ارسالها: 320
#91
Posted: 15 Feb 2013 21:56
باور کن خدا هم به تماشا می نشیند وقتی دو عاشق
بی ترس ِ باران ... از آغوش ِ لیز ِ هم بالا می روند :
عشق بازی ِ دو قاتل حرفه ای در رختخوابی پر از پوکه :
تفنگ هایت را باز کن / کمرت نفسی بکشد
.
.
.
انداخته ام خودم را میان بارانی ات ........
با / ران ِ تو که از دهان من / سیر نمی شود
تا من که پیــــــــــــــــــــــچ و / خم میشوم در گردنه هایت
بی تاب ترم میشوی که بی تــــــــــــــــــاب / تر شوم
رطوبت / 39 درجه / نیم آغوش ... جا / به جایم بیاور
با خودم از لخت ِ تو / کنار نمی آیم ....
قفل می شوم / تمام درها را از خیره شدنم / به تنت ... که پیرهنت ..........
که یک دکمه ... جا مانده از قطار ...... که بین سینه هایت / دود می شوم
دود میکنم ... یک وجب از سرم را / که سر به سرت میگذارم
لب میشوی حوالی ِ من
لب / آ / لب ... زبان بریزم از خودم ....... که کام دهی
تمام کنم ...که کام دهی
قلبم بگیرد .... تمام کنم ..........نفس ... که کــــــــــام دهی
که بپیچم ... تمام تنت را ..سمت راست ... که گم کنم خورشید را پشت سینه هایت
کسوف کند که تاریک.......... تار / ببینم ... سی ... …. نه .... سینه هایت را
از تو هی بزرگ شوم ..... گرگ شوم / با دعای بارانی
که از مرکزت / به ثقل من ببارد ....
بارانی ... با / رانی ... که از تو تا تمام ِ ارابه ها ... که از من
تا لباس هایم ... که دور شویم .... نزدیک به هم ... بِلُختیم با تخت
شورش کنم .... با دست ِ پترس ... سمت ِ سدّی که ... نمیریزانی .........
که در تو ... فرو ... در من ...فرود .......... در تو / آخ ... در من
که تا سایه هایمان ... به شرم ِ دیوار ... افتاده اند ... که در هم / تَرَک ... آخ ... می خورند
گیج شوم ...کجای توام ... نفهمم ... با دستهای خودم ... به پاهای تو / کوتاه نمی آیم
با دست های تو / از پاهای من ، دراز تر .... نعره میزنی .........
بریزم ... بهیزَم / با چشمهایم تنت را ... که خوب دیدن .. دریدن ...
عرق کنم از باران ِ تو ... با / ران ِ تو که در روان ِ من جا / خشکانده
عرق کنم = شُر ... باران شوی = شُر ... بچسبیم به هم ... شُر شُرِ ناودانی بگیریم
بچسبیم / مثل ِ سیگار متصل به سکس .... از دهان هم ...
کام بگیریم ... که هی تو ... که هــــــــــــــــی :
من ......... آ..... مَد .....................م
مَدَم ............
شبیه دریا به زور ماه ... که شبها / می آید ... جزرو مدّش را
آباژور / مزاحم ِ ادامه ی شعر است ..........
خاموششان کن تا ... روشنت کنم ..........
سر / از ادامه در بیاوریم / به زور ِ مطلبی که تنم به خوردت رفته است
که عشق ... که ببازم .... قمارانده شوم .... که عشق ببازیم / تنمان را
یک جای سالم بر تن ِ دیوار نماند ... از یس که سایه هایمان به جان هم / می افتند
که صبح نشود ... که هی در امتداد هم .... بکشم / موهایت را در زاویه ای
که از چشمت / تا لبم یک پلک بپرد ....................
تمام شوم ................ که کام دهی
باران بیاید ... روی هم بباریم ... بی آنکه هیچ کس
بفهمد از کجا به ناکجایمان / کوچیده ایم ..........
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
ارسالها: 320
#92
Posted: 15 Feb 2013 22:14
یادت بیاید ...
آدم ها / در جعبه های 12 رنگ / تجدید چاپ می شوند
و تو فکر میکنی میتوانی از چشمشان / تمام داستان را بخوانی
و ندانی
الیور تویست از تمام آنها کمک خواست و آنها
تنها به او / دو پا قرض دادند تا سر ِ چگونه دویدنش
شرط بندی کنند ...
********************************************************
همین که / هر شب خوابم را در نزدیک ترین اقامت گاه ساحلی ِ بازوانت / میبینم
همین که / هر روز با چای چشم ِ تو / خورشید را تحویل میگیرم
همین که دعوا هایمان به هیچ چمدان بستنی ختم نمی شود
برای هفت پشت ِ / شعر های من کافیست
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
ارسالها: 320
#93
Posted: 15 Feb 2013 22:30
داره اذیتم می کنه
مطیع بودن اذیتم می کنه ...........
تو چشم خیلیای نمی تونم نگاه کنم
خیلیا که تا میتونن به قوانین فحش میدن
اما توی سر کشی هاشون هم قانون دارن ........................
نمیشه ... نمیشه با این آدما زندگی کرد .........
نمیشه به قوانینشون احترام گذاشت
تا ناجی احساس کمبود اونا تو زندگی بود
اونا می ترسن ... اونا از دست دادن می ترسن ......
تاو قتی هم که می ترسن هر بلایی میشه سرشون اورد
آدما از صفر بدشون میاد ...
می ترسن خودشون باشن حتی اگه مجبور شن از صفر شروع کنن ....
می ترسن داد بزنن چیزایی که رو قبول ندارن ...
ولی ترجیح می دن زیر لب فحش بدن که هیچ کی نشنوه ...........
بسه .....این سر درد لعنتی بسه ... بسه این همه آدم حساب شدن
تو چشمایی که از پس خود حساب کردن بر نمیان
باید رفت ...باید از همه چی در رفت ...
از این همه تصنع ..................
از این همه راه مقرر شده برای رسیدن ......
از اینهمه احتیاط تزریق شده تو رفتار ...........
بسه .......هیچ جای این قشنگ نیست ...
فقط یه ذره آبرو داری تو خونمه که اگه نبود بهتر بود
یه ویرانه ی واقعی بهتر از یه گلخونه ی خیالیه .........
دلم می خواد ماسک محبوبم رو بزنم ...
تابلوی معروف " آغوش مجانی" رو بالای سرم بگیرم .
برم توی همون کافه هایی که آدماش یا منو دوست دارند یا از من متنفرند
.........
همشون رو به یه اندازه بغل کنم ...........
بعدش بر گردمم تو همین اتاق ..... یه خط روی دیوار بندازم ..........
آهنگ
Turn the page
اجرای باب سیگر رو بذارم و شعر هامو تو شومینه بریزم ...........
.
.
.
داره اذیتم می کنه ........ آدمی که توی تخیلم داره سیگار می کشه
همون که یه چاقوی ضامن دار تو جیبش داره
ولی جز دست خودش / هیچ چی رو نمی بره
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
ارسالها: 320
#94
Posted: 15 Feb 2013 23:06
دنیای این روز ها در گوشه ی پیاده رو دوست دارم
وقتی آدمی جنسیتش را کنار می گذارد ...
و تابلوی آغوش مجانی را بالای سرش می گیرد
بی خیال آنکه هفتاد هزار کیلومتر آنطرف تر
چه فکری در موردش را می پرورانند.
باید حتما دست به این جنون خالص غیر مادر زادی بزنم .............
باید یک روز از جنسیتم مرخصی بگیرم ....
هدفون با معرفت تر از هر رفیقم را آتش کنم .........
در خیابانی که حتی نگاه مهربان
خنده دار ترین برخورد انسان هایش را موجب می شود
تابلوی آغوش مجانی را بالا بگیرم .........
بخندم به هر کس مسخره ام کرد
بخندم به هر کس که آغوشم گرفت .............
کسی که شاید دل او برای کنار گذاشتن جنسیتش تنگ شده ...
دلش برای یک برخورد ساده تنگ شده ...
کسی که قرار نیست اسمش را به خورد حافظه ام دهم
کسی که قرار نیست حتی برای یک نگاه دنبالش کنم ....
قررا است فقط یک اتفاق باشد ....
یک اتفاق باشیم ....
تمام عقده هایمان را کنار بگذاریم
و چند ثانیه به همپیوندیم......................
یادمان برود می توان یک لحظه / در قبال درگیر دیگری شدن تمام دنیا را ندید گرفت
کسی که هیچ حرف مشترکی با دلگرفتگی هایت ندارد ....
او هم فقط یک اتفاق می خواهد ...
اتفاقی که بیفتد / در آغوشی غریبه تر از همه
و خودش را پشت پلک های بسته اش خالی کند
باید حتما این کار را بکنم .............
وقتی دلم برای آن روی مردم تنگ شده
دیگر ادامه اش مهم نیست ................
حتی بازداشتی که در انتظارت است ...............
آن وقت می توانی در تکرار ترین گوشه های زندان
به اتفاقی ترین افتادن هایت
در آغوش های ناشناس فکر کنی ..................
گاه محبت کردن
به آنکه قرار نیست در زندگی ات کوچک ترین نقشی داشته باشد
در درونیاتت دست به تغییراتی بنیادین می زند....
و گوشه ای از دلت را برای همیشه امن می کند ....
امن و آرام..................
که همیشه غریبه ای هست ... برای در یک اتفاق افتادن ....
*******************************
جنبش آغوش مجانی (به انگلیسی: Free Hugs)
عنوان حرکتیست که افراد با گرفتن تابلویی تحت همین عنوان
دیگران را دعوت میکنند که آنها را درآغوش بگیرند.
این حرکت در سال ۲۰۰۴ میلادی شروع شد
و در سال ۲۰۰۶ با پخش فیلمی در وبگاه یوتیوب فراگیرتر شد.
جنبش آغوش مجانی، نمادی از خیرخواهی نسبت به دیگران است.
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
ارسالها: 320
#95
Posted: 15 Feb 2013 23:12
با همان حسی به دنیا / آمدم که گالیله به کلیسا میرفت
تفکر حول بینی ِ کشیش ها می چرخید تا جهان / بینی من به شرط چاقو باشد
نیوتن جاذبه را به صدا تعمیم داد / آنقدر که هر چه سر خدا داد میزدم
سر ِ خودم می ریخت
شیطان در جلدم می رفت / تا خدا آدم حسابم کند
پدر/ آب رفت تا قد بکشم
بزرگ شدم / با طعم ِ نعنایی در زیر دندان گرگ هایی
که از پدر / سیگار ِ مجانی میگرفتند
و مادر با لکنت به آنها تن / میداد
و گریه میکرد تا /سوادش نم بکشد
و بفهمد زمین آنقدر ها هم که میگویند گرد نیست
و نیوتن اگر جاذبه را درست می فهمید
معشوقه اش از درخت متنفر نبود
و در دفتر خاطراتش نمی نوشت :
اشک های من هم / به زمین می افتد ... اما تو سیب را ترجیح دادی
.
.
.
باور کن
زمین اگر گرد بود / انسان ها ، میمون ها را به مدرنیته نمی فروختند
و گالیله سرش درد نمیکرد / برای اینکه زمین دور سرش بچرخد
و سرگیجه هایش بماند برای نیوتن
که در نیسان ها
سیب به بهشت می برد
هومن شریفی
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
ارسالها: 320
#96
Posted: 16 Feb 2013 18:28
وقنی تو نیستی
چه فرقی میکند کرواتم را از کجا ببندم ...
مسافر که باشی تمام جاده ها تو را لی لی خواهند کرد
بلیتت تو را دست دست میکند
آرژانتین میشوی / وسط تهران
ریل میکشی دور خودت .... که تاب دیگران را نداری ........
و هیچ چیز مرا بر نمی گرداند ...
حتی دستهایی ... که لای مو های تو جا گذاشته ام ...
من از تو میگذرم / شبیه یک جنس غیر قانونی از مرز های خیس تنهایی
خودت را به رخ تنهایی من بکش
به رخ ریل هایی که دل خوشی از قطار ها ندارند ....
و هیچ چیز مرا بر نمی گرداند / که ریل ها ... دور برگردان ندارند ...
خط میکشم دور خودم ... که تاب پشت خط ماندن /حرف های تو با دیگری را ندارم
دیگری
کرواتش را از هر کجا ببندد /بوی دستهای تو را میدهد ....
دیگری / شب ها تو را به اسم کوچک صدا میزند ...
.
.
مسافر که باشی تمام جاده ها تو را لی لی خواهند کرد
مسافری که خودش را دست بلیتش میسپرد ....
و تنها زنگ میزند که که بگوید :
عزیزم ... قرص 12 شبت را فراموش نکن ....
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
ارسالها: 320
#97
Posted: 16 Feb 2013 18:31
اطرافم را پر کرده اند
مورچه های زبان نفهم .......
شب های از نیمه ی خودکار گذشته ...
و پرده ی پنجره ای که خورشید
هر روز تنش را از بالا به پایین دستمالی می کند
تنها کمی روزنامه روی زمین گذاشته ام
برای روز مبادا ...
روزی که کسی بخواهد مرا از دهان کتاب هایم در بیاورد .....
زحمت پله ها را به پاشنه بخرد ..........
باید بفهمد کسی با تمام نداری هایش منتظرش بود
هر چند که دیگر / نیست ..............
و چای ...سیگار ...استکان نیمه خالی .... رمانی از قلم افتاده
را برای مورچه ها به ارث گذاشته است ......
مورچه هایی که در نهایت جهانی ترین جنگ
یک قدم از رخت ِ بی خوابش عقب نکشیدند
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
ارسالها: 320
#98
Posted: 16 Feb 2013 18:35
تو حریف دیوار ها نمی شوی / خودت را بزن
بزن به گریه / به بی خیالی ....
به هر چیزی که خواستنش خنده دار تر از خواب دیدنش بود
به خود بیا / حال که مرد ِ رفتن های بی ملاحظه نیستی ... به خود بیا
دستت را جلوی / هیچ دستگیره ای دراز نکن
به در های نیمه باز ایمان نیاور ....
دو راهی ها آنقدر مدرن شده اند / که در هر کافه ای پیدایت می کنند
خودت را بزن/ به گریه ... وقتی چشمت از هیچ آسمانی / آب نمی خورد
بارانی ات را / آویزان کن ...شبیه چشم هایت ... امیدت را کنار ِ در پارک کن
تووو بیا .... و از چشم هیچ کس / خودت را تحویل نگیر ......
خودت را بزن... دقیقا خودت را ... شبیه بوکسور های پول گرفته / که قبل از حادثه
تسلیمشان را فروخته اند .......................
دنیا / خودش را چپ و راست ِ ایستادگی هایت نمی کند
تو روزی انکار خواهی شد .... درست روی همان دست هایی که برای پیروزی ات
هورا می کشیدند...
ساعت مچی ات را باز کن ... دست هایت را در / بیاور
بگذار برای یک شب هم که شده
آب ِ خوشی / از گلوی ِ چشمهایت / پایین برود ...
خودت را بزن ... به آن شانه ای
که گریه ات را / پیراهن عثمان ِ بی کسی ات نمی کند
هومن شریفی
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
ارسالها: 320
#99
Posted: 16 Feb 2013 18:40
دیوونه بود که دوسش داشتم .......
زبون ِ پیکانا رو می فهمید که با یه مشت روشنشون می کرد
از کارگردانا متنفر بود ..............
ولی گلابتون رو با تموم عرفانش دوست داشت ..........
وقتی می خواست سیگار بکشه ، با تموم لج
با دندوناش فیلتر سیگار رو میکند و خالص می کشید ......
دیوونه بود ....... که دوسش داشتم ........
دیوونه بود که با یه استکان چای / خدا رو وسط دعوا آروم می کرد ...
دیوونه بود که نازی رو دوست داشت ............
دیوونه بود که با یه سگ ِ برگشته از یه جنگ سگی حرف می زد ...
دیوونه بود که یه سیب لهیده توی یخچال سونی رو بغل می کرد
تا سرما نخوره ..................
دیـــــــــــــــــــوونه بود که دوسش داشتم ........
.
.
.
به خدا حسین پناهی باید برگرده به کودکیش که به مادرش بگه :
من بودم که اون شب ، شیر برنج ِ سحریت رو خوردم....
نمیشه ......نمیشه........... نمیشه......................
.....کاش شازده کوچولو هیچ وقت آلزایمر نمیگرفت
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
ارسالها: 320
#100
Posted: 16 Feb 2013 18:47
درد می کند / جای خالی تمام تفاوت هایت
حالا خودم را به روزمرگی / می چسبانم ...
و از تمبر ها / سراغ لب هایت را می گیرم ...
نه از نشانی ها دل ِ خوشی دارم نه از جاری شدن
شبیه رودخانه ای در امتداد بیهودگی ... که تمام وسعتش را
کنار می گذارد و به کاسه ی آبی که پشت پایت سقوط می کند
حسادت دارد ..........
********************************************************
جای بوسه هایت / از عمق درد می کند
نه اینکه میانه ی لب هایمان / برهم خورده باشد
نــــــــــــــــــــــه ........
آدم هـــــــــــــــــــــــــــا ، دست در دهانمان برده اند .....
نه خود را بدزد نه من را به کوری بزن .............
من تمام ِ این رود خانه را بر خلاف جهت ِ چشم هایشان / گریه کرده ام
تا اثبات شوم ...بی آنکه برایت از دل ِ آنها /دلیل بیاورم
********************************************************
در قهقهه های کش دار / ممتد می شوم
دست میبرم در سلیقه ی راوی
مرا چه به ارضای ذهن ِ مخاطب ....
می خواهم پایان این قصه / در مسئولیت هیچ کلاغی نگنجد
باید ضامن این همه / آبرو داری را کشید وقتی
تمام پری هایی که میشناسم
در دلشان / دراکولایی را آب و دانه می دهند ..................
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم