انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 7 از 23:  « پیشین  1  ...  6  7  8  ...  22  23  پسین »

تاریخ ادبیات ایران از ساسانیان تا کنون


مرد

 
انورى

اوحدالدين محمدبن محمد انورى ابيوردى از گويندگان نامبردار نيمه دوم قرن ششم هجرى و از کسانى است که در تغيير سبک سخن فارسى اثر بيّن و آشکارى دارد. تخلص وى ، همچنانکه خود گفته و معاصران او در اشعار خود آورده‌اند ، انورى است ليکن بنابر نقل دولتشاه در تذکرهٔالشعراء تخلص او نخست 'خاورى' منسوب به دشت خاوران بوده است که شهر انورى يعنى ابيورد در آن دشت واقع بود ، و بعد به فرمان استاد خويش 'عماره' آن تخلص را رها کرد و انورى را برگزيد.
همين روايت را هدايت در مجمع‌الفصحا تکرار کرده است و به‌هرحال مسلم است که تخلص انورى را ديگران به او دادند و او خود اختيار نکرده بود.
دوران جوانى انورى بطوس در تحصيل علوم گذشت، و او گذشته از ادبيات که در آن به غايت قصوى رسيد، به فلسفه و رياضيات نيز توجه داشت و در عين اشتغال به علم در شعر نيز مهارت حاصل کرد و هم در جوانى به دربار سنجر راه يافت و قسمت بزرگى از عمر خود را در خدمت آن سلطان گذرانيد، چنانکه خود در يکى از قصايد که در مدح آن پادشاه جنگجو سروده است، گويد:
خدمت سى سال را آخر ببايد حرمتى
خدمت سى‌ساله در حضرت نباشد سرسرى


و در اين صورت ورود او به دربار سلطان سنجر بايد در اوائل عهد سلطنت آن پادشات صورت گرفته باشد؛ و چنانکه از مطالعه در آثار وى برمى‌آيد سال‌ها بعد از سنجر (يعنى بعد از سال ۵۵۲ هـ) زنده و در دورهٔ تسلط غزان (بعد از اسارت سنجر و مرگ او)، دچار مشکلاتى بوده و ناگزير به مدح امرا و رجال خراسان روزگار مى‌گذرانيده است تا به سال ۵۸۳ به درود حيات گفت.
انورى از جملهٔ بزرگترين شاعران ايران و از کسانى است که هم از دورهٔ حيات او استادى و هنر وى در شعر مسلم گشت، و پس از او شاعران همه او را به استادى و علو مقام ستوده‌اند چنانکه عوفى در لباب‌الالباب گويد 'تمامت قصايد او مصنوع است و مطبوع و هيچ‌کس انگشت بر يکى از آنها نتواند نهاد' . وى طبعى قوى و انديشه‌ئى مقتدر و مهارتى وافر در آوردن معانى دقيق و مشکل در کلام روان و نزديک به لهجهٔ تخاطب زمان داشت. بزرگترين وجه اهميت او در همين نکتهٔ اخير يعنى استفاده از زبان محاوره در شعر است و او بدين ترتيب تمام رسوم پيشينيان را در شعر درنوشت و طريقه‌اى تازه در آن ابداع کرد که علاوه بر مبتنى بودن بر زبان تخاطب، با رعايت سادگى و بى‌پيرايگى کلام و آميزش آن با لغات عربى وافر و حتى ترکيبات کامل عربى و استفاده از اصطلاحات علمى و فلسفى بسيار و مضامين و افکار دقيق و تخيلات و تشبيهات و استعارات بسيار همراه است. گاه سخن انورى به درجه‌ئى از سادگى مى‌رسد که گوئى او قسمت‌هائى از محاورات معمول و عادى را در شعر خود گنجانيده است مانند:
گفت اين هر دو يکى جز که شهاب‌الدين نيست
گفتم آن‌ديگر گفتا حسن محمودست

گفتم اغلوطه مده اين چه دوئى باشد گفت
دوئى عقل که هم شاهد و هم مشهودست


وقتى انورى سادگى و روانى کلام خود را با خيالات دقيق غنائى به‌هم آميخت، غزل‌هاى شيواى زيباى مطبوع و دل‌انگيز خود را پديد مى‌آورد و الحق بايد او را در غزل از کسانى شمرد که آن را مانند ظهير فاريابى پيش از سعدى به عالى‌ترين مراحل کمال و لطف نزديک کرده و اين راه دشوار را در شعر آمادهٔ آن ساخته‌اند که محل جولان انديشهٔ باريک‌بين و خيالات دقيق و عالى سعدى قرار گيرد.
انورى در سرودن قطعات نيز يد بيضاء نموده و در اين نوع از شعر اقسام معانى را از مدح و هجو گرفته تا وعظ و تمثيل و نقدهاى اجتماعى به بهترين وجه به‌کار برده است، به‌حدى که بعد از او کمتر کسى توانست در اين نوع از کلام همطراز او گردد.
به‌هرحال انورى در قصيده و غزل و قطعه سرآمد شاعران ايران و از ارکان استوار شعر و ادب پارسى شد و به مرتبتى رسيد که او را يکى از سه پيامبر شعر پارسى بدانند.
     
  ویرایش شده توسط: shakaat   
مرد

 
جبلی

بديع‌الزمان عبدالواسع عبدالجامع غرجستانى جَبَلى از خاندانى علوى در غرجستان ولادت يافت و چنانکه از آثار وى برمى‌آيد در علوم زمان خاصه علوم ادب کسب کمال کرد و در طريقهٔ شاعرى قدم گذاشت و در اين فن سرآمد اقران شد و سپس به مدح شاهان معاصر خود از غوريان و سلجوقيان و محموديان پرداخت تا در سال ۵۵۵ درگذشت. از ممدوحان او يکى طغرل تکين‌بن محمد است که در سال ۴۹۰ بر خوارزم استيلاء يافت، ديگر بهرام‌شاه بن مسعود غزنوى (۵۱۱-۵۵۲) که عبدالواسع در آغاز دورهٔ شهرت خويش چهار سال در دستگاه او به‌سر مى‌برد و چون بهرامشاه بر اثر اختلال کار سلطنت از سنجر استمداد کرد و سنجر به يارى او در سال ۵۱۰ لشکر به غزنين برد، عبدالواسع به خدمت او پيوست و از اين پس چندى در درگاه سنجر به‌سر برد و مورد علاقه و احترام آن سلطان بود. علاوه بر اينان که گفته‌ايم، عبدالواسع ممدوحان ديگرى نيز داشته که از آن ميان ارسلانشاه‌بن کرمانشاه از سلاجقهٔ کرمان را مى‌توان نام برد.
عبدالواسع جبلى از جملهٔ پيشروان بزرگ تغيير سبک سخن در اواسط قرن ششم و از کسانى است که در سخن او شعر به لهجهٔ عمومى زمان، که تا آن‌وقت آميزش بيشترى از سابق با زبان عربى حاصل کرده بود، نزديک شد. قدرت طبع و مهارت او در شاعرى باعث بود که او به کلام آراستهٔ مصنوع و افزودن پيرايه‌هاى لفظى بر زيورهاى معنوى توجه بسيار کند و در ابيات خود به موازنه و مماثله و ترصيع و تعديد و لف و نشر و امثال آنها توجه بسيار داشته باشد. به‌همين سبب عوفى معتقد است هيچ‌کس بر منوال او سخن نگفته و بعضى از قصايد او چنان است که کسى از فضلا چنان سخنى نيافريده و در خاطر هيچ فصيح مثل آن نگنجيده است.
عبدالواسع در شعر عربى نيز دست داشت و به قول قدما 'ذواالبلاغتين' بود و ملمعاتى از او در ديوانش ملاحظه مى‌شود. ديوانش به سعى راقم اين سطور طبع شد. از اشعار او است:

منسوخ شد مروّت و معدوم شد وفا
وز هر دو نام ماند چو سيمرغ و کيميا

شد راستى خيانت و شد زيرکى سفه
شد دوستى عداوت و شد مردمى جفا

گشته است باژگونه همه رسم‌هاى خلق
زين عالم نبهره و گردون بى‌وفا

هر عاقلى به زاويه‌اى مانده ممتحن
هر فاضلى بداهيه‌اى گشته مبتلا

گر من نکوشمى بتواضع نبينمى
از هر خسى مذلت و از هرکسى عنا

با اين‌همه که کبر نکوهيده عادتيست
آزاده را همى ز تواضع رسد بلا

آمد نصيب من ز همه مردمان دو چيز
از دشمنان خصومت و از دوستان ريا

قومى ره منازعت من گرفته‌اند
بى‌عقل و بى‌کفايت و بى‌فضل و بى‌دها

من جز به‌شخص نيستم آن قوم را نظير
شمشير جز به‌رنگ نماند بگندنا

با من همى خصومت ايشان عجيب‌تر
ز آهنگ مورچه به‌سوى جنگ اژدها

گردد همى شکافته دلشان ز زخم من
همچون مه از اشارت انگشت مصطفا

شاهان همى کنند به‌فضل من افتخار
اقران همى کنند به‌رسم من اقتدا

با خاطر منيرم و با رأى روشنم
کالبرق فى‌الدجية والشمس فى‌الضحى

عاليست همتم به‌همه وقت چون فلک
صافيست نسبتم به‌همه حال چون هوا

بر همت منست سخن‌هاى من دليل
بر نسبت منست هنرهاى من گوا

هرگز نديده و نشنيده است کس ز من
کردار ناستوده و گفتار ناروا

در پاى جاهلان نپراگنده‌ام گهر
وز دست ناکسان نپذيرفته‌ام عطا
     
  ویرایش شده توسط: shakaat   
مرد

 
جمال‌الدين اصفهانى

جمال‌الدين محمد‌بن عبدالرزاق اصفهانى شاعر نام‌آور قرن ششم و از قصيده‌سرايان معروف ايران است. در نام و نسب او تذکره‌نويسان متأخر را اشتباهى دست داده است و مثلاً لطفعلى بيگ‌‌آذر صاحب تذکرهٔ 'آتشکده' نام او را عبدالرزاق دانسته است، و منشاء اين اشتباه آن است که جمال‌الدين را به اضافهٔ بنوّت معمولاً جمال‌الدين عبدالرزاق يا: جمال عبدالرزاق مى‌نويسند.
از اشارهٔ عوفى در لباب‌الالباب چنين برمى‌آيد که وى زرگر بوده و شاعر نيز به اين هنر و هم‌چنين به هنر نقشبندى خود اشاره کرده و گفته است:
تا چو من باشند ابر و باد دائم در دو فصل در ربيع اين نقشبندى، در خزان آن زرگرى
جمال‌الدين بيشتر عمر خود را در اصفهان گذرانده و گويا در طلب روزى به آذربايجان و مازندران هم سفر کرده باشد ولى همواره پايبند اصفهان و چهار فرزند خود بوده و مى‌گفته است:
هست بر پاى من دو بند گران علقت چار طفل و حب وطن
و از اين چهار طفلى که در شعر خود ياد کرده يکى خلاق‌المعانى کمال‌الدين اسمعيل شاعر بسيار مشهور و نام‌آور است که خلف صدق پدر گرديد. وفات جمال‌الدين اصفهانى را در سال ۵۸۸ نوشته‌اند. وى چند تن از رؤساى اصفهان را که از آل‌صاعد و آل خجند بوده‌اند، و برخى از سلاطين معروف عصر خود را مانند ارسلان‌بن طغرل (م ۵۷۱) و طغرل‌بن ارسلان (م ۵۹۰) دو پادشاه آخر از سلسلهٔ سلاجقهٔ عراق، و محمد‌بن ايلدگز (م ۵۸۱) مدح گفته است. ديوانش به‌طبع رسيده و شعر او خالى از تکلف و روان و سهل و ساده است. در قصايد خود گاه از سنائى و گاه از انورى تقليد نموده ولى چه در تقليد‌هاى خود و چه در موارد ديگر همواره سهولت و روانى سخن را رعايت کرده است. وى در انواع شعر از قصيده و غزل و ترکيب و ترجيع و قطعه و رباعي، و در اقسام مطالب مانند مدح و هجو و وعظ و حکمت وارد شده و در همهٔ آنها مهارت خود را ثابت کرده است، خاصه در غزل که در اين نوع به مرحلهٔ بلندى از کمال نزديک شده و مقدمهٔ ظهور غزلسرايان بزرگ قرن هفتم خاصه سعدى قرار گرفته است. جمال‌الدين مانند بسيارى از شاعران اواخر قرن ششم به سنائى و تقليد از وى در مواعظ و حکم علاقهٔ وافر نشان داده و ورود او در اين مبحث هم تنها جنبهٔ تقليد و تظاهر دارد نه بيان احوالى که در شاعر بزرگوار غزنه مى‌بينيم. از اشعار اوست:

چو درنوردد فراش امر کن فيکون
سراى پردهٔ سيماب‌رنگ آينه‌گون

چو قلع گردد ميخ طناب دهر دو رنگ
چهار طاق عناصر شود شکسته ستون

نه کله بندد شام از حرير غاليه رنگ
نه حله پوشد صبح از نسيج سقلاطون

مخدرات سماوى تتق براندازند
بجا نماند اين هفت قلعهٔ مدهون

بدست امر شود طى صحايف ملکوت
بپاى قهر شود پست قبهٔ گردون

عدم بگيرد ناگه عنان دهر شموس
فنا درآرد در زير ران جهان حرون

فلک به‌سر برد اطوار شغل کون و فساد
قمر به‌سر برد ادوار عاد کالعرجون

نه صبح بندد بر سر عمامه‌هاى قصب
نه شام گيرد بر کتب حلهٔ اکسون

مکوّنات همه داغ نيستى گيرند
کسى نماند از ضربت زوال مصون

به قذف مهر برآيد ز معدهٔ مغرب
چنانکه گوئى اين ماهيست و آن ذوالنون

به احتساب به بازار کون تازد قهر
ز هم بدرد اين کفه‌هاى ناموزون

عدم براند سيلاب بر جهان وجود
چنانکه خرد کند موج هفت چرخ نگون

شوند غرقه به دو در مکان شيب و فراز
خورند غوطه درو در زمان بوقلمون

چهار مادر کون از قضا شوند عقيم
به‌صلب هفت پدر در سلاله گردد خون

ز روى چرخ بريزد قراضه‌هاى نجوم
ز زير خاک برافتد ذخاير قارون

ز هفت بحر چنان منقطع شودنم، که آب
کند تيمم در قعر چشمهٔ جيحون

سپيد مهره چو اندر دمند بهر رحيل
چهار گردد اين هر سه ربع نامسکون

حواس رخت به دروازدهٔ عدم ببرند
شوند لشکر ارواح بر فنا مفتون
     
  
مرد

 
خاقانى

حسان‌العجم افضل‌الدين بديل‌بن على‌بن عثمان خاقانى حقايقى شروانى يکى از بزرگترين شاعران و از فحول بلغاى ايران است.

اسم او را تذکره‌نويسان ابراهيم نوشته‌اند ولى او خود نام خويش را 'بديل' گفته و در بيتى چنين آورده است:
بدل من آمدم اندر جهان سنائى را
بدين دليل پدر نام من بديل نهاد


پدر او نجيب‌الدين على، مردى درودگر بود و خاقانى بارها در اشعار خود به درودگرى او اشارت کرده است. جد او جولاهه و مادر وى جاريه‌ئى طباخ از روميان بوده که اسلام آورد. عمش کافى‌الدين عمربن عثمان مردى طبيب و فيلسوف بود و خاقانى تا بيست و پنج سالگى در کنف حمايت و حضانهٔ تربيت او بود و بارها از حقوق او ياد کرده و آن مرد عالم و فيلسوف را به نيکى ستوده و نيز چندى از تربيت پسر عم خود وحيد‌الدين عثمان برخوردار بوده است، و با آنکه در نزد عم و پسر عم انواع علوم ادبى و حکمى را فرا گرفت چندى نيز در خدمت ابوالعلاء گنجوى شاعر بزرگ معاصر خود که در دستگاه شروانشاهان به‌سر مى‌برد، کسب فنون شاعرى کرده بود.
عنوان شعرى او در آغاز امر حقايقى بود ولى پس از آنکه ابوالعلاء وى را به خدمت خاقان منوچهر معرفى کرد لقب 'خاقانى' بر او نهاد.
بعد از ورود به خدمت خاقان اکبر فخرالدين منوچهربن فريدون شروانشاه، خاقانى به دربار شروانشاهان اختصاص يافت و صلت‌هاى گران از آن پادشاه به او رسيد. بعد از چندى از خدمت شروانشاه ملول شد و به اميد ديدار استادان خراسان و دربارهاى مشرق آرزوى عراق و خراسان در خاطر وى خلجان کرد و اين ميل از اشارت متعدد شاعر مشهود است، ليکن شروانشاه او را رها نمى‌کرد تا به ميل دل رخت آن سامان بربندد و اين تضييق موجب دلتنگى شاعر بود تا عاقبت روى به عراق نهاد و تا رى رفت ليکن آنجا بيمار شد و در همان حال خبر حملهٔ غزان بر خراسان (۵۴۸) و حبس سنجر و تقل امام محمدبن يحيى به او رسيد و او را از ادامهٔ سفر بازداشت و به بازگشت به شروان مجبور ساخت. اما چيزى از توقف او در شروان و حضور در مجالس شروانشاه نگذشت که به قصد حج و ديدن امراء عراقين اجازت سفر خواست و در زيارت مکه و مدينه قصائد غرا سرود و در بازگشت با چندتن از رجال بزرگ و از آن جمله با سلطان محمودبن محمود سلجوقى (۵۴۸-۵۵۴) و جمال‌الدين محمدبن على اصفهانى وزير قطب‌الدين صاحب موصل ملاقات کرد و با معرفى اين وزير به خدمت المقتفى لامرالله خليفه عباسى رسيد و در همين اوان که مصادف با حدود سال ۵۵۱ يا ۵۵۲ بوده است سرگرم سرودن 'تحفةالعراقين' خود بود.
خاقانى، در دنبال سفر خود به بغداد، کاخ خدائن را ديد و قصيدهٔ غرّاى خود را دربارهٔ آن کاخ مخروب بساخت و در ورود به اصفهان قصيدهٔ مشهور خود را در وصف اصفهان و اعتذار از هجوى که مجيرالدين بيلقانى دربارهٔ آن شهر سروده و به خاقانى نسبت داده بود، پرداخت و کدورتى را که رجال آن شهر نسبت به خاقانى يافته بودند به صفا مبدل کرد.
در بازگشت به شروان باز خاقانى به دربار شروانشاه پيوست ليکن ميان او و شروانشاه به علت نامعلومى، که شايد سعايت ساعيان بوده است، نقار و کدورتى رخ داد چنانکه کار به حبس شاعر انجاميد و بعد از مدتى قريب به يک سال به شفاعت عزالدوله نجات يافت. حبس خاقانى وسيلهٔ سرودن چند قصيدهٔ حبسيهٔ زيباى او شده که در ديوان وى ثبت است و او بعد از چندى در حدود سال ۵۶۹ به سفر حج رفت و بعد از بازگشت به شروان در سال ۵۷۱ فرزند وى رشيدالدين را که نزديک بيست سال داشت از دست داد و بعد از آن مصيبت‌هائى ديگر بر او روى نمود چندانکه ميل به عزلت کرد و در اواخر عمر در تبريز به سر برد و در همان شهر درگذشت و در مقبرةالشعراء محلهٔ سرخاب تبريز مدفون شد.
سال وفات او را دولتشاه ۵۸۲ نوشته است و آن را به اعداد ديگر نيز نقل کرده‌اند و از آن جمله در کتاب خلاصةالاشعار تقى‌الدين کاشانى اين واقعه به سال ۵۹۵ ثبت شده است و اين قول اقرب به صواب است.
خاقانى با خاقان اکبر ابوالهيجا فخرالدين منوچهر بن فريدون شروانشاه و پسر وى خاقان کبير جلال‌الدين ابوالمظفر اخستان بن‌منوچهر که هر دو به استناد توجه و اقبالى تام داشته و وى را براتبه و صلات جزيل مى‌نواخته‌اند، معاصر بود. غير از شروانشاهان هم خاقانى با امراء اطراف و حتى با سلاطين دوردستى مانند خوارزمشاه رابطه داشت و آن را مدح مى‌گفت و ازين ممدوح هستند: علاءالدين اتسزبن محمد نصرةالدين اسپهبد ابوالمظفر کيالواشير؛ و غياث‌الدين محمدبن ملکشاه (۵۴۸-۵۵۴) که خاقانى در سفر عراق او را ديدار کرد؛ و رکن‌الدين ارسلان بن طغرل (۵۵۵-۵۷۱)؛ و مظفرالدين قزل ارسلان عثمان بن ايلدگز (۵۸۱-۵۸۷) که خاقانى را بوى ارادتى تمام بود؛ و علاءالدين تکش بن ايل ارسلان خوارزمشاه، و چند تن ديگر از شهرياران نواحى مجاور شروان.
خاقانى از شاعران عهد خود با چندتن روابطى به دوستى يا دشمنى داشت و از همهٔ آنان قديم‌تر ابوالعلاء گنجوى است که استاد خاقانى در شعر و ادب بود و او را بعد از تربيت دختر داد و به دربار شروانشاه برد ليکن کار آنها به زودى به نقار و هجو کشيد و در تحفةالعراقين خاقانى ابياتى در هجو آن استاد هست ليکن خاقانى پاداش اين بى‌ادبى را به استاد از شاگرد خود مجيرالدين بيلقانى گرفت و از بدزبانى‌هاى او چنانکه بايد آزرده شد.
از معاصران خاقانى ميان او و نظامى رشته‌هاى مودت به سبب قرب جوار مستحکم بود و چون خاقانى درگذشت نظامى در رثاء او گفت:
همى گفتم که خاقانى دريغاگوى من باشد
دريغا من شدم آخر دريغاگوى خاقانى


رشيدالدين و طواط شاعر استاد عهد خاقانى هم چندى با استاد دوستى داشته و آن دو بزرگ يکديگر را ثنا گفته‌اند ولى آخر کار آنها به هجا کشيد.
فلکى شروانى هم از معاصران و ياران خاقانى بود و اثير اخسيکتى که طريقهٔ خاقانى را تتبع مى‌کرده از معارضان وى شمرده مى‌شد.
علاوه برين گروه خاقانى با عده‌اى ديگر از شاعران و عالمان زمان روابط نزديک و مکاتبه داشته و برروى هم کمتر کسى از شاعران است که هم در عهد خود به آن درجه از اشتهار رسيده باشد که او رسيد.
از آثار خاقانى علاوه بر ديوان او که متضمن قصائد و مقطعات و ترجيعات و غزل‌ها و رباعيات است، مثنوى تحفةالعراقين او است که به نام جمال‌الدين ابوجعفر محمدبن على اصفهانى وزير صاحب موصل که از رجال معروف قرن ششم بوده است سروده. اين منظومه را خاقانى در شرح نخستين مسافرت خود به مکه و عراقين ساخته و در ذکر هر شهر از رجال و معاريف آن نيز ياده کرده و در آخر هم ابياتى در حسب حال خود آورده است.
خاقانى از جملهٔ بزرگترين شاعران قصيده‌گوى و از ارکان شعر پارسى است. قوت انديشه و مهارت او در ترکيب الفاظ و خلق معانى و ابتکار مضامين جديد و پيش گرفتن راه‌هاى خاص در توصيف و تشبيه مشهور است. و هيچ قصيده و قطعه و شعر او نيست که ازين جهات تازگى نداشته باشد. قدرتى که او در التزام رديف‌هاى مشکل نشان داده کم‌نظير است چنانکه در بسيارى از قصائد خود يک فعل مانند 'برافگند' 'برنخاست' 'نيامده است' 'نمى‌يابم' 'برافروز' 'شکستم' و امثال آنها، با يک فعل و متعلق آن مانند 'درکشم هر صبحدم' و 'برنتابد بيش ازينيا اسم و صفت را رديف قرار داده است. مهارت خاقانى در وصف از غالب شاعران قصيده‌سرا بيشتر است. اوصاف مختلف او مانند وصف آتش، باديه، صبح، مجالس، بزم، بهار، خزان، طلوع آفتاب و امثال آنها در شمار اوصاف رائع زبان پارسى است. ترکيبات او که غالباً با خيالات بديع همراه و به استعارات و کنايات عجيب آميخته است، معانى خاصى را که تا عهد او سابقه نداشته مشتمل است مانند 'اکسير نفس ناطقه' براى 'سخن' ، دو طفل هندو براى مردمک چشم، سه گنج نفس يعنى قواى سه‌گانهٔ متفکره و متخيله و حافظه، مهد چشم، قصر دماغ و صدها ترکيب نظير اينها که در هر قصيده و غالباً در هر بيت از ابيات قصيده‌هاى او مى‌توان يافت.

خاقانى بر اثر احاله به غالب علوم و اطلاعات و اسمار مختلف عهد خود، و قدرت خارق‌العاده‌اى که در استفاده از آن اطلاعات در تعاريض کلام داشته، توانسته است مضامين علمى خاصى در شعر ايجاد کند که غالب آنها پيش ازو سابقه نداشته است. براى او استفاده از لغات عرب در شعر پارسى محدود به حدى نيست حتى آنها که براى پارسى‌زبانان غرابت استعمال دارد. با تمام اين احوال چيزى که شعر خاقانى را مشکل نشان مى‌دهد و دشوار مى‌نماياند اين دو علت اخير يعنى استفاده از افکار و اطلاعات علمى و به‌کار بردن لغات دشوار نيست، بلکه اين دو عامل وقتى با عوامل مختلفى از قبيل رقت فکر و باريک‌انديشى او در ابداع مضامين و اختراع ترکيبات خاص تازه و به‌کار بردن استعارات و کنايات مختلف و متعدد و امثال آنها جمع شود، فهم بعضى از ابيات او را دشوار مى‌کند، و با اين همه اگر کسى با لهجه و سياق سخن او خو گيرد از وسعت دايرهٔ اين اشکالات بسيار کاسته مى‌شود.

اين شاعر استاد که مانند اکثر استادان عهد خود به روش سنائى در زهد و وعظ نظر داشته، بسيار کوشيده است که ازين حيث با او برابرى کند و در غالب قصائد حکمى و غزل‌هاى خود از آن استاد پيروى نمايد، و از مفاخرات او يکى آن است که خود را جانشين سنائى مى‌داند و شايد يکى از علل اين امر ذوق و علاقه‌ئى باشد که در اواخر حال به تصوف حاصل کرده و به قول خود در سى سال چند چله نشسته بود.
در قطعه‌ئى به مطلع ذيل:
چون فلک دور سنائى درنوشت
آسمان چون من سخن گستر بزاد


خاقانى در عين مداحى مردى ابى‌ّالطبع و بلندهمت و آزاده بود و با وجود نزديکى به دربارهاى معروف و علاقه‌ئى که از جانب شروانشاه و خليفه به تعهد امور ديوانى از طرف او شده بود، همواره از اينگونه مشاغل که به انصراف او از عوالم معنوى مى‌انجاميد، اجتناب داشت.
برروى هم اين شاعر از باب علم و ادب و مقام و مرتبهٔ بلند و استادى و مهارت در فن خود در شمار شاعران کم‌نظير و از ارکان شعر پارسى است و شيوهٔ او که در شمار سبک‌هاى مطبوع شعر است، پس از وى مورد تقليد و پيروى بسيارى از شاعران پارسى‌زبانان قرار گرفت.
     
  
مرد

 
خيام

حجةالحق، حکيم ابوالفتح عمربن ابراهيم خيامى نيشابورى از حکما و رياضيدانان و شاعران بزرگ ايران در اواخر قرن پنجم و اوايل قرن ششم است.
قديمى‌ترين مأخذى که در آن از خيام نامى آمده چهار مقالهٔ نظامى عروضى است و خلاصهٔ سخن نظامى دربارهٔ وى آن است که: به سال ۵۰۶ در بلخ به خدمت خواجه امام عمر خيامى رسيد و در ميان مجلس عشرت از وى شنيد که مى‌گفت 'گور من در موضعى باشد که هر بهارى شمال بر من گل‌افشان مى‌کند' و چون در سال ۶۳۰ به نيشابور رسيد چند سال بود که از وفات او مى‌گذشت. و نيز دربارهٔ اختيار او در نجوم حکايتى دارد.
بعد از نظامى عروضى، ابوالحسن على بن زيد بيهقى صاحب تتمة صوان‌الحکمة، که خود خيام را در ايام جوانى ملاقات کرده بود، شرحى مفصل دربارهٔ عمر بن ابراهيم خيام دارد. خلاصهٔ سخن وى دربارهٔ خيام چنين است: الدستور الفيلسوف حجةالحق الخيام در نيشابور ولادت يافته و نياکان او هم از آن شهر بوده‌اند و او خود تالى ابوعلى در اجزاء علوم حکمت بود جز آنکه خوبى تند داشت، ذکاى او چندان بود که در اصفهان هفت بار کتابى را خواند و حفظ کرد و چون به نيشابور بازگشت آن را املاء نمود و بعد از آنکه املاء او را با نسخهٔ اصل مقابله کردند بين آنها تفاوت بسيار نديدند. وى در تصنيف و تعليم ضنت داشت و من از او تصنيفى نديده‌ام مگر کتاب‌هاي: مختصر فى‌الطبيعيات، رسالة فى‌الوجود، رسالة فى‌الکون و التکليف ... اما در اجزاء حکمت از رياضيات و معقولات آگاه‌ترين کسان بود. روزى امام حجةالاسلام محمدالغزالى نزد او رفت و از وى سؤالى در تعيين يک جزء از اجزاء قطبى فلک کرد. امام عمر در جواب او سخن را به درازا کشاند ليکن از خوض در موضع نزاع خوددارى کرد، و اين خوى خيام بود، و به‌هرحال سخن او چندان طول کشيد تا نيمروز فرا رسيد و مؤذن بانگ نماز در داد. امام غزالى گفت: 'جاء الحق و زهق‌الباطل!' و از جاى برخاست.
روزى در ايام کودکى سنجر که وى را آبله دريافته بود، امام عمر به‌خدمت او رفت و بيرون آمد. وزير مجيرالدوله از وى پرسيد: او را چگونه يافتى و بچه چيز علاج کرده‌اي؟ امام گفت: اين کودک مخوف است! خادم حبشى اين سخن را بشنود و به سلطان رساند. چون سلطان از آبله برست بغض امام عمر را به سبب آن سخن در دل گرفت و هيچ‌گاه او را دوست نمى‌داشت در صورتى‌که سلطان ملکشاه او را در مقام ندما مى‌نشاند و خاقان شمس‌الملوک در بخارا بسيار بزرگ مى‌داشت و خيام با او بر تخت مى‌نشست. آن‌گاه بيهقى حکايتى از امام عمر مربوط به روزى که در خدمت ملکشاه نشسته بود و همچنين داستان نخستين ملاقات خود را با خيام و دو سؤالى که خيام دربارهٔ يکى از ابيات حماسه و يک موضوع رياضى از او کرده بود، مى‌آورد و مى‌گويد: داماد خيام امام محمد‌البغدادى برايم حکايت کرده است که خيام با خلالى زرين دندان پاک مى‌کرد و سرگرم تأمل در الهيات شفا بود، چون به فصل واحد و کثير رسيد خلال را ميان دو ورق نهاد و وصيت کرد و برخاست و نماز گزارد و هيچ نخورد و هيچ نياشاميد و چون نماز عشاء بخواند به سجده رفت و در آن حال مى‌گفت: خدايا بدان که من تو را چندانکه ميسر بود شناختم، پس مرا بيامرز! زيرا شناخت تو براى من به منزلهٔ راهى است به سوى تو! و آنگاه مرد.
از جملهٔ مطالبى که در کتب بعدى دربارهٔ خيام آمده داستان معجول دوستى خيام و حسن صباح و خواجه نظام‌الملک از اوان کودکى و هم‌درسى نزد يک استاد است که نخست از کتاب سرگذشت سيدنا در کتاب جامع‌التواريخ رشيدالدين فضل‌الله نقل شده و از آن کتاب به کتب ديگرى از قبيل تاريخ گزيده و روضةالصفا و حبيب‌السير و تذکرهٔ دولتشاه راه جسته است. اگرچه اين هر سه بزرگ، معاصر يکديگر بوده‌اند ليکن همشاگردى آنان بعيد به نظر مى‌آيد زيرا وفات خيام چنانکه خواهيم گفت در حدود سال‌ەاى ۵۰۹ يا ۵۱۷ يا سنين ديگر است که ذکر کرده‌اند و وفات حسن صباح در سال ۵۱۸ اتفاق افتاده و اگر اين دو در کودکى با نظام‌الملک در نزد يک استاد درس مى‌خواندند مى‌بايست با خواجه همسال باشند و چون خواجه به سال ۴۰۸ ولادت يافته بود پس ناگزير سن دو هم‌درس او هنگام وفات مى‌بايست به قريب يکصد و ده رسيده باشد و چنين امر غريب‌الاتفاقى در شرح حال اين دو بزرگ به‌نظر نرسيده است.
خلاصهٔ سخن دربارهٔ خيام آن است که وى از مشاهير حکما و منجمين و اطباء و رياضيان و شاعران بوده است. معاصران او وى را در حکمت تالى بوعلى مى‌شمردند و در احکام نجوم قول او را مسلم مى‌داشتند و در کارهاى بزرگ علمى از قبيل ترتيب رصد و اصلاح تقويم و نظاير اينها به او رجوع مى‌کردند. براى حکيم سفرهائى به سمرقند و بلخ و هرات و اصفهان و حجاز ذکر کرده و گفته‌اند که با همهٔ فرزانگى مردى تندخوى بود و به سبب تفوّه به حقايق و اظهار حيرت و سرگشتگى در حقيقت احوال وجود و ترديد در روزشمار و ترغيب به استفاده از لذايذ موجود و حال، و امثال اين مسائل که همه خارج از حدود ذوق و درک مردم ظاهربين است، مورد کينهٔ علماء دينى بود. دربارهٔ او گفته‌اند که در تعلمى و تصنيف ضنّت داشت. ضنّت در تأليف نسبت بى‌معنائى به‌نظر مى‌آيد، ولى بخل در تعليم شايد بر اثر آن بود که حکيم شاگردى که شايستهٔ درک سخنان او باشد نمى‌يافت.
وفات خيام را غالباً در سنين ۵۰۹ (روايت تاريخ الفي) و ۵۱۷ نوشته‌اند. نظامى عروضى او را به‌سال ۵۰۶ (ست و خمسمائة) در شهر بلخ ملاقات کرده بود و بنابراين خيام تا سال ۵۰۶ زنده بود. عروضى در دنبال سخنان خود آورده است که چون به سال ۵۳۰ به نيشابور رسيد چهار (ن: جند) سال بود تا آن بزرگ روى در نقاب خاک کشيده بود. اگر به نقل بعضى از نسخ که 'چهارسال' ضبط کردە‌اند اعتماد کنيم وفات استاد در حدود ۵۲۶ يا ۵۲۷ اتفاق افتاده بود و اگر چند سال صحيح باشد بايد در يکى از سنين بين ۵۰۶ و ۵۳۰ فوت کرده باشد. برخى از محققان معاصر سال ۵۱۷ را براى تاريخ وفات خيام برگزيده‌اند.
خيام اشعارى به پارسى و تازى و کتاب‌هائى بدين دو زبان دارد. هنگام تحقيق در نثر پارسى اين دوره، نامى از کتب منثور پارسى او هم به ميان خواهد آمد. در اينجا بايد دربارهٔ رباعيات خيام مختصرى بگوئيم:
دربارهٔ رباعيات خيام تحقيقات فراوانى به زبان پارسى و زبان‌هاى ديگر صورت گرفته است. استقبال بى‌نظيرى که از خيام و افکار او در جهان شده باعث گرديده است که اين رباعيات به بسيارى از زبان‌ها ترجمه شود و بسى از اين ترجمه‌ها با تحقيقاتى دربارهٔ احوال و آثار و افکار خيام همراه باشد. خاورشناسان نيز در اين باب تحقيقات مختلف دارند. تحقيق مفصل و پردامنه دربارهٔ رباعيات خيام و نسخ مختلف قديم و جديد آنها و اينکه کدام‌يک از آن همه رباعيات که به خيام نسبت مى‌دهند اصلى است و کدام منسوب و غيراصلي، در اين مختصر ممکن نيست و بايد به تحقيقاتى که به‌همين منظور شده است مراجعه کرد. بعضى از رباعيات خيام يا منسوب به او منشاء افسانه‌هائى شده است، و به سبب شهرتى که رباعى‌هاى فلسفى او هم از روزگار شاعر حاصل کرده بود، بسيارى از رباعى‌هاى فلسفى ديگر شاعران پارسى‌گوى به وى نسبت داده شده است و به‌همين سبب است که هرچه به دوره‌هاى اخير نزديک شويم عدد رباعيات منسوب به خيام بيشتر مى‌شود. اما رباعى‌هائى که بتوان گفت از او است بنابر دقيق‌ترين تحقيقات از ميانهٔ ۱۵۰ تا ۲۰۰ رباعى تجاوز نمى‌کند. اين رباعى‌ها بسيار ساده و بى‌آرايش و دور از تصنع و تکلف و با اين‌حال مقرون به‌ کمال فصاحت و بلاغت و شامل معانى عالى و جزيل در الفاظ موجز و استوار است. در اين رباعى‌ها خيام افکار فلسفى خود را که غالباً در مطالبى از قبيل تحير يک متفکر در برابر اسرار خلقت و تأثر اديان معتقد هستند، قائل نيست و چون فناى فرزندان آدم را از مصائب جبران‌ناپذير مى‌شمارد، مى‌خواهد اين مصيبت آينده را با استفاده از لذات آنى جبران کند.
خيام رباعى‌هاى خود را غالباً در دنبال تفکرات فلسفى سروده و قصد او از ساختن آنها شاعرى و درآمدن در زيّ شعراء نبوده و به‌همين سبب وى در عهد خود شهرتى در شاعرى نداشته و به‌‌نام حکيم و فيلسوف شناخته مى‌شده است و بس. اما بعدها که رباعى‌هاى لطيف فيلسوفانهٔ وى شهرتى حاصل کرد نام او در شمار شاعران درآمد و بيشتر درين راه مشهور گرديد و طريقهٔ او مقبول بعضى از شاعران قرار گرفت و بسيارى از آثار آنان در شمار گفته‌هاى خيام درآمد و رباعى‌هاى فيلسوفانهٔ معدود او فزونى يافت و در نسخ اخير بالغ بر چند صد رباعى گرديد.
     
  
مرد

 
رشيد وطواط

امير امام رشيدالدين سعدالملک محمدبن محمدبن عبدالجليل عمرى کاتب معروف به 'خواجه رشيد وطواط' از اعقاب عبدالله ابن عمربن الخطاب است که نسب او به يازده واسطه به خليفهٔ ثانى مى‌رسيد. ولادت او در بلخ اتفاق افتاد و او در مدرسهٔ نظاميهٔ همان شهر قسمتى از تحصيلات خود را نزد امام ابوسعد هروى به انجام رسانيد و بعد از اتمام تحصيلات خود و کسب مهارت در پارسى و عربى به خوارزم رفت و در اوايل عهد ابوالمظفر علاءالدوله اتسزبن قطب‌الدين محمد خوارزمشاه به‌خدمت او پيوست و تا آخر عمر در دستگاه خوارزمشاهيان روزگار گذرانيد و سمت صاحب ديوانى رسائل داشته و مقرب سلطان و همواره در سفر و حضر ملازم خدمت او بوده و قواعد الفت ميان آن دو استوارى داشته و اتسز غالباً از محاوره و مجالست با آن دبير و شاعر فاضل لذت مى‌برده و ميان آنان مطايباتى جارى بوده است.
تخلص رشيد به 'وطواط' از بابت کوچکى جثهٔ او بود چه وطواط نام مرغى است از جنس پرستو، و اين خردى جثهٔ او هم موجب ايجاد بعضى مطايبات گرديده است. دولتشاه گويد: روزى در مجلس اتسز بحث و مناظره‌اى ميان علما در گرفته بود، رشيد در آن مجلس حاضر بود، در مناظره و بحث تيززبانى آغاز کرده و دواتى پيش او نهاده بود. اتسز در او نگريست و از روى ظرافت گفت دوات را برداريد تا معلوم شود از پس دوات کيست که سخن مى‌گويد! رشيد دريافت، برخاست و گفت: المرء باصغريّه، قلبه و لسانه!
در سال ۵۴۲ سنجر براى سرکوب اتسز قصد خوارزم کرد و قصبهٔ هزارسف را دو ماه در حصار گرفت. در اين سفر انورى در خدمت سنجر بود، اين دو بيتى بر تيرى نوشت و در هزارسف انداخت:
اى شاه همه ملک زمين حسب تراست
وز دولت و اقبال جهان کسب تراست

امروز بيک حمله هزارسف بگير
فردا خوارزم و صد هزار اسب تراست


وطواط در هزارسف بود، در جواب اين رباعى بر تير نوشت و بى‌انداخت:
گر خصم تو اى شاه بود رستم گرد
يک خرز هزارسف تو نتواند برد


چون سلطان هزارسف گرفت به سبب اين بيت و اشعار ديگرى که وطواط در تهنيت پادشاهى و استقلال براى اتسز ساخته بود، از او آزرده‌خاطر بود و سوگند خورده بود چون او باز يابد هفت عضو او را از يکديگر جدا کند. وطواط چندى از بيم سلطان متوارى بود و چون دانست که از فرار قرار نخواهد يافت بارکان ملک در حنفيه توسل جست تا بعد از مدتى به منتجب‌الدين بديع، کاتب مشهور سنجر پناه برد. يک روز که منتجب‌الدين بر عادت هر روز بامداد به خدمت سلطان رفته و بعد از نصايح و جد سخن را به حکايات مضحک کشانيده، و به‌تدريج کلام به ذکر رشيد وطواط رسيده بود، منتجب‌الدين برخاست و سلطان را گفت که: بنده را يک التماس است اگر مبذول افتد. سلطان به اسعاف آن وعده فرمود، منتجب‌الدين گفت وطواط مرغکى ضعيف باشد طاقت آن ندارد که به هفت پاره کنند، اگر فرمان شود او را به دو پاره کنند! سلطان بخنديد و جان وطواط را ببخشيد. بعد از اين تاريخ رشيد همچنان در خدمت اتسز به‌سر مى‌برد تا در سال ۵۴۷ هـ. حاسدان وى را به داشتن روابطى با پادشاه سلسله خانيهٔ آل افراسياب (محمودبن ارسلان خواهرزادهٔ سنجر) متهم کردند. اتسز بر وى خشم گرفت و او را از خدمت خويش براند. وطواط براى رفع تهمت از خود و اثبات بى‌گناهي، قصايد بسيار گفت تا سرانجام اتسز با او بر سر لطف آمد و شغل سابق را به وى بازگردانيد. از اين پس وطواط همچنان در خدمت اتسز خوارزمشاه به‌سر مى‌برد تا آن پادشاه به سال ۵۵۱ هـ . درگذشت و شاعر بعد از فوت آن پادشاه در خدمت پسر و جانشين او ايل ارسلان (۵۵۱-۵۶۸ هـ) همان سمت قديم را حفظ کرد و در اوايل عهد سلطان تکش‌بن ايل ارسلان به‌علت پيرى از کار کناره گرفت تا در سال ۵۷۳ يا ۵۷۸ هـ درگذشت.
رشيد با عده‌اى از اديبان و عالمان و شاعران عهد خود مانند قطّان مروزى و جارالله زمخشرى و خاقانى و اديب صابر، دوستى و مکاتبه داشت. وى علاوه بر ديوان شعر (که به‌طبع رسيده) آثار ديگرى به‌نثر دارد. از آن‌جمله است مجموعهٔ منشآت او که حائز اهميت بسيار است و به‌طبع رسيده؛ و کتاب حدائق‌السحر و تاکنون چندبار طبع شده است. از آثار ديگر او است:
- نثر اللآلى من کلام اميرالمؤمنين على که در آن هريک از کلمات آن حضرت به نثر فارسى ترجمه و در دو بيت منظوم شده است. چون اين مجموعه متضمن صد نکته از کلام على‌بن ابى‌طالب است به 'صد کلمه' نيز شهرت دارد.
رشيدالدين وطواط يکى از دانشمندان بزرگ عهد خود و از ادباى نامبردار و از بلغاء مشهور در زبان پارسى و عربى است. ياقوت حموى در معجم‌الادبا او را از نوادر زمان و عجايب دوران شمرده و در عهد خود افضل ناس در نظم و نثر پنداشته و در شناختن دقايق کلام عرب و اسرار نحو و ادب کسى را مقدم بر او ندانسته است.
همين فضل غزير و دانش کثير مايهٔ آن شده بود که رشيد در عهد خود از شرق تا غرب نواحى ايران شهرت حاصل کند و از مشاهير عهد خود گردد.
اين مرد استاد به‌ جمع‌آورى کتب و استنساخ و تصحيح آنها حرص عجيب داشته و حضور ذهن او در مشکلات لغت و قواعد ادب حيرت‌انگيز و مايهٔ اعجاب معاصران بوده است. غالب اوقات او به معاشرت با اهل ادب مى‌گذشته است ليکن بر اثر اعتقاد دينى شديد خود با اهل علوم عقليه و فلاسفه دشمنى مى‌ورزيد، از مقالات حکماى يونان تبرى مى‌کرد و از آنها جز آنچه را که با شرع موافق بود نمى‌پذيرفت.
وى در نظم و نثر پارسى و عربى نيز از سرآمدان زمان بود. قدرت طبع او در شعر هر دو زبان به درجه‌اى بود که به‌‌قول ياقوت در معجم‌الادبا در آن واحد يک بيت از بحرى به عربى نظم مى‌کرد و بيتى ديگر به بحرى جداگانه به پارسى و هر دو را با هم املاء مى‌نمود. با اين‌حال ياقوت شعر عربى او را به‌خوبى نثر وى در آن زبان نمى‌داند و او در نثر عربى حقاً از مشاهير بلغا است و منشآتش در رديف آثار برگزيدهٔ آن زبان است.
شعر فارسى رشيد استادانه و در کمال استحکام است. رشيد در برگزيدن کلمات و قوت ترکيب از شاعران کم‌نظير است. مهارت او در ايران صنايع مختلف لفظى از قبيل ترصيع، مماثله و تجنيس و امثال آنها، بى‌آنکه به استحکام کلام آسيبى وارد آورد، او را از اين حيث در ميان شاعران منفرد ساخته است، تا به جائى که مى‌توان ديوان او را مجموعه‌اى از صنايع مختلف لفظى شمرد. توجه شديد رشيد به الفاظ طبعاً او را از اشتغال به معانى باريک و افکار لطيف و مضامين دقيق دل‌انگيز بازداشته و به اين سبب آثار او با آنکه آراسته به کلام مصنوع و فصيح است، داراى معانى بلند مطبوع نيست. از ديوان او که هفت هزار بيت دارد نسخى در دست است.

از اشعار او است:
زين سينهٔ پرآتش و زين ديدهٔ پر آب
دردا که گشت قاعدهٔ عمر من خراب

از بيم حرق و غرق نيايد مراهمى
در سينه هيچ شادى و در ديده هيچ خواب

گردون دهد ز سفرهٔ حسرت مرا طعام
گيتى دهد ز ساغر محنت مرا شراب

زنبوروار بود به‌عالم چو شهد و چرخ
چون مار زهر کرد مرا در دهان لعاب

امثال من مکرم و من سخرهٔ هوان
اقران من مرفه و من طعمهٔ عذاب

گفتم که در شباب کنم دولتى به‌دست
نامد به‌دست دولت و از دست شد شباب

چو از حديقهٔ ميناى چرخ سقلاطون
نهفته گشت علامات سرخ آينه‌گون

ز نقش‌هاى غريب و ز شکل‌هاى بديع
صحيفه‌هاى فلک شد چو صحف انکليون

جناح نسر و سلاح سماک هر دو شدند
ز دست چرخ مرصع به لؤلؤ مکنون

بحسن روى قمر همچو طلعت ليلى
به‌ضعف شکل سها همچو قامت مجنون

شهاب همچو حسام برهنه کرده به‌حرب
سهيل همچو سنان خضاب کرده به‌خون

شعاع شعرى اندر سواد ظلمت شب
چنانکه در دل جهّال علم افلاطون

شبى دراز و ز حيرت فلک در او ساکن
وليک از دل من هجر يار برده سکون

مهى که کرد تنم را ببند هجر اسير
بتى که کرد دلم را به داغ عشق ربون

زبان من شده از وصف زلف او عاجز
روان من شده بر نقش روى او مفتون

چو نون و چون الفست او به ابرو و بالا
وزو شده الف قدّ من خميده چو نون
     
  
مرد

 
سنائى

حکيم ابوالمجد مجدودبن آدم سنائى شاعر عاليمقدار و عارف بلندمقام قرن ششم و از استادان مسلّم شعر فارسى است. لقب و نام او را به چند وجه نوشته‌اند ليکن او خود به‌صورتى که نقل کرده‌ايم آورده و در حديقةالحقيقة چنين گفته است:
هر که او گشته طالب مجد است
شفى او ز لفظ بوالمجد است

شعراء را بلفظ مقصودم
زين قبل نام گشت مجدودم


و از معاصران او نيز محمدبن على‌الرقاء نويسندهٔ ديباچهٔ حديقةالحقيقة نام وى را 'ابوالمجد مجدودبن آدم‌السنائى' آورده و اين اشارات مسلم مى‌‌دارد که مجدالدين و محمد که بعضى نوشته‌اند غلط و تحريفى از صورت صحيح اسم او است.
در ديوان سنائى ابياتى ديده مى‌شود که در آن شاره به‌نام ديگرى براى شاعر هست يعنى در آنها گوينده خود را 'حسن' خوانده است مانند اين بيت:
پسرى دارى همنام رهى
کز تومى خدمت او جويم من

زآنکه نيکوکند از همنامى
خدمت خواجه حسن بنده حسن


و به‌همين سبب برخى از محققان معتقد شده‌اند که نام او اصلاً حسن بوده است و بعدها 'مجدود' ناميده شده و در ابياتى که در حديقه آمده و نقل کردە‌ايم اشارهٔ مبهمى است بر اينکه مجدود نام ثانوى و به‌منزلهٔ عنوان و لقبى براى او است.
ولادت او بايد در اواسط يا اوائل نيمهٔ دوم قرن پنجم در غزنين اتفاق افتاده باشد و او بعد از رشد در شاعرى و بلوغ و مهارت درين فن به‌ عادت زمان روى به دربار سلاطين نهاد و به دستگاه غزنويان راه جست و با رجال معاريف آن حکومت آشنائى حاصل کرد. قديمى‌ترين سلطانى که مدح وى در ديوان سنائى ديده مى‌شود مسعودبن ابراهيم است (۴۹۲-۵۰۸) و بعد از او ذکر يمين‌الدوله بهرامشاه بن مسعود (۵۱۱-۵۵۲) را در ديوان وى و در حديقه مشاهده مى‌کنيم. به‌هرحال سنائى در آغاز کار به مداحى اشتغال داشت و همان زندگى طرب‌آميز شاعران دربارى را مى‌گذراند ولى چنانکه بايد کام خود از روزگار حاصل نمى‌کرد و از اشعار آبدار استادانهٔ خويش نصيبى نمى‌گرفت و رادمردان و ممدوحان موجبات رضاى وى را چنانکه بايد فراهم نمى‌آوردند و او دردناک و مستمند در چنگ آز گرفتار بود تا آنکه يکباره خرسندى پرده از روى زيباى خود برانداخت و او را از ظلمت طمع رهائى بخشيد و جمال حق واله و شيداى وى ساخت چنانکه دست از جهان و جهانيان بشست. از آدميان ببريد. از نيک و بد زمان و از غايت هشيارى بدگمان گشت، شاعرى مستغنى شد و بر دو کون آستين افشاند، چنانکه بهرامشاه از پى اعزاز وى خواست تا خواهر خود به او بدهد، نپذيرفت. به‌هرحال سنائى که پيش ازين براى دو نان بر در دونان مى‌رفت، جمع را مکروه و طمع را محال شمرد، و دانشى را که وسيلهٔ کديه کرده بود، دست موزهٔ تعليم و ارشاد ساخت.
اهل خانقاه دربارهٔ اين تغيير حال او افسانه‌اى داشتند و معتقد بودند علت توجه شاعر به توحيد و اعراض از دنيا طعن و تعريض يکى از مجذوبان مشهور به 'لاى‌خوار' بوده است و علت جعل آن داستان اعتقاد اهل سلوک است به اينکه تغيير حال ارباب طريقت همواره از تأثير نفس يا نظر يکى از مشايخ و اقطاب بوده است ليکن مسلم است که اين حال در سنائى نتيجهٔ تأثرى است که وى از شغل خويش داشته و ناکامى است که با همهٔ فضل و دانش و طبع لطيف و قوى خود تحمل مى‌کرده، و اين معنى در اشعار روزگاران نخستين وى گاه ديده مى‌شود و بلوغ علم در وى به‌جائى کشيد که او را به عالم حقيقت رهبرى کرد و از تحمل گرانجانى‌هاى اهل جاه و مقام برحذر داشت. شايد درين امر معاشرت سنائى با سالکان راه عرفان که در آن ايام در بسيارى از بلاد و على‌الخصوص در بلاد مشرق پراکنده بودند، تأثير داشت خاصه که سنائى زود از غزنين پاى بيرون نهاد و در بلاد خراسان با رجال مختلف علم و عرفان معاشرت يافت و چند سال از دورهٔ جوانى خود را در شهرهاى بلخ و سرخس و هرات و نيشابور گذراند و گويا در همان ايام که در بلخ بود راه کعبه پيش گرفت. در قصيده‌ئى که به‌مطلع ذيل در اشتياق کعبه سروده است:
گاهِ آن آمد که با مردان سوى ميدان شويم
يک ره از ايوان بيرون آئيم و بر کيوان شويم


چنين برمى‌آيد که سنائى با زن و فرزند و خانوادهٔ خود در خراسان به‌سر مى‌برده و پدر و مادر او هنگام عزيمت وى به مکه در قيد حيات بوده‌اند و بنابراين سنائى در اوان سفر حج به پيرى نرسيده بود و هم درين اوقات افکار عرفانى و انقطاع از جهان در او قوت گرفته و مست شراب باقى و از 'بود خود فانى' شده بود.
بعد از بازگشت از سفر مکه، شاعر مدتى در بلخ به‌سر برد و از آنجا به سرخس و مرو و نيشابور رفت و هرجا چندى در سايهٔ تعهد و نيکو داشت بزرگان علم و رؤساى محل به‌سر برد تا در حدود سال ۵۱۸ به غزنين بازگشت.
يادگارهاى پرارزش اين سفر دراز مقدارى از قصايد و اشعار سنائى است که در خراسان سروده، و کارنامهٔ بلخ که در شهر بلخ ساخته است. امر مهمترى که در زندگى سنائى اثر فراوان کرده و براى او در همين سفر حاصل شده، تغيير حال و مجذوبيت او است که مخصوصاً بر اثر معاشرت با دسته‌ائى از رجال مهذب در بلخ و سرخس و مرو حاصل گرديد و آثار اين معاشرت‌ها و ارتباط‌ها در اشعار و نامه‌هاى بازماندهٔ او مشهود است.
برخى از صاحبان تراجم، سنائى را شاگرد و پيرو شيخ ابويوسف يعقوب همدانى دانسته‌اند. ابويوسف همدانى از کبار مشايخ تصوف است که مدت‌ها در خراسان سکونت و در آن ديار اهميت و شهرت داشت. نشست او بيشتر به مرو و هرات بود و گويا سنائى همانجا ها به‌خدمت او رسيده و از برکات انفاس او برخوردار شده باشد.
سنائى بعد از بازگشت به غزنين از جهان و جهانيان گوشه گرفت و به نظم اشعار خود ادامه داد و به اتمام کتاب حديقةالحقيقة همت گماشت تا به سال ۵۳۵ درگذشت و در غزنين به‌خاک سپرده شد. گور وى بر جاى و زيارتگاه خاص و عام است.
ديوان سنائى از مدايح و زهديات و غزليات و قلندريات و رباعيات و مقطعات در دست است و چند بار به طبع رسيد. مقدمه‌ئى که سنائى خود بر ديوان خود نوشته و چند نامه که از او باقى مانده نشان از توانائى وى در نثر مى‌دهند. ديوان وى بيشتر از سيزده هزار بيت دارد و غير از ديوان ازو چند مثنوى مانده است:
۱. حديقةالحقيقة که 'الهى‌نامه' نيز ناميده مى‌شود. اين منظومه در بحر خفيف در ده هزار بيت و در ابواب مختلف از مسائل عرفانى و حکمى و کلامى و مشحون به معارف الهى است.
۲. سيرالعباد به بحر خفيف متضمن هفتصد بيت که در آن به‌طريق تمثيل از خلقت انسان و اقسام نفوس و عقل و مسائل اخلاقى سخن رفته است.
۳. طريق‌التحقيق هم به‌ بحر خفيف و بر منوال حديقه و سيرالعباد ساخته شده است. منظوم‌هاى ديگرى مانند کارنامهٔ بلخ، عشقنامه، عقلنامه و تجربةالعلم از سنائى بازمانده که با سه مثنوى ديگر تشکيل 'ستهٔ سنائى' را مى‌دهند.
سنائى بى‌ترديد يکى از بزرگترين شاعران زبان فارسى و از جمله گويندگانى است که در تغيير سبک شعر فارسى و ايجاد تنوع و تجدد در آن مؤثر بوده و آثار او منشاء تحولات شگرف در سخن گويندگان بعد از وى شده است.
هنگام مطالعه در اشعار و آثار سنائى خواننده با دو سبک سخن و دو سنخ فکر مواجه مى‌شود. اين دوگانگى سبک و فکر سنائى مربوط به دو مرحله از زندگانى او مى‌باشد.
در مرحلهٔ نخستين سنائى شاعر دربارى و لهوپيشه بود و براى تحصيل دينار و درهم از مدح هيچکس امتناعى نداشت و آنچه به‌ چنگ مى‌آورد صرف مجلس سماع و نشاط مى‌کرد. از شوخى و هزل و حتى گاه از آوردن کلمات رکيک در سخن استادانهٔ خود امتناعى نداشت. درين دوره شعر سنائى اگرچه استادانه و مقرون به مهارت و لطف است ليکن به‌شدت متأثر از سبک استادان مقدم بر وى از قبيل عنصرى و فرخى و مسعودسعد و على‌الخصوص فرخى است.
در قصائد اين دوره تغزلات لطيف و تشبيب‌هاى دل‌انگيز مى‌توان يافت و اگرچه از غالب اشعار دورهٔ اول و آثار تقليد لايح و آشکار است، با اين حال در سخنان همين دورهٔ او مايه‌ئى از کمال و علائمى از تحول سبک مشاهده مى‌شود که در عين تقليد او را از پيشينيان خود دور مى‌دارد. و مسلماً عامل زمان و تحولى که در زبان و در افکار شعراء حاصل مى‌شد، و هم‌چنين مراتب علمى سنائى، چنانکه در آثار ديگر شاعران دورهٔ او مؤثر بوده است، او را نيز در عين تقليد به سبک خاص تازه‌اى رهبرى مى‌کرد، و مانند آن است که اين ميل به ابتکار و ابداع روش خاص مى‌بايست با يک تکامل روحى شاعر سمت تحقق پذيرد و از قوه بفعل درآيد و اين امر حاصل نشد مگر در دورهٔ دوم زندگانى شاعر که دورهٔ تغيير حال و تکامل معنوى او است و شاعر در اين دوره مدتى را در سير آفاق و انفس گذرانده چندى با رجال بزرگ خراسان معاشرت داشته و مدتى در خدمت مشايخ جليل زانوى تلمذ بر زمين زده و ديرگاهى در تفکر و تأمل به‌سر برده و مايهٔ علمى خود را ازين راه‌ها تکامل داده و با افکار نو و انديشه‌هاى دينى و عرفانى همراه کرده و ازين ميان سنخ فکرى جديد و شيوهٔ شاعرى تازهٔ خود را پديده آورده و در قصايد و غزليات و قلندريات و ترجيعات متعدد نشان داده و به‌همان سبک شناخته و معروف شده است.
اين دسته از آثار و اشعار سنائى پر است از معارف و حقايق عرفانى و حکمى و انديشه‌هاى دينى و زهد و وعظ و ترک و تمثيلات تعليمى که با بيانى شيوا و استوار ادا شده است. درين قصايد سنائى از استعمال کلمات و حتى ترکيبات و عبارات عربى به وفور خوددارى نکرده است و کلام خود را به اشارات مختلف از احاديث و آيات و قصص و تمثيلات و استدلالات عقلى و استنتاج از آنها براى مقاصد خود و اصطلاحات وافر علمى از علوم مختلف زمان، که در همهٔ آنها صاحب اطلاع بوده، آراسته است و به‌همين سبب بسيارى از ابيات او دشوار و محتاج شرح و تفسير شده است.
بايد گفت اين روش که سنائى در شعر پيش گرفت مبداء تحول بزرگى در شعر فارسى و يکى از علل انصراف شعراء از امور ساده و توصيفات عادى و توجه آنان به مسائل مشکل‌تر، به قصد اظهار استادى و مهارت شده است، و غالب شعرائى که بعد از سنائى در مسائل حکمى و عرفانى و دينى و وعظ وارد مى‌شدند به اين شاعر و آثار او نظر داشته و بعضى نيز مانند خاقانى به صراحت خود را درين‌گونه مسائل جانشين سنائى مى‌شمرده‌اند ليکن بايد متوجه بود که انسجام و استحکام کلام و دقت در به‌کار بردن الفاظ منتخب و ترکيبات تازه و ايراد معانى دقيق در اشعار سنائى به درجه‌اى است که تقليد از او را حتى براى شاعران بسيار توانا مشکل ساخته است.
سنائى در مثنوى‌هاى خود بيش از قصائد به ايراد معانى و الفاظ دشوار و اشاره به مسائل مختلف علمى و فلسفى و عرفانى و دينى توجه کرده و ازين حيث بسيارى از ابيات او در سيرالعباد و طريق‌التحقيق و حديقه محتاج شروح مفصل است تا مورد فهم خواننده تواند شد.
     
  
مرد

 
صابر

شهاب‌الدين شرف‌الادبا صابربن اسمعيل ترمذى از مشاهير شاعران نيمهٔ اول قرن ششم و مشهور به 'اديب صابر' است. اصل او از ترمذ بود و شاعرى وى هم در آن شهر شروع شد، ليکن در روزگاران بعد در بلاد و نواحى ديگرى مانند مرو و بلخ و خوارزم گذراند و به مداحى سلطان سنجر اختصاص يافت و گويا علاوه بر شاعرى خدمات دربارى ديگر را نيز عهده‌دار بود چه سنجر بر اثر اختلافات سختى که ميان او و اتسز خوارزمشاه بروز کرده بود، چون دانست که وى دست از خلاف برنخواهد داشت 'اديب صابر را به رسالت نزديک او فرستاد و او يک‌چندى در خوارزم بماند و اتسز از رنود خوارزم بر منوال طريقهٔ ملاحده دو شخص را فريفته بود و روح ايشان خريده و بها داده و ايشان را فرستاده تا سلطان را مغافضةً هلاک کنند و جيب حياة او چاک، اديب صابر را اين حالت معلوم شد، نشان آن دو شخص بنوشت و در ساق موزهٔ پيرزنى به مرو روان کرد، چون مکتوب به سلطان رسيد فرمود تا بحث آن کسان کردند و ايشان را در خرابات بازيافتند و به دوزخ فرستاد، اتسز چون واقف شد اديب صابر را به جيحون انداخت' . (جهانگشا، ج ۲، چاپ ليدن ۱۹۱۶، ص ۸.)
اين واقعه بايد اندکى قبل از سال ۵۴۲ اتفاق افتاده باشد و با اين حال تذکره‌نويسان تاريخ وفات صابر را سال ۵۴۶ نوشته‌اند.
اديب صابر غير از سنجر، اتسز خوارزمشاه (۵۲۱-۵۵۱) را نيز در مدت توقف در خوارزم مدح گفته بود. از ديوان اين شاعر استاد نسخى در دست و در کتابخانه‌هاى ايران پراکنده است. از اختصاصات مهم شعر او سادگى و روانى آن است و او خود نيز متوجه اين نکته بوده و شعر خود را به روانى ستوده است (بشعر روان گفت مدحت توانم روائى فزونست شعر روان را) و از باب روانى شعر در عصر خود به‌منزلهٔ فرخى در دورهٔ محمود غزنوى بود، و اگر گاه تصنعاتى از قبيل التزام کلمات مشکلى مانند ياقوت و سرو در هر بيت، و آوردن رديف و بعضى صنايع، در شعر او مشاهده مى‌کنيم، به سبب اقتضاء زمان است و تقريباً همهٔ شعراى زمان در اين امر با او شرکت داشتند.
غزل‌هاى دلپذير و تغزل‌هاى لطيف اديب صابر به‌سبب صراحت گفتار و آوردن مضامين باريک و داشتن زبان سادهٔ شيرين در آنها، شهرت بسيار در شعر فارسى پيدا نموده و برروى هم او را در ميان شاعران عهد خود ممتاز و مورد تحسين برخى از آنان کرده است تا آنجا که انورى با همهٔ قوت طبع و قدرت کلام خود را در شاعرى از او به مرتبت کمتر شمرده و گفته است: 'چون سنائى هستم آخر گونه همچون صابرم.' و به‌قول عوفى 'ارباب هنر و فضل به تقدم او اعتراف نموده...' . از اشعار اديب آثار اطلاع او از علوم و ادبيات و آشنائى با آثار شاعران بزرگ عرب آشکار است و اين با اطلاعى که از کيفيت تربيت شاعران در دورهٔ صابر داريم، و پيش از اين آورده‌ايم، امرى معتاد به‌نظر مى‌آيد.
از اشعار او است:
نگه کن بدان باغ دلبر که بود
گشاده در او هر دلى را درى

به‌هر سوى او خرمن لاله‌اى
به‌هر گام او تودهٔ عنبرى

بپا هر درختى چو يک خسروى
بسر هر يکى را بديع افسرى

به‌پيمان هر افسرى ملکتى
به‌فرمان هر خسروى لشکرى

ز بى‌مهرى لشکر مهرگان
نبينى کنون افسرى بر سرى

بهار از زمرد همى بر درخت
بياويخت چون دلبرى زيورى

حزيران زمرّد همى زر کند
زهى من غلام چنين زرگرى

بديدار اين طرفه صنعت رواست
که بينا شود چشم هر عبهرى

هم‌اکنون خزان بينى از شرم سر
درآرد به کافور گون چادرى

به باغ اندر از ميوه چندين بتان
ندانم که آراست بى‌آزرى

درخت آنگهى که آسمان گونه بود
نديدم ز اختر بر او پيکرى

کنون که آسمان رنگ او باز خواست
ديد آمد از هر سويش اخترى

به گوهر بماند همى سيب سرخ
شنيدى چنين کم‌بها گوهرى

گر آبى باختر بماند رواست
که او مادرى بود و اين دخترى

چرا نار مانندهٔ اخگرست
که نايد چنين سودمند اخگرى

چو انگور مر باده را مادرست
روان را به راحت بهين رهبرى

فدا داد از بهر فرزند جان
چنين مهربان کم بود مادرى

به فرزند او جان بپرور که نيست
جز او در جهان هيچ جان پرورى
     
  
مرد

 
ظهير فاريابى

ظهيرالدين ابوالفضل طاهربن محمد فاريابى شاعر استاد و سخن‌سراى بليغ پايان قرن ششم و يکى از جملهٔ قصيده‌سرايان و غزلگويان بزرگ است. تخلص او هم مانند گروهى از شاعران هم‌عصرش به‌نام او است. مولدش فارياب از اعمال جوزجان نزديک بلخ و در مغرب جيحون بود و شش منزل تا بلخ فاصله داشت. عهد جوانى شاعر در اين شهر و در نيشابور گذشت و او در اين مدت به کسب علوم و اطلاعات مختلف علمى و ادبى اشتغال داشت و ضمناً فرمانرواى محلى خراسان طغانشاه بن‌مؤيد آى‌اَبه را مدح مى‌کرد، و در حدود سال ۵۸۲ آن شهر را ترک گفت و به اصفهان رفت و در آنجا به خدمت صدرالدين خجندى از رؤساى آل خجند اصفهان (م ۵۹۲) رسيد و مدتى در آن شهر باقى ماند و سپس عزيمت مازندران و آذربايجان کرد و از اين پس چند تن از پادشاهان و رجال را مدح گفت مانند: اصفهبد اردشير از مشاهير ملوک آل باوند مازندران و طغرل‌بن ارسلان آخرين پادشاه سلجوقى عراق (م ۵۹۰) و اتابک قزل‌ارسلان (م ۵۸۷) و اتابک محمدبن ايلدگز جانشين او. ظهير با اين دو اتابک اخير رابطهٔ نزديکى داشت و آن دو را در قصايد متعددى ستود.
نوشته‌اند که ظهير در پايان عمر ترک ملازمت سلاطين گفت و به طاعت و علم مشغول گشت و در تبريز ساکن بود تا در سال ۵۹۸ به‌درود حيات گفت و در مقبرهٔ سرخاب تبريز مدفون شد.
بعد از ظهير ناقدان سخن دربارهٔ او چندان غلو و مبالغه داشتند که حتى او را بر انورى نيز برترى مى‌نهادند، بحث دربارهٔ تفضيل او و انورى بر يکديگر گاه به استفتاء از مشاهير سخنوران عصر مى‌کشيد چنانکه فضلاى کاشان از مجدالدين همگر سؤال کردند و جواب او را در ذکر انورى آورده‌ايم.
علت مقايسهٔ ظهير با انورى آن است که او در حقيقت دنبالهٔ روش انورى و همکسوتان او را که نسل مقدم يا معاصر شاعر بوده‌اند، پيش گرفته و به کمال رسانده بود. سخن او مانند همان دسته از شاعران که انورى مقدم همه است، روان و پر از معانى دقيق است. سخن ظهير در عين آنکه در کمال لطافت و روانى است، استوار و برگزيده و فصيح و داراى معانى و الفاظ صريح مى‌باشد. خوانندهٔ ديوان او جز در چند مورد معدود کمتر به موارد معقد برمى‌خورد و آن موارد هم از حيث غموض و ابهام به هيچ روى به اشعار شعراى معاصر او در عراق و آذربايجان نمى‌رسد.
در همان حال که ظهير التزام رديف‌هاى مشکل مى‌کند سخن او سهل و رديف‌ها مغلوب قدرت او در بيان هستند و هيچ‌گاه در برابر جودت قريحهٔ او ياراى اخلال در معانى ندارند. قدرت او در مدح بسيار است و او در اين مورد خلاق معانى گوناگون و قادر بر مبالغه‌هاى شگفت‌انگيز و ايراد معانى و مضامين بديع است.
وقتى به غزل‌هاى ظهير برسيم کمال قدرت او را در شعر آشکار مى‌بينيم. او در يکى از قصايد خود از جنس غزل، در همان حال که بهتر از اجناس ديگر شعر دانسته، اظهار تنفر و بيزارى کرده و گفته است:
ز شعر جنس غزل بهترست و آنهم نيست
بضاعتى که توان ساختن از آن بنياد

بناى عمر خرابى گرفت چند کنم
ز رنگ و بوى کسان خانهٔ هوس‌آباد

مرا از آنچه که شيرين لبيست در کشمير
مرا از آنچه که سيمين‌بريست در نوشاد


با اين حال ظهير نتوانست خود را از سرودن غزل‌هاى دل‌انگيز و شيوا بازدارد. وى در اين نوع شعر روش شاعران اواسط قرن ششم راکه عبارت بود از توجه بيشترى به ايراد معانى لطيف و الفاظ نرم و هموار در غزل، ادامه داد و در اين راه از همهٔ متقدمان پيش افتاد تا به‌جائى که بايد گفت ظهير واسطهٔ ميان انورى و سعدى در تکامل غزل شمرده مى‌شود.
ديوان ظهير يک‌بار در تهران به‌خط نستعليق و چاپ سنگى طبع شد. اين نسخهٔ چاپى ممزوجى است از آثار ظهير فاريابى و شمس طبسى و حتى اسم شمس در پايان بعضى از قصايد نيز آمده است و ناشر که نمى‌دانست شمس طبسى کيست تصور کرده بود که ظهير فاريابى در جوانى شمس تخلص مى‌کرد! بسيارى از غزل‌ها نيز که در اين ديوان چاپى به اسم ظهير فاريابى طبع شده، از شاعرى است به‌نام ظهير اصفهانى که در عهد صفويان مى‌زيست. به‌همين سبب طبع مجددى از ديوان ظهير لازم به‌نظر مى‌آيد.
     
  
مرد

 
عطار

فريدالدين ابوحامد محمدبن ابوبکر ابراهيم بن اسحق عطار کدکنى نيشابورى شاعر و عارف نام‌آور ايران در قرن ششم و آغاز قرن هفتم است. ولادت وى به سال ۵۳۷ در کدکن از اعمال نيشابور اتفاق افتاده است.
از ابتداى کار و اطلاعى در دست نيست جز آنکه نوشته‌اند پدر وى در شادياخ نيشابور عطارى عظيم‌القدر بود و بعد از وفات او فريد‌الدين کار پدر را دنبال کرد و دکان عطارى (داروفروشى) آراسته داشت.
مسلماً عطار در آغاز حيات و گويا تا مدتى از دورهٔ تحقيق در مقامات عرفانى، شغل داروفروشى خود را که لازمهٔ آن داشتن اطلاعاتى از طب نيز بوده حفظ کرده و در داروخانه سرگرم طبابت بوده است. خود در کتاب خسرونامه گويد:
بمن گفت اى بمعنى عالم‌افروز
چنين مشغول طب گشتى شب و روز....

و باز در مصيبت‌نامه گفته است:
مصيبت‌نامه کاندوه جهانست
الهى‌نامه کاسرار عيانست

بداروخانه کردم هر دو آغاز
چگونه زود رستم زين و آن باز


بداروخانه پانصد شخص بودند که در هر روز نبضم مى‌نمودند
با توجه به اشارهٔ شاعر معلوم مى‌شود که انقلاب حال او هم در زمان پزشکى و داروگرى دست داده بود و او آثارى در همان ايام پديد آورد. بنابراين افسانهٔ معروفى که دربارهٔ انقلاب حال عطار موجود است ساختگى به‌نظر مى‌آيد. دربارهٔ اين حادثه جامى چنين آورده است: 'گويند سبب توبهٔ وى آن بود که روزى در دکان عطارى مشغول و مشعوف به معامله بود، درويشى آنجا رسيد و چند بار - شيءلله - گفت. وى به درويش نپرداخت. درويش گفت اى خواجه تو چگونه خواهى مرد؟ عطار گفت چنانکه تو خواهى مرد! درويش گفت تو همچون من مى‌توانى مرد؟ عطار گفت بلي! درويش کاسهٔ چوبين داشت زير سر نهاد و گفت الله و جان بداد. عطار را حال متغيّر شد، و دکان برهم زد و باين طريقه درآمد' .
عرفا دربارهٔ مشايخ متقدم ازين‌گونه اقوال بسيار دارند. مسلماً انقلاب حال عطار در همان اوان که از راه پزشکى و داروفروشى به خدمت خلق سرگرم بود، دست داد، و او که سرمايهٔ کثير از ادب و شعر اندوخته بود، انديشه‌هاى عرفانى خود را به‌نظم روان دل‌انگيز درمى‌آورد و همچنان به‌کار خود ادامه مى‌داد و اين حالت بسيارى از مشايخ بود که وصول به مقامات و مدارج معنوى آنان را از تعهد مشاغل دنيوى و کسب معاش باز نمى‌داشت.
نورالدين عبدالرحمن جامى، يعنى قديمى‌ترين کسى از متصوفه که به زندگى عطار اشاره کرده، او را از مريدان شيخ مجدالدين بغدادى معروف به خوارزمى از تربيت‌يافتگان شيخ نجم‌الدين کبرى شمرده است. اگرچه عطار در ابتداى تذکرةالاولياء به رابطهٔ خود با مجدالدين بغدادى اشاره کرده است، ليکن در آنجا تصريحى نيست بر اينکه از پيروان و تربيت‌يافتگان وى باشد. به‌هرحال عطار قسمتى از عمر خود را بر رسم سالکان طريقت در سفر گذراند و از مکه تا ماوراءالنهر بسيارى از مشايخ را زيارت کرد و در همين سفرها و ملاقات‌ها بود که به خدمت مجدالدين بغدادى نيز رسيد؛ و مى‌گويند در پيرى شيخ هنگامى که بهاءالدين محمد پدر جلال‌الدين محمد معروف به مولوى با پسر خود رهسپار عراق بود، در نيشابور به خدمت شيخ رسيد و شيخ نسخه‌اى از اسرارنامهٔ خود را به جلال‌الدين که در آن هنگام کودکى خردسال بود، بداد.
عطار مردى پرکار و فعال بود و چه هنگام اشتغال به کار عطارى و چه در دورهٔ اعتزال و گوشه‌گيرى، که گويا در اواخر عمر دست داده بود، به‌نظم مثنوى‌هاى بسيار و پديد‌آوردن ديوان غزليات و قصايد و رباعيات خود، و تأليف کتاب نفيس و پرارزش تذکرةالاولياء سرگرم بود. دولتشاه دربارهٔ آثار او گويد: 'و شيخ را ديوان اشعار بعد از کتب مثنوى چهل هزار بيت باشد از آن جمله دوازده هزار رباعى گفته، و از کتب طريقت تذکرةالاولياء نوشته، و رسائل ديگر به شيخ منسوب است، مثل اخوان‌الصفا و غير ذلک، و از نظم آنچه مشهور است اين است: اسرارنامه، الهى‌نامه، مصيبت‌نامه، جواهرالذات، وصيت‌نامه، منطق‌الطير، بلبل‌نامه، حيدرنامه، شترنامه، مختارنامه، شاهنامه. دوازده کتاب نظم است و مى‌گويند چهل رساله نظم کرده و پرداخته اما نسخ ديگر متروک و مجهول است و قصايد و غزليات و مقطعات شيخ مع رباعيات و کتب مثنوى صد هزار بيت بيشتر است.'
شاعر خود در قسمتى از منظومهٔ خسرونامهٔ خويش مثنويات خود را نام برده و گفته است:
مصيبت‌نامه کاندوه جهانست
الهى‌نامه کاسرار عيان است

به داروخانه کردم هر دو آغاز
چگويم زود رستم ز اين و آن باز ...

مقامات طيورما چنانست
که مرغ عشق را معراج جانست

چو خسرونامه را طرزى عجيب است
ز طرز او که ومه با نصيب است


غير از آنچه در قول دولتشاه و ابيات عطار ديده‌ايم آثار متعدد ديگرى را نيز به او نسبت داده‌اند و به قول هدايت در رياض‌العارفين 'گويند کتاب شيخ يکصد و چهارده جلد است' و اين عدد حقاً اغراق‌آميز به‌‌نظر مى‌رسد.
غير از اسرارنامه، الهى‌نامه، مصيبت‌نامه، جواهرالذات (يا جوهر ذات)، وصيت‌نامه، منطق‌الطير، بلبل‌نامه، حيدرنامه، (يا حيدرى‌نامه)، شترنامه، مختارنامه، شاهنامه، خسرونامه (يا گل و خسرو)، ديوان غزليات و قصايد و رباعيات که تاکنون ديده و گفته‌ايم، منظوم‌هاى ديگرى به‌نام مظهرالعجايب، هيلاج‌نامه، لسان‌الغيب، مفتاح‌الفتوح، بيسرنامه (يا پسرنامه)، سى فصل و جز آنها را هم به او منسوب دانسته‌اند که بعضى از آنها به سبب رکاکت الفاظ و سستى فکر و انديشه و اظهار تمايل شديد و متعصبانه به تشيع، مسلماً از عطار نيشابورى نيست (زيرا عطار در آثار اصلى خود چند بار به دورى خويش از تعصب اشاره کرده و بارها هر چهار خليفهٔ راشد را به يک نحو ستوده و به احترام ياد نموده است.) و از شاعر ديگرى است و به عطار نسبت يافته. مرحوم استاد سعيد نفيسى در کتاب خود دربارهٔ شرح احوال عطار، درين باره بحثى مستوفى دارد و بايد به آن مراجعه کرد. با اين‌حال بايد متوجه بود که نفى انتساب بعضى از منظوم‌هاى منسوب عطار نيشابورى به او، دليل آن نمى‌شود که آثار منظوم او را اندک بدانيم زيرا شاعر خود کثرت اشتغال خويش را به شعر و به نظم منظوم‌هاى گوناگون ياد کرده و به اينکه معاصران به‌همين سبب وى را 'بسيارگوي' دانسته بوده‌اند اشاره نموده است و در خسرونامه مى‌گويد:
کسى کاو چون منى را عيب جويست
همى گويد که او بسيار گويست

وليکن چون بسى دارم معانى
بسى گويم تو مشنو مى تو دانى

گهى آخر بديدن نيز ارزد
چنين گفتن شنيدن نيز ارزد


از ميان اين مثنوى‌هاى عرفانى دل‌انگيز از همه مهمتر و شيواتر که بايد آن را تاج مثنوى‌هاى عطار دانست، منطق‌الطير است که منظومه‌اى است رمزى بالغ بر ۴۶۰۰ بيت. موضوع آن بحث طيور از يک پرندهٔ داستانى به‌نام سيمرغ است. مراد از طيور در اينجا سالکان راه حق و مراد از سيمرغ وجود حق است. از ميان انواع طيور که اجتماع کرده بودند هدهد سمت راهنمائى آنان را پذيرفت (= پير مرشد) و آنان را که هريک به عذرى متوسل مى‌شدند (تعريض به دلبستگى‌ها و علائق انسان به جهان که هريک به‌نحوى مانع سفر او به‌سوى حق مى‌شود)، با ذکر دشوارى‌هاى راه و تمثل به داستان شيخ صنعان، در طلب سيمرغ به‌حرکت مى‌آورد و بعد از طى هفت وادى صعب که اشاره است به هفت مرحله از مراحل سلوک (يعني: طلب، عشق، معرفت، استغناء، توحيد، حيرت، فقر و فنا)، بسيارى از آنان به‌علل گوناگون از پاى درآمدند و از آن همه مرغان تنها سى مرغ بى‌بال و پر و رنجور باقى ماندند که به حضرت سيمرغ راه يافتند و در آنجا غرق حيرت و انکسار و معترف به‌عجز و ناتوانى و حقارت خود شدند و به فنا و نيستى خود در برابر سيمرغ توانا آگهى يافتند تا بسيار سال برين بگذشت و بعد از فنا زيور بقاء بوشيدند و مقبول درگاه پادشاه گرديدند.
اين منظومهٔ عالى کم‌نظير که حاکى از قدرت ابتکار و تخيل شاعر در به‌کار بردن رمزهاى عرفانى و بيان مراتب سير و سلوک و تعليم سالکان است، از جملهٔ شاهکارهاى جاويدان زبان فارسى است. نيروى شاعر در تخيلات گوناگون، قدرت وى در بيان مطالب مختلف و تمثيلات و تحقيقات و مهارت وى در استنتاج از بحث‌ها، و لطف و شوق و ذوق مبهوت‌کنندهٔ او در تمام موارد و در تمام مراحل، خواننده را به حيرت مى‌افکند و بدين نکته اقرار مى‌دهد که پرگوئى عطار که معاصران او مى‌گفته‌اند، از مقولهٔ گفتار مکثاران ديگر نيست که مهذار و بيهوده گويند. اين مرد چيره‌دست توانا و اين عارف و اصل دانا، حقايق فراوان را به‌سرعت درک مى‌کرد و با زبانى که در روانى و گشادگى از عالم بالا تأييدات بى‌منتهى داشت، به‌نظم درمى‌آورد. شاعرى‌کردن درين موارد براى او به‌منزلهٔ سخن گفتن مردى بود که به فصاحت و بلاغت خو گرفته باشد و هرچه گويد فصيح و بليغ باشد. وجود چنين منظومهٔ عالى کم‌نظيرى است که ما را از قبول منظوم‌هاى سست و بى‌مايه‌ئى مانند مظهرالعجائب و لسان‌الغيب به‌نام عطار باز مى‌دارد. غالب منظومه‌هاى عطار و هم‌چنين ديوان قصايد او در ايران و هند به‌طبع رسيده و بعضى از آنها مکرر چاپ شده است.
اثر منثور عطار کتاب تذکرةالاولياء او است که از کتب مشهور پارسى و از جملهٔ مآخذ معتبر در شرح احوال و گفتارهاى مشايخ صوفيه است. در اين کتاب سرگذشت نود و شش تن از اولياء و مشايخ با ذکر مقامات و مناقب و مکارم اخلاق و نصايح و مواعظ و سخنان حکمت‌آميز آنان آمده است. شيوهٔ نگارش اين کتاب برهمان منوال است که در آثار منظوم عطار مى‌بينيم يعنى نثر آن ساده و دور از تکلف و مقرون به فصاحت طبيعى کلام پارسى است و تأليف آن بايد در پايان قرن ششم يا اوايل قرن هفتم صورت گرفته باشد.
عطار در قتل عام نيشابور به‌سال ۶۱۸ به‌دست سپاهيان مغول به شهادت رسيد و مزار او هم در جوار آن شهر است.
عطار به حق از شاعران بزرگ متصوفه و از مردان نام‌آور تاريخ ادبيات ايران است. کلام ساده و گيرندهٔ او که با عشق و اشتياقى سوزان همراه است، همواره سالکان راه حقيقت را چون تازيانهٔ شوق به جانب مقصود راهبرى کرده است. وى براى بيان مقاصد عاليهٔ عرفانى خود بهترين راه را که آوردن کلام بى‌پيرايهٔ روان و خالى از هر آرايش و پيرايش است، انتخاب کرده و استادى و قدرت کم‌نظير او در زبان و شعر بوى اين توفيق را بخشيده است که در آثار اصيل و واقعى خود اين سادگى و روانى را که به روانى آب زلال شبيه است، با فصاحت همراه داشته باشد. وى اگرچه به‌ظاهر کلام خود وسعت اطلاع سنائى و استحکام سخن و استادى و فرمانروائى آن سخنور نامى را در ملک سخن ندارد، ولى زبان نرم و گفتار دل‌انگيز او که از دلى سوخته و عاشق و شيدا برمى‌آيد حقايق عرفان را به‌نحوى بهتر در دل‌ها جايگزين مى‌سازد، و توسل او به تمثيلات گوناگون و ايراد حکايات مختلف هنگام طرح يک موضوع عرفانى مقاصد معتکفان خانقاه‌ها را براى مردم عادى بيشتر و بهتر روشن و آشکار مى‌دارد.
شايد به‌همين سبب است که مولانا جلال‌الدين بلخى رومى که عطار را قدوهٔ عشاق مى‌دانسته او را به‌منزلهٔ روح و سنائى را چون چشم او معرفى کرده و گفته است:
عطار روح بود سنائى دو چشم او
ما از پى سنائى و عطار آمديم

هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم يک کوچه‌ايم


و جامى شاعر سخن‌شناس دربارهٔ او گفته است: 'آنقدر اسرار توحيد و حقايق اذواق و مواجيد که در مثنويات و غزليات وى اندراج يافته، در سخنان هيچ‌يک از اين طايفه يافته نمى‌شود.
     
  
صفحه  صفحه 7 از 23:  « پیشین  1  ...  6  7  8  ...  22  23  پسین » 
شعر و ادبیات

تاریخ ادبیات ایران از ساسانیان تا کنون

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA