ارسالها: 8724
#61
Posted: 26 Jul 2011 12:22
پهلو تهی مکن
می بویمت
چون لاله ای که در کنارم
آتش گرفته است
کنارم بنشین
پهلو تهی مکن
که فردا
بی تکیه گاه درگذرم
از تو ...
...........................................................................
تنهاشدن دریچه
آزاده به ترک خود شتابی دارد
چون ذرّه هوای آفتابی دارد
تنها شدن دریچه بیهوده که نیست
این خانه حسابی و کتابی دارد
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#62
Posted: 26 Jul 2011 12:22
یک دو سه روزی اگر
سروی و باید که ناگزیر بمانی
پای بدامن کشی اسیر بمانی
بر سرِ یک پا در این مدار مقدّر
حیف که باید که ناگزیر بمانی
زخم عمیقی شیار درد بزرگی
دیر گریزی که در ضمیر بمانی
از تو همین سر کشی خوشست که باری
سرزده از چله همچو تیر بمانی
خاک رقم زد به سرنوشت بلندت
سرو من از ریشگی حقیر بمانی
زهره بچنگ آور ایستاده تر از کوه
تا به شکستی دگر دلیر بمانی
صبر جمیل ستارگان جلیلی
تا به شبی تلخ و دیرمیر بمانی
هر رگ تو ردّ پای خون بهارست
سبز چنانی که دلپذیر بمانی
جامه ی سبز امید گر فکنی دور
خار ملالی که در کویر بمانی
جلوه ی فردا تراست باغ تماشا
یک دو سه روزی اگر که دیر بمانی
تیغ زبانت بکار دوست نیاید
شیون اگر خامشی پذیر بمانی
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#63
Posted: 26 Jul 2011 12:24
ای عشق
می بینی
به قدر یک دریچه
زنده ای
به اندازه ی یک بوسه
هنوزا
در آشپزخانه
توت فرنگی
مربّا می کنی
ای عشق
................................................
ماهیگیران
بر ساقه ی تابستانی رود
ماهیگیران
شکوفه های خونیِ آبند
با قلّابی
در آفتاب
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#64
Posted: 26 Jul 2011 12:25
بخوان که
حروف سربی خون را بخوان به صفحه ی بالم
که مرغ نامه رسان کبوتران شمالم
بخوان که خسته ترینم بشاخه ی که نشینم
که داغ تازه نبینم که دلشکسته ننالم
شبی بد است و بدآئین که سایه های خبرچین
فزوده وزنه ی سنگین به زخم بال وبالم
چو اژدهای دمانی که خورده خون جهانی
قفس گشوده دهانی به زیر سایه ی بالم
ستاره خون و شفق خون سحر به پنجره مظنون
به آفتاب و گل اکنون دگر چه روی سئوالم
غروب تنگه خوابست خروش مرگ شهابست
عبور ساکت آبست گذشتن مه و سالم
نفس به سینه بریدن به لاک لحظه خزیدن
همین شکسته پریدن همین جواز مجالم
کجای بیشه چنین است؟ که خصم ریشه زمین است
دلم گرفته از این است اگر که غمزده حالم
در آفتابم و سرما وزیده در تن من تا
نماز وحشت خود را کند اقامه نهالم
بخوان که غصه نپاید بهار رفته بیآید
گلی که مُشک تو ساید شود به سینه مدالم
تو نان نقره ی ماهی به سفره های سیاهی
امید آنکه نخواهی تکیده همچو هلالم
همیشه باد گلویم پر از غمی که بگویم:
لبالب تو سبویم تر از لب تو سفالم
نشست توست شکستم شکست توست نشستم
که داربست تو هستم سقوط توست زوالم
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#65
Posted: 26 Jul 2011 12:26
چیزی بگو
می جویمت
در تکانِ تنهایی
گوش می سپارم
به شُد آیندِ درختان
سپید می نالند و
سبز
می مویند.
لابلای علف ها
در نیزار بارانت
می جویم
با چراغ هایی که از چشمانم
گرفته ای
چیزی بگو
پنهان مشو در صدایت
تا دیده شوی
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#66
Posted: 26 Jul 2011 12:27
آبادی
برگرد
با تنهایی ات
کجا می گریزی؟
برگرد.
گیسوانت را
در بادهایم
رها کن
در من فرشتگانی ست
با چشمانی ابریشمین
پروانه هایم را کودکی باش
با خال های سرخی
بر سیب
برگرد
با تنهایی ات
کجا می گریزی؟
برگرد
من آبادیِ توأم ...
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#67
Posted: 26 Jul 2011 12:28
آنک
سهمی از ستاره
وهمی از ماهت داده اند
هر چند
چشمان سیاهت داده اند ...
_______________________________________
آنک: مرکّب از آن و ک
به تفألی از حضرت حافظ خواستار نام دخترانه ای شدم
خواجه فرمودند:
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
بنده ی طلعت آن باش که آنی دارد
با ارادت آن را که به معنی جوهره و محتوای وجودی هر کس است برداشته
کاف تحبیب به آن افزودم و شد آنک ... که دخترکم نامدار شود.
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#68
Posted: 26 Jul 2011 12:30
تاسیان
به خانه می رسم.
پای اجاقی نیم سوز
به لحظه های رفتنت
می اندیشم
آه ...
چه سردم می کند
این آتش
تاسیان واژه ایست محلی در لهجه ی گیلک
و آن به حالتی اطلاق می شود که انسان بی همدمِ دلخواهش لحظه های دغدغه انگیزی را سپری می کند.
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#69
Posted: 26 Jul 2011 12:31
روستای آدمی
یکریز می کوبد.
چه می سراید
این دارکوب پیر
در گاوچرِ غروب
نگاهش
مادیانی یله است
پنداری
توکای جوان امّا
چنین نمی انگارد
با سرودش
سازها شهری شده اند
سوزها جهانی
آه ...
روستای آدمی
روستای بزرگ تر از قصّه های بومی
قصّه های بومی زمین
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#70
Posted: 26 Jul 2011 12:33
دورتر از خویش
چه می کنی
در چنبر پرچانگی ها
چون واژگانی شنیده
می درنگی بی شتاب
می شتابی بی درنگ
نمی گریزی
در هجرانی تشویش
در التقاطی ناموزن
خراشیدنت را
خروش می نمایانی
دورتر از خویش
بیندیش
عمقی نخواهی داشت
در نزدیکی های خویش
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***