انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 22 از 23:  « پیشین  1  ...  20  21  22  23  پسین »

تاریخ ادبیات ایران از ساسانیان تا کنون


مرد

 
کتاب‌هاى قصص و حکايات

مقصود از 'کتاب‌هاى قصص و حکايات' کتاب‌هائى است که در آنها چندين حکايت بر گرد يک يا چند محور داستانى يا اخلاقى يا تاريخى گرد آمده‌اند تا مقصود مؤلف را دربارهٔ مطلبى که در پيش داشت روشن سازند و در ضمن به او فرصت دهند تا اثر ادبى بديع و تازه‌اى ايجاد کند. البته اين نوع کتاب‌هاى قصص و حکايات در ادب فارسى تازگى ندارند، خواه مأخوذ از ادب هندى باشد (مثل کليله و دمنه، و طوطى‌نامه) يا از عربى (مانند کتاب فرج بعد از شدت)، و خواه مؤلفان به صرافت طبع آنها را ابداع کرده باشند (مرزبان‌نامه، سياستنامه، جوامع‌الحکايات، تحفةالملوک...) در اين دوره دامنهٔ تأليف کتاب بر اين منوال توسعه يافت و عده‌اى از نويسندگان ايرانى و هندى در اين امر شرکت جستند و اثرهاى سودمندى از اين راه به‌وجود آوردند و پيدا است که همگى آنان در کار خود از پيشنيان متأثر بوده‌اند. از آن جمله است:
- زينةالمجالس از مهم‌ترين اثرهائى است که در اين عهد به شيوهٔ جوامع‌الحکايات و لوامع‌الروايات تأليف شد.
- مؤلف کتاب سيد مجدالدين محمد بن ابى‌طالب حسينى متخلص به مجدى است.
- 'سراج‌المنير' و 'خزان و بهار' از محمد شريف کاشف (سدهٔ يازدهم هجرى) که هر دو ارزش ادبى دارند.
- بهار دانش تأليف عنايت‌الله کنبو (سدهٔ يازدهم) و عياردانش از ابوالفضل علامى (تحرير تازه‌اى از کتاب کليله‌ودمنه).
- قصهٔ چهار درويش اثر محمدعلى معصوم که حاجى ربيع انجب آن را به شعر درآورد و اين قصه چند بار به شعر و نثر هندوستانى ترجمه شد.
- قصه‌اى ديگر نظير چهار درويش به‌نام حکايت افشار خان و سه دوريش؛ قصهٔ نوروزشاه که در حقيقت تلقيدى است از هزار و يک شب، ديگر نوادرالحکايات از عبدالنبى‌فخرالزمانى که مجموعه‌اى است از داستان‌هاى شگفت پيامبران و امامان و فرمانروايان و شاهزادگان، کتاب شاهد صادق تأليف ميرزا محمدصادق اصفهانى داراى حکايات و نوادر اخلاقى و ادبى و جغرافيائى و تاريخى.
- محبوب‌القلوب اثر ميرزا برخوردار خان بن محمود ترکمان حاوى چند داستان بازمانده از حکايات کتابى که او به‌نام محفل‌آرا تأليف کرده بود ولى در گيرودار حوادثى که بعد از آن بر او گذشته بود از ميان رفت.
- کتب دبستان خرد از محمد اسماعيل خان سامى ملقب به نعمان خان به تقليد از گلستان سعدى داراى مطالب اخلاقى و حکمى همراه حکايات، کتاب نگارستان اثر کمال پاشازاده يا 'ابن کمال پاشا' که چندين سال مقدم بر دبستان خرد، به تقليد از گلستان تأليف شد، کتاب شکرستان ميرمحمد مؤمن عرشى به تقليد از گلستان، و کتاب نوادرالنقول ابوالفتح‌بن مظفر بر منوال لطائف‌الطوائف فخرالدين على صفى.
     
  
مرد

 
موضوع‌هاى علمى

دربارهٔ موضوع‌هاى علمى کتاب‌هاى متعدد تاليف شده است اشاره‌اى مى‌کنيم:
- ترجمهٔ کتاب عجايب‌المخلوقات و غرائب الموجودات زکريابن محمدبن محمود قزوينى (م ۶۸۲هـ)،که بخشى از آن به سال ۹۴۸و بخش ديگر به سال ۹۵۴ صورت پذيرفته است.
- جواهر نامهٔ همايونى تأليف محمدبن اشرف حسينى رستمدارى در بيان سنگ‌هاى بهادار (احجار کريمه) در يک 'مقدمه' و بيست و دو باب تدوين شده است.
- حيوةالانسان، ترجمه‌اى است از حيوةالحيوان تأليف کمال‌الدين محمدالدميرى (م ۸۰۸هـ) که کتاب مفصل معتبرى در تاريخ طبيعى است و به‌دست حکيم شاه محمد‌قزوينى (م ۹۶۶هـ) ترجمه شده است.
- از کتاب‌هاى جغرافيا در اين دوره يکى کتاب هفت اقليم تأليف محمدامين رازى است که چون متضمن شرح حال بسيارى از رجال علم و ادب در هر يک از اقليت‌هاى هفت‌گانه است، آن را در شمار کتاب‌هاى تذکره هم قرار مى‌دهند.
- ديگر مجمع‌الغرائب است از سلطان محمد‌بن درويش محمد مفتى بلخى که به‌نام پير محمدخان حاکم اوزبک بلخ تأليف شد.
- مختصر مفيد تأليف محمد مفيد مستوفى يزدى دربارهٔ جغرافياى ايران با توضيحات و فوائد تاريخى که تأليف و تدوين آن به سال ۱۰۸۷هـ در دکن آغازشده و به سا ۱۰۹۱ هـ در لاهور پايان يافته است.
- حديقةالاقاليم در توصيف اقليم‌هاى هفتگانه تأليف مرتضى حسين مخاطب به الله‌يار عثمانى بلگرامى.
- بهجةالعالم که جلد دوم آن روضةالافراح نام دارد تأليف حکيم مهارتخان اصفهانى (م ۱۱۲۴هـ) و متضمن مطلب‌هاى مشروح جغرافيائى است که بيشتر آنها از کتاب‌هاى متقدم عربى استخراج گرديده.
- ديگر ترجمهٔ کتاب آثار البلاد و اخبارالعباد زکريابن محمدبن محمود قزوينى به‌نام سيرالبلاد از محمد مرادبن عبدالرحمن معاصر شاه جهان (۱۰۳۷-۱۰۶۸ هـ) و ترجمهٔ کتاب تقويم‌البلدان ابوالفدا (م ۷۳۲هـ) به انتخاب و نه به تمامى از گنجعلى فراهانى به سال ۱۰۴۷ قابل ذکر است.
     
  
مرد

 
نثر صوفيانه و عارفانه

در شرح مثنوى مولوى است، پاره‌اى به فارسى و پاره‌اى به ترکى. از ميان ديگر اثرها آنچه به فارسى و شايستهٔ نگرش است مى‌توان چند کتاب زيرين را که پيش از اين معرفى نشده است نام برد:
- خلاصةالمعارف کتابى است در تصوف به طريقهٔ نقشبنديان تأليف آدم‌بن سيد اسمعيل موسوى که در ۱۰۳۵هـ به تأليف آن در سرهند آغاز کرد.
- مکاتيب، اثر عبدالحق‌بن سيف‌الدين ترک دهلوى بخارى (م. ۱۰۵۲) در علم سلوک شامل چهل مکتوب کوتاه دربارهٔ اصول تصوف.
- زادالسالک در راه و رسم سلوک از تأليفات عرفانى ملامحسن فيض. وى کتابى ديگر به‌نام آداب‌السالکين دارد.
- لوامع تأليف شاه‌ على‌اکبربن محمد دربارهٔ اصول تصوف.
- نفائس الانفاس رساله‌اى است در عرفان و اصول عقايد صوفيه که به‌عبارتى خوش تدوين شده، تأليف محمد قاسم بن‌عبدالقادر که به سال ۱۱۸۰ آن را در دوازده فصل به پايان برد.
- بدايع‌الدهور از آثار منثور ميرزاعبدالقادر بيدل که آن را به شيوهٔ گلستان و بهارستان با حکايات درآميخه است.
از ميان مؤلفان تصوف و عرفان اين دوره خواجه محمد دهدار شيرازى (م.۱۰۱۶هـ) شاهزاده محمد داراشکوه (م ۱۰۶۹ هـ) تأليفات متعدد و مهمى در تصوف و عرفان و ترجمهٔ حال بزرگان طريقت دارند. همهٔ اثرهائى که دربارهٔ تصوف و عرفان در عهد مورد مطالعهٔ ما فراهم آمده نثرى ساده و روان دارد.
     
  
مرد

 
نثرهاى ادبى

در پايان اين مقال لازمست به نوعى ديگر از نثر که آن را اثر ادبى مى‌ناميم اشاره‌اى بشود. در اين نوع از نثر نويسنده بيشتر مى‌خواهد خود را به بيان اوصاف و احوال از طريق بيانات بلاغى و ادبى سرگرم کند، و به بيان ديگر قصدش شرح واقعه يا اثبات قضيه يا نفى مطلب يا توضيح موضوع معينى نيست بلکه مطلبى هر چند کوچک براى او کافى است تا بر آن شاخ و برگ نهد و آن را به شعر و مثل و تشبيهات و استعارات و کنايات بيارايد و در مجموع اثرى هنرى به‌وجود آورد و خواننده را مجذوب هنرنمائى‌هاى خود کند.
پيشواى نويسندگانى از اين گروه در سده ۱۰ و ميانه ۱۲ ظهورى ترشيزى است که به پنج قسمت از نثر‌هاى آراسته و مصنوع خود معروف شده و آثارش به‌صورت سرمشق‌هاى درسى ميان فرا گيرندگان پارسى و پارسى‌نويسان هند دست به‌دست گشته و مى‌گردد.
دومين کسى که نوشته‌هاى ادبى او رواج روزافزون يافت ملاطغراى مشهدى (سدهٔ يازدهم هجرى) است که پيرامون سى دفتر از او برجاى مانده است که در غالب آنها به شيوهٔ شاعرانه‌اى به توصيف جاى‌ها و منظره‌ها و افراد و نظير اينها پرداخته و نثرهاى لطيف‌ همراه با نظم که هر دو از خود او است در آنها آورده است.
نعمت‌خان عالى يعنى ميرزا محمد شيرازى (م ۱۱۲۱هـ) متخلص به عالى و مخاطب به نعمت‌خان و مقرب‌خان و دانشمندخان، يکى ديگر از اين نثرنويسان هنرمند است.
بيدل عظيم‌آبادى شاعر نوآور و تواناى اين عهد مجموعه‌اى از رقعات و منشآت دارد با نثر مزين مصنوع که او را در شمار پاسى‌نويسان عهد درآورده است.
     
  
مرد

 
شاعران پارسى‌گوى از نخستين سال‌هاى سدهٔ دهم تا ميانهٔ سدهٔ دوازدهم هجرى:

آفرين لاهورى
اسير شهرستانى
الهى اسدآبادى
بيدل عظيم آبادى
بينش کشميرى
پرتوى شيرازى
ثابتِ آِله آبادى
ثنائى مشهدى
جعفر قزوينى
حياتى گيلانى
رَضى آرتيمانى
روح‌الامين اصفهانى
زُلالى خوانسارى
سالک قزوينى
ساير شاعران
سحابى استرآبادى
سليم تهرانى
سنجر کاشانى
شاپور تهرانى
شانى تکلو
شاه طاهر دکنى
شرفِ جهان قزوينى
شفائى اصفهانى
شکيبى اصفهانى
شوکت بخارى
شيخ‌بهائى عاملى
شيداى فتحپورى
صائب تبريزى
صوفى آملى
ضميرى اصفهانى
طالب آملى
ظهورى تُرشيزى
عارف ايگى
عبدى بيگ نويدى
عرفى شيرازى
غزالى مشهدى
غنى کشميرى
غنيمت پنجابى
فُرقتى جوشقانى
فصيحى هروى
فيضى فياضى
قاسمى گنابادى
قدسى مشهدى
کاهلى کابلى
کليم کاشانى
لسانى شيرازى
محتشم کاشانى
مسيح کاشانى
مشرقى مشهدى
ملک قمى
ميلى هروى
نَقى کَمَره‌اى
نَوعى خَبوشانى
ناصرعلى‌سرهندى
نظيرى نيشابورى
نفعى رومى
واعظ قزوينى
وحشى‌بافقى
وحيد قزوينى
ولى دشت بياضى
     
  
مرد

 
آفرين لاهورى

فقيرالله لاهور متخلص به 'آفرين' از شاعران سدهٔ دوازدهم هجرى در هند است که هم در عهد خود نام‌آور بود. او به‌جز آفرين ديگرى به‌نام شمس‌الدين مشهدى و نيز آفرين ديگر به اسم ميرزين‌العابدين اصفهانى (م ۱۱۲۵ هـ) است.
حق آن است که آفرين را از شاعران تواناى هند بدانيم که هم زبان‌آورى و هم در 'خيالبندى' و مضمون‌آفرينى چيره‌دست بود. ديوان او در کتابخانهٔ موزهٔ بريتانيا ملاحظه شد. اين ديوان داراى بيش از چهار هزار بيت غزل و مخمس و قصيده‌هائى در ستايش پيامبر و ترجيع‌بندى در ذکر مصيبت حسنين است.
اثر ديگر او منظومهٔ 'ناز و نياز' است به بحر متقارب مثمن مقصور که موضوع آن داستان عشق هير بارانج‌هاست.
واله داغستانى که آفرين را به سال ۱۱۴۷هـ در زادگاهش ملاقات کرده و او را شناخته است، دربارهٔ وى با اعجاب و تحسين ياد نموده و گفته است که اگر او در ايران زاده مى‌شد بزرگترين شاعر عهد خود مى‌گرديد. از او است:

سخت دشوارست تعمير دل ديوان‌‌ها
خانه بردوش رم سيل‌اند اين ويران‌ها

برنمى‌تابد خلل جمعيت روشندلان
کى شود از خوشهٔ پروين پريشان دان‌ها

آه مظلومان اثر دارد اثر، هشيار باش
نيست بى‌تعبير ظالم خواب اين افسان‌ها

حسن را در اضطراب آرد شکوه عجز عشق
شمع مى‌لرزد به خويش از شوخى پروان‌ها

فيض عشرت آفرين در گردش افلاک نيست
از مى بى نشأه پرکردند اين پيمان‌ها

جلوه‌هاى حسن رنگينت ندارد آفتاب
ديدهٔ تصوير ريزد در تماشاى تو آب

سفله گر در اهل معنى يافت جا دورست دور
مى‌پرد آخر به يک بر هم زدن گرد از کتاب

يک نسيم آشنا کافيست در تسخير ما
دام از پهلوى ما گل مى‌کند چون موج آب
     
  
مرد

 
اسير شهرستانى

ميرزا جلال‌الدين محمد پسر ميرزا مؤمن شهرستانى اصفهانى از خاندانى بزرگ و از سادات محترم اصفهان بود که به سال ۱۰۲۹هـ ولادت يافت و در دوران شاه‌عباس بزرگ و شاه‌صفى و شاه‌عباس دوم زندگى کرد و از هم‌طرازان ميرزا صائبا شاعر استاد عهد صفوى بود. دورهٔ جوانيش به کسب دانش و ادب و مجال است با اهل ذوق و هنر گذشت و به‌زودى در شاعرى نام برآورد. خاندان او در عهد پادشاهان اخير صفوى در اصفهان اهميت و معروفيت بسيار داشت و به ‌سبب همين اهميت خانوادگى بود که بنابر بعضى از روايت‌ها ميرزا جلال‌ به دامادى شاه‌عباس برگزيده و مفتخر گشت و چندى شاگرد فصيحى شاعر معروف معاصر شاه‌عباس اوّل بود. مقام بلند اجتماعى ميرزاجلال‌ و انتسابش به خاندان شاهى و ذوق ادبى و هنرى وى مايهٔ آن بود که محفل او محل اجتماع اهل ادب و سخنورى گردد و بزرگانى چون کليم و صائب وى را در سخنان خود بستايند.
عيب بزرگ اسير در زندگى روزانهٔ او گرفتارى سختش به شرابخوارگى بود، چنانکه گفته‌اند شعرهايش را بيشتر در حال مستى مى‌سرود و همين عادت به ميخوارگى او را در جوانى از پاى درآورد و به گورستان فرستاد. مرگش را در مأخذهاى مختلف ۱۰۴۰، ۱۰۴۹و ۱۰۶۹ نوشته‌اند.
از ديوان اسير نسخه‌هاى متعدد موجود است و به سال ۱۸۸۰ نسخه‌اى ناقص از آن در لکهنو به طبع رسيد. مجموع اشعارش را از قصيده و غزل و مثنوى و قطعه و ترجيع و ترکيب و تخميس و رباعى تا بيست هزار بيت نوشته‌اند ولى در نسخه‌هاى متداول کمتر از آن است. قصيده‌هايش در مدح امامان و بعضى از قطعه‌هايش در ستايش شاه‌صفى است.
اسير يکى از شاعرانى است که در سير تکاملى سبک شعر در سدهٔ يازدهم اثر آشکار دارد. اهميت او در آن است که در بنياد معانى خود را چنان بر تخيل و توهم نهاده است که هيچ مضون و نکته‌اى در سخنش خالى از آن نيست بلکه هر يک از آنها مسبوق به تصورات دور و دراز و مضمون‌جوئى‌هاى باريک از همهٔ آن چيزها است که گرداگرد او يا در محيط ديد و درک او وجود دارد. مثلاً، کارش از ملالت بدانجا مى‌کشد که پهناى زمين و آسمان بر او تنگ مى‌شود و فلک با آن همه گشادگى و برافراشتگى چون خيمه‌اى کوتاه بر سرش سنگينى مى‌کند و چشم‌انداز او را تاريک و محدود مى‌سازد، ناله برمى‌آورد و مى‌خواهد که دامن خيمه را بالا زنند تا مگر از احساس آن تاريکى و سنگينى برهد و در حال چنين تخيلى است که مى‌گويد:
خاطرم زير فلک از جوش دلتنگى گرفت
دامن اين خيمهٔ کوتاه را بالا زنيد!


هيچ غزل اسير نيست که خالى از اينگونه خيال‌پردازى‌هاى زيبا و بيت‌هاى استادانهٔ وهم‌انگيز باشد اما براى درک سخن اسير خوانند بايد مانند خود او وارد عالم خيال شود و با شاعر همگام گردد و هر چه بيشتر در اين راه پيش رود بيشتر به درک سخن وى توفيق خواهد يافت.
اين بنيادگذارى سخن بر تخيل موجب به‌کار بردن تشبيه‌ها يا خلق ترکيب‌هاى مجازى و استعارى بسيار تازه در سخن او گرديد مثل تشبيه هواى با طراوت به سفينهٔ غزل، چمن آراسته به لاله و گل به انشاء زيباى مزين؛ و ترکيب‌هائى از قبيل: سرمشق انتظار، سرِ گريه، چمن آئينه، غارت‌زدهٔ ناز، رنج خموشى و صدها از اينگونه تشبيه‌ها و ترکيب‌هاى تشبيهى و استعارى که در شهر او مى‌بينيم. اين خيال‌پرورى، و به قول تذکره‌نويسان 'خيال‌بندى' کارى تازه در شعر، و هنرى منحصر به شاعران سدهٔ دهم تا دوازدهم نبود، منتهى اينان در اين راه مبالغه و زياده‌روى آغاز کردند و هر يک از ديگرى قدمى در اين راه فراتر نهاد و چون گام سخن در اين راه تند شد به اسير و همطرازانش رسيد و پس از آنکه سرعت بيشتر گرفت به عبدالقادر بيد‌ل و همخيالانش انجاميد تا سرانجام کار به‌جائى کشيد که درک مقصود شاعر را در بعضى از سخنان آنان دشوار و يا گاه ممتنع ساخت.
گشت و گذار در چنين عالم زيبائى از توهم و تخيل به يقين با بسى از لطف‌ها و حال‌‌ها همراه است و در اين بحثى نيست اما اگر در اين سير و سيا حت کار به مبالغه کشد، سياحتگر از عالم واقع دور مى‌ماند و اندک‌اندک انديشه و گفتارش براى آنان که بدين مبالغه عادت ندارند نامفهوم مى‌ماند و دامنهٔ خيال به چنان وسعتى مى‌کشد که کلام از گنجائى آن باز مى‌ماند و ناساز و نابه‌سامان مى‌شود چنانکه در شعر جلال اسير شده و ناقدان سخن را بر آن داشته است تا سخن او را به رطب و يابس و نيک و بد تقسيم کنند و به واقع نيز چنين است. گاه شعرش از زيبائى خيال و رسائى لفظ به آسمان مى‌رسد و گاه چنان است که خواننده را از آن همه بى‌مبالاتى که در بيان معنى دارد، يا از آن همه ابهام که در کلامش راه يافته به شگفتى مى‌افکند.
ميرغلامعلى آزاد بلگرامى در سرو آزاد او را 'شاعر اَدابند' و 'مُوجِدِ اندازهاى دلپسند' خوانده است. از او است:

از بس که خورده نيش خموشى بيان ما
خون شد به رنگ غنچه زبان در دهان ما

پرواز ما به بال و پر بى‌تعلق است
گيرد اگر هواى قفس آشيان ما

کس در حيات ما نشد آگه براز آه
آئينه هما نشود استخوان ما

تيرش چون آتش از دل فولاد مى‌جهد
بازوى ضعف قبضه گرفت از کمان ما

جائى که خاک معرکه بر باد مى‌رود
گردى که برنخاسته از جا نشان ما

شد استخوان سينه سطرلاب امتحان
داغ تو بود اختر هفت آسمان ما

الفت بهر ديار که باشد غريب نيست
وحشت به جان رسيده زدست و زبان ما

رفتار کبک يافته هر نقش پا اسير
در رهگذار جلوهٔ سرو روان ما
     
  
مرد

 
الهى اسدآبادى

ميرعمادالدين محمود بن مير حجةالله حسينى اسد‌آبادى همدانى از شاعران معروف سدهٔ يازدهم هجرى است. در روزگار جوانى در شيراز به کسب دانش سرگرم شد و سپس از فارس به عراق رفت و يکى دو سال در اصفهان گذراند و در آنجا با شاعران معروف، خاصه حکيم شفائى معاشرت داشت و با ملاشکوهى همدانى در 'قهوه‌خانهٔ عرب' اصفهان قهوه‌چى بود. شاه‌عباس به آن قهوه‌خانه رفت و با آن هر دو شاعر صحبت داشت. نخست از ملاشکوهى پرسيد چکاره‌اي؟ جواب داد که شاعرم. ازو شعرى طلبيد، اين بيت را خواند:
ما بى‌دلان به باغ جهان همچو برگ گل
پهلوى يکديگر همه در خون نشسته‌ايم


شاه‌عباس او را تحسين کرد و گفت 'عاشق را به برگ گل تشبيه کردن اندکى ناملايمست' آنگاه از ميرالهى پرسيد که 'تخلص شما چيست؟' گفت 'الهى' . شاه‌ پنجه بر سر او نهاد و گفت: 'الهي!' .
اما گويا تشويق‌هاى پادشاهانه نسبت به ميرالهى از همين حد تجاوز نکرد و او در طلب آب و نان قهوه‌خانهٔ عرب اصفهان را رها نمود و روانهٔ هند شد و بر سر راه خود چندگاهى در قندهار و سپس در کابل ماند. سپس به هند رفت و اين مصادف بود با اواخر روزگار جهانگير (۱۰۱۴-۱۰۳۷) و چنانکه ميرعبدالرزاق در بهارستان سخن نوشته ميرالهى به ‌سبب بلندهمتى که داشت به گرمى پذيرفته شد، ملاطغراى مشهدى در منشآت خود او را 'سرحلقهٔ فقراى صاحب کمال هند' شمرد و از وى به بزرگى ياد نمود.
الهى در هند بيشتر با حاجى محمدجان قدسى مشهدى دوستى داشت و در عهد سلطنت شاهجهان (۱۰۳۷-۱۰۶۸ هـ) در شمار شاعران دربار او و از ستايشگران وى بود و در همان حال ملازمت ظفرخان احسن را ترک نکرد چنانکه در سال ۱۰۴۱ که آن امير شعردوست به حکومت کشمير برگزيده شد، با وى بدان سامان رفت و همانجا ماند و با مواجبى که از دربار برايش معين شده بود روزگار را به عزلت و قناعت گذراند تا در سال ۱۰۶۴ بدرود حيات گفت.
نسخهٔ ديوان ميرالهى در کتابخانهٔ موزهٔ بريتانيا ديده شد که نزديک به پنج‌هزار بيت از قصيده (در ستايش امامان و شاه‌جهان و مهابت‌خان و جز آنان) و ترکيب و ترجيع و غزل و قطعه و ساقى‌نامه و چند مثنوى کوتاه ديگر و رباعى دارد. وى تذکره‌اى به نام 'خزينهٔ گنج' شامل شرح حال و منتخب اشعار چهارصد تن از شاعران قرن‌هاى هشتم و نهم و دهم نوشته است.
همهٔ نويسندگان سرگذشت ميرالهى سخن پخته و استوار و خيال‌هاى باريک و استعاره‌هاى لطيف او را ستوده‌اند. وى در قصيده‌گوئى توانا و در اين راه پيرو شيوهٔ استادان پيشين بود. از قصيده‌هايش تبحر او در دانش‌هاى زمان و اطلاع از فرهنگ ايرانى اسلامى آشکار است. غزل‌هايش با بيانى استوار و بر شيوهٔ استادان مقدم به‌وپژه سعدى و گاه به استقبال از آنان است. رباعى‌هاى دلپذير خوب دارد و به‌ويژه در سرودن رباعى‌هاى عاشقانه قوى است؛ به ارسال مثل توجه بسيار دارد و قطعه‌هاى اندرزى خوب مى‌سرايد؛ در هجو هم دست بالا داشت و بر روى هم شاعرى بود قوى و خوش انديشه و خوش گفتار. ازوست:

آراست دکاندر چمن باز دکان را
گل بست حنا دست زمين را و زمان را

طغراى بهار از رقم سبزه نوشتند
بشکست قلم منشى ديوان خزان را

دى رفت بهار آمد، غم خفت و طرب خاست
مى نوش و بده بوسه لب آب روان را

چون بلبله بلبل به سحرگاه برآورد
صوتى که نگارد به هوا صورت جان را

خنياگر آب آمده در رود نوازى
چون زخمه بر آن رودنگر باد وزان را

از فيض هوا سبز شود چون پر طوطى
زنگى که دم تيغ دهد روى فسان را

ريزد ز ترى غاليهٔ لاله به هر سوى
چون باد گشايد به چمن غاليه‌ٔان را

زايندهٔ خورشيد بود شاخ گل زرد
حربا چه غلط کرد که مايل نشد آن را

پيرست و جوان خضر صفت شاخ شکوفه
دادست بهارش مگر آب حَيَوان را

تقليد شکوفه نتوان کرد که هر سال
نتوان به حيل بست به خود شکل جوان را

کاو را سر هر سال بهار دگر آيد
من جلوه دهم هر نفس آئين خزان را

مجموعهٔ اوراق گلست اين که نوشتند
بر وى رقم عبرت ابناى زما را

هر برگى از و چون سَبَل خون شده افسوس
در چشم بصيرت چه کسان را چه خسان را

هر باغ به آواز بلند از کتف شاخ
گويد که فلان نيست، مجوئيد فلان را

غفلت زدگانيم، بيا ساقى و بنشين
در کالبد شيشه فگن روح روان را...
     
  
مرد

 
بيدل عظيم آبادى

ميرزا عبدالقادر پسر ميرزا عبدالخالق عظيم آبادى هندوستانى متخلص به بيدل بزرگترين شاعر پارسى‌گوى در پايان دوره‌ آغاز سده دهم تا ميانه سده دوازدهم است. اصلش از ترکان جغتائى ارلات است، و او در عظيم‌آباد پتنا به سال ۱۰۵۴ ولادت يافت و در همانجا کسب دانش کرد و در آغاز جوانى در زمرهٔ اطرافيان شاه‌زاده محمد‌اعظم ـ شاه سومين پسراورنگ زيب درآمدم و منصب لشکرى بلندى به دو تفويض شد ليکن فرمانروائى بر کشور آزادگى و قناعت را ترجيح داد و از آن منصب دست کشيد.
از کليات آثار بيدل نسخه‌هاى مختلف به تمامى يا به اجزاء در دست است و آن شامل بخش‌هاى مختلفى از نظم و نثر است مانند: 'نکات' و 'مراسلات' و مثنوى‌هاى عرفات، طلسم حيرت، طور معرفت، محيط اعظم، تنبيةالمهوّسين، و ديوان قصيده‌ها و غزل‌ها و ترجيع‌ها و ترکيب‌ها و مربع و مخمس و مقطع و مستزاد و رباعى. از مجموعهٔ رباعى‌هاى او که بسيار است دفترهاى مستقلى نيز ترتيب داده‌اند. کلياتش به سال ۱۲۸۷ هـ.ق در لکهنو به طبع رسيده و چاپ ديگرى از آن در هند به سال ۱۲۹۹ هـ.ق کرده‌اند، و جز آنها.
پارسى‌شناسان هند به بيدل از دو راه اعتقاد مى‌ورزند: نخست آنکه او را از صاحب کمالان و پيشروان بزرگ طريقت مى‌شمارند و دوم آنکه او را بزرگ‌ترين شاعر پارسى‌گوى متأخر بعد از استادانى مانند امير‌خسرو دهلوى و عبدالرحمن جامى مى‌دانند. وى از 'خيالبندان' چيره‌دست بود و در ايراد مضمون‌هاى باريک مبالغه و اصرار مى‌ورزيد. در اثرهايش انديشه‌ها عرفانى و غنائى با مضمون‌هاى پيچيدهٔ شاعرانه و تشبيه‌ها و ترکيب‌هاى استعارى تخيلى و توهمات پردامنه و خيال‌پردازى‌هاى دور و دراز به هم در آميخته و از اين راه‌ها کلامى با رنگ و نگار تازه و کاملاً بديع فراهم آمده است که به کلى با آنچه در ديوان‌هاى پيشينيان مى‌يابيم متفاوت است. بايد گفت شيوه‌اى از شعر که نزد ما به 'سبک هندى' معروف شده در اثرهاى بيدل به حدى مبالغه‌آميز از توسعه رسيده است. بيدل و همطرازان او در هند، در حقيقت دنباله‌رو کسانى هستند که شعر پارسى را از سدهٔ نهم به بعد از طريقهٔ سنتى آن بيرون کشيدند و تشبيه‌ها و استعاره‌هاى ديرياب خيالى و وهمى و بنا نهادن کلام بر آنها حاصل مى‌شود. اين نحوه از بيان مقصود هرچه بيشتر زمان گرفت توسعه و تکامل بيشتر يافت تا آنجا که اندک اندک از دو جناح سخن يعنى معنى و لفظ جناح معنى بلندتر و تناورتر و جناح لفظ ضعيف‌تر و ناتوان‌تر گرديد و به‌تدريج کار بدانجا کشيد که هر شعرى که مضمون و معنى در آن خيالى‌تر و به قول طرفداران آن شيوه 'نازک' تر بود پسنديده‌تر شمرده شد و هر شاعر که 'خيال‌بند' تر و 'غامض‌خيال' تر بود استادتر؛ و بايد اقرار داشت که بيدل در اين ميدان خيال‌پرورى و مضمون‌آورى از همه شاعران ديگر که در زمان‌هاى نزديک به او و يا در عهد او در هند و ايران پديد آمده بودند پيشى جست و دست همگى آنان را از پشت بست.
پيداست که اين زباده‌روى‌ها در 'خيال‌بندى' و 'نازک انديشى' و فزونى دادن مظروف بر ظرف کلام در همان حال که گاه با آفرينش بدايعى در سخن همراه است، حتى در نزد شاعران چيره‌دست گاه کار را به سستى و بى‌مايگى کلام و يا ابهام شديد و بى‌معنى بودن آن مى‌کشاند، و بيدل نيز از اين نقص برکنار نماند چنانکه بعضى از بيت‌هاى او را بايد با سريشم خيال به‌ معنى چسبانيد مانند:
حسرت دميده‌ام گل داغم بهانه‌ايست
طاوس جلوه‌زار تو آئينه خانه‌ايست

حسرت کمين مژدهٔ وصلى است حيرتم
چشم به هم نيامده گوش فسانه‌ايست

به ياد آرد دل بى‌تاب اگر نقش ميانش را
به رنگ موى‌چينى سرمه‌ مى‌گردد فغانش را

اين همه دام خيالاتى که بر هم چيده‌ايم
نيست جرم ما و تو معجون هستى سنگ داشت

سامان روزى از عرق سعى مشکل است
يعنى در آبرو نتوان نان شکست و ريخت


در عالم ابداع ترکيب‌هاى نو هم بيدل گاه لغزش‌هاى نابخشودنى دارد چنانکه در اين بيت‌ها:
جنون جولانيم هر جا به وحشت آشنا گردد
دو عالم گرد بادم در هواى نقش پا گردد

ترکيب 'جنون جولانى' و 'آشنا گرديدن' به‌ معنى 'همراه شدن' و عبارت 'دو عالم گرد بادم ...' به‌معنى 'دو عالم به منزلهٔ گردبادى براى من...' در اين بيت شايستهٔ نقد است. و يا:
تغافل چه خجلت به خود چيده باشد
که آن نازنين سوى ما ديده باشد

'به خود چيدن' را به‌جاى 'برخود حمل کردن، بر خود نهادن' آورده و بيت هم بر روى هم بسيار بى‌مزه است، و بيدل از اينگونه بيت‌ها بسيار دارد.
اما سخن بيدل را نبايد فقط در پردهٔ اين نقص‌ها و لغزش‌ها مستور شمرد، چه او بيت‌هاى خوب هم بسيار دارد و بر روى هم شاعريست خيال‌پرداز و معنى‌ساز که کوشش دارد تا واژه‌ها و ترکيب‌ها را از هر نوع که باشد تابع خيال خود کند و به راهى از معنى رسانى ببرد که قريحهٔ او مى‌خواهد اما چه توان کرد که مرغ خيال همواره بر ستيغ‌هاى بلند مى‌نشيند و کُميت لفظ حتى در زمين هموار هم به دشوارى راه مى‌پيمايد. هر چه دربارهٔ او بگويند و بخواهند اين حقيقت را نمى‌توان انکار کرد که در موج خيالات او گاه صافى‌ها و پاکيزگى‌اى‌ است که ناديده گرفتن آنها نوعى از بى‌انصافى است. پستى‌ها و بلندى‌ها در سخن بسيارى از شاعران عهد او، خاصه در سرزمين او، ديده مى‌شود اما سخنان بلند را هيچ‌گاه نبايد فداى ضعف‌ها و ناتوانى‌ها کرد که در مواردى ديگر بر گويندهٔ آنها دست مى‌دهد. ازوست:

مست عرفان را شراب ديگرى در کار نيست
جز طواف خويش دور ساغرى در کار نيست

عالم عجزست اينجا جاه کو شکوت کدام
تا توانى ناله کن کر و فرى در کار نيست

خشت بنياد تو هم برچيده مژگان تست
در تغافلخانه نام و منظرى در کار نيست

شعله‌ها در پردهٔ‌ساز جهان خوابيده است
گر نفس سوزد کسى آتشگرى در کار نيست

مشت خاک ما سراپا فرش تسليم است و بس
سجدهٔ ما را جبينى و سرى در کار نيست

حرص قانع نيست بيدل ورنه از ساز معاش
آنچه ما در کار داريم اکثرى در کار نيست
     
  
مرد

 
بينش کشميرى

ميرجعفر بيگ کشميرى متخلص به بينش از شاعران سدهٔ يازدهم هجرى در هند است. آغاز حياتش با آموختن دانش و ادب شروع به شاعرى در کشمير گذشت و همانجا ملازمت ميرزامحمدقاسم کرمانى صاحب‌ديوان کشمير و سپس در حدود سال ۱۰۷۴ ستايشگرى محمد طاهر صف‌شکن خان اختيار کرد و از آن پس به شاه‌جهان آباد منتقل شد و همانجا بود تا درگذشت. وفاتش را در حدود سال ۱۱۰۰هـ نوشته‌اند.
از کليات بينش نسخه‌اى در کتابخانهٔ موزهٔ بريتانيا موجود است که پيرامون ۷۰۰۰ بيت از مثنوى و غزل و قصيده دارد. از آن جمله است خمسهٔ او که به استقبال خمسهٔ نظامى ساخته است بدين شرح: ۱. بنيش ابصار بر وزن مخزن‌الاسرار به‌نام اورنگ زيب ۲. گنج روان در جواب اسکندرنامه هم به‌نام اورنگ زيب ۳. گلدسته در برابر ليلى مجنون در وصف کشمير و لاهور ۴. شور خيال که نظيره‌اى بر خسرو و شيرين در بيان سرگذشت عاشق و معشوقى به نارسى و ستايشى از اصفهان است. ۵. رشتهٔ گوهر در برابر هفت گنبد و سرگذشت عاشقانهٔ امير و گوهر از مردم سارى مازندران.
غزل‌هاى بينش که قسمت اصلى از ديوانش را تشکيل مى‌دهد، به عادت شاعران هم‌عهدش بيشتر در جواب غزل‌هاى مشهور فارسى از زمان سعدى به بعد است و در آنجا عواطف غنائى با انديشه‌هاى اجتماعى و اخلاقى و عرفانى به هم آميخته است. زبان بينش در شعر، خواه در قصيده و خواه انواع ديگر، ساده و روان است و او به عادت هم‌عصران خود به استعمال ترکيب‌هاى تشبيهى و استعارى زياد در کلام خود توجه بسيار دارد و مانند آنها سعى مى‌کند که از هر چه برگرد شاعر و در تماس با زندگانى است براى خلق مضون‌هاى نو استفاده نمايد. با اين همه کلامش از ابهام که يکى از ويژگى‌هاى شعر در عهد او است خالى و بلکه از اختصاصات آن صراحت و روشنى معنى است. ازوست:

شبى سرچشمهٔ اندوه مجنون
که بودش دل جباب چشمهٔ خون

نمود آهنگ طرف چشمه‌سارى
که شويد از جبين دل غبارى

به هر سرچشمه ديد از مه تجلى
چو در آئينه عکس روى ليلى

به جوش آمد چو آب از مشرب دوست
که بر هر جا نظر مى‌افکنم او است

ز گل تا خار و از مه تا به ماهى
تجلى مى‌کند نور الهى

نمى‌باشد بچشم اهل بينش
تفاوت در ميان آفرينش
(از مثنوى شور فروش)
     
  
صفحه  صفحه 22 از 23:  « پیشین  1  ...  20  21  22  23  پسین » 
شعر و ادبیات

تاریخ ادبیات ایران از ساسانیان تا کنون

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA