ارسالها: 1484
#91
Posted: 6 Feb 2013 01:57
غزلیات
نظاره
بخش اول این غزل خطاب به خداوند است.
شبی ز روزن گیتی ، گرت نظاره کنم
به چشم عالمیان رازت آشکاره کنم
چنان گداخت زعشقت تنور ِ سینهٔ من
که داغ بر دل خورشید زین شراره کنم
قبول « بار امانت » چه اشتباهی بود
نکردم آنکه در این باره ، استخاره کنم
رسیدهام به مقامی ز لطف دولت عشق
« که ناز بر فلک و حکم بر ستاره کنم »
****
بترسم آنکه رقیبم خبر شود ، ورنه
به روز وصل تو از شوق جامه پاره کنم
به یاد محفل اُنست ، دل غمین چندیست
فغان و ناله به پا میکند چه چاره کنم
بگویمش که : تو را ره به مجلسش ندهند
نصیحت ار چه به گوشش هزار باره کنم :
که پای خویش مکش از گلیم خود بیرون
تو عاقلی ، به تو کافیست گر اشاره کنم
بگویدم : تو ببَر من ببینمش از دور
همین قَدَر که نگاهیش از کناره کنم!
****
به جان رسیدهام از دست دل ، نمیدانم
ملامت ار کنمش ، در کدام باره کنم؟
کنون به یار جفا کار بخشمت ای دل
که من دگر نتوانم تو را اداره کنم
سال ۱۳۶۸
**********************************
YEMARD
ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
ارسالها: 1484
#92
Posted: 6 Feb 2013 02:00
غزلیات
سهم
بامدادی بلبلی در ناله و فریاد بود
نالههای زار او در گوش گل چون باد بود
گفتمش : نشنید گل ، بیهوده مینالی چرا؟
گفت : ما را از ازل ، با گل چنین میعاد بود
عیب ما ، در بیوفایی ، مدعی را گو : مکن
هر کجا با هر که بنشستیم ، او در یاد بود
جام می چونت بدست اُفتد ، بنوش و غم مخور
خوش سرود مجلس جم ، هر چه باداباد بود
هر کجا شیرین لبی دیدیم در آفاق عشق
سرخی لعلش ز خون دیدهٔ فرهاد بود
چرخ ،آن روزی که رزق خلق قسمت مینمود
سهم ما « نانی که از دستش به خاک افتاد » بود
عاشقان را صبر باید « سالک » از جورش منال
عاشقی را دیدهای کز یار خود دلشاد بود؟
سال ۱۳۵۵
***************************************
YEMARD
ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
ارسالها: 1484
#93
Posted: 6 Feb 2013 02:02
غزلیات
طوفان
مخاطب این غزل ، خداوند است.
ای کُرات کهکشانها گوی چوگان شما
آفتاب آسمان شمع شبستان شما
گر نشانی از تو نگرفتهست درروز ازل
راه دل را از کجا بشناخت شیطان شما؟
یارب آن « خاتم » تو خود دادی بدست اهرمن
گرچه ننگش ماند عمری بر سلیمان شما
ورنه بی رأی تو آهی از دل کس برنخاست
ای همه ذرات این عالم ثناخوان شما
هربلایی در طریقت ، سالکان را نعمتی است
ناخدای کشتی نوح است ، طوفان شما
هیچ کس نومید از درگاه لطفت بر نگشت
قصهها در یاد خود دارم ز احسان شما
چون وضو با خون دل کردند خِیل عاشقان
در نماز عشق شد سجاده دامان شما
بعد ازین ، امّید عمر ِ جاودان دارم ز بخت
کآب حیوان یافتم از خاک ایوان شما
شاخهٔ خشکم ولی گر باغبان من تویی
چشم دارم گل کنم در خاکِ بستان شما
« سالک از شوق تو آمد سوی اقلیم وجود
باز گردد یا درآید چیست فرمان شما »
سال ۱۳۶۸
***********************************
YEMARD
ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
ارسالها: 1484
#94
Posted: 6 Feb 2013 02:07
غزلیات
فریب
شبی که بار امانت از آسمان افتاد
خروش و ولوله در جان عاشقان افتاد
به بام بخت ، مرا ، یک دو پله فاصله بود
به گردشی که فلک کرد ، نردبان افتاد!
برون شدم ز عدم تا روم به منزل دوست
ندانم از چه گذارم براین جهان افتاد؟
قرار « رحمت » ما مینوشت کاتب دهر
ز رشحهٔ قلمش ، نقطهای بر آن افتاد
به روز هجر ، به لنگر نشست کشتی عمر
شب وصال ، نسیمش به بادبان افتاد
فریب صحبت ابلیس را چرا خوردم؟
فرشته بود و به صدقش مرا گمان افتاد!
به عشوهای که جهانت دهد ، نلغزد پای
که آدم از سر لغزش ، از آسمان افتاد
به کوی دوست ،خبر از وجود خویشم نیست
چو قطرهای که به دریای بیکران افتاد
همیشه دلبر ما ،حال « سالکان » پرسید
چه شد ،به دور من این رسم از میان افتاد؟
سال ۱۳۷۵
***********************************
YEMARD
ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
ارسالها: 1484
#95
Posted: 6 Feb 2013 02:09
غزلیات
کیمیا
ما خاک راه را به نظر کیمیا کنیم
افتد اگر که خاک رهش توتیا کنیم
روشن به چشم ما شود اسرار عاشقان
گر در نماز عشق به او اقتدا کنیم
ما با فلک قرار مَودّت گذاشتیم
دیگر از آنچه رفته شکایت چرا کنیم؟
«سالک»کنون که دامن دلبر به دست ماست
فرخنده طالعیست مبادا رها کنیم!
سال ۱۳۷۱
***********************************
YEMARD
ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
ارسالها: 1484
#96
Posted: 6 Feb 2013 02:15
اشعار نو
بازخوانی یک اندوه :
آن روز :
بلوغ :
عجز :
هجرت :
نیام :
باور :
سُرایش :
شرم :
پایان انسان :
هبوط :
پرنده :
گورستان :
قمار :
چراغ :
مفهوم یک آغاز :
ساحل :
YEMARD
ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
ارسالها: 1484
#97
Posted: 8 Feb 2013 15:01
اشعار نو
بازخوانی یک اندوه
مرگ ،
ناگاه
پاشید ،
یک کاسه خون
به سفرهٔ من .
او
مرده بود .
و در آستانهٔ روایت گلهای اطلسی ،
و در آغاز ترنم آفتاب
جوانه زد ،
سبز شد ،
و قامت کشید.
سایهٔ رنگ پریدهٔ سرو ،
بر سنگفرش حیاط ،
خمید.
در باغچه ،
نسترن پیر
بر دیوار تکیه زد .
کلاغ خستهٔ بیمار
کِز کرد برسر چینه
قار قار
او ، مرده بود .
قمری نشست بر لب پاشویه
با اضطراب روشن تردید .
یک تکه نان و چند دانهٔ گندم
در کوزهٔ شکستهٔ پر آب
چاق میشدند .
آهنگ مبهم باران ،
با چکاچکی آرام
ترجیع وار
بر هُرم رخوت خاک
میچکید .
در حوض ،
ماهی قرمز تنبل
در زلال آبی خود
آرام میگریست .
تشتِ مسین
چند رختِ کهنهٔ چرک را
در خاطرات کفآلودش ،
خمیازه میکشید.
***
با من بگوی که ابر
چگونه تاب خواهد آورد
بر شیون لهیدهٔ ناودان؟
***
در را مبند
که مرگ ،
در بشارت خوفآورش ،
بیهودگی انسان را
به انتظار نشسته است .
و در شیارهای تبسم ،
اندوه را
حریصانه میکاود!
و انجماد بودن و خواندن را
در رگمرگهای سربی خود
و در شطِ یقین ِ حیات
فریاد میکند
و در انتظار احتضار یک نبض ،
بیتاب میشود .
***
اینک ،
زمزمه کن.
خاموش منشین!
که شادیِ لبخند ،
خواهد ماسید
بر لبهای تکیدهٔ
یک رؤیا .
وقتِ بلوغ رهاییست
پرواز باید کرد
با بالهای خیس ،
و در هقهق سکوت .
خاموش مباش!
شعری بگوی ،
مادر مرده است .
بهار ۱۳۸۸
YEMARD
ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
ارسالها: 1484
#98
Posted: 8 Feb 2013 15:04
اشعار نو
آن روز
تو را میکاوند
میکاوند ، میکاوند...
شاید که بیابند
آن چه را که
در خاطراتِ خستهٔ تو نیست.
***
پُر کن
جیبهای خالی خود را!
لبریز کن
از لهیب حادثه .
بگذار
لبهای خونی آنان
در سوگِ واژهٔ لبخند
عقیم بماند.
ردای بلند مرا
تکه تکه کن
و بر زخمهای باروَر خود
قابی بدوز .
بگذار ،
تکثیر شوند
جیبهای بیروزن .
***
یک روز ،
یک شب ،
آفتاب سر برخواهد زد
از چل تکههای تنت .
***
اینک ،
ردای من
آنک ،
ردای ما
***
گهوارهایست
جامه ی تو !
بهار ۱۳۹۰
YEMARD
ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
ارسالها: 1484
#99
Posted: 8 Feb 2013 15:06
اشعار نو
بلوغ
یک روز ،
به روی چینهٔ دیوار باغ خواهم رفت .
به دوش شاخ سپیدار
خواهم ایستاد .
قد خواهم کشید ،
برای دیدن تو .
همراه شو با من
تو نیز به روی پنجهٔ پاهای خویش
بایست ،
تا نظاره کنی
قامت خود را !
وآنگاه ،
نزدیکتر بیا
بنشین ،
برای دیدن جسم تکیدهٔ من .
بهار ۱۳۹۰
YEMARD
ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
ارسالها: 1484
#100
Posted: 8 Feb 2013 15:08
اشعار نو
عجز
با من بیا
تعجیل کن ، که مرگ
در تهاجم سرشارش ،
تقسیم میکند ،
« ما » را
به غمواژهٔ « من و تو ».
آنگاه
عاجزانه میشکنیم
در رعشهٔ سکوت نگاهش
بی آنکه
دستی
برای نجات و رهایی
به سویمان یازد.
آری ،
انسان ،
چه بیکس و تنهاست در محاربه با مرگ !
بهار ۱۳۹۰
YEMARD
ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .