انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 1 از 12:  1  2  3  4  5  ...  9  10  11  12  پسین »

بهرام سالکی


مرد

 
درخواست ایجاد تاپیکی بنام بهرام سالکی در تالار شعر و ادبیات دارم


به نام آنکه جمیل است و دوستدار جمال

... سخن از هنرمند ذوالفنون معاصر حضرت اسـتاد بهرام سالکی است که سختکوشی و ابتکار او در خوشنگاری
و تذهیب مُصحف شریف موسوم به « عقیق » ، معروف و مقبول خاص و عـام است. او هنرمند بزرگی ست که خط بسیارخوشنمای کوفی را تکامل بخشیده و آن را از مهجوریتِ دشوارخوانی به مقبولیت خوشخوانی رسانده است.
تلاش عظیم انقلابی دیگر حضرت استاد در کتابت و تزیین سه مصحف شریف اعجازین دیگر موسوم به « ریحان » به خط فراموش شدهٔ ریحان ، « خاتم » به خط نسخ ابداعی و « جمیل » با آمیزهٔ دو خط نسخ و ریحان ، کارنامه ای درخشان برای ایشان ساخته است که خلق چنین آثـاری ، واقعاً از حدّ طاقت بشری هر هنرمندی بیرون است.
دیگر از هنرهای حضرت ایشان ، نقاشی در عالیترین سطح است که نمونه های نمایان از آن را در کتابت و مصورسازی بسیار بدیع و مبتکرانه ی ایشان ، از « دیوان حافظ شیراز » می تـوان ملاحظه کـرد. تا بدانی که به چندین هنر آراسته است.
از آثار هنرمندانه دیگر استاد ، سرودن مثنوی عالی « گرگ نامه » است؛ این اشعار عمیق و حکیمانه، شرابخانه ایست که خمار صد شبهٔ همهٔ ما را می شکند ، به قول حافظ :
علاج ضعف دل ما به لب حوالت کن که این مفرح یاقوت ، در خزانه ی توست
خداش در همه حال ، از بلا نگه دارد.
بهاءالدین خرمشاهی
اسفند ماه ۱۳۸۸


YEMARD

ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
     
  ویرایش شده توسط: yemard1   
مرد

 
گزیده ای از نظرات کارشناسان هنر در بازدید از آثار بهرام سالکی

استاد سالکی آثاری بدیع، نفیس و بی بدیل که درعصر جدید همتا ندارد به جای گذارده اند. این آثارجاویدان باید به
هر نحو ممکن به سراسر جهان معرفی شود و پس ازچاپ در تمام بلاد اسلامی و حتی در غرب اشاعه یابد.
آقای دکتر سید حسین نصر رئیس دپارتمان هنرهای شرقی و استاد دانشگاه جورج واشنگتن - بهمن ماه ۱۳۷۸
آثار اســــتاد سالکی دارای بالاترین ظـرافتهای تکنیکی در هنـــرهای خطاطی، تذهیب و نقــاشی می باشد. ایشان جانشین شایسته ای برای هنرمندان گذشته ی ایران هستند و نقش قابل توجهی در ارتقاء میراث فرهنگی ایران در هنر کتاب آرائی دارند.
پرفسور جیمز الن استاد هنرهای شرقی و رئیس موزه ی دانشگاه آکسفورد انگلستان - مرداد ماه ۱۳۷۹

در طول بیست قرن تاریخ هنر جهان، این اثر (قرآن عقیق) بی نظیر است.
پرفسور گیزا فهرواری کارشناس بزرگ هنرهای اسلامی و استاد دانشگاه لندن - مجلس ملی فرهنگ ، هنر و ادب کویت - اردیبهشت ماه ۱۳۸۰

قرآن عقیق شاهکار هنری استاد سالکی نشاندهندهٔ عشق عمیق ایرانیها به هنر است و ما در سالن بزرگ کتابخانهٔ کنگره، پوستر های چاپی این اثر را به نمایش گذاشتیم و باعث سرافرازیست که بعد از این آنها را همراه با کتب خطی فارسی کنگره، در معرض دید علاقمندان قرار دهیم.
آقای دکتر ابراهیم پور هادی مسئول امور فرهنگی کتابخانه ی کنگره ی ملی آمریکا - واشنگتن

کارهای بی نظیر هنری آقای سالکی به عنوان آثار بزرگی که نمونه های بارز گنجینه های زندهٔ انسانی می باشند از اهمیت هنری بالائی برخوردارند.
خانم نوریکا آیکاوا - مدیر بخش میراث فرهنگی یونسکو - پاریس - اردیبهشت ماه ۱۳۷۹



مثنوی گرگ نامه
غزلیات
اشعار نو
اشعار طنز
YEMARD

ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
     
  ویرایش شده توسط: yemard1   
مرد

 
مثنوی گرگ نامه


درباره ی مثنوی گرگ نامه :
تو را از آنچه دارایی و مال است :
در به روی غمگساران بسته ایم :
عیب اُشتر را به او گفتند فاش :
هر کسی با دیگ گردد همنشین :
مرد رندی بر لب دریا نشست :
واعظی می گفت: شیطانِ لعین :
مُقتدای مردمان ، دیوان شدند :
گرگ را گفتند : ای درنده خوی :
من به که لبیک گویم ای صمد؟ :
من سقوطی کرده ام از آسمان :
طبع انسان طالب وهم و گمان :
چون شنیدم از جهان بوی کباب :
آنچه من بافم ، قَدَر بشکافتش :
تا به آن روزی که دندان داشتی :
بشنو از مُلا و عقل ابترش :
نکته ای را خوانده ام از « بوالعلا » :
بوالحسن نامی ، سفیه و بدخصال :
حاصل دنیا سراسر درد و رنج :
قاضی شهری به بی عقلی مَـثَل :
مفلسی از تنگدستی در تعب :
هر نِدا را نیست ، امّید جواب :
« سالکی » از معجزات زر بگو! :
پیش او از فقر نالیدن چراست؟ :
گفت مسکینی گرسنه ، با کسی :
عارفی کرد از عجوزی این سؤال :
عالِمی می گفت تاریخ جهان :
شکوه ها دارم من از جُور فلک :
عقل اگر داری مکن طی مسیر :
آنچه خواهی چون نخواهد شد حصول :
هر چه دنیا بذر درد و رنج داشت :
من نکردم این جهان را خدمتی :
نکته ای گویم ز جبر و اختیار :
گر نداری در دهان دندانِ تیز :
مختصر لطفی ، جهانت گر کُند :
چون تملّق ، هیچ کالا در جهان :
مردی اسب خویش را گم کرده بود :
آدمی گر گِرد سازد بار و برگ :
آن فقیر گرسِـنِه ، وقت نماز :
آدمی چون سیر شد ، عصیان کند :
عمرِ تو ، پامال امیال محال :
تا به کِی تولید انبوه ، ای عزیز :
کودکی گم کرد راه خانه اش :
ابلهی خوابیده می نوشید آب :
ابلهی را بچه در چاه اوفتاد :
آزمندی ، خیکی اندر بحر دید :
کرد سلطانی ز درویشی سؤال :
نعمتی دان ، جهلِ عالم سوز را :
غالبًا ، شادی انسان از بلاست :
بر در انعام دنیا می روی؟ :
رفت دزدی خانه مردی فقیر :
ای فلک ، نعمت به من ده بی حساب :
مدعی من می شوم روز حساب :
جاهلی در مرقد عبدالعظیم :
گفت آن « نوشیعه » را مرد یهود :
شد سوار اسب ، ملا نصردین :
آن یکی پرسید اشتر را که هی :
چرخ ، می گردد به دستوری نهان :
ابلهی کرد از فقیهی این سؤال :
آن یکی گفتا که من پیغمبرم :
بانگ ، در بازار می‌زد ، احمقی :
بشنو این قصه ز دوران قدیم :
صد هزار ابهام اندر خلقت است :
وقت مرگِ خویش ، پیری گورکَن :
دفتری تحریر کردی آن حکیم :
کاش بودی حضرتِ آدم عقیم :
آن عرب اشتر به صحرا برده بود :
با شرارت ، آتشی افروختی :
این شنیدم مُشرکی از باده مست :
آن یکی گفتا به مُلا نصردین :
ابلهی ، مهمان شد اندر مجلسی :
آن یکی گفتا به مردِ یخ فروش :
واعظی می‌گفت در روز حساب :
مرد عیاری ، سواره ، حین ِ گشت :
مونس ایام تنهایی من :
YEMARD

ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
     
  ویرایش شده توسط: yemard1   
مرد

 
مثنوی گرگ نامه

درباره ی مثنوی گرگ نامه

مخاطب این مثنوی ، در برخی ابیات ، دوستی است
که دفتــر بــازرگانی دارد و انســانی‌‌ست درســــتکار
و فـــرهیخته ، اما چـــون حــرفه بازرگانی مانند شغل
دربانی جهنم است! مضمـــونی شد تــا این شعر را
در وصف روزگار خویش و اوضـاع زمانه بسرایم و در آن
کاسه کوزه‌‌های مشکلات زندگی را بر سر او بشکنم.
اما مخاطب عمده سخنم در این اشعار ، انسان عصر
حاضر است که همگی‌‌مان به گـــرداب هولنـاک تمدن
سقوط کرده‌‌ایم و راه برون رفتی هم نمی‌‌یابیم.




مثنوی گرگ نامه

تو را از آنچه دارایی و مال است

پیش درآمد :
تو را از آنچه دارایی و مال است
چو سنجیدم فقط خونت حلال است
نداری در شجاعت مثل و مانند
نداری ترس حتی از خداوند!



نگاهی ساده به آنچه در گذار عمر ، اندوختیم .
من به وصفت می‌سرایم ای رفیق
یار روز سختی و ایام ضیق
گر چه دائم غافلی از حال من
غافلی از روز و ماه و سال من
هیچ می‌گویی که‌«‌ سالک‌ »زنده است
آخر او از دوستان بنده است!؟
ای به بَدجنسی تَک اندر روزگار
شرمگین از خلقتت پروردگار
ای که شیطان از تو اُلگو ساخته
در رقابت با تو ، لنگ انداخته
ماکیاول ریزه‌خوار خوان توست
در کلاس درس ، ابجد‌خوان توست
ای که خون دوستان در جام تو
حُقه‌بازی ، ختم شد بر نام تو
ای که دستان همه اطرافیان
رفته از دستت به سوی آسمان
گر که در جنت تو را مأوآ شود
در جهنم ، بهر جا دعوا شود!
یک بیابان ، گرگ و مار و سوسمار
جمله اندر دفترت مشغول کار
جملگی ، تمساح آدمخواره‌اند
در شرارت ، عقرب جَرّاره‌اند
یک کُله ، در دست شد ابزارشان
از کُلاهی ، سکه کار و بارشان
از خلایق ، مؤمنون یا مشرکون
بی‌کُله ، ناید از آن دفتر برون
در جهنم ، روح خولی و یزید
شادمان از دست اعمالت « حمید »
یک غزل ، در لابلای مثنوی
می‌سرایم بهر اَجر اُخروی!

****
خونِ من ، در شیشه کردی ای حمید
از خدا اندیشه کردی ای حمید؟
سال‌ها درندگی آموختی
در خباثت ریشه کردی ای حمید
در قیاست ، کوسه موجودی لطیف
جُبه‌ات را بیشه کردی ای حمید!
بعدِ عمری درس خواندن عاقبت
حقه‌بازی پیشه کردی ای حمید
YEMARD

ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
     
  ویرایش شده توسط: yemard1   
مرد

 
مثنوی گرگ نامه

در به روی غمگساران بسته ایم


در به روی غمگساران بسته‌ایم
پس به مهمانی‌یِ غم بنشسته‌ایم
گرگ غم ، ما را به نوبت می‌برد
پیش چشم ما ، یکی را می‌درد
ما چنین ، آسوده مشغول چرا
چشم ما عبرت نمی‌گیرد چرا؟
لشگر ظلمش به هر جا تاخته
از جهان ، ماتمسرایی ساخته
هر کجا ، لبخندِ بر لب دیده است

بر زوال عیش او خندیده است
کس نمی‌یابی که از غم ، زار نیست
زین همه مؤنس ،یکی غمخوار نیست
کس نمی‌پرسد ز حالِ دیگری
کو برای این سخن‌ها مشتری؟!
هر که در گرداب اندوهی ، غریق
چشم بر ساحل ، به امّید رفیق
در مصاف غم ، چو غافل از همیم
تک به تک ، مغلوب جنگ با غمیم

گر به دل‌هامان نباشد اتحّاد
خاکِ ما را می‌دهد گردون به باد
گر دو تَن باشند با هم یکصدا
بهتر از صد تَن و دلهاشان جدا
اُف ازین دوران بی‌معیار ما
تُف بر این دنیای نکبت‌بار ما
گر چه انسان از بَدی خیری ندید
پس چرا با اشتیاق آن را گزید؟
ای مُروت از جهان کِی گم شدی
کِی نهان از دیدهٔ مردم شدی؟
دستگیری از ضعیفان ، باب نیست
هیچ چیزی چون شرف ، نایاب نیست

روزگار ِ قحط انسانیت است
آدمی از کار خود ، در حیرت ست
قرنِ اشک و قرنِ آه و قرنِ خون
قرنِ مقبولیت جهل و جنون
ذاتِ حق ، از خلقتِ انسان خجل
از سیاهی‌هایمان شیطان خجل
قبله‌هامان ، حجره‌های صیرفی
سبحه‌هامان ، دانه‌های اشرفی
نذرها کردیم بر نام امام
تا میان خلق ، در‌جوییم نام
خرجها دادیم در روز عزا
اندکی از مال دزدی و دَغا

از چه می‌کاری ، چو دانی نَدرَوی
از چه می‌گویی ،چو خواهی نشنوی
دُنبه را با گرگ خوردی در خفا
حال ، گِریی با شبان بینوا؟!
تا که نانی چربتر آری به کف
از کَفَت گم گشت وجدان و شرف
ای که دائم می‌کنی حیّ صلات
گاه گاهی هم شتاب اندر زکات
حاصلت ، این باید از تسبیح و دلق
رکعتی بر خالق و نانی به خَلق
دل به بازار و تَـنَت اندر سجود
از چه می‌سازی پلی آنسوی رود؟

لاف آزادی و پا در سلسله؟
زن نشد با خواب دیدن حامله!
گر که شیطان ایستاده پشت در
پنجره بستن ، کِی‌ات دارد ثمر
اشک ما بر دین ، نه از دلسوزی است
گریهٔ طفل ، از برای روزی است
کار کردند و نکردندی ریا
ما ریا کردیم بر نا‌کرده‌ها
ارث و عاداتی‌ست ، دین و مذهبت
شد به تقلیدی ، هدر روز و شبت
شادمان هستی که آخر یافتی
شاد شو ، روزی اگر دریافتی

کِی به خانه ، جُز به قدر روزنی؟
دیده از خورشید بیند روشنی
وصله‌ها بر جامهٔ دین ملحق است
از ریا ، بازار دین پُر رونق است
گر که مویی ، بر کمال افزون کنی
نقصش افزایی ، غرض وارون کنی
از حقیقت ، نزد قومی سودجو
جز خرافاتی اگر مانده ، بگو؟
YEMARD

ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
     
  ویرایش شده توسط: yemard1   
مرد

 
مثنوی گرگ نامه

در به روی غمگساران بسته ایم


در به روی غمگساران بسته‌ایم
پس به مهمانی‌یِ غم بنشسته‌ایم
گرگ غم ، ما را به نوبت می‌برد
پیش چشم ما ، یکی را می‌درد
ما چنین ، آسوده مشغول چرا
چشم ما عبرت نمی‌گیرد چرا؟
لشگر ظلمش به هر جا تاخته
از جهان ، ماتمسرایی ساخته
هر کجا ، لبخندِ بر لب دیده است
بر زوال عیش او خندیده است
کس نمی‌یابی که از غم ، زار نیست
زین همه مؤنس ،یکی غمخوار نیست
کس نمی‌پرسد ز حالِ دیگری
کو برای این سخن‌ها مشتری؟!
هر که در گرداب اندوهی ، غریق
چشم بر ساحل ، به امّید رفیق
در مصاف غم ، چو غافل از همیم
تک به تک ، مغلوب جنگ با غمیم
گر به دل‌هامان نباشد اتحّاد
خاکِ ما را می‌دهد گردون به باد
گر دو تَن باشند با هم یکصدا
بهتر از صد تَن و دلهاشان جدا
اُف ازین دوران بی‌معیار ما
تُف بر این دنیای نکبت‌بار ما
گر چه انسان از بَدی خیری ندید
پس چرا با اشتیاق آن را گزید؟
ای مُروت از جهان کِی گم شدی
کِی نهان از دیدهٔ مردم شدی؟
دستگیری از ضعیفان ، باب نیست
هیچ چیزی چون شرف ، نایاب نیست
روزگار ِ قحط انسانیت است
آدمی از کار خود ، در حیرت ست
قرنِ اشک و قرنِ آه و قرنِ خون
قرنِ مقبولیت جهل و جنون
ذاتِ حق ، از خلقتِ انسان خجل
از سیاهی‌هایمان شیطان خجل
قبله‌هامان ، حجره‌های صیرفی
سبحه‌هامان ، دانه‌های اشرفی
نذرها کردیم بر نام امام
تا میان خلق ، در‌جوییم نام
خرجها دادیم در روز عزا
اندکی از مال دزدی و دَغا
از چه می‌کاری ، چو دانی نَدرَوی
از چه می‌گویی ،چو خواهی نشنوی
دُنبه را با گرگ خوردی در خفا
حال ، گِریی با شبان بینوا؟!
تا که نانی چربتر آری به کف
از کَفَت گم گشت وجدان و شرف
ای که دائم می‌کنی حیّ صلات
گاه گاهی هم شتاب اندر زکات
حاصلت ، این باید از تسبیح و دلق
رکعتی بر خالق و نانی به خَلق
دل به بازار و تَـنَت اندر سجود
از چه می‌سازی پلی آنسوی رود؟
لاف آزادی و پا در سلسله؟
زن نشد با خواب دیدن حامله!
گر که شیطان ایستاده پشت در
پنجره بستن ، کِی‌ات دارد ثمر
اشک ما بر دین ، نه از دلسوزی است
گریهٔ طفل ، از برای روزی است
کار کردند و نکردندی ریا
ما ریا کردیم بر نا‌کرده‌ها
ارث و عاداتی‌ست ، دین و مذهبت
شد به تقلیدی ، هدر روز و شبت
شادمان هستی که آخر یافتی
شاد شو ، روزی اگر دریافتی
کِی به خانه ، جُز به قدر روزنی؟
دیده از خورشید بیند روشنی
وصله‌ها بر جامهٔ دین ملحق است
از ریا ، بازار دین پُر رونق است
گر که مویی ، بر کمال افزون کنی
نقصش افزایی ، غرض وارون کنی
از حقیقت ، نزد قومی سودجو
جز خرافاتی اگر مانده ، بگو؟
YEMARD

ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
     
  ویرایش شده توسط: yemard1   
مرد

 
مثنوی گرگ نامه

عیب اُشتر را به او گفتند فاش


عیب اُشتر را به او گفتند فاش :
گردنت کج هست ، فکر چاره باش
گفت : در اندامم از بالا و پست
منصفی گوید ، کجایم راست هست؟!



*******************************



مثنوی گرگ نامه

هر کسی با دیگ گردد همنشین


هر کسی با دیگ گردد همنشین
پس ، سیاهی باشد او را بر جبین
هر چه جامه پاک‌تر باشد تو را
لکّه برآن هست چون شمس الضحی



******************************

مثنوی گرگ نامه

مرد رندی بر لب دریا نشست


مردِ رندی بر لب دریا نشست
کاسه‌ای از ماست ، بگرفتی به دست
کَم کَمَک با قاشقی ، آن ماست را
کردی اندر آبِ آن دریا ، هَبا
گاه گاهی آب را هم می‌زدی
تا کند صافش ، دمادم می‌زدی
ابلهی گفتش : چه می‌سازی بگو؟
گفت : دارم بحر ِ دوغی آرزو!
می‌زنم دوغی به کام تشنگان
تا که هر تشنه خورد جامی ازآن
هان مخوان دوغش ، بگو رشکِ شراب
در سفیدی و طراوت چون سحاب...
YEMARD

ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
     
  ویرایش شده توسط: yemard1   
مرد

 
****
مردِ ابله گفتی‌اش : ای با سخا!
کاسه‌ای هم کُن ز احسان نذر ما
مِیل ِ دوغم در دل و خون در جگر
کُن تَـرَحُّم بر لب خشکم نگر
مرد گفتش : پس به پهلویم نشین
چون مهیا شد ، ببَر خیکی ازین!
ساعتی دیگر که شد وقت درو
چشمه‌ای زین دوغ می‌بخشم به تو!

****
مرد نادان ، محو ِ این سِحر حِلال
خود چه‌ها اندوختی اندر خیال
از قضا ، شخصی از آنجا می‌گذشت
چون که از این ماجرا آگاه گشت
گفت: این را باش! از یک کاسه ماست
بحر دوغی ساختن ، ماخولیاست
عقلتان را آب دریا شُسته است؟!
یا ز شوق ِ این همه دوغید ، مست؟
رند گفتش : من اگر چه کودنم
با خیال خویش ، دوغی می‌زنم
لیکن این را باش! کو بنشسته است
تا که دوغی زین میان آرد به دست
از من احمق‌تر ، تو این ابله بدان
در قیاسش ، خود ، ارسطویم بخوان!

****
هست در سَر ، عقل برخی مردمان
چون به دریا ، کشتی بی‌بادبان
ای بسا اندر سرای جانشان
خود نبودی ، عقل یک شب میهمان
در جهان ، گر احمق و گول آمدند
در عوض بی‌باده شنگول آمدند
عقل و سرمستی ، چو آب و آتش است
بین که دیوانه ،چه مایه سرخوش است
آدمی ، گر شرّ « مِی » کردی قبول
تا دمی آساید از عقل فضول
پادشاه عقل هر جا خیمه زد
در زمینش ، بادِ نکبت می‌وَزَد
عقل گوید : فکر ِ فردایی بکُن
مال دنیا را تمنایی بکُن
یا بگو : آنجا چرا کَم بُرده‌ای؟
یا چرا از این و از آن خورده‌ای؟
آنقَدَر ، چون و مگر آرد به کار
تا شود عشرت به کامت ، زهر مار!
عقل ، هر جا خیش خود را افکَـنَد
نخل ِ شادی را ز ریشه برکَـنَد
YEMARD

ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
     
  ویرایش شده توسط: yemard1   
مرد

 
مثنوی گرگ نامه

واعظی می گفت: شیطانِ لعین


واعظی می‌گفت : شیطانِ لعین
می‌کند دائم دعا ، تا مؤمنین ،
ثروت اندوزند و مالِ بی‌حساب
تا به عیش و فسق اُفتند و شراب
از میانِ حاضران ، مردی فقیر
نان به عمرش ، وعده‌ای ناخورده سیر
گفت : شیطان و چنین کار ثواب؟
کاش می‌شد این دعایش مستجاب!



*****************************



مثنوی گرگ نامه

مُقتدای مردمان ، دیوان شدند


مُقتدای مردمان ، دیوان شدند
پس سلیمانان کجا پنهان شدند؟
پاسبان و دزد ، در این روزگار
هم‌نشین و هم‌صدا و یار غار
گمرهان ، در عالم اکنون رهبرند
این شبانان ، گله را خود می‌درند
راهشان را گر که می‌پویی ، مپوی
رسمشان را گر که می‌جویی؟ مجوی
رهزنند و رهنمای کاروان
هم غذای گرگ و غمخوار شبان
این جهان ،پُر می‌شد از لبخند و سور
گر برفتی از میان ، قانون زور
پای خود ، بگذار اول در رکاب
حرفِ حق ، آنگه بزن بی‌اضطراب
ظلم ، از مظلوم می‌یابد حیات
کِرم را می‌پرورد در خود ، نبات



*****************************
YEMARD

ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
     
  ویرایش شده توسط: yemard1   
مرد

 

مثنوی گرگ نامه


گرگ را گفتند : ای درنده خوی


گرگ را گفتند : ای درنده خوی
کِی ز بد‌نامی رهی؟ راهی بجوی
بهر کسب آبرو ، ای تیره‌‌روز
از شرافت ، جامه‌ای بر تن بدوز
چند باشی در کمین گوسفند
در قفایت ، آه و لعنت تا به چند
شرمی از کردار ننگینت بکُن
توبه‌ای از دین و آئینت بکُن
گرگِ نفْست را به تقوی ، پند دِه
جانِ خود ؛ با اهل ِ دل پیوند دِه

****
گرگ گفتا : آفرین بر رآی‌تان
دلنشینم شد نصیحت‌های‌تان!
زین نصایح ، منقلب شد حال من
روسیاهم ، اُف براین اعمال من
از پشیمانی دلم در سینه تَفت
حالیا مهلت دهیدم گله رفت!



*****************************



مثنوی گرگ نامه

من به که لبیک گویم ای صمد؟


من به که لبیک گویم ای صمد؟
چون که از هر سر ندایی میرسد
مست می‌خواند مرا ، هشیار هم
خصم می‌راند مرا ، دلدار هم
YEMARD

ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
     
  ویرایش شده توسط: yemard1   
صفحه  صفحه 1 از 12:  1  2  3  4  5  ...  9  10  11  12  پسین » 
شعر و ادبیات

بهرام سالکی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA