارسى‌گوى در آسياى صغير
پارسى و پارسى‌گوى در آسياى مرکزى
پارسى‌گويان کم‌مايه
ترکمانان پارسى سراى
شاعران عثمانى نسب
شروع و شيوع ادب ترکى
     
  
مرد

 
ادب فارسى در هند

در هندوستان ادب فارسى همچنان به حيات چند صد ساله خود ادامه مى‌داد و با رواج روزافزون اسلام و ادامهٔ تعليمات صوفيه و تشويق‌هاى پايان‌ناپذير خاندان‌هاى متعدد حکومتى بر توسعه و تحکيم مبانى آن افزوده مى‌شد. خاندان‌هاى اين عهد در دستگاه‌هاى خود منشيان و شاعران فارسى زبان داشتند و برخى از افراد آنها شعر فارسى مى‌گفتند مثلاً نظام‌الملک بحرى مؤسس سلسلهٔ نظام شاهيه فرمانرواى احمدنگر (۸۹۶-۱۰۰۴ هـ). مردى ادب آموخته و شاعرى پارسى‌گوى بود و 'سپهرى' تخلص مى‌کرد، و فيروزشاه بهمنى ملقب به روزافزون شاه علاوه بر مصاحبت با اهل فضل و ادب 'اشعار متقدّمين را خوب مى‌فهميد و گاه خود نيز شعر مى‌گفت و چندگاه 'عروجى' تخلص مى‌کرد و چندگاه 'فروزى ... ـ تاريخ فرشته جلد ۱ سص ۵۹۱' وى در علوم نيز نزد ميرفضل‌لله انجوى شيرازى درس خوانده بود و همواره استاد خود را با عزّت و احترام در دربار خود نگاهدارى مى‌کرد. فخرى هروى و تذکرهٔ روضةالسلاطين نام چند تن ديگر از فرمانروايان و ملوک هند را مانند ملک‌حسام‌الدين و ملک فخرالدين تورانشاه ذکر کرده و از هر کدام يک يا چند غزل نقل کرده است. خلاصه سخن آنکه ادب فارسى در سايهٔ مهرورزى شاهان و خاندان‌هاى متعدد هند در قرن نهم آغاز قرن دهم همچنان در هندوستان در حال توسعه و انتشار بود و آمادهٔ آن مى‌شد تا در روزگار آل‌بابر بذروهٔ اعلاء ترقى در آن سرزمين برسد.

افزايش واژه‌هاى تازى

زبان عربى در ايران همراه با توسعه دين اسلام و ادامه آن در ميان ايرانيان، نفوذ و تأثير روزافزون مى‌يافت و بنابر همان اصل است که هر چه به دوران‌هاى اخير نزديک‌تر شويم تأثير زبان تارى را در زبان فارسى بيشتر مى‌يابيم و هر چه در زمان‌هاى قديم بالاتر رويم کم‌تر. امّا به واقع در منشآت اين عهد حتّيٰ در آثار ساده و خالى از تکلّف و تصنّع، ميزان به‌کار بردن واژه‌ها و ترکيب‌هاى تازى بيرون از شمار است و بدتر از همه آنکه همراه با اين واژه‌ها و ترکيب‌ها، قاعده‌هاى زبان تازى نيز در پارسى راه يافت و پيدا است که اين هر دو جريان امرى تازه نبود بلکه ادامه رسمى بود که از حدود قرن ششم آغاز شده و در قرن‌هاى هفتم و هشتم افزايش يافته و در قرن نهم تندتر از پيش گرديده بود و بعد از آن دوران هم از شتاب باز نايستاد. چنانکه با نگاهى کوتاه و شتاب‌آميز به برخى از کتاب‌هاى اين دوران و واژه‌ها و ترکيب‌هائى از اين دست را فراوان مى‌يابيم. لازم‌الاحترام، صعودبقاء، اسلام ملاذى، آصف‌صفاتى، هبوط‌فنا، ميلان، بتحت‌حکم، مستغرق بحرمعانى. بعداليوم، على‌اسرع الحال، على‌ اختلاف طبقاتهم و درجاتهم، کرّةبعداُخريٰ، مرفوع الطبع، مسلوب‌اليد، على التوالى، به سمع قبول استماع کردن... و بسى از اينگونه ترکيب‌ها که هر يک جاى واژه يا ترکيب زيبائى از پارسى دل‌انگيز ما را گرفت و آن را به ديار فراموشى فرستاد.
     
  
مرد

 
پارسى و پارسى‌گوى در آسياى صغير

در خارج از ايران، خواه در آسياى صغير و خواه در هندوستان، هم نبست به ادب پارسى به ديدهٔ اعتبار و اعتناء نگريسته مى‌شد. شاهان عثمانى از آغاز تشکيل دولتشان به زبان و ادب فارسى با عشق و علاقه‌اى خاصّ مى‌نگريستند چنانکه در قرن هفتم و هشتم آسياى صغير يکى از مرکزهاى بسيار مهّم ادب فارسى و محلّ اجتماع شاعران و نويسندگان پارسى‌گوى مخصوصاً عدّهٔ کثيرى از عارفان ايرانى بود که بدان ديار مهاجرت کرده و بساط تعليم و تربيت گسترده و آثارى شيوا به نظم و نثر پارسى پديد آورده بودند. پيدا است که نفوذ فرقه‌هاى صوفيه خاصه مولويه در آسياى صغير، که سلاطين عثمانى خود از معتقدان آن بوده‌اند، در اين ميان به فارسى‌دانى و فارسى خوانى شاهزادگان و شاهان عثمانى و همه رجال دولتشان کمک مى‌کردند و مثنوى 'حضرت مِوْٰلانا' و آثار سعدى و حافظ در دستگاه‌هاى قدرت آنان دست به‌دست مى‌گشت و زبان‌فارسى يکى از دو زبان عمده و اساسى دربارى بود.
در ميان مجموعهٔ منشآت فريدون بيک چندين نامه‌ فارسى از اوايل عهد عثمانى داريم و از آن جمله است نامه‌هائى که ميان سلطان‌بايزيد اوّل ايلدرم (سلطنت ۷۹۲-۸۰۵) و قرايوسف ترکمان (۸۱۰-۸۲۳) به فارسى مبادله شده است. و نيز در همين مجموعه نامه‌هاى فارسى از سلطان محمّد اول (۸۰۵-۸۲۴۰ و سلطان محمّد دوم فاتح (۸۵۵-۸۸۶) و بايزيد دوم (۸۸۶-۹۱۸) به شاهرخ تيمورى و قرايوسف و الغ‌بيگ و بايسنقر تا به شاه‌اسماعيل صفوى نگاشته شده و همه آنها به نثر مصنوع مترسّلانه تحرير يافته است. همچنين در مجموعهٔ منشآت فريدون بيگ نامه‌هائى است به فارسى که پادشاهان عثمانى به دانشمندان و شاعران ايران مثل جلال‌الدين دوانى و احمد تفتازانى و عبدالرحمن جامى نوشته‌اند و به ‌سبب عنايت خاصّى که جامى، بى‌آنکه به قسطنطنيه برود، از سلطانان عثمانى مى‌ديد دفتر سوم از مثنوى سلسلةالذهب را به‌نام بايزيد کرد و در جاى ديگر سلطان‌محمد فاتح را 'شاه‌ مجاهد غازى' خواند و او را متّصف به انواع صفات عاليه دانست و برشمرد. به هر حال اين پادشاهان بزرگ زمان از بذل مال و اظهار کمال لطف و عنايت نسبت به فاضلان ايرانى و پارسى‌دانان و پارسى‌گويان دور يا نزديک ابا نداشتند و هميشه در دستگاه آنان جمعى از بزرگان علم و ادب ايرانى به‌سر مى‌بردند.
     
  
مرد

 
پارسى‌گويان کم‌مايه

سربار همهٔ نارسائى‌ها تهى بودن کيسه بسيارى از نقادان سخن آن عهد از سرمايه کافى ادب بود و در اين گيرودارها واژه‌ها و سخن‌هاى عاميان و پارسى‌ناشناسان تهى‌مايه، از زبان تهى‌مايگان چند در پارسى بهشتى ما راه جست و ترکيب‌ها و کلمه‌هاى نادرست رواج گرفت. برخى از شاعران درس‌ ناخوانده و استاد نديده و سخن استاد ناشنيده قاعده‌هاى دستور فارسى را به ديدهٔ بى‌اعتنائى نگريستند چنانکه استوارى کلام در سخن پاره‌اى از شاعران و نويسندگان آن زمان هر چه از آغاز قرن به پايانش نزديک‌تر شويم کم‌تر و در عوض سادگى و پيش پاافتادگى آن بيشتر مى‌شد. بى‌شک علت‌هاى اصلى اين تحول را بايد در اوضاع زمان خاصه در ادامه غلبهٔ ترکان و ترک‌زبانان دانست که در نهايت به رواج زبان ترکى و ترکى‌گوئى انجاميد. سبب ديگرى که مسلّماً در سستى زبان فارسى در آثار ادبى اين دوره مؤثر افتاد آن است که استادان زبان فارسى که مى‌بايست مربّى شاعران و نويسندگان جديد باشند به‌تدريج از ميان رفتند و در نتيجه کار شعر و نثر به‌دست کسانى افتاد که بهرهٔ آنان از فنون ادب کم بود.
درست است که در آغاز اين دوره به‌نام و آثار عده‌اى از شاعران و نويسندگان بازمى‌خوريم مانند نظام شامى و شرف‌الدين على يزدى و برندق خجندى و ابن‌حسام که در مکتب استاد پرورش يافته و از سنت سخن سرايان پيشين در زبان و ادب فارسى سرپيچى نکرده‌اند، ولى چون دورهٔ سخن‌آورانى رسيد که بيشتر به قريحهٔ خداداد و استعداد خود پايبند بودند تا به فراگرفتن زبان و قواعد ادب از راه تعلّم، رخنه‌هائى در سدّ استوار شعر و نثر پارسى راه جُست. دولتشاه سمرقندى که از سخن‌شناسان پارسى در پايان اين عهد است بدين حقيقت واقف بود و سبب کم‌ارزشى سخن را در دوران خود همين بى‌مايگى سخنوران مى‌دانست و از آن با لحنى آميخته از تحسّر و تأسّف ياد مى‌کرد (رجوع شود به: تذکرةالشعرا، تهران، ص ۱۳). چنانکه جامى استاد بزرگ اين عهد که نقاد سخن و قافله سالار ادب در عصر خود بود نيز از اين کم‌مايگى معاصران متأسّف و رنجيده خاطر بود و اين ابيات را بر قلم مى‌آورد:
شعر در نفس خويشتن بد نيست
پيش اهل دل اين سخن رد نيست

ناله من ز خسّت شرکاست
تن چون نالم از شر ايشان کاست

پيش ازين فاضلان شعر شعار
کسب کردى فضايل بسيار

بودى آراسته به فضل و هنر
بودى آزاده از فضول سير

حکمت و اصل و فرع ورزيد
بر ترازوى شرع سنجيده

مستمّر بر مکارم اخلاق
مشتهر در مجامع آفاق

طيب انفاسشان مروّح روح
جنبش کلکشان کليد فتوح

کيست شاعر کنون يک مُدبر
که نداند ز جهل هرّ از بّر

نکند فرق شعر از ز شعير
راحت خلد را ز رنج سعير

روز و شب کو به‌کوى و جاى به‌جاى
مى‌دود چون سگان سوخته پاى

ژاژ خايد ظرافت انگارد
هرزه گويد لطيفه پندارد


امّا جهل و نادانى صفت‌هاى مذموم و عادت‌هاى ناستوده‌اى که جامى به شاعران دورهٔ خود نسبت داده اگر چه از بلاهاى شايع در آن روزگار بود، بيمارى همه‌گير نبود و جز از مردمِ لهو پيشهٔ شاعرنما يا اهل حرفهٔ عوام سُست‌انديشه، مردم فاضل و دانشمند و سخنگويان توانائى نيز بوده‌اند که در همين مجلد از کتاب به احوال و آثار گروهى از آنان اشاره خواهيم کرد ليکن با مراجعه مختصر به کتب تذکرهٔ اين عهد به‌نام شاعران کم‌مايه بسيار بازمى‌خوريم و چون به شهرت و اعتبار بعضى از آنان واقف شويم بر ميزان شگفتى ما افزوده مى‌شود. از جمله اين شاعران کم‌مايهٔ بسيار باز مى‌خوريم و چون به شهرت و اعتبار بعضى از آنان واقف شويم بر ميزان شگفتى ما افزوده مى‌شود. از جمله اين شاعران کم‌مايهٔ پر استعداد يکى بساطى سمرقندى است که جامى شعر وى را از لطافت خالى نه، ولى از 'فضائل مکتسب' عارى مى‌داند و اکنون براى آنکه با جامى هم‌عقيده شويم به اين بيت‌ها از يک غزل او بنگريد:
مى‌چکد دم بر دم از ميم دهانش آب حيات
صاد چشمى را که مثل او نديدم هيچ ذات

من زبخت شور خود بريانم اى پسته دهن
تا به گرد شکر تو رسته مى‌گردد نبات


و البته بديهى است که اينگونه مردمان متذوّق تربيت نايافته گاه سخنان شيرينى هم داشتند چنانکه بيت زيباى زيرين مطلع يک غزل او است که از بابت آن يکهزار دينار از خليل سلطان ستاند:
دل شيشه و چشمان تو هر گوشه برندش
مستند مبادا که به شوخى شکنندش


مقصود از ورود در اين مبحث تخطئه شاعران و نويسندگان قرن نهم نيست، که در ميان آنان هنوز بسيارى مردان شايسته و درخور تحسين را مى‌شناسيم که رابطه خود را با استادان پيشين ‌کم و بيش برقرار داشته بودند، بلکه در آخر اين عهد يعنى پايان قرن نهم و آثار قرن دهم است که نتايج گسيختگى رابطه با استادان بزرگ پيشين در آثار ادبى آشکار مى‌گردد و به ‌دنبال آن فصلى جديد در ادب فارسى گشوده مى‌شود.
     
  
مرد

 
ترکمانان پارسى سراى

همزمان با دوران دبدبه و شکوه شاهرخى، در آذربايجان و بخش‌هائى از آسياى صغير ترکمانان قراقويونلو و آق‌قويونلو قدرتى نوين را پى ريزى مى‌کردند که تا پايان حيات شاهرخ حکم نيابت از او داشت و بعد از وفات آن پادشاه استقلال تام و تمام يافت. اين پادشاهان هم به سهم خود و گاه بيش از حدّ انتظار به ادب فارسى علاقه نشان مى‌داد و منشيان زبردست پارسى‌نويس و مورخان و اديبان بزرگ و شاعران و استاد را در دربار خود گردمى‌آوردند و حتى برخى از آن سلاطين خود شاعر بوده و ديوان شعر ترتيب داده‌اند و به ‌سبب توجه خاص آنان به ادب شهر تبريز در آن دوره يکى از مرکزهاى مهم ادب فارسى شد و انى مرکزيت تا دوران تشکيل حکومت صفوى باقى ماند.
از ميان پادشاهان قراقويونلو جهانشاه (۸۴۱-۸۷۲) شعر فارسى و ترکى و استادانه مى‌سرود و 'حقيقى' تخلص مى‌کرد و از وى ديوان ترکى و فارسى به‌جا مانده است. پسرش پيربوداق ميرزا با تخلص 'بداق' شعر مى‌سرود. ميان اين پدر و پسر که بر سر تملّک بغداد با يکديگر جنگ و ستيز داشتند در گيرودار اختلافات خود ابياتى مبادله شد که نشان از مهارت هر دو در سرودن شعر فارسى مى‌دهد. پدر خطاب به فرزند خود سروده است:
اى خلف از راه مخالفت بتاب
تيغ بيفکن که منم آفتاب

شاه منم ملک و خلافت مراست
تو خلفى از تو خلافت خطاست

غصب مکن منصب پيشين ما
غصب روا نيست در آئين ما


و پسر در پاسخ پدر سروده است:
اى دل دولت به لقاى تو شاد
باد ترا شوکت و بخت و مراد

نيستم آن طفل که ديدى نخست
بالغم و ملک به بالغ درست

شرط ادب نيست مرا طفل خواند
بخت چو بر جاى بزرگم نشاند

هر دو جوانيم من و بخت من
با دو جوان پنجه به هم بر مزن


اين جهانشاه همان است که جامى ديوانش را ديده است و در قطعه‌اى که براى او ساخته به مناسبت تخلص 'حقيقى' که جهانشاه داشت او را 'شاه حقيقى' وصف کرده و 'دانش مآب' و 'عرفان پناه' خوانده است. گذشت از جهانشاه اوزون‌حسن آق‌قويونلو م. ۸۸۳ و پسرانش يعقوب بيگ م. ۸۹۶ و يوسف‌بيگ هم اهل ادب بودند و با جامى ارتباط نزديک داشتند. سلطان‌يعقوب مردى شاعردوست و خوش‌طبع بود و تبريز در دوران سلطنت دوازده ساله‌اش از مهم‌ترين مرکزهاى تجمع شاعران در آن عهد شده بود.
جانشين حکومت‌هاى تيمورى و ترکمانى و ازبکى، و براندازندهٔ همه آنها و پديد آورندهٔ حکومت متمرکز در ايران يعنى شاه‌اسماعيل صفوى (م. ۹۳۰هـ). خود از شاعران خوب به زبان فارسى و ترکى بود و 'خطائى' تخلّص مى‌کرد. ده‌نامهٔ وى در ۱۴۰۰ بيت به سال ۱۹۴۸م. در باکو به طبع رسيد و ديوان اشعار ترکيش را آکادمى علوم آذربايجان شوروى به‌نام 'شاه اسماعيل خطائى اثر لرى' به سال ۱۹۶۶ م. منتشر کرد. نقل دو بند از تخميس زيباى او از يک غزل حافظ نشان دهندهٔ قدرتش در شعر فارسى است:
تو آن گلى که خراب تو گلعذارانند
اسير بند کمند تو شهسوارانند

به بند دانه و دامت چو من هزارانند
غلام نرگس مست تو تاجدارانند


خراب بادهٔ لعل تو هوشيارانند

تو با کرشمه و ناز و گدا به عجز و نياز
کنون که صاحب حسنى به حسن خويش بناز

ترا رقيب و مرا شد سرشک محرم راز
ترا صبا و مرا آب ديده شد غمّاز


و گرنه عاشق و معشوق راز دارانند

پسران شاه‌اسماعيل طهماسب و سام ميرزا و بهرام ميرزا نيز شاعر و نويسنده و هنرمند بودند و با تعليمات ادبى و تمرين در شعر و شاعرى تربيت يافته بودند.
     
  
مرد

 
شروع و شيوع ادب ترکى

در حالى که شعر و نثر فارسى بر اثر تشويق‌هاى تيموريان و ترکمانان و عثمانيان و پادشاهان هند رواج داشت، يک زبان ادبى ديگر يعنى ترکى نيز در قرن نهم رواج مى‌يافت و بنيادى استوار پيدا مى‌کرد. عناصر ترک زبان ماوراءالنهر خاصه تيموريان و نيز ترکمانان سپيد و سياه گوسپند و ترکان آسياى صغير که اصلاً از ترکان آسياى مرکزى بوده‌‌اند بر اثر تمادى معاشرت و آميزش با ايرانيان و ارتباط دائم با زبان فارسى و حتى اشتغال گروهى از آنان به شعر فارسى تدريجاً براى ايجاد آثار ادبى به زبان رايج در بين خود مهيّا شدند. در اين مورد هم زبان و ادب فارسى همان اثرى را داشت که در زبان اردو مى‌بينيم. يعنى ترکيبات و تعبيرات و تشبيهات آماده و فرهنگ غنى و پيش ساختهٔ آن سرمايه کارشان در شعر و نثر ترکى شد و بدانان فرصت داد تا به آسانى و بدون حاجت به طى کردن قرون و گذشتن از مرحله‌هاى گوناگون تحول، ادبيات جديد ترکى را به‌وجود آوردند و يا بهتر است بگوئيم شعر و نثر فارسى را تبديل به شعر و نثر ترکى کردند
شعر ترکى سرودن امرى تازه نيست و در حقيقت به‌وسيله شاعران پارسى‌گوى چون سلطان‌ولد فرزند جلال‌الدين محمد بلخى و شاه قاسم انوار و قبولى و امثال آنان آغاز شده، ولى نضج واقعى آن در عهد تيموريان حاصل گشت و از آن دوران به بعد است که به‌نام گروهى از ترکى سرايان صاحب ديوان بازمى‌خوريم و فهرست شاعرانى مانند مير حيدر مجذوب، لطفى، قطبى، لطيفى، مير على کابلى، مير حيدر ترکى‌گوى و جز آنان را مى‌بينيم و حتى شاهان و شاهزادگان را مى‌يابيم که به فارسى و ترکى طبع‌آزمائى مى‌کردند و ما نام چند تن از آنها را در صحايف گذشته ياد کرديم و اين نکته را بايد بر آنچه گفته شده است بيفزائيم که اوج ادب ترکى در اواخر قرن نهم و اوايل قرن دهم با ظهور شاعران و نويسندگانى بزرگ چون امير عليشير نوائى و ظهيرالدين بابر مؤلف بابرنامه و شاه‌اسماعيل صفوى متخلّص به خطائى صورت گرفت است. اميرعليشير که در شعر ترکى 'نوائى' تخلص مى‌کرد توانست با تقليد از همه انواع شعر فارسى از مثنوى و قصيده و غزل و غيره شعر ترکى بسرايد و ديوان‌هائى ترتيب دهد.
او حتى در کتاب 'محاکمةاللغتينِ' خود، که آن را دربارهٔ داورى ميان دو زبان فارسى و ترکى نوشته، مدعى رجحان زبان ترکى بر فارسى شده است و گويا فراموش کرده بود که آن ترکى که وى مدعى برترى آن بر فارسى بود از همهٔ نيروهاى زبان فارسى و عربى استفاده کرده بود. ميرعليشير علاوه بر آثار متعدد خود به نثر ترکى مانند: منشآت، محاکمةالغتين، مجالس‌النفائس و غيره، منظومه‌هاى حيرةالابردار، فرهاد و شيرين، مجنون و ليلى، سدّ سکندر، و سبعهٔ سيّاره را به تقليد از نظامى و ديوان‌هاى غرائب الصغر، نوادرالشباب، بدايع‌الوسط و فوائد‌الکبر را به ترکى تنظيم کرد و بدين ترتيب به ادب ترکى سرمايه‌اى وافر بخشيد که دستمايه شاعران و نويسندگان متعدد بعد از وى گرديد.
     
  
مرد

 
از آغاز قرن دهم تا ميانه قرن دوازدهم عهد صفوي (907 ـ 1148):

مقدمه
زبان فارسي در عهد صفوي
شعر فارسي در عهد صفوي
نثر فارسي در عهد صفوي
     
  
مرد

 
مقدمه

اين دوره ممتد كه از جهت سياسي و مدني و اقتصادي و هنري يكي از ادوار بسيار مهم تاريخ ايرانست از حيث علم و ادب چنان كه بايد مهم نيست. ادبيات فارسي در عهد صفويان از بعضي جهات در مراحلي از ترقي و از پاره‏يي جهات در انحطاطي عجيب سير مي‏كرد و بر روي هم نقاط ضعف آن بيشتر بود.
     
  
صفحه  صفحه 18 از 23:  « پیشین  1  ...  17  18  19  ...  23  پسین » 
شعر و ادبیات

تاریخ ادبیات ایران از ساسانیان تا کنون

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA