ارسالها: 320
#171
Posted: 11 Apr 2013 10:05
چشمهای تو را میشناسم ....
نه از نزدیک ...
بلکه از ارتفاعی که همیشه تو در راه کفش هایم سبز میکرد ...
ارتفاعی به اندازه سقوط یک اسکناس
....
به خیرگی تو در زل زدنم میان نداشتنهایت ...
به تو که کوتاه قد ترین قلمداد میشوی
از بس که همه را از پایین نگاه میکنی ...
به کیف مدرسه ام ...
که کیفش را تلو تلو میخوری ... مدرسه اش را که هیچ
به تو که در اوج کودکی
کارتن ها را ندیده میخوابی ...در وسط خیابان ها
و آدم به آدم زمزمه میکنی ...
هی لعنتی ؟
فقر مرا وزن میکنی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هومن شریفی
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
ارسالها: 320
#172
Posted: 11 Apr 2013 10:09
همیشه ایمان دارم چیزی پشت پنجره هست .
آنقدر سرد که من پوستم را از آن بدزدم ....و پشت یک پلیور پناه ببرم....
بوی در خود ریختگی میدهم...آغوشم را نمیکشی .... دستانت را قرض نمیدهی ...
یاد میله بافتنی های مادربزرگ که میدانست چه آشی دارد برای من میبافد ...
یک فلاسک چای و یک عالم شعر نانوشته ....
که بهشان قول داده ام تو آخر هفته برای کامل کردنشان می آیی...
و من تا آن موقع هر روز مریض میشوم ....
پشت هر چراغ راهنمایی که تا / تو را میدید از خجالت سرخ میشد
و تا من را میدید /مسیرت را به رویم نمی آورد.......
من گم میشدم لای خطوط عابر یک مدرسه کودکانه ....
تو سریندیپیتی را بغل میکردی... و من پشت سر لوک خوش شانس آب میریختم....
همین بود تمام خاطرات من از جمعه های کودکی
کودکی که ایستاده یک گوشه
و چشم به تاراج اسباب بازی هایش زیر پاهای " قد کشیدن" دارد...
و از درد
دست آخرین عروسک به جا مانده در آغوشش را ... گاز میگیرد
هومن شریفی
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
ارسالها: 320
#173
Posted: 11 Apr 2013 10:14
شب های ما همیشه همین است ...
تو در پلکهایت دیازپام میریزی/ من در دل ِ اتوبان ها شیاف میشوم...
شاید این بار که از خواب پریدی/ روی سیب هایی فرود بیایی...
که من در چشم های فروشنده ی فقیرش تن به ترمز داده ام ....
تلاش نکن / این گاری تا به بیمارستان برسد / تمام خواهد کرد
********************************************************
این دنیا تاب خراب شدن سر بی کسی های مرا ندارد ....
هی لعنتی ...
ده ساله های ِ جغرافیا پاس نکرده هم میدانند تو استوای دنیای منی ...........
به ساعت گرینویچ سلام من را برسان ..
من خودم را از او عقب میکشم ...
آنقدر که هیچ وقت ۷ صبح را خواب نمانی .
********************************************************
متنفرم از تمام بلیت هایی / که تنها یکی از ما را آدم حساب می کند
من یا تو / مهم نیست
مهم / چشم هاییست که دیگر در هم / وا نمی شود
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
ارسالها: 320
#174
Posted: 11 Apr 2013 10:23
متنی که مدتی پیش نوشتم و به اشتباه به نامه پیمان معادی پخش شد .
گرچه میدانم بازهم خیلی ها به من انگ دزدی خواهند چسباند .
سلام کردن گاه رسمیتی میدهد که نمیشود از دل حرف زد .
بگذارید آخرین ردیف سینما نشسته باشم و خیره به نقش
آرایی شما روی پرده هایی که روزگاری نه چندان دور پاره اش میکردید حرف بزنم .
ما نه گوسفندیم و نه خود را به خریت زده ایم.
تنها تفاوتمان اینست که بلندگو ها را به شما داده اند و تماشاچیگری را به ما
پیش فروش کرده اند . شما میتازید و گرد و خاک میکنید ...
ما چشمهایمان از غبار ِشما و اشک هایمان گِل میشود اما
چیزی نمی توانیم بگوییم . نه اینکه آزادی بیان نداریم ....
چرا داریم ، مشکل اینجاست که آزادی پس از بیان نداریم .
روی سخنم با شماست که گیشه ها را در دست گرفته اید
و آنقدر عوامل پشت صحنه دارید که سالی یک فیلم را ساخته
تدوین و میکس کنید تا عید ها کنار سفره هفت سین
برای فرزندانتان از خستگی های یکسال زحمت بگویید و آنها به شما
افتخار کنند که چه مردانه دم از حقیقت میزنید .
دلم از روزگاری میگیرد که " آدم برفی" ، جرم بود .
" مارمولک" به زیر پا ها خزید ، گربه های اشرافی ایرانی در
زیرزمین ها بایگانی شد ." دایره" را دو سال دور زدید و دم از سینمای خلاق زدید.
ناصر تقوایی این روز ها خاک میخورد... مخملباف پای ماندن نداشت ...
بهرام بیضایی با تمام دنیا قهر است.
مسعودکیمیایی هنوز خواب اسطوره هایش را میبیند ...
پرویز فنی زاده که در خاک باشد ، بهروز وثوق که ممنوعه و فاطمه
معتمد آریا مفقود الاثر ..باید پرچمدار سینمای ما حامد کمیلی شود ...
باید مسعود دهنمکی اپرای مجلل در گیشه ها به راه بیندازد...
باید فریدون جیرانی یک هفته شب نخوابی بکشد تا برنامه ترور شخصیت بازیگر های ما را بکشد .
بگذار این فریاد نصفه ای باشد که از گلوی یک نسل بیرون پریده است .
نسل ما را ببخشید ... ما خواستیم نفهم بمانیم ... نشد ... به خدا نشد ...
وقتی "داش آکل" به غیرتمان زد ...
وقتی "قیصر" به پاشنه های خوابیده ی ما خندید ...
وقتی "مسافران" را نفس کشیدیم ..
وقتی "هامون" را به جان نا خود آگاهمان انداختند
...
دست ما که نبود . ما "گاو ِ " مهرجویی را دیده ایم که گاو نمانیم....
ندانستیم از" باشو" هم غریبه ای کوچکتر میشویم.
ما را ببخشید که طعم سینمای خوب را چشیده ایم ....
ما را ببخشید اگر دستهای لرزان اکبر عبدی در "مادر" از یادمان نرفت ...
اگر کمر خمیده معتمد آریای "گیلانه" را تا خوردیم ..
اگر با حاج کاظم " آژانس شیشه ای" ، عذاب وجدان گرفته ایم ...
اگر در" مهاجر" ، جبهه هایمان را دید زده ایم .اگر طعم ناب گیلاس را چشیده ایم .
اگر پای " بایسیکلران" ، خوابمان گرفت و به خود فحش دادیم.
اگر فریماه فرجامی را خندیدید و ما خاطراتمان آتشمان زد ....
شما اهل به خود آمدن نیستید ، نبودید ... اما بدانید سکوت ما از سر بی کسییست ...
مارا در این بی کسی گِل گرفته اید و دل این نسل برای " ناخدا خورشید" ها تنگ است ...
ما خون دل میخوریم و بزرگان این سینما سکوت میکنند ....
شما هم میتازید ....
آقای اخراجیها
آقای پایان نامه
آقای ضد سینما
اینجا هرچه شود ..... هر چه باشد ....هنوز ایران است
کاش این نسل آنقدر غیرت داشته باشد تا گوش همیشه طلبکار شما را ، به این نوشته برساند ...
خواهش میکنم شیر کنید ، آنقدر که بی اجازه به رخشان کشیده شویم
از : چرک نویس های هومن شریفی
اثـــــر : هــومن شریــــفی
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
ارسالها: 320
#175
Posted: 11 Apr 2013 10:27
با آن چشم های ده قیراتی در شهر که راه میروی
نگاه تمام مجسمه ها / هیز میشود
باور کن
هزاران کارگر / در چشم های تو مشغول ِ کارند
مرا ندیده بگیر
گنج های خواب آلود / نگهبان می خواهند
********************************************************
بادبان های برمودا زده
سکان های اعتصاب کرده
ناخدا ، تا خرخره بنوش...
در این تلاطم ِ بی سرنشین
هرچه مست تر باشی
تعادلت را بهتر حفظ می کنی
********************************************************
خوابت / از تشویش های دیگران / نبردن
و خیابانی / برای قدم زدن از فرط دو راهی سکس و سرگیجه
فلسفه در ذهن شبکاره ات / راست میشود سر ِ اصل مطلب ...
گوشی را بردار ... باید کسی از سکوت تو / جیغ بزند
و تو قدم بزنی ... که هی قدم بزنی ... که هی .....
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
ارسالها: 320
#176
Posted: 11 Apr 2013 10:31
بازماندگان دهه ی شصت خورده ی شصت
دنیا جای عجیبیست . نه آمدنش دست توست نه رفتنش .
گاهی غبطه میخوری به کسی که چند نصف النهار آنطرف تر به دنیا آمده
که چقدر امن تر از تو زندگی می کند .
با اینکه خورشیدش چند ساعت دیر تر از تو به او می رسد .
ما بازماندگان دهه شصت کم نیستیم .آنقدر زیادیم که ارثمان تنها خاکستر است .
ما خودمان خبر نداشتیم . پدر سواد درست حسابی نداشت. مادر حواس پرت بود .
کاندوم ، تاریخ گذشته . رد شدیم از مرز های نازک دشک های خانه ی قدیمیان
تا چشممان به جمال دنیا روشن شود .
آن روزها بزرگترین دامداری ها هم از پس شیر دادن به نسل ما برنمی آمد ،
از بس زیاد بودیم .
می لولیدیم در دست های پدرمان که چند سالی بود از کروات ها استعفا داده بود .
از بی جانی ِ اسباب بازی هایمان که خسته میشدیم
میزدیم به دنیای سیاه و سفید تلویزیون
با اینکه تمام برنامه ها از جنگ بود .
گاهی برنامه هایش آنقدر زنده بود که صدای موشک را نزدیک خانه میشنیدیم.
میترسیدیم در آغوش مادرمان و تا زیر زمین را دو پا یکی می دویدیم .
دختر خوبی بودیم آنقدر که با یک عروسک یک دنیا حرف نگفته داشتیم
مبادا جیب ِ مادر به خرج عروسک های بعدی بیفتد ...
شش ساله شدیم در انزوای مهد کودک ها.
تا آن روز نمی دانستیم دختر با پسر یک دنیا فاصله دارد .
فاصله را وقتی فهمیدیم که مدرسه هایمان جدا شد ،
معلم هایمان جنس موافق بودند .
صبحی بودند و بعد از ظهری بودیم
صبحی بودیم و بعد از ظهری بودند . آنقدر که خواهرمان را درست حسابی نمی دیدیم
دفتر مشق هایمان را زیر بغل می زدیم و
املا به املا آنهم اگر 20 می گرفتیم یک توپ لاکی جایزه مان می دادند .
سنگ های بزرگ را دو به دو می کاشتیم و شوت می زدیم .که روزمان شب شود .
لباس هایمان یا از برادر و خواهر قبلی به ارث رسیده بود یا بوی نفتالین می داد.
.
.
آخر ، نداشتیم . نه اینکه دیگران داشته باشند . همه نداشتیم .
زندگیمان شده بود فالگوش اخبار ایستادن که کدام کوپن ،
ضامن گرسنگی مان می شود
بزرگ می شدیم بی آنکه چیزی بدانیم. ظهر به ظهر با صدای اذان دم میگرفتیم
اما هیچ کس از نوار کاست هایی که در خانه هایش بود چیزی نمی گفت .
راهنماییمان هم همین بود ... تنها لذتمان این بود که حق داریم با خودکار بنویسیم
شبیه تاجری که با خودنویس مخصوصش دسته چکش را امضا میکند .
آن روز ها آستنیمان یک وجب از سر مچ دست می گذشت
که مدرسه راهمان میدادند .
پسر که بودیم از دختر همسایه گفتن ممنوع بود و دختر که بودیم ،برای اثبات نجابت
سرمان از از سنگفرش های خیابان بالاتر را نمی دید.
پدر دو دستی شلوارمان را چسبیده بود که کسی به ناموس فرزندش تجاوز نکند
اما روح و فکرمان را شب و روز زیر پا لگد می شد .
سیاوش قمیشی گوش میدادیم و بیرون می گفتیم صادق آهنگران چه صدایی دارد .
نوار ویدیو را در روزنامه می گذاشتیم میگفتیم کتاب دوستمان است مبادا کثیف شود
دنیایمان پنهان کاری بود ، آنقدر حرفه ای شدیم
که خودمان را هم از خودمان پنهان می کردیم.
زمان گذشت و ژل ها به مو هایمان خشکید و رژ ها به لبمان پینه بست .
دبیرستانی شدیم .
لامذهب آنقدر پدر و مادرمان با شرم و حیا بودند که از بلوغ چیزی نمی دانستیم ...
شبها از شورت خیسمان می ترسیدیم
و بعد از هر خود ارضایی عذاب وجدان دنیایمان را پاره می کرد .
بی خود بودیم ، خودی نداشتیم ، تنها تقلید می کردیم .
از ترس کم آوردن یا قلدر می شدیم
یا نوچه ای که اعتبارش را از قلدر محله اش می گرفت .
دختر که بودیم ، بی پرده حق حرف زدن نداشتیم ، بی پرده حق زندگی ، حق ازدواج ...
.....
اصلا عشق که با تایتانیک مد شد ، قبل آن حجله بود و دستمال خونی ،
دختری که مادر میپسندید و پدر مهر می کرد و تو حجله اش را می رفتی
دختری که النگو هایش از پاشنه ی کفش طولانی تر ....
آشپزیش از روحیه اش بهتر بود و
مادر هیکلش را در مهمانی های زنانه برایت تن زده بود
عشق که نون و آب نمی شد ،
همان بهتر که فیلم های پورنو را رد و بدل می کردیم جای دل دادن و دل گرفتن ...
درس می خواندیم و ریاضیات را آنقدر بلد بودیم که
شماره از دستمان کرور کرور می ریخت و سرخ می شدیم
که تلفن خانه زنگ می خورد .
کودکی نکرده بودیم . جنس مخالف غولی شده بود که باید کشفش می کردیم
تا کم نیاوریم ...
عقده روی عقده میگذاشتیم .
تست میزدیم ، درجا می زدیم ، پشت کنکور ، از خوابمان می زدیم .
جان می کندیم مبادا آزاد قبول نشویم که پدرمان دردش بیاید .
جان میکندیم عین برق ، سراسری باشیم
آخرش هم عین برق ، سراسری رفتیم . قطع شدیم .
نصفمان در عذاب جیب های پدر ، آزادی شد. کمی دیگر سراسری ...
نسلی هم تن به سر ِ بی سر ِ سربازی دادیم .
ما بیست و چند ساله ایم اما نفهمیدیم لذت 8 سالگی یعنی چه ،
نفهمیدیم ماشین کنترلی داشتن تنها معدل 20 نمی خواهد ،
نفهمیدیم جنس مخالف ، جنس غیر قانونی ِ رد شده از مرز نیست ....
ما اصلا نفهمیدیم ...فقط فهمیدیم یک چیزی با دیگری نمی خواند..................
.
.
.
حالا از ما نسلی مانده که عقده هایش را عطر زده ،
لباس شیک پوشیده و به خواستگاری می رود ،
و قرار است پدر و مادر نسل بعد باشد ...
مراقب فرزندانت باش ... آنها آدم ِ ملاحظه نیستند ...
آنها از من و تو اجازه نمی گیرند ...........
روحشان مهم تر از همبستری هایشان است
نگذار عین ما آنقدر زیر چشمی بسوزند که به روی کسی نیایند ...........
هومن شریفی
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
ارسالها: 320
#177
Posted: 11 Apr 2013 10:45
خورشید تمام دنیا را سر ِ کار گذاشت
زمین / گیریش برای ما شد تا مشتری / مدار بماند
زهره / مراقب چادرت باش
ماه از فرط ِ شب/ کاری رنگ به رو ندارد
********************************************************
از مهر آباد تا میلاد ، شعور ِشهر / ارتفاع تو را درک نمی کند
اوج بگیر بی آنکه آسمان را خراش دهی
بال های تو آنقدر جنون دارند / که هیچ برجی از پس مراقبتت برنیاید
ققنوس که قانونمند نمیشود
********************************************************
از تو گفتن سخت است
دامنت که دست ماهی هاست ، موهایت که بر باد/ رفته است
زمین روی حرف من یا پای تو / جان ایستادن ندارد...
حالا که فانوس به فانوس / دریایی میشوی
هوای بطری های بی نامه را داشته باش
تو خوب میدانی از تو نوشتن سخت است و
لکنت را روی کاغذ / نمی توان نوشت
********************************************************
برخورد ِ بی بدنه / در سینه ای که از عشق / سِپَر کردی
زیر میشوم / از آغوش ِ تو
در لای سینه هایی / که جاده باریک می شود...
من عابر ِ حواس پرت ِ اندام ِ تو ام
.
.
حــــــــــــــــــــــادثه / هیچگاه خبر نمی کند
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
ارسالها: 320
#178
Posted: 11 Apr 2013 10:48
برای شعریت در انزوای تایید ِ دیگری ...
خوابیدن روی خرخره ی تلفن
تا هیچ / صدایی به تنهاییت پی نبرد
مبادا عذاب هایش را / روی وجدان تو دایورت کند
سیگار / به صرف ِ سرفه / در میهمانی فرشته های آتش نشان
که روی شانه ات / خاک میخورند
و اعمالت را / به ناف خدایی میبندند
که فندکش را پیش ِ من جا گذاشته است و
قصد فرار از اتاقی را دارد
که دیوارهایش با آلکاتراس / جناس ِ تام دارند
.
.
.
حالا می شود بی خیال مورچه هایی شد
که فلسفه ی خودشان را دارند
و تو را آنقدر / آدم حساب نمی کنند
که بی ریل / پوستت را دود میکنند
تا واگن ِ ملکه / در آسایش باشد
.
.
تنهایی همینش خوبست
که زیر پایت / از تپانچه ی تفکر دیگری / خالی نمی شود
و فلسفه / در ابتذال ِ اشتراک ، رسوخ نمی کند
تفاهم باشد / برای پیک دوم به بعد
جایی که جنگ من با فردیتم / فرصتی برای جهانی شدن داشته باشد
و هیروشیما / در شعری اتفاق بیفتد که از سر ِ بی کسی
به روزنامه های فردا نمی رسد
تو هم اگر فرصت کردی
به خاک و خون بکش / تنها گلدان ِ گیاه خوار اتاقم را
که پشتش / گرم ِ خورشیدیست
که عدالت را / از سر ِ بی اختیاری / به مساوات / تقسیم میکند
هومن شریفی
عکس از آرمان میلانی ...
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
ارسالها: 320
#179
Posted: 11 Apr 2013 10:52
سیگار هایت را در سِرُم بریز ...
رگت را / به تخت ببند
بگذار عقلت /آب حوض ها را عوض کنند
نفس ماهی های من / تنگ شده است
********************************************************
واژه هایم را سر و ته بگیر
"دوستت دارم" های من تنها به درد ِ بند رخت میخورند
از بس که به هر چیز ِ تو / گیر میکنند...
دلم لال/ مونی ِ همیشگی می خواهد
وقتی که از دهانم / تنها برای سیگار کشیدن / درست استفاده کرده ام
********************************************************
آسمان سرگرمی ِ کودکی من بود
وقتی ستاره ها را به هم میرساندم/ خط به خط
بی آنکه از سال های نوری بترسم...
حالا جایمان عوض شده / آنها چشمک میزنند و در می روند
خدا هم در را باز میکند و خر ِ مرا میگیرد ...
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
ارسالها: 320
#180
Posted: 11 Apr 2013 10:55
بــــــرای سپهر ... دلم برایش تنگ شده است ... دوستی دور و نزدیک ... برای
دانشگاهی که از سرش زیـــــــــــاد بودیم
یاد تنهایی هایمان بخیر
آن روز ها که سیگارمان را / جا به جا روشن میکردیم
و زیر باران / با رد پای موازی
با بی کسی های هم / راه می آمدیم
و حق ِ آب کشیده مان را / کف دست های دیگری میگذاشتند
لبخند میزدی ... در انزوای عکس هایی که در آغوشش گرفتی
و بر دیوار دیگری / قاب شد
به روی هیچ کس نیاور / دست های تو / خشابش پر است
اما دلت هوای پرچم های سفید افراشته را دارد
بابا نوئل
بیا و برای تمام درد هایم / ریش سفیدی کن
بگذار
بی آنکه بدانم / سورتمه ات چشم بسته / از خلوتم سر دربیاورد
هدیه نمی خواهم / با کسیه ی خالی بیا
به شانه هایت / برای درد و دل بیشتر از کیسه های پر احتیاج دارم
بیا و از تمام خراش ها / دلت را بردار
تو میدانی
این دنیا از پر از گاو باز هاییست
که از فرط حماقت / به قرمز ِ لباست
دستور حمله میدهند
بگذر و بخند و خشابت را / از خشم خالی کن
و گاهی
به من سر بزن
این روز ها از فشار تنهایی بیشتر به فیس بوک سر میزنم
مبادا بابا نوئل در کفش هایم/ کامنت گذاشته باشد
هومن شریفی
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم