ارسالها: 8724
#91
Posted: 26 Jul 2011 13:49
بیافرین
دستان موازی
خواهنده چون درختانند
خواهنده ی چهارفصل محتوم.
شاخه
می تواند
سبد باشد
تخته پاره ای
قایق
بیافرین
تا بشناسندت
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#92
Posted: 26 Jul 2011 13:50
عاشقی
به ناگزیر
خاموش می مانی
خستگی هایت را
با هیچ کس
در میان نخواهی داشت
به ناگزیر
از کنارت می گریزی
دستانت
در پی چیزیست
که خاموشی ات را
به زبان آورد
که با خود نگفته باشی:
از دوست داشتن
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#93
Posted: 27 Jul 2011 14:38
چگور
به زخمه ای که به زخمت زدم چگور شدی
زبان زمزمه ی زندگان گور شدی
فشردمت به خیال شبانه در آغوش
چکیدی از غزلم چکه چکه نور شدی
گرفت یاسِ تنت رعشه های دستم را
برای سر زدن از کوچه ناصبور شدی
از این گریوه مگر تنگه تنگه بگریزی
غبار قافله ی گردبادِ دور شدی
تراش بوسه گرفتی چو شبنم از لب عشق
زلال جامه شدی نه خدا ... بلور شدی
درآمدی به تماشای روشنایی خویش
به چشم آینه ها غایب از حضور شدی
تن تو این همه لاله نداشت وقت بهار
گداخت جان تو از بوسه ام تنور شدی
درآمدی به برم با دو چشم فانوسی
چو گربه در شب شیدایی ام سمور شدی
نمی شد از سرِ شیون هوای باغ به دور
به دست برگ خزان برگه ی عبور شدی
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#94
Posted: 27 Jul 2011 14:39
از من بنوش
بنشین که از بی ریایی این گوشه همتا ندارد
این گوشه ی بی ریا را آغوش دنیا ندارد
اینجا بلند آستانست بر آستینش نظر نیست
تالار تنهاییِ من پایین و بالا ندارد
چشمم رواق جبلّی ست آیینه زار تجلّی ست
هر گوشه خواهی فرودآی ... اینجا و آنجا ندارد
بنشین حریف گناهم بنشین به عیشی فراهم
بنشین که در بازی عشق شیدادلم پا ندارد
پیدا نشد هرچه کرد دیگر کجا را بگردم؟
آخر خیابان این شهر یک چشم گیرا ندارد
با خودستیزم تو کردی مردم گریزم تو کردی
تقصیرِ این کرده ها را چشم تو تنها ندارد
گیسو گرفت ابروان بست در چنبرِ بازوان بست
آری چنان پُر توان بست تدبیر کس وا ندارد
اکنون تو هستی غزل هست آیینه ام در بغل هست
این لانه ی از تو خالی ورنه ... تماشا ندارد
مگذار اکنون بمیرد اندوه آینده گیرد
فردای ما بر کف دست خطهای خوانا ندارد
از تلخ و شور تمنّا یک کاسه کردم تنم را
از من بنوش و بنوشان ... برکه بفرما ندارد
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#95
Posted: 27 Jul 2011 14:40
می خزی در پس اوهام
ای دوست که ظرفیّت دریا داری
تو به اندازه ی تنهایی من جا داری
می شود از ستم ثانیه ها در تو گریخت
غفلت قلّه فراموشی صحرا داری
هرچه جاریست پُر از سرکشی سایه ی توست
خلوت نخلی و از زمزمه خرما داری
همه با اهل نظر چشم تو جز راست نگفت
نفسی شُسته تر از آینه ی ما داری
آسمانگیر تر از پنجره بودیم و گذشت
مگرم باز به پرسیدن گُل واداری
به دو چشمت که در آیینه ی آفاق خیال
مثل پرواز دو گنجشک تماشا داری
در منش ریز که چون جام، تمامی دهنم
در سبوی نفست خلسه دوبالا داری
می خزی در پسٍ اوهامِ همه کودکی ام
هله خلخالِ مهِ خاطره در پا داری
مدد از باطن آن پیر بگیرم که ستوده
آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#96
Posted: 27 Jul 2011 14:40
شاهماهی
تو، قرص ماهی شکسته،دراشکم؛این برکه واره
من ، تشنه ترشاهماهی! می نوشمت پاره پاره
ازشورمرجانی آب تا نقره ی نان مهتاب
هرپاره ازتو صدایی درمن، صدفگون اشاره
تا من بتابم صدا را پاشیده ای واژه ها را
برمخمل ابری شب،چون خُرده ریز ستاره
می یابمت خانگی ترهمخانه ی چشم مادر
پیراهنٍ شُسته ی گُل بر ریسمانٍ نظاره
بذر بلورم دریغا درخاک دستانت، امّا
باران چه خواهد سرودن دردفترٍسنگ خاره!
ای عشقٍ هنگامه پیشه، دستی برآور چو تیشه
زخمی! به سنگِ تنم زن، تا وارهم چون شراره
دست من این شاخه ی تر،این سرکش نوبرآور
بگذار خاطر نیارد، پاییز خود را دوباره
گفتی:چه تعبیرت ازمن؟ گفتم که: درشعر ((شیون))
ازآن نخستین فراموش تا آخرین یاد واره!!
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#97
Posted: 27 Jul 2011 14:41
آشوب دل
عشق آمد و آفتابی ام کرد
بااین همه ابر، آبی ام کرد
ازمردم چشم او بپرسید
بیمارِ که رختخوابی ام کرد؟
درمن همه موج بی تکان بود
آشوبِ دل انقلابی ام کرد
ازدشنه وزخم می سرودم
چون کهنه سبو، شرابی ام کرد
تُندابِ جنون به خونم آمیخت
ازشورعطش، سرابی ام کرد
هردم به شکستن دُرستی
آباد ازاین خرابی ام کرد
تابید به انجمادِ روحم
صد آینه آفتابی ام کرد
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#98
Posted: 27 Jul 2011 14:42
نشانه
جهان
بربلندیهای نام انسان
بیرقی ست
که بادها را
می جنباند.
تنهایی امّا
تنها نشانه ی اوست
.......................................................................
شب شعر
قدمگاهی ست
پُر شکوفه
شب های شاعران صمیمی
به گاهی که
زخم هایشان
دهن باز می کند.
دختری
در بادهای انگار
گُلهای دامنش را
می پراکند ...
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#99
Posted: 27 Jul 2011 14:43
غزل حالی
من ازتوپُرشده ام درجهان خالی عشق
چنانکه برکه ی آیینه، اززلالی عشق
یقین گمشده ام! آه ... ای گمان زلال
درآ درآینه ام از درِخیالی عشق
رهین زُهره مگردان مرا که این چنگی
ترانه سرکشد از کوزه ی سفالی عشق
زمین زمزمه ام شوره زار شد از اشک
که گشت چشمه ی جان، صرف تشنه سالی عشق
نفس چو بیشه همه از تو پُر کنم آغوش
اگر چو پونه زنی خیمه در حوالی عشق
ادامه ی سفرِ کولیانه ی بادند
وطن پذیر نشد، یک تن از اهالی عشق
زُکامِ زُهدِ ریا، از تو نشنود بویی
که تردماغ سرِ زلف توست حالی عشق!
از آن به جنگل ابریم آسمان آواز
که سبز از نمِ بارانِ ماست، شالی عشق
زلال واژه تر از شعر ((شیونی)) ای شوخ!
سروده است ترا شاعر شمالی عشق
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#100
Posted: 27 Jul 2011 14:44
قحط شادابیست
آه ... اگر رگبار گیسوی تو دریا دم نبود
یک کف از خاکِ کویرِ خاطرم، خرّم نبود
چشم گلدانها به دیدار تو روشن مانده است
بی تکلّف، خنده هایت از شکفتن، کم نبود
ای بهار غنچه ساز ازخاک گیلانگردِ من
هر چه می رویید بی تو، جز گُلِ ماتم نبود
قحطِ شادابیست، اشکم را به چشم کم مگیر
تشنگی می کُشت گُل ها را اگر شبنم نبود
ابرِ اندوهت حجاب افتاد ورنه در نظر
اینقدر آینده ی خورشیدیان، مبهم نبود
خاک، خشکی می گرفت ازخون وخاکستر،اگر
جرعه ای از عشق در آب و گِلِ آدم نبود
دشت، نیلی بود و سبزه خونچکان آهو دوان
در غزل ((شیون)) غزال واژه ای رامم نبود
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***