انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 11 از 27:  « پیشین  1  ...  10  11  12  ...  26  27  پسین »

Hooman Sharifi | چرک نویسهای هومن شریفی


مرد

 


محبوب ترینم....

چه بی گناه در میان ِ اشتباهاتم دست و پا می زنی ...

می جنگی مبادا باور کنم / تنها تر از کودکی هایم

به زور آینده ایستاده ام .............

من دارم در میان جهان بینی هایم / دست به دست می شوم

و تو تمام اتهام را به جان می خری / که بر گردنم نیفتد ...........

مرا چه به ثبات ِ آغوش تو ........

وقتی در یاس های فلسفی ام / بی پدر تر از قایقی کاغذی

اختیارم را بر / باد داده ام

...........

دامنت را بپوش ....

بیشتر از تمام از دست رفتگی هایم به خودت / برس ........

اگر روزی از فلسفه جان سالم بدر بردم .........

تمام بی خوابی هایم را با تو شریک می شوم ......

کاش می دانستی ..........

هزار ماهی ِ بی گناه ... در تفکرم .... نفس می خواهند .......

و هیچ کس آب و هوایشان را نمی شناسد / تا عوضش کند .......

کاش می شمردی

اره هایی که در ذهنم بیشتر از درخت ها روییده اند ...

کاش میکشیدی ...

یک جغرافیای بی ناحیه را .........

میان دست هایمان ..............

که در باور لمس هیچ رد پایی به جز خوش رقصی های ما نیست...

کمک کن ..........

که در میان این همه بهم ریختگی ِ درون نشسته ام ........

اره / ماهی ها ، برای بریدن دست به دامنت شدن هایم

اعلان جنگ نکنند ..........

کمک کن .......... زاویه ای بگیر

نه آنقدر صمیمی که از کمبود هایم بترسم

نه آنقدر ایستاده که قدم به آرزوهایت نرسد

زاویه ای بگیر

که اگر سقوطی هم در کار بود ........

به آغوشت /بخورد ............

تمام تنم.......... از این نیمه کارگی ها درد می کند .......

از این نیمه های شب در نیمه های من ... بدون ِ

تمـــــــــــــــــــــــــــــــام ِ تو
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
     
  
مرد

 



ما به فكر كردن بيش از اعتقاد داشتن محتاجيم

جهان بي رحمي داريم ... جهاني كه هيچگاه به ثبات قناعت نكرده است

زمانه مي گذرد و تمام قوانين را به واسطه نيازش زير و رو مي كند

كشفيات نسل امروز به نسبيت انيشتين هم رحم نمي كند ...

و سوال اينجاست كه اگر تفكراتمان در حصار جدا بافته ي خود آرام گرفته

مسلما در درك و لمس حقايق امروزي دچار مشكل خواهيم شد....

و اگر در حفظ آن اصرار بورزيم / تنها خود را آرام نگه داشته ايم

آنهم به واسطه خودفريبي كه در دروني ترين لايه هاي تفكرمان رواج داده ايم...

مشكل ابتداي از جايگاهي شروع مي شود كه ما

ظريف ترين تفاوت ها را بين تفكرات و اعتقادات خويش رعايت نمي كنيم...

ما به واسطه نوع اجتماعي شدنمان به طور ناخود آگاه آموخته ايم

اعتقادتمان را دروني كنيم ... و آنها را به واسه خانواده يا علايقمان

بي چون و چرا بپذيريم ... و همين بي چون و چرايي بزرگترين توانايي تفكرمان را

كه بررسي و كشف و رد وقبول كردن است از كار مي اندازد.

ما آنقدر اعتقاداتمان را در درون تكرار مي كنيم كه ناخود آگاه جزيي از ما مي شود

و رد آن از سمت ديگران را به منزله رد كليت خويشتن محسوب مي كنيم.

انحراف از تفكر به مثابه دفاع از شخصيتمان همينجا آغاز مي گردد

بدون آنكه بدانيم به تدريج جذب هم اعتقاد هايمان مي شويم

و زمزمه هاي شخصي خود را تا حد فرياد پيش مي بريم

زمان مي گذرد و از ما تنها سربازي ميماند كه از مرز هاي اعتقادش

به قيمت از دست دان هر آنچه درونيات شخصي دفاع مي كند

اكنون از ما چه مانده ؟ ......

ما بي آنكه لمس كنيم جهت گرفته ايم ...

دچار نگاه تاريخي شده ايم ... قضاوت گري در ناخود آگاهمان تا آنجا پيش رفته است

كه ديگران را با ابتدايي ترين برخورد هايشان ، دسته بندي نهايي مي كنيم

..........

كاش بتوانيم در روي تمام اعتقاداتمان چه آسماني چه خود ساخته بايستيم

معناي مرز ها را بفهميم و بدون هيچگونه تعصب به ارث رسيده از اعتقادي خاص

به تمام مسايل بيانديشيم ... انساني كه خود را به زور هر اعتقادي

از چالش هاي فكري نجات دهد ، تنها چيزي كه در چنته نگه خواهد داشت

شكستني ترين آرامش ممكن است ....

تفكر آزاد ... به مثابه هرگونه صفت تحميلي از ديگران

به خود اجازه به چالش كشيدن بي انعطاف ترين اعتقاد ها را مي دهد

و در نهايت نه زمزمه خود را به فريادي خواهد فروخت

نه خويشتن را به واسطه انكار تفكر ديگران اثبات مي كند

از اين رو بر اين عقيده ام

ما به فكر كردن بيش از اعتقاد داشتن محتاجيم
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
     
  
مرد

 


با انسان ها بخند

با توله سگشان بازی کن

حواسشان را به فلسفه و سیاست پرت کن ....

تاییدشان کن....

اما وقتی از خودت می پرسند خودت را جای خوشبخت ترین آدم دنیا بگذار

انگار که اصلا رنگ سیاه را از مداد رنگی های کودکی هایت حذف کرده اند

آنها در هیچ کجای خلقتشان موظف نبوده اند

درونیات دیگری را به خوبی ِ خود درک کنند

انسان ها فکر میکنند مشکلشلان تنهاییست

انسان ها قبل از این حرف ها تنها هستند

تنها مشکلشان ، پذیرفتن آن است ...


باورش که کنند به راحتی با همه چیز کنار می آیند

و هیچ کسی به جان ِ اثبات و انکار خودش به دیگری نخواهد افتاد

بحث ها داغ می شود ... و خونسردی به تمام میز ها سرایت می کند

یک اجتماع پر از منتقد سیاسی

بهتر از انسان های از خود بیرون زده ایست

که دارند خود را با درک ِ عمومی یکدیگر فریب می دهند


عکس از مارگارت بورک وایت
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
     
  
مرد

 
نه منت دریا را می کشم

نه بی تابی ِ جنگل را می کنم

همه را برای تو می آورم...

اگر تو به ارتفاع چوبی این سقف قناعت کنی

یقین ، دنیا را درون کلبه ای جای داده ام

بی آنکه هیچ جغرافیایی از حقیقت / به اندازه آغوش تو خبر داشته باشد


********************************************************

گناه تو نیست ....

این که تمام سگ های درونم / بی سورتمه به سمتت می دوند

اهانت از وحش ِ آغوشم میبارد .........

مرا /به خود بگیر ... تمام دندان هایم در تو / درد می کشند

تو زخم می خوری / که من آرام بگیرم ...

عدالت میان دندان های من و استخوان های تو / نرم می شود


صبح می شود .... و تو / پاره پاره ... هیچ کدام از زخم هایت را به رویم نمی آوری

و من در باور ِ فرشته بودنم / به آسمان ها می زنم ........
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
     
  
مرد

 


جنــــــــــــــــــــــــون دارم ... میفهمی ؟

آنقدر که زانو هایم را / به زمین خوردن ِ قبل یاد گیری دوچرخه سواری ... پیش فروش کنم

تا فاصله هایمان را / قسط بندی کنم

و گستاخانه دست ِ پیراهن خالیت را بگیرم

و پوست خودم را بکنم / تا در بالماسکه / بی نقاب با آستین هایش برقصم

تا تو حسادت به خرج ِ / دلبری هایم از بقیه / بدهی

.

.

.

جنوووووون دارم / 64 هکتار / حوالی اقیانوس نیمه آرام ِ زمزمه هایت

که پیشانی ات را در آن بکارَم ... و موهایت را / آسیاب به آسیاب / باد بدهم

ساعت به وقت بی خوابی من / خواب مانده است

طوری که ثانیه شمارش / تیک میزند / روی اسم من

تا پرستار / قرص های سیاه و سفیدم را به خورد ِ سگ خنده هایم دهد

برای من که طناب ِ دار را به گردنش / روبان میبندد

و دور صندلی ِ برق آنقدر میچرخد تا که آهنگ تمام شود

تا زود تر از همه بنشیند / بر دل تو ..........

چقدر خوب است

وقتی

باران /به سرم میزند

تا که بی چتر در آغوش تو / اضطراری فرود کنم

مهم نیست که بعدش تخت / خواب تو را از من جدا میکنند

و قرص هایم را رنگی تر

تا آرام شوم

شبیه یک پنگوئن که از مهاجرت دسته جمعی ماهی ها /

سیاه پوشیده است ...شاید...

شاید برای همین است که در اتاق من / اکواریوم نمیگذارند

باور کن قوانین / مال ِشکستن است

به درک / بگذار

اتاقمان را دور کنند

روانشناس هایمان را عوض کنند

اما آخرش که نمی توانند / وقتی که باران میگیرد /

شُر شُر زدن ِ ما را در هم / پنهان کنند

من از خدا قول ِ یک عمر شب ادراری گرفته ام

او هم قبول دارد / موهای خیس تو / بیشتر از هندوانه میچسبد

حالا که خودم را سینه خیز / از زیر پای ِ گردن کلفت ِ این میز ها

به تخت ِ تو رسانده ام

از سرِ بی خوابی هایت / بپر

میخواهم در صفحه حوادث روزنامه های صبح

خبر فرار دو دیوانه را

از عقل دسته جمعی ِ اجتماع / تیتر بزنند

.

.



تو چشمهایت هم بسته بماند

من سر ِ صحبت با خودم را / از چشم های تو/ وا میکنم

راستی هر لحظه جنونم آزارت داد .. این دکمه ی قرمز را بزن

بقیه اش را به پرستار ها بسپر





با احترام به فیلم

im cyborg but that's ok

ساخته جان ووک پارک
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
     
  
مرد

 



امروز دقیقا یک سال از زدن این پیچ می گذره...

یه سال پیش همه چی فرق داشت ....

یه نفر بودم به انضمام یه هندفری ...

که سیاوش قمیشی رو بیشتر از شجریان دوست داشت

حسین پناهی رو بهتر از شاملو می فهمید ....

آدم ها رو هم راحت تر لمس می کرد .....


آدمی که بیشتر از نوشتن ، می شنید ....

از هر شاعری ... از هر نویسنده ای ...

حتی از هر کافه نشینی که تازه داشت ، آزاد اندیشی رو تجربه می کرد

......

آدمی بود که خودش بود ..... پر از شور درک زندگی ...

بی اونکه به رخ کسی بکشه که چی چیزایی از اون بیشتر داره ....

یا بیشتر داشته های دیگری ، احساس خوشبختی رو ازش بدزده ...

تا اینکه دلش خواست بنویسه ...... نه اینکه ادعایی داشته باشه .... نه

فقط دلش خواست ....... واسه خیلیا سخت بود ...

خیلی از نزدیکا که اونو یه ترانه سرای جنجالی میشناختن

گذشت .........

یه سال بی ترس قضاوت ها نوشت ... بی دغدغه نگاه هر کسی

که از نزدیک و دور تاییدش می کنه یا تکذیبش ....

از سینما نوشت .... از دهه شصت ... از پیک اولی که نخورد ...

از عشق و جنون ... از ترکیب جاذبه و نفرت ......

از سقوط در عین راحتی ......

یک سال گذشته ... و من تنها تر شدم ..........

خیلی ها نتونستن باور کنند من هنوز همون هومنم .........

همون احمق بی خیال که زیر بارون هم هندفری هاشون در نمیاره ...

همون که توی تموم بازجویی هاش ، " آزادی " رو با غلط املایی می
نوشت


دلم برای خیلی ها تنگ شده ..... که دیگه نمیشه حتی باهاشون

توی یه قابلمه ی داغون لازانیا درست کرد و تا صبح فیلم دید

برای خیلی ها که با هم وایت هورس می خوردیم و به جنون ِ لانس فون
تریه فحش می دادیم

گذشت و من همون آدمم ....

هنوزم کسی اونقدر بالا نیست که به خاطرش آهنگ مورد علاقم رو
عوض کنم

کسی هم اونقدر پایین نیست که وقتی پامو اشتباهی رو پاش می ذارم
به روم نیارم ....

هنوزم برام از حقیقت نوشتن مهم تر از زیبایی نوشتنه ....

هنوزم واسه کافه های انقلاب بیشتر از کازینو های وگاس ذوق می کنم

هنوزم نیچه رو به نوستراداموس ترجیح می دم .........

تو این یه سال خیلیاتون با من زندگی کردید....

خیلی هاتون که نه میشد باهاتون لازانیا ِ داغون خورد ...

نه میشد بعد مستی ، سیگار مشترک کشید ......

اما بودید ... اونقدر بودید که با تموم ِ تنها طلبی نتونم انکارتون بکنم

اونقدر بودید که با کامنت هاتون بخندم .... یا درگیر یه دغدغه شم ...

اونقدر بودید که گاهی به نبودن ِ خودم ایراد بگیرم .........

یک سال دیگه هم بگذره من باز همینم ........

و تنهاییمو عمیق دوست دارم ... که از سر ِ اصالت به تفکراتمه

نه بی کسی ...........

نمیدونم شما ها کی میشید ؟ چی میشید ؟؟؟

فقط بدونید این پیج یه اتفاق بود .... از اولش تا اینجا

من اتفاقی به نوشتن کشیده شدم .........

خیلی هاتون اتفاقی به اینجا سرک کشیدید

خیلی هاتون هم روزی اتفاقی از این حوالی میرید

میرید که مال یه دنیای بزرگتر و یه ادبیات قویتر باشید

ما جزئی از گذران ِ همدیگه ایم ............

ما اتفاق هایی هستیم که برای هم افتادیم ....

و چه خوب که اهل قناعت نیستیم

و این واقعیتیه ... که انکارش ، در واقع بینی من نمی گنجه ...

به امید روزی که از شوق ِ بدست آوردن ، بی پروا پرواز کنیم

نه اینکه از ترس از دست دادن ، محکم سر جامون بشینیم و داشته
هامون رو بغل کنیم ....

و اون روز ... بی رحمانه زیباست ..............................

از همه که تو این یه سال ، بی دغدغه ی جلب توجه

اینجا بودند ممنونم ...................

شاید ... بیشتر از یک شعر ..............

حتی برای دقایقی که بعد از درد و دل طولانی / باید به یک خداحافظی ساده اکتفا کرد
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
     
  
مرد

 



روستا ها آسیب دیدن و روستایی ها

همون هایی که خونشون کاهگلی هم بود باز می گفتند خدا رو شکر

هموناییکه 18 ساعت تو روز کار میکردن و باز سالی یه دست لباس

می خریدند ..........

هموناییکه چروک دستشون ، شرف ِ زمین کشاورزیشونه ........

شما ها که به انصاف معتقدید

یا شما ها که مسلمانید و فطریه میدید ؟

جدا میدونید الان باید به کی کمک کنید دیگه ؟؟

نه مسجدی .... نه مدرسه ای .........

سقف ِ خونه ها ، غرور مرد ها ... دل مادر ها ریخته ........

دیشب از کل تلویزیون صدای گریه میومد ...

اما همش اشتباهی به آسمون می رفت ...

دستی که به دعا بلند میشه

دیگه فرقی بین مسلمون و نا مسلمون نمیذاره..................

چه برسه فارس و آذربایجانی

دیشب خدا داشت تو آذربایجان میدوید ...

اما تلویزیون داشت آسمونو نشون میداد ......................

اما تلویزیون داشت آسمونو نشون میداد ......................

اما تلویزیون داشت آسمونو نشون میداد ......................

********************************

ترامادول چیز خوبیست

یادم میرود خشم طبیعت را

که زیر پای آذربایجان نشسته است .....

یادم میرود شماره آتش نشانی را .... که خودش آتش گرفته ...

آمبولانسی را که به رویش نمی آورد / مردمانش را یواشکی زیر میکند

پدری که بچه اش را جا گذاشته است

میان رو در وایسی ِ زمین و زیرزمین

مادری که روی یک پای ِ گریه / بی امان ایستاده است

و زیر بار ِ سکون / نمی رود ... از بس که کودکش/ تکان نمیخورد

...

خدا هم این روز ها ایمان دارد

ترامادول چیزخوبیست ...
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
     
  
مرد

 



اگر دست ِ من بود


شالیزار ها را با / رو سری ات آشتی میدادم


و با کشیش ها کنار می آمدم که


ناقوسشان از خنده های تو پیروی کند


تا حتی خدا / وسط حرف هایت نپرد


اگر دست من بود / شمال تمام نقشه ها را به سمت تو می کشیدم


و از روی عرشه های پر رفت و آمد


از تنها چشم یک دزد دریایی


در یک چشم/ بهم زدنش / وسوسه را درک میکردم


که پای چلاقش را / در یک کفش ِ کشف ِ برمودای تو کرده


و از وقتی که اسکاتلندی رقصیدنت را دیده


با تمام وایکینگ ها / چپق صلح کشید


اصلا بگذار دست من نباشد / تمام حرف هایی که از تو میزنم


همین که / هر شب خوابم را در نزدیک ترین اقامت گاه ساحلی ِ بازوانت / میبینم


همین که / هر روز با چای چشم ِ تو / خورشید را تحویل میگیرم


همین که دعوا هایمان به هیچ چمدان بستنی ختم نمی شود


برای هفت پشت ِ / شعر های من کافیست


بیا انتهای این شعر را انگشت بزن


انگشت / نمای تو بودن دنیای مرموز ِ خودش را دارد
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
     
  
مرد

 
بخوابانم....

بخوابان تمام دغدغه های مرد مستی را که زیر باران

از همه سایه ها/ساعت میپرسد............

تو دیر میکنی و جای بازوانت / در فکر فرو میروم.........

.

.

.

اگر فهمیدی اشتباه ادیسون را...../به رویش نیاور!

بـــــــاران رســـــانــــا نـــــــــــــــــــــیــــــــــــــــســــــت.........

********************************************************

مگر کجای قصه را از تو دزدیده اند

که کلاغ ها را سرگرم ِ نیامدن می کنی ....

این که در اوج چشم روشنایی هایمان شب شده است /گناه تو نیست

بلند شو و پتو را بر روی ماه بکش ...

تاریک که باشد هیچ کس شک نخواهد کرد ....

این قصه ، قهرمانی به جز یک پلنگ زخمی ندارد .........
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
     
  
مرد

 
paaaaaarmida: خسته نباشی عزیزم.تاپیکت عالیه.ادامه بده.سپاس
ممنون خانم مدیر محترم
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
     
  
صفحه  صفحه 11 از 27:  « پیشین  1  ...  10  11  12  ...  26  27  پسین » 
شعر و ادبیات

Hooman Sharifi | چرک نویسهای هومن شریفی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA