انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 12 از 12:  « پیشین  1  2  3  ...  10  11  12

بهرام سالکی


مرد

 

اشعار نو

چراغ

کودکی را دیدیم ،
بی‌هراس از باد ،
با شمع روشنی در دست ،
روی به مقصود ،
می‌دوید .

و ما سالخوردگانِ با تدبیر ،
سجاده‌هایمان بر دوش ،
با چراغی کور ،
پنهان به زیر خرقهٔ خویش ،
در انتظار ساربان بودیم .

آنگاه ،
رفیقی گفت :
یاران !
دست‌های نُدبهٔ خود را
بر آسمان برید ...
و ما ،
با شیونی حقیر ،
دعا را گریستیم .
اما ،
سپیده‌ای ندمید ،
و چراغ نیم مردۀ‌مان ،
با هق‌هقی عقیم ،
واپسین تلالو خود را
بر چشم‌های حریصمان پاشید .

سکوت بود و تباهی
که پیر قافله‌مان
غمگنانه می‌نالید :
ای پاک جامگان آلوده !
ای عابدان سجده و تلبیس !
آتش ِ چراغ شما
نه از تهاجم طوفان ،
نه از تطاول باد ،
که از سیاهی قلب‌هایتان
بی فروغ مانده است ...

.......
و ما مُطهّران مصلحت اندیش ،
ناباورانه و به تردید ،
به دست‌های سفیدمان
نگریستیم ،
بی‌هیچ لوث و پلیدی ،
سیاه بود ، سیاه !

و با تحسُر و افسوس
آن دورها ،
کودکی را دیدیم
که بر بلندای مقصد ما
ایستاده بود ....



تابستان ۱۳۹۲
YEMARD

ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
     
  
مرد

 

اشعار نو

مفهوم یک آغاز

صدای شیونِ باران
در گلوی تشنهٔ ناودان
زار زار
می‌چکید .

گفتم :
طوفان ِ چشم‌های تو
وزیدن گرفته است .
سکوت مکن ، که سکوت ،
پیام نارس ِ گنگی است ...

آسمان دیدهٔ خود را نگاه کن ،
ابری‌ست !
دست مرا بگیر ،
آفتاب ،
خواهد بارید ،
و عشق ،
هراس ِ رنج ِ جدایی را
از خاطرات خستهٔ ما ،
خواهد زدود .

از آفت زمانه بپرهیز خوب من
تعجیل کن !
جای درنگ نیست ،
سیاهی در راهست ،
و این جهان ِ دهشت‌زای
بی عشق
محنت سرایی‌ست نکبت بار .
انباشته از دروغ و تباهی .
لبریز از تعفن حرص .

در انتظار چه هستی ؟
تردید ،
سنگِ راهی‌ست
برای رسیدن .

اکنون ،
به غیر مأمن عشق ،
جان پناهی نیست .

یک روز .
در این پلیدِ زمستانِ مرگ آیین ،
باد بهار ،
بر تو خواهد وزید .
سبز خواهی شد .
و رنگین کمانی ،
جوانه خواهد زد ،
از دست‌های تو .

در انتظار معجزه منشین
اینک باید راهی شد .
اُمید نیست به این خیل خفتگان ؟!
با من بیا
بگذار تا حادثهٔ عشق را
بسرایم .
حیف است
که این سروده ،
ناتمام بماند .
عشاق منتظرند !
برخیز !
شتاب کن !
نوبت به ما رسید ،
تا جاودانه کنیم ،
عاشقان جهان را .


اسفند ۱۳۹۰
YEMARD

ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
     
  
مرد

 

اشعار نو

ساحل

نزدیک تر بیا .
در پیش من بایست .
آغوش تو ،
راهی‌ست برای رهایی .

پایابِ نجاتی نمانده است .
پارو بزن مرا .
به ساحلم برسان .
که این تن ِ لهیده و خسته
دیریست که از تهاجم طوفان
و از تلاطم موج ،
بر گل نشسته است ،
درهم شکسته است .
پیراهن سفید تنت را
بادبان بستر من کن ،
بگذار ،
به اهتزاز درآید
آن گیسوانِ رهایت
در نسیم هق‌هق من .
ای ناخدای کشتی تن
به ساحلم برسان .



زمستان ۱۳۹۰
YEMARD

ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
     
  
مرد

 
اشعار طنز

زرویی :

آب حیات : عارف ار مست باده و یار است

مزاح :
YEMARD

ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
     
  ویرایش شده توسط: yemard1   
مرد

 
اشعار طنز

زرویی


این شعر طنز را برای استاد ابوالفضل زرویی نصرآباد سروده‌ام . استاد زرویی از مفاخر ادب و از
بزرگان طنز ایرانزمین است . آثار منظوم و منثور این بزرگمرد ،از بهترین نمونه‌های هنر طنزپردازی
تاریخ ادب سرزمینمان است .



برایت ای ابوالفضل زرویی
دلم غش می‌رود بس که نکویی

ز مه رویان درین گلزار ، بن کل!
تو سهم من شدی ، گل سهم بلبل

رقیب ، حسرت خورد بر روزگارم
که یاری چون ترا در کیسه دارم

تو نازی باوفایی خوش ادایی
تو با لفظ محبت آشنایی

قدت چون سرو شیرازی بلند است
لبانت معدن یاقوت و قند است

لطیفی ، خوشگلی ، گیسو کمندی
تو فرهادی ، تو شیرینی ، تو قندی

قشنگی ، نازنینی ، خوش بیانی
خلاصه ، آنکه دل خواهد ، همانی

سراپای تو بی‌عیب است و مقبول
و لپ‌های تو خوش طعم است و مأکول

فقط عیبت ، سبیل تاب داده‌ست
که چون دُردی ، درون جام باده‌ست

چو خلقی را به وصلت اشتیاقست
مَه رویت چرا اندر مُحاقست؟

مه رویت به پشت ابر تا کِی
مرا و دیگران را صبر تا کِی

ز ابر تیره بزدا ، روی مَه را
و از بالای لعلت ، آن شَبـَه را

برو فکر سبیل خویشتن کن
محل را پاک ، بهر بوس من کن
YEMARD

ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
     
  
مرد

 

اشعار طنز

آب حیات


عارف ار مست باده و یار است
مستی ما به چای و سیگار است

حق کند حفظ این دو از آفات
حق اینان ، به بنده بسیار است

دود این یک ، مُفرّح دل و جان
طعم آن یک ، شفای بیمار است

بی چنین دود ،کار شُش مغشوش
بی چنان طعم ، حال تن زار است

هر که آید به دیدنم ، بی چای
گو میاید ، اگر چه دلدار است

ما و چایی و خضر و آب حیات
هر که بر دلبری گرفتار است



***************************

سال ۱۳۸۱
YEMARD

ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
     
  
مرد

 

اشعار طنز


مزاح

مطایبه‌ای در جواب شعر طنز مرحوم دکتر توکل ( از دوستانم )
که برای من سروده بودند.



چرا هجوم نمودی ای توکل؟
مگر آگه نبودی ای توکل؟

که بر جایی گذاری پای خود را
که آخر ، تَر نمایی جای خود را

مسیر هجو را جانا رها کن
طریق دیگری را دست و پا کُن

چرا بازی کنی با دُمّ شیری
که چون موشی به چنگالش اسیری

تو هجو شاعران ای دوست کم کن
اگر کردی برو عزم عدم کن

دعایی می‌کنم پیرت ببینم
گرفتار بواسیرت ببینم

که وقتی می‌نشینی در مبالی
ز دست خالق مقعد بنالی

تو روی خوش ازین مقعد نبینی
تو روزی خوش ازین مقعد نرینی

الهی مقعدش مسدود گردان!
چنین فرخنده روزی زود گردان

به محصولش خدایا آفتی ده
مزاجش را همان بخشا که آن به

مثل باشد که بر دندان چو دردی...
رسد ، باید کَشی آسوده گردی

کنون دَردی اگر بر مقعد اُفتد
چه باید کرد با این درد مقعد؟

دوایش را اگر یابی نگهدار
که آخر ، بر بواسیری گرفتار


***

خلافی گر که گفتم مقعدت را
گمان کردی که می‌خواهم بَدت را

تو را من جان «سالک» دوست دارم
که گاهی پا به دُمت می‌گذارم

وگرنه مقعدت صد سال دیگر
دهد از باغ ِ خود خروارها بَر

ترقی گر کند اینگونه ، کم‌کم
رقابت می‌کند با چاه زمزم

اگر همت کنی سرکار عالی
به باری پُر کنی چاه مبالی

تو را آنکس که مقعد آفریده
خط بطلان به حسن گُل کشیده


***

نصیحت می‌کنم اسفند کن دود
سفارش می‌کنم این کار را زود

به اطرافش بیاویزا طلسمی
در آن حالت بخوان وردی و اسمی

مبادا چشم زخمی آید او را
به لب از غصه ، اخمی آید او را


***

ترا هجوی نمودم باب « دندان »!
که نامت را نگهدارد به دوران

اگر « ایرج » شنیدی این سخن را
بسی احسنت گفتی طبع من را

مزاحی با مزاجت گر که کردم
نرنجی کاین عمل را از چه کردم

بَدم گفتی و این اعلان جنگ است
کلوخ انداز را پاداش سنگ است



****************************

سال ۱۳۵۹
YEMARD

ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
     
  
صفحه  صفحه 12 از 12:  « پیشین  1  2  3  ...  10  11  12 
شعر و ادبیات

بهرام سالکی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA