ارسالها: 2333
#91
Posted: 30 Mar 2014 23:53
باران میبارد
دلم برای مردی تنگ است
که تمام زندگیش را در رنج زیست
و از دست روزگار چیزی جز بی نصیبی نصیب نداشت
او مردی بود با دلی بزرگ
که حتی دلواپس پرهای شکسته ی قاصدک بود
دلم برای مردی تنگ است
که تمام زندگی را در رنج زیست و همچون کوه استوار ماند
و تا واپسین لحظه های زندگی سختش همواره امید زندگی داشت
اندیشه های بزرگی که هیچگاه رنگ نوشتن نگرفت
او رفت و تمام آرزوهایش را با خود برد
و من هنوز هم خوابش را می بینم
با همان مهربانی با همان لبخندهای امیدوار
و چشمانی که همیشه به من می گفت دوستت دارم
پدرم رفت
پدریکه همیشه برای من نمادی از صبر بود در تمام زندگی
و من هنوز هم به یادش هستم
تا وقتی بود ندانستم کیست
و وقتی رفت زندگیش را یافتم
پدرم رفت
با تمام امیدها و تنها واژه ی غریب ذهن من
همواره نام او ماند
کاش دوباره می آمد
شاید فرصتی دوباره داشتم تا به او بگویم
"پدر دوستت دارم"
اما هرگز نخواهد آمد
ویرایش شده توسط: paridarya461
ارسالها: 2333
#93
Posted: 31 Mar 2014 00:01
مدتی است از شکسته شدن این دل گذشته ،
هنوز قطره هایی از اشکهای آن روزها بر چشمانم نشسته ،
حالم بهتر نیست از این دل خسته ...
گرفته دلم ،
کجایی که آرامم کنی ، کجایی که این غم یخ زده را در دلم آب کنی
گرفته دلم ،
کجایی که به درد دلهایم گوش کنی
نیستی و من در حسرت این لحظه ها نشسته ام،
نیستی و من بیشتر از همیشه خسته ام
در لا به لای برگهای زندگی ، نیست برگی که از تو ننوشته باشم ،
نیست روزی که از تو نگفته باشم
هزار سال هم که بگذرد من در توهم حضورت نفس می کشم
من آن شانه هایت را می خواهم که پناهم بود
همان یک وجب از شانه ات تمام دارایی ام بود
من آن دست های گرمت را می خواهم که یک عمر عبادت نوشت
با آن نگاه مهربان و آن همه خوبی
من بی تو طاقت ماندن ندارم
این بغض لعنتی.... این بغض لعنتی
وقتی دیروز باران بارید
"آن مرد در بارن آمد"را به یاد آوردم
"آن مرد با نان آمد"یادم آمد
که دیگر پدرم در باران با نانی در دست و لبخند بر لب نخواهد آمد
دیروز دلم تنگ شد و با آسمان و دلتنگی اش
با زمین و تنهائیش
با خورشید و نبودنش
به یاد پدر سخت گریستم
پدرم وقتی رفت سقف این خانه ترک بر میداشت
پدرم وقتی رفت دل من سخت شکست....
ویرایش شده توسط: paridarya461
ارسالها: 2333
#94
Posted: 31 Mar 2014 00:09
جسارت میخواهد!!!
نزدیک شدن به افکار دختری که روزها....
مردانه با زندگی میجنگد...
اما شب ها...
بالشتش از هق هق های دخترانه اش خیس است!!
از بیرون همه چیز رو به راه است
اما هر نفس درد است که میکشی!
معنی حسرت رو توی هیچ کاغذی نمیشه نوشت...
روی هیچ صفحه ی سفیدی نمیشه تایپ کرد...
با هیچ زبونی نمیشه توضیح داد....
حسرت خلاصه میشه تو همین فاصله ی من و تو
پدر....
خوابم نمی برد
بغض روی ثانیه هایم راه می رود
دوباره تو را کم آورده ام
تو را و عطر صبوری هایت را
کودکانه در آغوشم بگیر
به یاد روزهای دوران طفولیت
که بهانه گریه ام گرسنگی بود
میخواهم به جایش برای دلتنگی ام گریه کنم...
ویرایش شده توسط: paridarya461
ارسالها: 2333
#95
Posted: 31 Mar 2014 00:14
چی بنویسم واسه تو تا بدونی چه حالیم؟
چطور پنهون کنم بغض تو نوشته ام که نشکنه دلت؟
چطور باید غم چشمامو از نگاه ها قایم کنم؟
خستگی هامو از صدام چطور باید پنهون کنم؟
بسه دیگه جنگیدن
تموم کن این فاصله رو
دیگه نمی خوام پنهون کنم غصه هامو
جونم رسیده به لب.
نه ...نه ...هیچی نگو...
آروم ام نکن...
دیگه چشمام رسوا شده
اشک ها دیگه تاب ماندن ندارن
درست مثل من که دیگه تابی برای ماندن ندارم.
حیران شده ام
تو که آزاد و رهایی و سبک بال
من اسیرم ..اسیر دنیا .
منه بی پر و بال
اینجا برام مثل قفس تنگ و تاریکه
بابا...
من دل بریده ام از هر کس و ناکس
جایی که هر کسش به فکر خودش است
چه ارزشی برای ماندن داره .
خدایا ...خدایا سخت شده واسم .
داغ یتیمی ویران گر روحم شده.
خدایا به دست پدرها بقدری توان بده که دست نوازشگرشون رو بر سر یتیمان بکشنند
و محبتشان را دریغ نکنند
خدایا به دل فرزندان بقدری مهر و محبت بده
که دستان پر از لطف پدران رو ببوسند و بر سر بگذارن
و من در سر دارم هوایت را ..
نگاه مهربان و صدای آرامش بخشت را
پدرم...
تو ماه منی
گل همیشه بهارمی
چه بر خاک و چه در خاک
کاش برسم به دیدارت .
برام سخت تر از قبل شده دوریت
کاش برسم به دیدارت
کاش برسم به دیدارت
کاش برسم به دیدارت
ویرایش شده توسط: paridarya461
ارسالها: 2333
#96
Posted: 31 Mar 2014 00:23
بابا خسته ام
خسته ام از حرف هـای تکراری
خـسته ام از لبخـــــند اجباری
خسته ام از بغـــضهای بیهوده
خسته ام از غم های نیاسوده
خســته ام از تلخی شـــــبــــها
خســـــته ام از دیدن رویـــــــا
خســـــته ام بـــــس کشـیـــدم غـــم هـر نـاکـسی
خــــــسته ام بس کـه نـالــــیدم در بـــــی کسی
خسته ام از قلبـــــهای در دست ها بازیـچــه شده
خـــــــسته ام از قلب های شـکسـتـه درمان نشده
خســــته ام از گـــــریــــــــههــــای زار و زار
خسته ام ای خدا؟
چــرا منــو نمیرســونی به دیـدار؟
چرا زمــــونه بد شده؟
مگــــــــه اخرش کجاست؟
که جـــــــوون ها ناپاک شدن؟
مگه همه آخـــــــــرش خاک نشدن؟
اونی کــــــه شعار میداد!!!
پول داره از هـــــــمه سرتره...چـــــی شده؟
حــــالا کجاست؟
آیا تو قـــــبر به ســـــــر میبره؟
اونـــی که یه روز همدمم بود
وصــــله این تنم بود
با اینکه الآن تو خاکه...اما خیلی خیلی پاکه پاکه...
راهش همیشه جاوید...
کسی مثل اون ندید...
دوستش دارم چون پاکه...
هرچند الآن تو خاکه...
ویرایش شده توسط: paridarya461
ارسالها: 24568
#97
Posted: 6 Apr 2014 00:12
دلم گرفته* پدر*...!!
برایم بهار بفرستید...!!
ز شهر کودکی ام یادگار بفرستید...!!
دلم گرفته* پدر*...!!
روزگار با من نیست...!!
دعای خیر و صدای دوتار بفرستید...!!
اگر چه زحمتتان می شود ولی این بار...!!
برای دخترک خود * قرار* بفرستید...!!
غم از ستاره تهی کرد آسمانم را...!!
کمی ستاره ی دنباله دار بفرستید...!!
به اعتبار گذشته دو خوشه ی لبخند...!!
در این زمانه ی بی اعتبار بفرستید...!!
تمام روز و شب من پُر از زمستان است...!!
دلم گرفته برایم بهار بفرستید...!!
دلم گرفته* پدر*...!!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#98
Posted: 11 Apr 2014 20:21
برای پدری که قلب مهربانش به وسعت دریاها بود.....
آنکه در محفل عشاق همه لطف و صفا بود پدر بود پدر
آنکه او سمبل ایثار و وفا، جود و سخا بود پدر بود پدر
آنکه آموخت به من در همه عمر رسم وفاداری و عشق
همچو شمعی فروزنده به کاشانه ی ما بود پدر بود پدر
اونی که تو عاشقا ، همیشه با .. لطف و صفا بود ...
پدر بود پدر
اونی که تو زندگی ، همیشه با .. مهر و وفا بود....
پدر بود پدر
اونی که همیشه یادمون میداد
چه جوری عاشقی کنیم
وجودش مثل یه شمع،
باعث گرمی دلا بود ...
پدر بود پدر
وقتی حرف می زد با ما ،
دلامون آروم می گرفت
اون که عطر نفساش ،
نرگسی و...اقاقیا بود.... پدر بود پدر
دم عیسایی اون ...مرده دل و زنده می کرد... چه با صفا بود به خدا ....
رفیق ما بود به خدا
ذره ذره آب می شد ،
می سوخت و چیزی نمی گفت,
دل مهربون اون ، زلال و پاک ، به وسعت و
مثل یه دریا بود ...
پدر بود پدر
اون که غصه هاش زیاد و مثل یک کوه بلند،
سرش رو بالا می گرفت
همه عمرش به خدا سنگ صبوری واسه ما بود ...
پدر بود پدر
کاشکی می شد ، دست گرمشو بگیرم ، توی دستام دوباره
اونی که رفیق و با من
بی ریا بود ...
پدر بود پدر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#99
Posted: 12 May 2014 18:35
پدر عزیزم
دست های پر مهر و عطوفتت را که از روی مهر بر روی موهایم می کشیدی ، هرگز فراموش نخواهم کرد
و شانه های استوار و مهربانت را که تنها تکیه گاه خستگی هایم بود ، را هرگز از یاد نخواهم برد
پدر عزیزم بار مَرد بودن و پدر بودن را چه عاشقانه بر دوش کشیدی
و قلب مهربانت ا زغصه های ما لبریز شد . و چه زود بار سفر بستی و از کنار ما کوچیدی .
ا یکاش بودی تا بر دستانت بوسه زنم و روزت را تبریک بگویم .
ولی نگران نباش فردا به دیدنت خواهم آمد و با اشک و گل روزت را تبریک خواهم گفت .
روزت مبارک پدر عزیزتر از جانم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 2890
#100
Posted: 11 Dec 2014 18:35
نیم ساعت پیش .....
خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش
سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت
و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد
آواز که خواند تازه فهمیدم
پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود